شیخاص!
|
||
دنیای یک شیخ خاص |
پاورقی۱: انجامِ پژوهش براى راديو معارف. اجرا: سهشنبه ۹۴/۸/۵، ده دقيقه به ۸ صبح در پشت تلفن برنامه زنده «مهربان باشيم»... انتشار يك دقيقه از فيلم آن در اينستاگرام، همراه با لينكِ فيلم كامل در آپارات. اجراى مجدد اين ضربالمثل در استوديوى راديو معارف براى برنامه شبستان، تهيهكننده: اميرعباس خاقانى، انتشار لينك اين فيلم در آپارات
۲. يُرِيدُ الله أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ الاْنسَانُ ضَعِيفاً
۳. شوهر خواهر اوّلم آقا شيخ صادق مرادى در پاييز ۹۴ مىگفت: وقتى پدر مرحومم جليل را كه حدود ۹۲ سال عمر كرد و در اثر سرطان فوت شد، در وقتى كه در قم مهمانمان بود، به حمّام مىبُردم و پشتش را كيسه مىكشيدم، حس مىكردم بدنش به سفتى اين ميز چوبى است. (آقاى مرادى كف دستش را با فشار به سطح ميز مقابلش كشيد)... بچههاى روغن نباتى اين استحكام جسمى را ندارند.
یادآوری: همین متن را با انتخاب آیهای در صدر و ذیلش، به تلاوت نطقاندرون تبدیل کن یا شیخ!
فیلم رضا شیخ محمدی، برنامهٔ زندهٔ «مهربان باشیم»، ۹۴/۸/۵، یک ربع به ۸ صبح، راجع به ضربالمثل «سبکبارمردم سبکتر روند»:
Http://aparat.com/v/6KQLN
اجرایمجدد همین ضربالمثل، استودیوی رادیو معارف، برنامهٔ شبستان، فیلم پشت صحنه:
انتشاراینستاگرامی:
https://www.instagram.com/p/BU1fM5oAX2J
فيشها:
الف. تمجيد از تقواى ستيز:
1. فردِ «قناعتكرده از دنيا به غارى» (گفتارت براى راديو معارف اينجا قرار گيرد) كه داستانش را سعدى آورده، از «عبادتِ احمز» (افضل الأعمال او العبادْ او العبادات أحمزُها) به عبادتِ آسانتر پناه برده است. بدتر اينكه همه را به كيش خود پنداشته مىگويد: «چو گِل بسيار شد پيلان بلغزند». يعنى هر كس به شهر بيايد و با «پريرويان نغز» روبرو شود، انحرافش قطعى است. در حالى كه چنين نيست. تو اينطورى هستى برو خودتو درست كن. چه كارى دارى به بقيه. بقيه شايد نظرپاك باشند.
2. صورت مسئله را نبايد پاك كرد. اگر ابواب نيران در همه ماهها مثل رمضان، مغلقه باشد و «شياطين، مغلوله» باشند (برگرفته از حديث نبوى) مثل آن است كه معلم به خاطر آمدن برف، امتحان را كنسل و به همه از دم نمره 10 (كف قبولى) دهد. شاگرد تنبل قلباً خوشحال است; ولى شاگرد درسخوانده ناخرسند است و اين نمره قبولى راضيش نمىكند. «پرهيزكارى گبرِ پير» كجا؛ در جوانى پاكبودن و شيوه پيغمبرى كجا؟
3. قرآن افرادى را كه رئاء للنّاس انفاق مىكنند، تقبيح مىكند. (بقره: 264). تقواى پرهيزش اين است كه منفِق براى فرار از ريا، به انفاقِ مخفيانه پناه ببرد. در حالى كه نمره بالاترش براى منفقى است كه تقواى ستيز كند. يعنى چه؟ يعنى علانىًْ انفاق كند؟؟. قرآن اين دسته را تحسين مىكند. پيداست پاككردن صورت مسئله و انتخابِ تقواى پرهيز راجح نيست. بايد ريشه را درست كرد تا بشود بدون افتادن به دامِ ريا، انفاق علنى داشت.
4. گرچه شأن كسى كه فضولْالنظر را قيچى مىكند، از كسى كه مىبيند و مكث مىكند و گير مىكند و عبرت نمىگيرد و عبور نمىكند، بالاتر است. اما صورت بهترش كدام است؟ آيا مقام كسى بالاتر نيست كه مىرود معبد ژوپيتر بعلبك و بر ضعف انسان، گريه مىكند و با سير در دقايق معمارى كهنِ آنجا هى مىگويد:
اين خداست! ببين چه هندسهاى! چه تركيبى! چه چيدمانى!.. آيا خدايى كه شيخ مىپرستد با تنوّع بيشترى خودش را به او عرضه نكرده؟ به واقعيّتِ حال آن خدا نزديكتر نيست تا خداى آقاى بهجت كه محدودتر است؟
ب. تمجيد تقواى پرهيز:
5. س.م.ص مىگفت: آقاى راشد در مشهد كه تردّد مىكرد سرش را بلند نمىكرد اطراف را نگاه كند. مىگفت: موجبِ غفلت مىشود! فنائى اشكورى به من مىگفت: فضولْالنّظر ممنوع! يعنى با غمضِ بصر، صورت مسئله را پاك كن.
6. از حِمى بگريز؟؟
7. سيد عبدالعظيم موسوى: وظيفه خدا آزمايش است. وظيفه بنده اين نيست كه خدايار باشد و فضاى آزمايش براى خودش فراهم كند و بگويد: من مىروم با نامحرم خلوت مىكنم تا تقوايم را محك بزنم. محكزنى تقوا، به عهده خداى ممتحن است كه غربال امتحان گذاشته براى آروتماخ. وظيفه بندگى تو پرهيز است. دو هوو نبايد با هم باشند تا لازم باشد بهشان گفته شود: جدال خوب نيست. لاتجادل... مرأ نكنيد. خير... شيخ نبايد خود را در فضاى بحث با مرادى داماد قرار دهد تا بخواهد صبورى كند و جدال نكند... آقا از رودررويى با ايشان بپرهيز. كارى كن به پست هم نخوريد. يعنى توصيه به «با هم باشيد جدال نكنيد» را به توصيه «با هم نباشيد» برگرداند. از يكى از آيات قرآن هم برداشت مىشود كه بعضى رقبا نبايد به پست هم بخورند; اگر بخورند، جنگ و مقابله حتمى است: اگر دو خدا حتى از نوع صالح براى اُلوهيت به پست هم بخورند، نفس اينكه در اقليم جهان بناى الوهيّت داشته باشند، تنشزاست: لَفَسدتا! لو كان فيهما آلهْ الا الله لفسدتا... آشتىپذير نيستند. نبايد اصرار داشته باشيم كه دو سلطان در يك اقليم بگنجند. بايد يكى برود اشرق ديگرى مغرب! اگر بودند، توصيه به اينكه رقابت نكنند، بىفايده است.
مقام معظم رهبرى آیةالله خامنهاى هم در خصوص جلسات سياسى دانشجويى يك بار فرمود: دو گروه رقيب در انتخابات در يك سالن جلسه نگيرند. يعنى زمينه تلاقى را برچينند. نه كه بيايند; ولى سعى كنند مدارا كنند. نه اصلاً موسى به دين خود عيسى به دين خود باشند.
خلاصهگيرى:
با آنكه تقواى ستيز نمرهاش بالاتر است، گاه بايد به تقواى پرهيز رو كرد.؟؟
کانورت از زرنگار به وُرد... اگر آنجا ویرایش شد با این، جایگزین شود. ابتدا با قرائت قرآن (آیهٔ رئاءللناس شروع شود)
به نام خداوندى كه طبق آيه آخر سوره يس، ملكوت هر چيز به دست اوست
*** فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ***
چه مكن بهر كسى، اول خودت دوم كسى... معناى دم دستش اينه كه آتشى كه انسانِ توطئهگر برافروزد، دودش به چشم خودشم ميره. لذا قرآن ميگه:وَ لَا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُى إِلَّا بِأَهْلِهِ. فاطر: 43.
اما بذاريد من يك برداشت شيخانه هم بگم. ببينيد! اين امر مختص بدكاران نيست. آدمِ خوب هم بايد حواسش باشه كه هر كارى مىكنه... هر حرفى ميزنه، داره مجوّز ميده به طرف مقابلش كه مشابه اين كار و اين حرفو روى خود من پياده كن!
فرض كن تو آدمِ مسلمان و انقلابى با خشونت، با يك شيوه استدلال، مياى طرف مقابلت رو محكوم مىكنى؛ بله درسته طرف حق هستى؛ كارتم درسته؛ محكومشم كردى؛ ولى يادت باشه كه او هم ممكنه زيركى به خرج بده، شيوه تو رو ياد بگيره و فردا بياد عليه خودت استفاده كنه. قول بده ناراحت نشى.
و جالبه خودِ خدا هم از اين قصه خلاصى نداره! عجب! چطو؟ يك جا در قرآن، خدا در مورد مشركان مياد يك حرفى رو مىزنه. بلافاصله دشمنانِ باهوش، ميان عليه خود خدا استفاده مىكنند. اولش خدا مىفرمايد: وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكُوا. سوره انعام، آيه 107. يعنى منِ خدا باعث شدم مشركان، مشرك بشن. مشيّت من در كار بوده كه اونا خراب از آب دران. خب راستم ميگه. همه چى دست خداست.
مشركين بلافاصله اينو آتو مىگيرند. 41 آيه بعد عيناً با همون ادبياتِ خدا برميگردن مىگن:وْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا. يعنى ما بىتقصيريم. خدا مارو بدذات آفريده. در واقع حرف خدا رو به خودش برميگردونند. البته خدا جوابشونو ميده؛ بريد ببينيد!... ولى بلخره براى لحظاتى اونا كارشونو مىكنند و مهارِ استدلال رو به دست مىگيرند... چى می'خوام بگم؟
مى'خوام بگم: «چَه مكن بهر كسى؛ اول خودت دوم كسى» فقط مال آدماى بد نيست. خوبها هم هر كارى مى'كنن، هر حرفى مىزنن، حواسشون فقط نبايد به همون لحظه باشه كه من كارمو كردم. طرفو به خاك ماليدم و محكوم شد به سلامتى! تكبير! نه آقاجون! محكوم شد؛ ولى يادت باشه تو جادهشو به هزينه خودت صاف كردى؛ فرداروز مياد روش تو رو عليه خودت استفاده مىكنه. لذا مواظب باش كه اگر چاه كندى و خودتم هم توش افتادى، لااقل بتونى دراى بيرون!
لینک دریافت فایل تصویری پشت صحنهء اجرای این متن در برنامهء زندهء «مهربان باشیم» رادیو معارف، 8 دقیقه به 8 صبح
لینک فیسبوکی:
۱۸ اسفند ۹۴، مهربان باشیم، درخت هر چه پربارتر افتادهتر، زاویهٔ نیمرخ با نوت۳:
https://youtu.be/nEfbW1UlsIQ?si=3YRg7scsRW1lXWPh
میکس شود با زاویهٔ روبرو با استریآیاس ۰۳۰۹
لینک یوتیوبی: youtu.be/g79sjzdXJBQ
پسر شیخ عبدالخالق درزی دانسفهانی و دبۀ نفت و آب!
فیلم رضا شیخ'محمدی، ۱۰ آبان ۹۴، پشت صحنۀ اجرای برنامۀ زندۀ تلفنی برای رادیو معارف، برنامۀ "مهربان باشیم"، ۱۰ دقیقه به ۸ صبح، ضربالمثل "کمال همنشین در من اثر کرد"
فایل صوتی (مدیافایر) لینک کمکی (ساوند کلود)
به نام نزدیکتر از رگ گردن به آدمی. ق: 16. ميگن: آنچه خود داشت ز بيگانه تمنّا مىكرد. مصراعيست از حافظ كه به قول خودش، توصيف يك آدمِ بيدل رو كرده: يعنى بيگانه با دل! كنايه از غافلى كه خبر از دارائيهاش نداره. و بدترين درد هم همينه. تو داشته باشى و خبر نداشته باشى چى دارى؟ وقتى نمىدونى چقدر توى حسابته، چيجورى مىتونى برنامهريزى اقتصادى كنى؟ حالا حافظ توجّه مىده فرد رو به موجوديش! ميگه: چوگان حُكم در كف و گويى نمىزنى. يعنى تو ابزار و ادوات لازم براى چوگانبازى رو دارى: چوب بلند و توپ. اگه گل نزنى، لوموا انفُسَكم: خودتو ملامت كن. باز ظفر به دست و شكارى نمىكنى... حيف نيست؟... و چرا اينجورى ميشه آدم؟ نه كه دائم با خودش و دارائيهاشه، اصلاً نمىبينه اونارو. دقت كرديد ما خيلى وقتها حواسمون به اعضا و جوارحمون نيست. وقتى متوجهشون ميشين كه خداى ناكرده از دستشون بديم. و من گاهى حق ميدم حتى به انسانِ غافل. چون بيچاره عين ماهيى مىمونه كه از بدو تولد در آب بوده. نه كه ضدّشو تجربه نكرده، اصلا آب را احساس نمىكنه و به سادگى هم نفيش مىكنه. ماهيان نديده غير از آب / پُرسْپرسان ز هم كه آب كجاست؟ و بدتر از اون، براى بيرونپريدن از آب تلاش مىكنه. فك مىكنه بيرون خبريست. بيرون، مرگ و كبابشدن در كمين اوست. انسان غافل هم: در همه احوال خدا با او بود. حق اقربُ من حبل الوريده بهش. ق: 16. يار نزديكتر از من به من است. اونوخ من ميگم: كو خدا؟... خيلى وقتها انسان آرزومند چيزائيه كه پيش ديگرانه. هى ميگه: برم خارج. در حالى كه بسا كسا كه به روز تو آرزومند است. تو زير خطّ فقرى؟ درست. اما در عوض بالاى خطّ آسايش خيالى! اين مهم نيست؟ تو در حسرت پول يك ثروتمندى. خبر دارى كه اون آدم مالدار هم خواهان آرامش روانى توست؟ كه يك شب بتونه بدون واليوم بخوابه؟ يعنى هم فقير گلهمنده هم غنى. درويش و غنى بنده اين خاكِ درند. حتى اغنيا محتاجترند. ما در يك كلام بايد خودمان را ببينيم؛ چون هرگز تماشاى چيزهايى كه ديگران دارند و تو ندارى تموم نميشه. نميشه كه تا آخر حسرت بخورى! لذا قرآن هم ميگه: بر تو باد خودت! عليكُم انفسَكم. مائده: 105. به قول آن محقّق: بازگشت به خويشتن. به اين باور برس كه: ما حكّ ظهرَك مثلُ ظُفرِك. يعنى: كس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من. خارجيها هم مىگن: بهترين دوست هر كس، ده انگشتِ اوست. يعنى: خوداتّكا باش. علف بايد به قول تركها بايد روى ريشه خودش نشو و نما كنه: هر اُت اُز كُكنين اوستونده بِتَر. هر چى مىخواى در خودت اسبابِ تحقّقش به وديعت نهاده شده; به شرط اينكه عاطل و باطلش نذارى. فكر نكن يك جرم كوچك 75 كيلويى هستى مركّب از گوشت و استخوان و پى و دنبه. به قول على(ع) فيك انطوى العالم الأكبرو... يك دنياى پيچيده در تو فشردهسازى شده. لذا هر چى ميخواى از خودت بخواه. به قول بابا افضل كاشانى: از خود بطلب هر آنچه خواهى كه تويى. اين رو بنده به خط نستعليق در دهه 80 نوشتم. يعنى: به مُشك چين و چگل نيست بوى گُل محتاج - كه نافه هاش ز بندِ قباى خويشتن است. حافظ... گلِ زنده و خوشبو رو تا حالا ديدى يكى برداره با ادكلن معطّر كنه؟ اونوخ ما خانههاى تاريخى و قديميمون رو تخريب مىكنيم. مرمت هم كه مىكنيم، به ظاهر شيك مىكنيم ولى قدمتشو نابود مىكنيم و ديگه اون روح قبل رو نداره. يعنى يه جور تخريبِ ديگه. بعد كلّى هزينه مىكنيم برم كنار برج كجِ پيزا، راست بايستيم و عكس سلفى بگيريم. حواسمون نيست كه به قول حافظ: گنج عافيتت در سراى خويشتن است. بعضىها وقتى يك جمله قشنگ رو در اين شبكههاى اجتماعى مىبينند كه دلنشينه و حرف دل اونارو زده. زيرشو نگاه مىكنند بيشتر دوست دارند گويندهش فلان شاعر يا نويسنده خارجى باشه تا يكى از متفكّران وطنى. به قول قرآن بيگانهپرستند. جملات اجنبى رو دوستتر دارند: اذا هم يستبشرون... اما بومىهارو: اشمئزّت. همچين ناخرسندند. زمر: 45... جمعبندى: خودباور و خوداتّكا باش! خودتو ببين! گاهى آينه را مقابلت بگذار و به خودت و داشتههايت نگاه كن! عرضم تمام!
فایل صوتی (مدیافایر) لینک کمکی (ساوند کلود)
به نام او که پدیدههای نافع را از امتیاز بقا و مکث در زمین برخوردار میکند. رعد: 17. ميگن: همّت بلند دار كه مردان روزگار / از همّت بلند به جايى رسيدهاند بلندهمتى يعنى قانعنبودن به وضع موجود و در پى فضاها و افقهاى تازه بودن. اين حالت بايد آسيبشناسى بشه. چون دو جور بلندهمّتى يا همان بلندپروازى داريم: پسنديده، ناپسند. گاهى تحت تعريف «پا از گليم خود فراتر گذاشتن»ه. خب اين خوب نيست. شما ليست دارائیها و امكاناتتو دارى و به محدودبودنشون هم واقفى. در عين حال از سر غرور يا جوزدگى يا پُزدادن يا روكمكنى سراغ سنگ بزرگ زدن ميرى. كلاهى انتخاب مىكنى كه براى سرت گشاده. شعرى شروع مىكنى به سرودن كه دانشت اونقدر نيست كه بتونى تمومش كنى. توو قافيهش مىمونى. اين خوب نيست. ببينيد! چند جا قرآن به انسان گفته: استُپ! جلو نرو. اگر دانش چيزى رو ندارى، ورود نكن: لاتقْفُ ما ليسَ لك به علم: اسرى: 36. با اينكه يه جاهايى گفته: لاتَخافوهُم: از دشمن نترسيد. پيشروى كنيد! آلعمران: 175. يه جاهايى گفته: خودتو دستىدستى به هلاكت نينداز. خودكشى با شهادتطلبى فرق داره: لاتلقوا بايديكم الى التهلكه. بقره: 195. چون هر تهوّرى ستودنى نيست. جسارتِ كلاغ در اينكه پا در كفش كبك كنه و بخواد راهرفتن
اين پرنده رو بياموزه، ممدوح نيست. يا شغال اگه بخواد با گريمكردن، خودشو جاى طاووس جا بزنه، به قول مولوى آخرش رسوا ميشه. لذا تركها ميگن: اُز بيلديگين اُينا. اونى رو كه بلدى برقص و بازى كن. در غريبى لاف نزن. حافظ! نه حدّ ماست چنين لافها زدن / پا از گليم خويش چرا بيشتر كشيم؟ يا: آن سرزنش كه كرد تو را دوست حافظا! / بيش از گليم خويش مگر پا كشيدهاى؟ يعنى: لقمه گندهتر از دهانت رو نه بردار; نه آرزوشو بكن! ببينيد اگه پيامبر صلوات الله عليه فرموده: من بعد از خودم نگران امّتم. مىترسم دچار طولالأمل بشند: آرزوى دراز. با اين وصف پس چرا ميگن: آرزو بر جوانان عيب نيست؟ مگه همين حافظ نگفته: بس طور عجب لازم ايام شباب است؟ جوان بايد جوانى كنه. رندى و هوسناكى در عهد شباب اولى. بايد براى آيندهش نقشه بكشه... بعله بايد نقشه بكشه; ولى خيالپردازيى نكنه بىاعتنا به امكانات و دارائيهاش. مثلاً تو آرزو كنى قصرى داشته باشى مجلّل و درندشت. خب چنين قصرى مواد و مصالح و هزينهاى مىخواد كه ايل و طايفه تو هم جمع شن، از پسش بر نميان. و تازه حريفش بشن، از كجا يقين دارى زنده بمونى وقتى آماده شد؟ اى بسا آرزو كه خاك شده. اين بلندهمّتى خوب نيست. بله اگر قصرى كه توى ذهنت هست، يك اثر معمارى مثل تاج محل در آگراى هندوستان باشه كه بنده رفتم، از عجايب هفتگانه جهان. بگى اگه بودم، خودم بهره ببرم. اگه نبودم، ديگران تا قيامت قيامت بيان لذّت تماشاى اين بنارو ببرند. آرشيتكتها توش بگردن و بچرخن و پاياننامه معمارى بنويسن. اين به نظرم آرزوى خوبيه. چون به عمر خودت محدودش نكردى. ببينيد اكثر ما همه چيزو براى دنياى خودمون مىخوايم. و دنيامونم محدوده و پايانش هم نامشخّص. هر لحظه ممكنه من بميرم. فقط خدا عالمه به وقتش. لا يُجلّيها لوقتِها الاّ هو. اعراف: 187. من رضا شيخ محمدى اگه زرنگ باشم بايد بلندهمّتىها و آرزوهامو محدود نكنم به دايره عمرم... ببين سعدى شيرازى از اون زِبر و زرنگهاست. آرزوش اينه يك اثر هنرى تأليف كنه اسمشو بذاره گلستان; اما گلستانى كه هميشه خوش باشد. حاوى گلهايى نباشه كه به باغ آمد از اين راه و از آن خواهد شد. حافظ. بلكه از باد و باران نيابد گزند. فردوسى. ببينيد اين يك بلندهمّتى واقعگرايانه است. چون فناى خودش تووش لحاظ كرده. گفته كتابم باشه. من باشم نباشم مهم نيست. غرض نقشى است كز ما باز ماند. اين آدم به آرزوش رسيد. الان 780 ساله از تصنيف گلستان مىگذره; اما پلاسيده نشده. تازه است و برخوردار از امتیاز «نافعیّت و ماکثیّت در زمین» که قرآن میگه. (رعد: 17) غير از سعدى يك شخصيت معرفى كنم كه قرآن تحسينش كرده. گفته الگوى شما مردان هم هست; همچنان سرمشق بانوان است. ببين چه واقعگرايانه بلندهمتى مىكنه; چون پرنده فكر و خيالپردازىشو برده تا آنسوى دايره حيات نباتى. ميگه: ربّ ابن لى عندك بيتاً فى الجنّه. سوره تحريم: 11. همون قصر را كه در بالا گفتيم آرزو كرده ولى فرادنيايى. اين زن توجه داشته به امكاناتش. حواسش بوده آنسوى مرز دنيا هم در حوزه استحفاظى اوست. اينجا ملكه شاه شاهان بوده. بهترين زندگى مرفّه رو داشته; ولى نه كه فانيست. ميگه: چه فايده؟ من بسَم نيست. اينو ميگن: زيادهخواهى مثبت. در كمال بلندهمّتى و بلندپروازى مىگه: خدايا! پيش خودت در بهشت براى من خانهاى بساز!... اگر چنين آرزويى كردى، ديگه بر تو عيب نيست. حتى طولِ اَملت مايه نگرانى پيامبر هم نيست. اگه اينجورى تونستى بلندهمّت باشى، عالى! همّت بلند دار كه مردان روزگار (و نيز زنان دوران) / از همّت بلند به جايى رسيدهاند. عرضم تمام!
مطلب مرتبط:
ترس خوب؛ ترس بد
دریافت فایل صوتی: از پیکوفایل: اینجا / از مدیافایر: اینجا / از ساوند کلود: اینجا
به نام او که در عین قدرت بر انتقام، بخشنده است. از دعای افتتاح. ميگن: افتادگى آموز اگر طالب فيضى / هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است
«تواضع» از كلمات ارزشى فرهنگ ماست با معدّل مثبت؛ ولى بعد از موشكافى مىبينيم گاه از موضع ضعف است و گاه قدرت. و هر دو ارزش يكسانى نداره.
انسان ضعيف به خاطر نياز به چيزى كه در دست ديگرى است به او ابراز ارادت مىكند. شاگرد و جويندۀ دانش كه به علم يا نمرۀ يك استاد دانشگاه محتاج است، به قول حافظ مقابلش «اقرار بندگى و اظهار چاكرى» مىكند تا كارش راه بيفتد. حتى بدخلقىهاى احتماليشو تحمّل مىكنه. اين تواضع، معاملهگرانه و منفعتجويانه است و به زعم بنده فضيلت اخلاقى نيست.
شيطان هم از اين تواضعها بلد است. شيطان به قول على(ع) در خطبۀ 192 نهجالبلاغه: امام متعصّبينه و با يك من عسل هم نمىشود خوردش؛ اندِ گردنكشهاست؛ مىگويد: به آدم سجده نمىكنم كه نمىكنم. خب؟ اما همين شيطان در راستاى قولى كه داده كه نمىذارم اكثر انسانها شاكر باشند: لاتَجِدُ أكثرَهم شاكرين (اعراف: 17) كارشو با آدم و حوا شروع مىكنه. و براى اينكه فريبشون بده، موقتاً از قلدری و گردنكشى دست برمىداره. نه که تواضع کنه؛ خیر؛ ولی چون مىدونه كه: درشتى و تندى نيايد به كار - به نرمى برآيد ز سوراخ، مار؛ با فيگورِ «ناصحنما» وارد ميشه و قسم مىخوره كه خيرخواه آن دو است: قاسَمَهُما أنّى لكُما من النّاصحين (اعراف: 21) با اين نرمى به نتيجه هم رسيد و به خوردن ميوۀ ممنوعه وادارشان كرد.
بسيارى از تواضعها سودجويانه است. افتادگى كن تا بهره ببرى: آب در تو جمع بشه: هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است! خب این ارزشش کمه. تركها مىگويند: سو واردُر مثلدَه تاپار چوقّورى - قالار دينگه يِرْلَرْ هميشه قورى. طبق قاعدۀ فيزيك، آب در گودىها جمع مىشود و زمينهاى مرتفع، آبگير نيست و خشك مىمانَد. لذا سر فرود بيار؛ ولى بدان چیزی را از دست ندادی؛ به سربلندى بعدش فكر كن. کمی صبوری کن؛ اما بعد از تلخی نوبت شیرینی میاد: صَبروا أيّاماً قصيرةً، أعقَبَتهُم راحةً طويلة. خطبۀ 193. مثل الاّكلنگ بيا پايين تا برى بالا: بر آستان جانان گر سر توان نهادن / گلبانگ سربلندى بر آسمان توان زد (حافظ). مثل مستكبرين نباش كه نهايتاً با مُخ خوردند زمين: اِنّ الّذين يَستكبرون عن عبادتى، درست است اولّش اُلدرم پُلدرم كردند؛ ولى: سَيدخُلون جهنّمَ داخِرين (غافر: 60): فوّاره چون بلند شود، سرنگون شود. از سرنوشتِ تير پرتابى عبرت بگیر: به بال و پر مرو از ره كه تير پرتابى - هوا گرفت زمانى ولى به خاك نشست (حافظ)
اما اگر اوّلش «وَضَعنا عنكَ وِزرَك» باشى، منتهى ميشه به: رَفَعنا لكَ ذكرَك. انشراح: 2 و 4: از آن زمان كه بر اين آستان نهادم سر - فراز مسند خورشيد تكيهگاه من است (حافظ).
ببینید این مدل تواضع خب از تکبّر بهتره؛ ولی خضوع از نوع اول است که يك معامله است: فروتنى بده؛ سربلندى بگير!
اما ما يك مدل تواضع ديگه هم داريم: تواضع از موضع قدرت. تو نمىخواهى با كوچككردنِ خودت به بزرگى برسى؛ بزرگ هستى! با اين حال به طرف مىگى: مخلصم و چاكرم! اين يك امتياز اخلاقى است. بد نیست نگاهی بکنیم به این نوع متواضعین:
اولين متواضع به اين روش، خودِ خداست! او با آنكه عزيز، ذوانتقام و شديدُالمحال است: سختگير (رعد: 13) اما شرمناك است! در قدرت و قوت خدا همين بس كه حاکم است و محکوم نست؛ مستنطق است و پاسخگو نيست؛ به قول فروغى بسطامى:
ز تو خواهش غرامت نكند تنى كه كُشتى - ز تو آرزوى مرهم نكند دلى كه خستى
مولاناگفتنی:
خيرهكُشى است ما را، دارد دلى چو خارا - بُكشد كَسش نگويد تدبير خونبها كن!
حافظ این مضمون را اینگونه دیده:
دلبرم شاهد و طفل است و به بازى روزى - بكُشد زارم و در شرع نباشد گنهش
خداست ديگه؛ هر كار عشقشه ميكنه! يَفعلُ ما يُريد (حج: 14)
البته از باب استدراک بگویم که از برخى آيات مثل لِئَلاّ يكونَ لِلنّاسِ على اللهِ حُجّةٌ بعدَ الرُّسُل (نسأ: 165) بر مىآيد که خدا در عین استنطاق، پاسخگو هم هست كه در جاى خودش بايد بحثشو كرد؛ اما در كل معروف است که حضرت حق: «يَسئل و لايُسئَل» است: بازخواست مىكند؛ اما بازخواست نمىشود. خب؟ اما همين خدا كه: هر چه كند ز شاهدى كَس نكند ملامتش (سعدى) در عين قدرت بر مجازات، بخشنده هم هست.
در قرآن آمده: مجازات شما براى خدا آسان است: انّ ذلكَ على الله يسير. يا: كارى ندارد براى خدا تبديل و تعويض انسانهای ناسپاس با آدمهای مطيع: اِن يَشَأ يُذْهِبكُم. اما در عين حال روی دیگر سکه این است که خدا مجازات مجرمان را به تأخير مىاندازد: اِملاء و امهال مىكند و حتى مىبخشه؛ در عینِ قدرت بر مجازات میبخشد: الحمدُ للهِ على عفوِهِ بعد قُدرتِه. (دعاى افتتاح)
این بخشش ارزشمند است.
فراتر از آن: خدا اهل شرم و تواضع است. در حديث قدسی داريم كه خدا مىگويد: وقتى بندهاى چند بار مرا بخواند و اجابتش نكنم، از او خجالت مىكشم: اِستَحيَيْتُ مِن عبدى. این همان خدايى است كه دو بار در قرآن گفته: «اللهُ لايَستَحيى» من صريح و رُكگو و بىرودربايستى هستم و حیا نمیکنم؛ اما به بعضی جاها که مىرسد، مىفرمايد: خجالت مىكشم! از بندهای که کارش را راه نیندازم شرمگینم. سعدى به اين حديث قدسى در اول گلستانش اشاره كرده و اين شعر معروف را هم در ذيلش سروده:
كرم بين و لطف خداوندگار - گنه بنده كرده است و او شرمسار. اينو ميگن: خضوع در عين قدرت.
يا نگاه كن خدا نياز به خوببودن و خوبىكردنِ بنده ندارد. محتاج عبادت بنده نيست. حديث در اين باره؟؟ نماز و روزهای که از ما خواسته، مايۀ ترقى ماست. ما بايد پيشقدم باشيم براى خير. اما خدا مدام فرموده چنين و چنان كنید. و گفته كه به خاطر خودتان چنين كنيد: اِن أحسنتُم احسنتم لأنفسكم. اسرى: 7. نوزده بار در قرآن گفته: چيزى كه از شما مىخواهم براى خودتان خوب است: خَيرٌ لكُم. در عين بىنيازى، از بندهاش منّتكشى مىكند. پس اولين «متواضع در عين قدرت» خود خداست.
متواضع بعدى پيامبر و معصومين(ع) هستند. با آنكه امّت به زيارت آنها در دنيا و شفاعتشان در آخرت محتاج است و آنها هم نيازى به پول و تمجید امّت ندارند (لانُريد منكُم جزاءً و لاشُكورا. دهر: 9) اگر هم چيزى خواستند به حساب خودمان مىريزند: ما سَئلتُكُم من أجر فهو لكُم. سبأ: 47 با اين حال بىهيچ بزرگیفروشی در بین مردم زيستند و از سوى مردمانى كه آن مردمان به آنها محتاج بودند، چوب و سنگ و تيغ و سنان خوردند و مظلومانه هم رفتند. اين هم فروتنى از سرِ اقتدارِ نبى و ولى.
در مرحلۀ پايينتر هم پيروان ائمّه كه به حاكميّت رسيدند، متواضعند. گاه رهبر انقلابند ولى مىگويند: به من خدمتگذار بگوييد بهتر است تا رهبر بگوييد. يا: من در پيروزى انقلاب هيچ سهمى نداشتم.
چنين تواضعهاى از موضع قدرتى كه نوع دوم تواضع است، قيمتى است. رفتارى است كه حالت بدهبستان ندارد. يك تعارف و نمايشِ فريبندۀ خاكسارى که شیطان هم مشابهش را بلد است، نیست. اهرمى براى نيل به سودِ بيشتر و بالاتر نيست.
اگر تواضع، كليد درِ جنّت است، حتماً مدلى است كه از يك قدرتمند صادر میشود؛ وگرنه به قول شاعر: گدا گر تواضع كند، خوى اوست
کوتاهسخن اینکه: تواضع ز گردنفرازان نكوست. فخری ندارد آن افتادگيى كه به نيّت «طلب فيض» بهش متوسّل ميشوند؛ چون کیست که نداند که: هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است؟ عرضم تمام!
ویرایش و افزودن لینک پیکوفایل با افزودن بنر در فایل mp3 در 97/9
فایل صوتی (مدیافایر) لینک کمکی (ساوندکلود)
به نام خدایی که لباس گرسنگی و ترس را به جزای بزهکاری گنهکاران، بر اندامشان میچشاند. نحل: 112. ميگن: هر چه كنى به خود كنى، گر همه نيك و بد كنى. ببينيد ما يك اصل مكافات عمل داريم. يعنى عمل خوب، پاداش داره. عمل بد، جريمه: قبض موبايلتو به موقع مىپردازى، مخابرات به عنوان خوشحسابى چند دقيقه بهت مكالمه رايگان ميده. از اونور در پرداخت اقساط وام بانك تأخير مىكنى، ازت ديركرد مىگيرند. يعنى به قول حافظ: هر عمل اجرى و هر كِرده جزايى دارد قرآن هم ميگه: فاصابَهُم سيئاتُ ما عملوا. نحل: 34. جماعتى كه مرتكب بزهكارى شدند، ولشون نكرديم: به كيفر اعمال زشتشان رسيدند. اين يه مطلب... ولى موضوع برنامه ما يعنى «هر چه كنى به خود كنى» يك مرحله از قصه مكافات عمل بالاتره. نميگه: در نهايت بهت پاداش مىدهند يا مجازاتت مىكنن. ميگه: هر كارى توو دنيا بكنى حتى با ديگرى، انگار با خودت اين كارو كردى. مستقيم به خودت وصله. چون: بنىآدم اعضاى يك پيكرند. چه به خودت چه به ديگرى لطمه وارد كنى، نه كه همه روى يك كشتى سواريم، همه آسيب مىبينند; از جمله خودت. زير پاى خودتو سوراخ كردى، ولى كشتى غرق ميشه. اذا فسد العالِم بلكه اذا فسد الأنسان، فسد العالَم. لذا قرآن ميگه: مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسً... هر كس يك نفرو از هستى ساقط كنه، انگار جامعه رو به كُشتن داده. احياى يك نفر هم در حكم احياى جامعه است; چون يكپارچه هستند: وَ مَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً. مائده:32. لذا قرآن در سوره روم آيه 44 مىفرمايد: من كَفَر فعليه كفرُه: كفرِ كافر به زيان خودشه. تفِ سربالاست. نوعى شكلكدرآوردن مقابل آينه است. اونى كه در آينه داره استهزأ ميشه، خودتى نه ديگرى! سپهر آيينهء عدل است شايد (يعنى شايسته است) / هر آنچه از تو بيند وانمايد... همچنانكه: مَن عمل صالحاً فلانفسهم يمهدون. فرد نيكوكار زير گنبدِ دنيا، نواى گوشنوازى توليد كرده كه پژواكش به سمت خود او برمىگردد و از گوشنوازيش بهرهمند ميشه.
و يك گريز به مناسبت ايام محرّم كه تووش هستيم: پيامبر اسلام صلوات الله عليه فرمود من در ازاى رسالت، چيزى از شما مردم نمىخوام: لانُريدُ منكم جزاءاً و لا شُكوراً: نه پول مىخوام نه تشكر و تقدير. انسان: 9. فقط سفارشِ دوستى اهلبيتشو كرد: الاّ المودّة فى القربى. شورى: 23. مردم فك كردن ايشون داره سنگ خودشو به سينه مىزنه. چيزى به خودش مىرسه. فرمود: اينم براى خودتونه. مَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرً فَهُوَ لَكُمْ. سبأ: 47. شما در دنيا به زيارت معصوم و در آخرت به شفاعتشون محتاجيد. ما از شما بىنيازيم. آقا عمل نشد. يعنى نه پول به پيامبر دادند / نه مدال افتخار / نه مودّت به اقرباش. تازه به جاش اومدند آزار و اذيت و چوب و سنگ و تير و سنان... فجايع روز عاشورا... و خبر نداشتند كه در واقع به خودشان مودّت نكردند. به خودشون تير زدند. خودشون رو كشتند نه امام حسين و اصحابش را. لذا شنيدم اشقيا و قتله كربلا وقتى به چنگ مختار افتادند، قريب به اتفاقشون به همون شكلى كه در كربلا جنايت كرده بودند، تقاص شدند. گفت: اگر تير زدند با تير بكشيدشون. اگر سنگ زدند با سنگ. نيزه زدند با نيزه. حتى طرف، لباس آقا حضرت عبّاس(ع) را غارت كرده؛ دستگير كه شد، دستور دادند لختش كنند. نتيجهگيرى: دنيا مثل گنبد و آينه است. هر صدا و تصويرى توليد كنى، به سمت خودت منعكس ميشه. هر چه كنى به خود كنى گر همه نيك و بد كنى. عرضم تمام!
فایل صوتی (مدیافایر) لینک کمکی (ساوند کلود)
به نام خدايى كه هم به رهاكردنِ ظاهر گناهان امر كرد و هم به وانهادنِ باطنِ گناهان. انعام: 120
ميگن: از كوزه همان برون تراود كه در اوست... ببينيد كوزه ظرفى راستگوست. دروغ توو كارش نيست: اگه داخلش عسلِ مصفّا باشه، تراوشاتشم عسله. اگه زهر هلاهل باشه، بازم خودش رو لو ميده و ميگه مايع كُشنده درون منه. انسانها معالأسف اينجورى نيستند. گاهى ظاهر و باطنشون ناسازگاره. براى مثال بعضى دشمنان پيامبر، به ظاهر آراسته و خوشپوش بودند; اونقدر كه خودِ پيامبرم تحت تأثير قرار مىگرفت: اًِّذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ. آيه 4 سوره منافقين. جملهبندىهاشونم زيبا و دلفريب بود: يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ. بقره: 204. يعنى دكوراسيونشون دلبرانه بود; اما درونشون، زشت و آلوده به پليدى. و حتى آخرِ خشونت و دشمنى بود. به قول قرآن: «الدّالخصام». نهايتِ خصومت... و از ترس اينكه لو برند، خدارم شاهد مىگرفتند كه ظاهر و باطنشون يكى است: يُشهدُ اللهُ على ما فى قلبِه. در حالى كه شهادتشون هم دروغ بود و مصداق تازهاى از دوروئىشون. عجيبه اين حالت بعد از مرگ اين جماعت هم هست. طرف مىبينى كافِره. داره در آتش عذاب مىسوزه; اما قبرش معمارى جذّابى داره. به قول مولوى: ظاهرش چون گور كافِر پرحُلَل / وز درون قهر خدا عزّوجل... حالا بد نيست بدانيد به اين نكته حضرت زينب سلام الله عليها خطاب به مردم كوفه بعد از قصّه كربلا اشاره كرد. فرمود: شما ظاهر غلطاندازى داريد. بر مصائب ما گريه و مويه مىكنيد. اما چه فايده؟ گاهى عاشقيد گاهى فارغ... دورنگيد... حالا بنده پدربزرگى داشتم. تعبير مىكرد: بعضيها طبّالٌ على اليزيدند و باكً على الحسين. شبيه حرفى كه فرزدق شاعر به امام حسين(ع) زد. گفت: خيالتو راحت كنم: دلهاى كوفيان با توست; اما شمشيرهاشون عليه تو. اما القلوبُ فمعَك و اما السيوفُ فمع بنىاميّه... زينب كبرى سلام الله عليها هم به كوفيان بىوفا مىفرمايد: شما ظاهر و باطنتون با هم ناهماهنگه و اضافه مىكنند: مثل نقرهكارى روى سنگ قبر مىمونيد! كَفِضًَْ على ملحودًَْ. بازديدكنندهها از جلوههاى هنرى و معمارى قبر استفاده مىكنند و لذّت مىبرند; ولى به حال مرده بدعاقبت سودى نداره: همچو گور كافِران پر دود و نار / وز برون بربسته صد نقش و نگار... اى كاش «قلوبُهم معنا و قنابلُهم علينا» نبوديد. ظرفى بوديد كه هم محتوياتش عسل باشه هم تراوشاتش. مثل كوزه: از كوزه همان برون تراود كه در اوست! عرضم تمام!
به نام او که زندهکننده است و میراننده... بیماریدِه و شفابخش!. شعرا: 80... میگن: اگر با من نبودش هیچ میلی - چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟... معشوق، فک نکنید همیشه با نفعرسانی، عاشق رو مینوازه. گاهی مثل حضرت ایوب علیه السلام او رو دچار «مسّ ضُرّ» میکنه: لمس خسارت! انبیا: 83 و در مال و جان و ثمرات زندگیش نقص و کاستی ایجاد میکنه (بقره: 155) ولی در واقع دووسـِـش داره... ضربُ الحبیب علی الحبیبِ زبیبٌ... بلایی کز حبیب آید، به شیرینی کشمشه! پس: هزارش مرحبا گفتیم... حافظ... قرآن، برای خدایی که خودشو کاندید کرده که مدعُو باشه یعنی توسط بنده خوانده و پرستیده بشه، دو تا شرط در نظر گرفته: لا تدعُ من دونِ الله ما لا ینفعُک و لایضرُّک. یونس: 106... خدایانی که نه نافعند و نه ضررزننده، دروغیـَـن. خدای واقعی باید بتونه ضرر هم بزنه. لذا بندهء چنین خدایی باید خودشو مهیا کنه که آماج تیرهای مصیبت قرار بگیره. در واقع کارش سخته: هم از سمت معشوق مورد ابتلاست؛ دشمن هم که جای خود داره... جرمشم خوبیشه! غیر خوبی جرم یوسف چیست پس؟ مولوی... جرمی ندارم بیش از این کز دل هوادارم تو را. شمس تبریزی. لذا خارجیها میگن: a bad vessel is seldom broken... ا بد وِسـِـل، ایز سلدِم بروکن... یک بشقاب معیوب و بدریخت، به ندرت میشکنه... لذا هر چی سنگه، مال بشقاب قشنگه! البلاء للولاء. قرآن میگه: در قصهء اصحاب اخدود، شماری از موءمنان در آتش انتقام دشمن سوختند و خطاشون این بود که زلف به ابروی جانان گره کرده بودند: و ما نقموا منهم الا ان یوءمنوا بالله العزیز الحمید. بروج: 8: زبان حالشون این بود: تا کار خود به ابروی جانان گشادهایم - بر ما بسی کمان ملامت کشیدهاند / قومی که بستهاند کمر در شکست ما - غیر از صفا در آینهء ما چه دیدهاند؟.... حافظ و صائب تبریزی.... دیدی بچههای شیطان سنگ میزنند به قطارِ در حال حرکت... اینو شهید مطهری هم بهش اشاره کرده... اتفاقا تا قطار ساکنه، کسی باهاش کار نداره... به جزای تحرک، ضربه میخوره. یا بچهها سنگ میزنند به تصویر ماه در آب. انگار نمیتونند زیبایی ماه رو تحمل کنند: تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست / هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب، ماه اینجا.... فاضل نظری.... مردم خباثتپیشهء زمان لوط پیامبر که: کانت تعمل الخبائث: انبیا: 74 مصمم شدند مومنان رو از شهر بیرون کنند. امر به اخراج: اخرجوهم من قریتکم... آخه به چه جرمی؟ انهم اناسٌ یتطهّرون. اعراف: 82... به جرم عشق توام میکشند و غوغایی است / تو نیز بر لب بام آ که خوش تماشایی است... یعنی قصه برعکسه. به جای جایزهدادن، مجازات میکنند: فلک به مردم نادان دهد زمام مراد / تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس! حافظ... گاهی جرم فرد، حتی صفا و ایمان و فضل و دانششم نیست؛ بلکه حیاتشه! میگن: همینکه زندهای مجرمی... ای بابا... باید نباشی! وجودُک ذنبٌ لا یقاسُ به ذنبٌ... جمعبندی: از عاشق، مظلومتر خودشه. وضع غریبی داره. هم از دشمن زخم میخوره؛ هم لیلی از سر میل و محبت، کاسهشو میشکنه. عرضم تمام!
به نام خدایی که سودزایی ربا را نابود کرد و صدقه را فزونی بخشید. بقره: 276
میگن: هر که گریزد ز خراجات شاه - بارکش غول بیابان شود. گاهی انسان به خیال خودش میخواد زرنگی کنه. خمس و زکات و فطریّه یا مالیات و عوارض شهروندی رو نمیپردازه؛ ولی درگیر خسارات مالی بزرگتری میشه و عوضش درمیاد.
اونایی که تحمّل نظم و حاکمیّت قوانینِ به ظاهر سفت و سخت رو ندارند، وقتی ورق برمیگرده، با وضع بدتری مواجه میشن. علی علیه السلام در خطبۀ 15 میفرماید: مَن ضاقَ علیه العدلُ فالجورُ علیه أضیَق. کسی که نتونه عدل رو تحمّل کنه، جور را سختتر و غیرقابل تحمّلتر خواهد یافت.
پروین اعتصامی میگه: آنکه بر خوان کریمان کرد پُشت - از لئیمان بشنود حرف درشت
عبدالله فرزند خلیفۀ دوم از بیعت با دستان مبارک علی علیه السلام سر باز زد؛ ولی در نهایت مجبور شد با پای سفّاک معروف: حَجّاج بن یوسف ثقفی بیعت کنه:
از دستبوس روی به پابوس کردهای - خاکت به سر! ترقّی معکوس کردهای: جزاءُ مُقبّلِ الاءُستِ الضّراط!
تُرکها میگن: اگر وِرمیَن سن مظالم / آلُر سَندن گوجلو ظالم. اگر به دست خودت وجوهات و مظالم شرعیتو به مستحق نپردازی، ظالم به زور از تو خواهد ستاند. سعدی با لحن تهدیدآمیزی میگه:
چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی - بده! وگرنه ستمگر به زور بستاند
این جملۀ آذری رو از یک استاد سفیدکار شنیدم که: بـُــشدَن بیر چیخر؛ سـِـفدَن ایکّی! فرد دست و دلباز فوقش با تصدّق و بخشش، یه تومن از دست بده (که اونم از کف نداده؛ توی حسابشه) ولی فرد خسیس سرحساب بشه، دو تومن از جیبش میره... دوبله باید خرج کنه.
ظاهراً از صائب تبریزیه:
اگر حرف خردمندان به شیرینی نیاموزی - فلک آن حرف با تلخی بیاموزد به تو روزی
در یک شعر ترکی هم با لحن اخطاردهندهای توصیه به پرداخت مالیات شرعی شده:
اگر ورمرَن دُقُّزی / آلُلار سَندن اُتُّزی / وورالّار سَنه تُــبُّزی!
اگر از پرداخت نه تومان خودداری کنی، از تو به جریمۀ این کار، سی تومان خواهند گرفت و تازه بهت مشت اهانت هم خواهند کوفت.
بنابر این خودت به دست خودت بپردازی، محترمانهتره؛ به قول شاعر:
هر که گریزد ز خراجات شاه - بارکش غول بیابان شود. عرضم تمام!
این متن با صدای خودم در استودیوی رادیو معارف ضبط و پخش سراسری شد؛ دریافت فایل صوتی:
از پیکوفایل: اینجا / از پرشینگیگ: اینجا / از مدیافایر: اینجا
به نام خدایی که انسان را از گل و لای خشکیده و تغییریافته آفرید. حجر: 26... میگن: بنیآدم اعضای یک پیکرند. یعنی در عین انفصال ظاهری، نه که از یک گوهر آفریده شدهن، پیوسته و متصلند. لذا درست اینه که وقتی یکی از انسانها دچار مشکل میشه، بقیه هم به تب و تاب بیفتند... شبیه بدن انسان که اگر سلامتی یکی از اعضا به مخاطره بیفته، بقیه هم باهاش همدردی میکنند... به خصوص چشم در این ماجرا پیشتازه: مرحوم هادی رنجی با ظرافت گفته: ز چشم خویشتن آموختم رسم رفاقت را / که هر عضوی به درد آید، به حالش دیده میگرید! همین نگاه رو امام صادق علیه السلام در وصف موءمنین دارد. میفرماید: الموءمنون فی تبارهم و تراحمِهم و تعاطفهم کمثل الجسد: موءمنان در احسان و نیکی به یکدیگر و مهرورزیدن به هم، مانند پیکر انسانند: اذا اشتکی، تداعی له سائرُه بالسّهر و الحُمی... سهر با ه.ی دوچشم.. حمی با ح.ی جیمی... یعنی هرگاه عضوی از بدن به درد آید، اعضای دیگه با بیخوابی و تب، باهاش همراهی میکنند. نمیزارن تنها باشه... لذا ناصرخسرو انسانها رو، برگها و شاخههای یک درخت مینامد. میگه: خلق همه یکسره نهال خدایند... چه «خس و خار» باشند و چه «گل و سوسن» وصل به ساقهء اصلی هستند. لذا مواظب این درخت بزرگ باش: هیچ نه برکن تو زین نهال و نه بشکن!... و کسانی که به این یکپارچگی، وقوف داشته باشند، درد دیگران رو درد خودشان خواهند دانست. سعدی میگه: چو بیند کسی زهر در کام خلق / کیش بگذرد آب نوشین ز حلق؟... وقتی دیگران درگیر فقر و فاقه و رنج و عسرتند، فرد برخوردار هم آب و غذا نوش جانش نخواهد شد. یا میگه: توانگر، خود آن لقمه چون میخورد؟ / چو بیند که درویش خون میخورد... عجیبه یکجا در قرآن در ذیل بحث امر به معروف، به جای تعبیر «نهی از منکر» از اصطلاح «تناهیِ از منکر» استفاده شده؛ در حالی که تناهی یعنی خود را نهی کردن نه دیگری را. به یاد بیاریم که علی علیه السلام در خطبهء 105 میفرماید: امرتم بالنهی بعد التناهی... یعنی اول خودتو نهی از منکر کن بعد دیگران رو... حالا در آیهء مورد نظر، بحث در نهی دیگری است؛ ولی از تعبیر تناهی استفاده کرده: فرموده: کانوا لایتناهونَ-عن منکرٍ فعلوه... مائده: 79. در حالی که باید میگفت: لاینهون... چرا؟ شاید به خاطر اینکه جامعه را یکپارچه و «خود» فرض کرده. اصلا دیگریی وجود نداره... در واقع وقتی دیگران رو هم از خطا نهی میکنی، خودت رو پرهیز دادی... بنابر این نباید به تعبیر سعدی از محنت دیگران، بیغم بود... چون دیگرانی بکار نیست. همه «خودی»اند... یه جا همین شاعر میگه: تنکدل چو یاران به منزل رسند / نخسبد که واماندگان از پسند... بهش میگن: خوشحال باش! عدهای به مقصد رسیدند. میگه: نه! خیالم وقتی راحت میشه که درراهماندگان هم برسند... لذا این شعر جاودان سعدی علیه الرّحمه با الیاف طلا بر فرش نفیسی در سازمان ملل متحد نقش بسته که: بنیآدم اعضای یک پیکرند... عرضم تمام!
دریافت فایل صوتی: از پرشینگیگ: اینجا / از پیکوفایل: اینجا
به نام او که هر چیزی را جفت آفرید. ذاریات: 49.
میگن: موشک جواب موشک!... این شعار در دهۀ 60 خواستۀ مردم از مسئولین نظام بود. مقطعی بود موسوم به جنگ شهرها که صدّام بیمهابا حتی تهران و قم رو موشکباران کرد. تصوّر بعضیها این بود که مقابله به مثل جایز نیست؛ در حالی که به قول علی(ع): رُدّوا الحجرَ من حیث جاء (نهجالبلاغه، حکمت 314). سنگ رو باید به همونجایی که ازش پرتاب شده، برگرداند؛ چون به قول حضرت: فانّ الشرّ لایَدفَعُهُ الا الشرّ. شر را جز شر دفع نمیکند.
لذا مردم با شعار «موشک جواب موشک» از امام خواستند که به قول خارجیها: سکّۀ طرف را به خودش بپردازند: to pay someone bak in his own coin.
امام هم با اتّکا به آیۀ شریفۀ «فَمنِ اعتَدی علیکُم فاعتدوا علیه بمثلِ ما اعتدی علیکم» اجازۀ تلافی را صادر کردند: زدی ضربتی، ضربتی نوش کن. تعدّی جواب تعدّی.
امام صادق علیه السلام میفرماید: اگر عقرب قصد گزیدن ما رو بکنه، کفشمون رو برای مقابله آماده کردیم. کلوخانداز را پاداش سنگ است.
بد نیست بدانید که آیۀ تعدّی در برابر تعدی: بقره: 194 از آیۀ اشدّاءُ علی الکفّار: فتح: 29 قویتره؛ چون حدّ شدت به خرج دادن رو هم مشخّص کرده. میگه خشونت خودت رو بر اساس خشونت خصم تنظیم کن.
گفتنی است که قرآن، حقّ تلافیکردن رو حتّی برای دشمن، مسلّم دونسته. میگه: اگه به دشمنان فحش بدید، طبیعیه که مقابله به مثل میکنند. و لاتسُبّوا الّذین یَدعون من دونِ الله، فیسُبّوا الله. انعام: 108. نگید تا اونها هم خدا رو سب نکنند.
در خصوص زخم شمشیر هم فرموده: ان یَمسَسکُم قرحٌ فقد مَسّ القومَ قرحٌ مثلُه. آلعمران: 140 یعنی: آسیب در برابر آسیب. اونا زدند شمام زدید؛ چیزی که عوض داره گله نداره. یا: اِن تکونوا تألَمون فانّهم یألمونَ کما تألمون. نساء: 104. درد جواب درد. این به اون در.
البته گفته توی بازی «فحش جواب فحش» وارد نشید. معلومه زخم زبان، کاریتر از زخم شمشیره و گرچه فرصت تلافی دارید، ولی نمیرزه. ولی در کل از نگاه قرآن هم مسلّمه که جواب های هویه... ترکها میگن: چالما آقاج قاپُنی؛ چالـُــلّر دمیر قاپُنی... در چوبی رو نزن؛ تا در آهنیت رو نزنن... انگشت مکن رنجه به درکوفتن کس / تا کس نکند رنجه به درکوفتنت مشت.
یا میگه: تا ستمگر نزند لطمه به بازار تو را / ای ستمپیشه مزن لطمه به بازار کسی.
جالبه قرآن در بحث قصاص، اسامی چند عضو بدن رو مقابل هم قرار داده: جان به تلافی جان: النّفسُ بالنّفس / چشم عوض چشم: العینُ بالعین / بینی در تقاصِ بینی: ألأنفُ بالأنف، گوش به جبران گوش: ألأذُنُ بالأذُن، دندان مقابل دندان: السنُّ بالسنّ... مائده: 45... یعنی هر لطمهای خوردی همونجور تلافی کن. یعنی در مبارزه باید مشابهآوری کرد. وقتی دشمن در میدان جنگ رجز میخونه که: اُعلُ هُبل. بت ما زنده باد... پیامبر فرمود: به همون وزن و قافیه بگید: أللهُ أعلی و أجل... خدا برتره...
اگر دشمن با زرق و برق پیش آمد، دیگه نباید با شعار و شمشیر باهاش نبرد کرد: دلایل قوی باید و معنوی: لذا سلیمان نبی که درود حق بر او، در دیدارش با بلقیس، تالار زیبایی با کفپوش آینه تدارک میکنه: «صَرحٌ مُمرّدٌ من قَواریر»: نمل: 44... و تا جایی در فنآوری پیش میره که ملکۀ صاحبجاه، فریب میخوره و آن سرسرا را «آبگیر» میپندارد. دامنشو بلند میکنه که خیس نشه و خیط میشه؛ چون آبی در کار نیست: حَسِبَتهُ لُجّةً و کَشَفَت عَن ساقیها.... و وقتی بلقیس میگه: أسلَمتُ مع سلیمان، یعنی: دستام بالا! صحنهآرایی سلیمان برنده شد.
پس دکور مقابل دکور... حتی اندیشه باید جواب اندیشه باشه: لذا در عهد ادبیّات غنی عرب، معجزۀ مکتوب و ادیبانه نازل شد؛ یعنی قرآن... البته اگر دشمن به اسم رمان، به مقدّسات اهانت کرد، خب این دیگه جوابش رمان نیست. لذا امام خمینی رحمت الله علیه فرمان به قتل سلمان رشدی داد؛ اما در کل اصل مسلّم اینه که هر چیز را باید با مشابهش تلافی کرد: تعدّی در برابر تعدّی، کفش در جواب عقرب، سنگ در پاسخ کلوخ، زخم به جبران زخم، اعضای بدن به تقاص اعضای بدن، رَجز با رَجز، آبگیرنما در جواب دکوراسیون طاغوتی، اندیشه در برابر اندیشه و موشک جواب موشک! عرضم تمام!
به نام خالق آسمانها و زمین که اختلاف زبانها را نشانۀ خود نامید. روم: 22... میگن: همدلی از همزبانی بهتر است. برای ارتباط، همزبانی لازمه. ناهمزبان باشن، مترجم لازم میشه. لذا خیلی از مبلّغین ولایتمدار که از کنگرۀ حج برمیگردند، اظهار تاءسف میکنند که در مکه فرصت خوبی برای ارتباط با دیگر مسلمانان عالم داشتیم؛ ولی نه که مشکل زبان بود، اونقدرها نشد کار تبلیغی و شبههزدایی بکنیم. پس لزوم همزبانی انکارناپذیره؛ ولی الزاما" موجب تفاهم نمیشه. گاهی دو تا ترک به قول مولانا بیگانهوار با هم رفتار میکنند؛ چون آبشون از یک جو نمیره. زن و شوهرم باشند؛ در عین الصاق، دچار افتراقند. اما اگه به قول قرآن: «کلمةٍ سواء» بینشون باشه؛ نقطۀ مشترک. آلعمران: 64 غریبه هم که باشند، آشنان... در فیلم سینمایی «گوست داگ: سلوک سامورایی» ساختۀ جیم جارموش در 1999 سه تا انسان با سه زبان مختلف تصویر میشه. اونقدر اینا دلاشون به هم نزدیکه؛ انگار تلهپاتی دارند؛ شبیه سه شخصیت مثنوی مولوی که وقتی یکیشون میگه انگور میخوام، اونیکی عنب میخواد و سومی: اوزوم. نمیفهمن چی میگن؛ ولی در نهایت میبینن هر سه یکجور میوه رو خواستند!... یک نکتۀ قرآنی: قرآن، به جای همزبانی انسانها، «اختلاف السنه» رو از نشانههای خدا اعلام کرده؛ شاید به خاطر اینکه «اختلاف زبان» از یک منظر برکت داره. نقطهء شروعیست برای اشتراکات عمیقتر. چون انسان تواناست. وقتی نتونه تکلم کنه، جاگزین پیدا میکنه. برخی مهارتهای زیبا انگار مولود ناهمزبانیست. مثل حرکات معنادار اما بیواژه: پانتومیم. من و تو اگر خدای ناکرده لال باشیم به قول هوشنگ ابتهاج: اشارات نظر نامهرسان من و توست. بسیاری از هنرهای تجسّمی و شنیداری که در واقع جلوهای از جلوات خداست، جانشین کلام است؛ مثل صورتگری؛ یا ملودیپردازی بدون کلام که همه جای دنیام مخاطب داره... آثار خوشنویسییی که در قالب سیاهمشق تولید میشه به خاطر حالت انتزاعیش، رسیدن به یک زبان جهانی است. کلمات فارسیشو اون ژاپنی نمیتونه بخونه اما فرم و فضاش براش زیباست. لذا میگن وقتی میرید از یک گالری هنری بازدید میکنید، زبان رو تعطیل کنید: چون: «بهتر از خواندن»، بود دیدن خط استاد را. نخون؛ ببین... در فیلم سینمایی «زیر آسمان برلین» ساختۀ 1987 سکانسی داره که از صدای مرحوم عبدالباسط استفاده کرده؛ با اونکه فیلم آلمانیه، ویم وندرس کارگردان میگه: وقتی این نوارو شنیدم حس کردم بهترین افکتی که میتونم توی این صحنه بذارم همین صوته... کلامش را نمیفهمیدم، ولی با من ارتباط دلی برقرار کرد... یا اون مداح آذری که در فراق امام عصرعجل الله تعالی فرجه اون تکۀ معروف: گـلدی بوو جومعه ده... رو خونده. این جمعه هم رد شد نیومدی.... دیدم خیلیها با شنیدنش متاءثر میکنن، حتی گریه میکنن؛ در حالی که معنای کلمات ترکی رو نمیفهمن. اما میبینی همونا نسبت به خوانش «دور از سنّتِ فلان مدّاح فارس» بیرغبتند. کانالو عوض میکنن... نتیجهگیری: طلبهها و مبلّغین باید زبان انگلیسی رو یاد بگیرند تا در در برخورد با خارجیان، مذهب حقّه رو تبلیغ کنند. اما در عین حال اشتراک زبانی، کافی نیست و گاهی لازم هم نیست. بدون وساطت کلمات هم میشه با دیگری از راه اشارات نظر یا هنرهای بصری و سمعی ارتباط برقرار کرد و به یک زبان بینالمللی رسید. لذا مولوی گفته: همدلی از همزبانی بهتر است. عرضم تمام!
دریافت فایل صوتی: از پرشینگیگ: اینجا / از مدیافایر: اینجا
به نام خدایی که جابرالمُنکسرین است؛ جبرانکننده شکستهدلان. از مناجاتالمعتصمین
میگن: ابروی تو گر راست بُدی کج بودی... بعضی چیزا کمالش نه در سلامت که در شکستگی است و راستیش نهفته در کجی!
انحنای ابرو از خطوط مستقیم، دلرباتره.
شیشه تا وقتی سالم باشه، لبههاش بیخطره. وقتی یه بدخواه سنگ میزنه، شیشه رو میشکنه، بدل به تکّههای متعددی با لبههای تیز و برنده میشه و بلای جان فرد بدخواه.
دل رو میگن وقتی میشکنه، قدر و قیمت پیدا میکنه. چه قیمتی بالاتر از اینکه خدا میاد پیشش؟... به جای اینکه این فرد در نزد خدا باشه: عندَ ملیکٍ مُقتدر (قمر:55) خدا میاد نزدش. در حدیث قدسی میخونیم: أنا عندَ المُنکسِرةِ قلوبُهم. منِ پیش دلهای شکستهام.
لذا شاعر باخبر از این داستان ابراز میکنه:
گفتی که به دلشکستگان نزدیکم - ما نیز دل شکسته داریم ای دوست. ابوسعید ابوالخیر.
حافظ شیرازی، دل شرحهشرحهشو کالای ارزنده معرّفی میکنه:
بکن معاملهای وین دل شکسته بخر - که با شکستگی ارزد به صدهزار درست. ناقصش گرونتر از سالمه. قالی کرمان هر چی بیشتر پا بخوره، قیمتیتر میشه.
بعضی وختا دشمنا گمان میکنند به دردمندان فشار بیارند، اونا سرکوب میشن. در حالی که انسانهای مقاوم و به خود و خدامتّکی، فشار موجب استقامت بیشترشون میشه.
میگن از میخ، این درسو بیاموز که هر چی بیشتر با پتک به سرش میزنن، بیشتر در چوب فرو میره و پایهش محکمتر میشه:
پایداری و استقامت میخ - سزد ار عبرت بشر گردد
بر سرش هر چه بیشتر کوبند - پافشاریش بیشتر گردد. ملکالشّعرای بهار
خود بنده از آیتالله حائری شیرازی در جبهه شنیدم در دی 65. مقطعی بود که ماشین جنگی ما به ظاهر دچار خلل شد. ایشون فرمود: از شکست نترسید؛ شما رو محکمتر میکنه. تعبیر میکرد:
یک گلولۀ برف وقتی توی برف غلتانده میشه و بزرگ میشه، به جایی میرسه که از وسط نصف میشه. راهش اینه که اول کار یک سنگ حتی کوچک، به عنوان هستۀ این گلولۀ برف درنظر گرفته بشه. دیگه هرچقدر هم بزرگ شد نمیشکنه... ایشان عنوان کرد:
ملت ایران هم قراره هستۀ مرکزی نهضتهای آزادیبخش جهان باشه. لذا باید مثل سنگ، سخت و محکم باشه و این نیاز داره به کوبیدهشدن... و مصیبتها و شکستها، شما رو میکوبه و محکم میکنه.
بسا شکست کزو کارها درست شود. همچنانکه چه بسیار کجیها که برتر از صافی است. به قول شیخ بهایی در کشکول: ابروی تو گر راست بُدی کج بودی. عرضم تمام!
به نام او که همه از اوئیم و به سویش رجعت میکنیم: انا لله و انا الیه راجعون. بقره: 156.. میگن: هر کسی کو دور ماند از اصل خویش - باز جوید روزگار وصل خویش. یعنی هر انسانی حتی هر موجودی: ذرّهذرّه کاندر این ارض و سماست، ریشه و سرچشمهای داره که اگر از ازش دور بشه، باز دلش در هوای آن خواهد تپید و دیر یا زود فیلش یاد هندوستان میکنه. جزءها را رویها سوی کل است. کلٌّ الی ذاک الجمال یشیرُ... هر قدر هم رودها شعبهشعبه و قطعهقطعه بشن: تقطّعوا امرَهُم بینهم، همهش به دریا میریزه: کلٌ الینا راجعون. انبیا: 93... عربها میگن: کلًّ یجرُّ الی قصعتِه. هر کس به سمت کاسهء خودش کشیده میشه: گرم، گرمی را کشید و سرد، سرد... حتی میگن سارق و جانی به محل جرمش برمیگرده؛ با اینکه از احتیاط به دوره که در اون حوالی آفتابی بشه؛ ولی نه که: ناریان مر ناریان را جاذبند، یه دست پنهان ارجاعش میده به محلّ جنایت... میاد و گیر میفته... شرح چندجلدی معروفی که بر اشعار مولانا نوشته شده، اسمش «از دریا به دریا»ست، برگرفته از بیتی از همین شاعر: ما ز دریاییم و دریا میرویم مبداء و منتها رو مشخص کرده. از بالا به بالا. ان الی ربک الرجعی. علق:8. و اَنَّ ann الی ربّک المنتهی. نجم: 42. آنکه آورد مرا باز برد در وطنم... عربها میگن: الذّئبُ للضَّبُع... ذئب با ذال و همزه یعنی گرگ... ضَبُع با ضاد و عین یعنی کفتار... گرگ برای کفتاره. از نظر تلفظ هم میبینید با هم نزدیکند. لذا این مال اونه. مردار سگان را و سگان، مردار را. اسرارالتوحید.. هر چیزی طالب رفیق خودشه. نوریان مر نوریان را طالبند. مولای رومی... پرواز مشترک کبوتر با کبوتر، باز با باز... حتی پولها انگار بلدند کجا خرج بشند: ظاهرا آلمانیها میگن: پولی که از راه کلاهبرداری به دست بیاد، خرج کلاهِ سر کچل میشه. برکتی برای سارق نداره. میده به دوا و دکتر... یا طرف بیاذن شرع از راه تمتّعات جسمی پولی به جیب میزنه؛ اما در نهایت خرج اتینا میکنه؛ در بواسیر... بنابر این در دنیا خبرائیه... هر چیزی جنس مشابه خودشو همچو کاه و کهربا جذب میکنه. حتی اگر به ظاهر دلش در هوای مبداء نتپد، عجله نکن. به قول مولوی دیر یا زود: هر کسی کو دور ماند از اصل خویش / باز جوید روزگار وصل خویش. عرضم تمام!
به نام او که اختلاف زبان و رنگ آدمیان را نشانهء خود نامید. روم:22... میگن: الناسُ معادنُ کمعادن الذّهب و الفضة. مردم در حکم معدن هستند. هم گوناگونند و هم قیمتی. البته قیمتشون بالاپایین داره. بعضیا مثل طلا گرانترند و بعضیها در حکم نقرهاند؛ ولی بازم غنیمته. یعنی انسان هم باید در صدد کشف استعدادهای نهفتهء خودش باشه؛ هم باید از هر کسی به اندازهء خودش انتظار داشت. همه که نباید نابغه باشند... علی علیه السلام میفرماید: الناس کالشجر: شرابُه واحد و ثمرهُ مختلف. در باغ لاله روید و در شورهزار خس. لاله، زیباست؛ اما خس هم بیارزش نیست. میشه باهاش شومینه رو روشن کرد. ضمن اینکه بافت دنیا طوری است که همهء محسّنات در یک جا و یک فرد جمع نمیشه. گاهی طرف به قول علی علیه السلام در خطبهء 234: مادُّ القامه: قدبلنده، اما: قصیرُ الهمّه: کوتاههمّته... یا برعکس: قریبُالقعر: کوتولهس. امّا: بعیدُالسّبر (با سین): دوراندیش... یکی قدرت داره؛ دیگری ذکاوت داره. این به اون در... آن که آن داد به شاهان به گدایان این داد. حافظ... راهبر و مدیر جامعه اگه اینکاره باشه، باید از هر مهره در جای خودش استفاده کنه. کاستی هر کس رو با قوت دیگری جبران کند و یک مجتمع انسانی قوی و کارآمد ترتیب بده... چون واقعتیست که اغلب: کرمداران عالم را درم نیست. از اون ور: درمداران عالم را کرم نیست. سعدی میگه: خداوندان عالم را کرم نیست / کرمداران به دستاندر درم نیست. اما اگر کرم و درم، اقتصاد و علم، دین و قدرت با هم تلفیق بشه، گلستان میشه. هر جا در تاریخ این همافزایی رخ داده، شاهد اتفاق خوبی بودیم. در دههء 30 بازاریان خیّر قزوین «درمگذاری» کردند و برای یکی از سالکان نوپای حوزهء علمیهء این شهر که وضع خوبی نداشت و به نجف رفته بود، خانه و همسر جفت و جور کردند. و ایشون بعدا" از مجتهدین صاحبنام قزوین شد. تلفیق اقتصاد و علم.... یا دعوت صاحبمنصب نامدار صفوی از محقق کرکی که پاشو بیا ایران! و اختیاربخشی مطلق به او در همهء شئون، چقدر ثمربخش بود. اینم امتزاج قدرت و علم. نتیجهگیری: همه چیز را همگان دانند. محسّنات، یک جا متراکم نمیشه. مردم مثل دفینههای متنوع زمینی هستند؛ به قول پیامبر صلوات الله علیه: الناس معادنُ کمعادن الذهب و الفضّه. عرضم تمام!
به نام خالق نور؛ آنکه از فرط ظهور، بیحضور مینماید! میگن: آفتاب آمد دلیل آفتاب! بعضی چیزها مثل روز روشنه! اثبات نمیخواد. وجودش، بهترین دلیل امکانشه. دلیل حقانیّت خورشید عالمتاب چیست؟ حضور پررنگ و گرمش. صغریکبریچینی برای چی؟ حالا هر امر مسلّمی رو به آفتاب تشبیه میکنند. در قاموس قرآن، برای اینکه بگن فلان امر روشنه، از تمثیل نطق استفاده شده؛ چون تکلّم آدمی از واضحاته. کی منکره که من الان دارم حرف میزنم؟ قرآن میگه: نگران رسیدن رزق نباشید! چون ضمانتشده و حتمی است؛ مثلَ ما انّکم تَنطقون. مثل گفتار خود شما مستغنی از اثباته. ذاریات:23. ولی خب تمثیل آفتاب معروفتره؛ خصوصا آفتاب وسط روز یا میانهء آسمان. عربها میگن: فلان مسئله: اظهرُ من الشمس فی اوسط السماست یا: کالشّمس فی رابعةالنهاره. خورشید وسط روز در اوج فروزشه و خودشو تمامقد به نمایش گذاشته. مگر اینکه طرف نابینا باشه منکر بشه: کور است آنکه میکند انکار آفتاب. تازه فرد اعمی هم دیوار حاشا برش کوتاهه؛ چون درسته قادر به رؤیت نیست ولی حرارت خورشیدو که با پوست و گوشتش حس میکنه. لذا حضرت فاطمه(س) در خطبهء فدکیّه خطاب به مردم در مسجد مدینه میفرماید: بلی قد تجلّی لکم کالشّمس الضّاحیةِ اَنّی ابنتـُهُ. مثل آفتاب درخشان برای شما روشنه که من دختر پیامبر هستم. چرا نمیخواید قبول کنید؟ البته انسان جهول، از سر ظلم و برتریجویی، امر یقینی رو هم منکر میشه: جحدوا بها و استیقنتها انفسُهم ظلما و علوا... نمل: 14. حتی گاهی میاد کار عجیبتری هم میکنه انسان: شمع روشن میکنه آفتابو ببینه! به خرد راه عشق میپویی؟ / به چراغ آفتاب میجویی؟ به قول شیخ محمود شبستری: زهی نادان که او خورشید تابان / به نور شمع جوید در بیابان... سیدالشهدا(ع) در دعای عرفه میگن خندهداره به مدد مخلوقی که در آفرینش به خدا محتاجه، بخوایم خدا را ثابت کنیم. به شتر بنگریم تا به وجود صانعش پی ببریم. غاشیه: 17. یعنی آیا ظهور شتر از خدا بیشتره که اون بخواد آشکارکنندهء خورشید حق باشه؟ بعد امام میفرماید: اصلا تو غایب نشدی که ظهورت اثبات بخواد: متی غِبتَ حتی تحتاجَ الی دلیلٍ یدلُّ علیک: غیبت نکردهای که شوم طالب حضور / پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را. جمعبندی: امور بدیهی اثبات نمیخواد. حق مثل نوره. الله نور السموات و الارض. نور:35. تاریک فرضکردنش غیرمنصفانه و نشانهء کوردلیه. با شمعروشنکردنش، خندهداره. به قول مولوی: آفتاب آمد دلیل آفتاب! عرضم تمام!
به نام او که بیشریک است و بیشبیه. میگن: آهن رو باید آهن از کوره بیرون بیاره. یعنی دوست هر کس، همانند اوست؛ همچنانکه: دشمن هر چیز همتای وی است. کرم درخت از خودشه... دشمنان برای تخریب یک صنف، گاهی به هملباس آنها متوسل میشند؛ چون به رخنهگاههاشون آشناتره... رژیم سابق وقتی با موءسّس ساواک چپ افتاد، به یک عامل نفوذی ظاهرا" ساواکی، ماءموریت قتل تیمور بختیار رو داد. شغال خطّهء مازندران را / نگیرد جز سگ مازندرانی. آذریها میگن: از عهدهء آدم بیدین، فرد بیایمان برمیاد. بیدینین عهدهسندن، ایمانسوز گلر. وجه خطرناکبودن بدعت همینه که دیننماست. راحت با اصل اشتباه میشه... تیری که شکارچی برای شکار پرنده میسازه، حاوی پر همون پرنده است و زهی که در کمان بکار رفته، از رودهء حیوانی که قراره صید بشه، ساخته میشه. لذا عقاب بینوا وقتی تیر میخوره: گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست! به قول حافظ: من از بیگانگان هرگز ننالم – چون دوست، دشمن است، شکایت کجا بریم؟ سعدی. لذا همپیشهها باید مواظب باشند که خواسته و ناخواسته برای خودیاشون پاپوش ندوزند. مصداق این جملهء آذری نباشند که: یــِر برک اولاندا، اُکوز اُکوزدن گورَر. زمین که سفت باشه، گاو اونو به گردن رفیقش میندازه. گاهی تخممرغهای مجاورنشین، توو حرکت همدیگرو میشکنند: شیشه نزدیکتر از سنگ ندارد خویشی / هر شکستی که به هر کس برسد از خویش است. یه همچین دوستی داشته باشی، بینیاز از دشمنی. در حالی که چاقو نباید دستهء خودشو ببره. بعضی بازاریا و شعرا متعصّبند و خوب هوای همدیگرو دارند. نظامی گنجوی از اوناس. وقتی داستان خسرو و شیرین رو نقل میکنه، نه که فردوسی قبلا" اونو به نظم کشیده، نظامی یه جاهایی کوتاه میاد. میگه: نگویم چون دگر گویندهای گفت. وقتی فردوسی زحمت کشیده و گفته، من برای چی مقابلش دکان باز کنم؟ بعد میگه: اگه من نرخشکنی کنم، به ضرر خودمه. یکی هم میاد جلوی من شاخ شونه میکشه: چو من نرخ کسان را بشکنم ساز / کسی نرخ مرا هم بشکند باز... لذا عبدالمطــلّب ناخرسنده که چرا ما از گرگ درس نمیگیریم؟ و انّ الذّئبَ یترُکُ لحمَ ذئبٍ. گرگ، گوشت گرگو نمیخوره. در حالی که: و یاءکلُ بعضُنا بعضا" عیانا... توی روز روشن انسانها همدیگرو میدرند. نتیجهگیری: همشغلها در معرض حسادت نسبت به یکدیگر یا کارشکنی برای هم هستند. دشمنم از این استفاده میکنه. باید هوای همدیگرو داشته باشند و روز مبادا به یاری هم بشتابند؛ چون: آهن رو آهن باید از کوره خارج کنه. عرضم تمام!
دریافت صوت: از مدیافایر / از تلگرام
به نام خدایی که کتب علی نفسِه الرّحمه: بخشش رو بر خودش نوشت و الزام کرد. انعام: 12. میگن: حرمت امامزاده رو اول باید متولّیش نگه داره. اگه یک مروّج دینداری، میخواد به شمار اهل ایمان بیفزاید، باید دینداریِ خودش به شدّت جلوه کنه. مردم ببینند و حس کنند که او خودش به دینش معتقده... پیامبر اینطوری بود: یعنی متولّی حرمتنگهدار. فقط مبلّغ و پیامرسان خالی نبود. باورمندِ به چیزایی بود که داشت ترویج میکرد: آمن الرّسول بما انزل الیه من ربّه. بقره: 280. مردمم که اینو میدیدند، اعتمادشون به ایشون جلب میشد. این یه مطلب... دو: انسان اگر دوست داره مردم بهش احترام بذارند، باید در گام اول خودش برای خودش حرمت قائل باشه. بعضی از فرقههای ملامتدوست، به اسم خاکساری و فروتنی خودشون رو به لجن میکشند. در حالی که تواضع تعریفش فرق میکنه. و تازه از این آدم بترس! چون گاهی یک سوزن به خودش میزنه تا یک جوالدوز به دیگران بزنه: من هانت علیه نفسُه، فلا تاءمن شرّه. بله ظاهرسازی ممنوع؛ اما یک معلم و هنرمند نباید کار سبکی بکنه که مردم سرش سوار شن و مورد مضحکه قرارش بدند... خدا به پیامبر میگه: اگه دیدی کسی برای خودش ارزش قائل نیست؛ تو هم لازم نکرده پاسدار شخصیتش باشی! لا تجادل عن الّذین یختانون انفسَهُم. نساء: 107. هر چی بهش میگی گناه، ظلم به خودته، میگه: چاردیواری اختیاری! به کسی چه؟ یا رفتاری ازش سر میزنه دون شاءنش؛ باکیشم نیست؛ لباسی میپوشه؛ تیپی میزنه که دیگران دستش بندازند؛ بهش برنمیخوره. خب این آدم غیبتش واجب نباشه، جایزه. در حدیث میخونیم میشه پشت فردی که گناه علنی میکنه، حرف زد. عجب! مگه قرار نبود حرمت موءمن از خانهء کعبه بیشتر باشه؟ مگه علی علیه السلام به مالک نگفت: شهروندان غیرمسلمان مصر هم احترام دارند؛ چون: نظیرٌ لک فی الخلق. نامهء 53. در آدمبودن مثل تو هستن و کرّمنا بنیآدم شامل حالشون میشه. اسرا: 70. پس چطور بعضی مسلمانها واجبالغیبه میشن؟ چون تجاهر به فسق میکنند و باب بیاحترامی به خودشون رو میگشایند. یـُـخربون بیوتـَـهم بایدیهم: حشر:2. لذا سعدی در بوستانش میگه: پرده بر بیحیایی متن / که خود میدرد پردهء خویشتن. این آدم در حکم امامزادهایه که متولّیش حرمتنگهدارِ او نیست. عرضم تمام!
به نام خدایی که لا اله الا هو!.... میگن: سقّ طرف رو با «نه» برداشتند... بعضیا عادت کردند به بدبینی و تلقین و القای نومیدی. مدام آیهء یاءس میخونن. با شخصیت کاریکارتوری و اغراقشدهء این فردِ «منفیباف»، مخاطبین داستان «سفرهای گالیور» نوشتهء جاناتان سویفت آشنایی دارند. آدمی به نام «گلام» در این داستان، تو همهء وقایع شرکت داره و بعد از تحمل سختیها، طعم پیروزی رو با دوستاش میچشه؛ ولی در شروع کارها ورد زبانش اینه: «این بار هم ما شکست میخوریم. من میدونم»... حزم و احتیاط در جای خود خوبه و بیگدار به آب زدن توصیه نشده... حتی قرآن به رغم تحریض و تحریک به قتال، از اینکه فرد بخواد بیرعایت اصول امنیّتی، خودشو به کشتن بده، نهی کرده: لا تلقوا بایدیکم الی التّهلکه. بقره:195. اما همین احتیاط و مراقبت، حدّی داره که اگر ازش بگذری، دیگه اسمش «جُبن»ه: ترس. علی علیه السلام یکی از توصیههای حکومتیش به مالک اشتر اینه که وقتی زمام امور رو در مصر به دست گرفتی، با فرد بزدل مشورت نکن: لا تُدخِلنّ فی مشورَتِک جـَبانا"... چون: یُضعِفُکَ عن الامور.... اعتماد به نفستو ازت میگیره؛ خستهت میکنه... هی میگه نمیشه؛ ورود نکنیم. بزرگان دین و شریعت، حتی در مواقع خوف و خطر، به لحاظ برخورداری از سکینه و توکّل، مثبتاندیش بودند و بیشتر نیمهء پر لیوانو میدیدن. لذا شاعر معروف: فرزدق در وصف امام سجاد علیه السلام میگه: ایشون «نه» سر زبانش نبود... فقط یکجا از کلمهء «لا» استفاده میکرد: در تشهّد نماز، اونجا که میگفت: «لا اله الا الله». و اگه اونم نبود، همهء «نه»هاش «بله» بود: ما قال «لا» قطُّ الا فی تشهّده / لولا التشهدُ کانت لائُهُ نعم... شیعه باید در مقابل خدایان دروغین بگه: «نه». «اشدّاء علی الکفار» باشه. فتح: آیهء آخر. شاعر معاصر زندهیاد قیصر امینپور در تشبیه جالبی میگه: فلان شهید که زمان حیاتش پیوسته به دشمن، «نه» میگفت، وقت شهادت هم در خون خود، واژگون غلتید و پاهاش شکل کلمهء «لا» رو به خود گرفت: با قامت واژگونه در خونش نیز / تصویر و تجسّمی ز «لا» بود شهید!... اما همین شهدا بین خودیها رئوف ودند: «رحماء بینهم»... ای کارمند ادارهء اسلامی! حتی اگه میخوای به یک ارباب رجوع جواب منفی بدی، از کلماتی که بار منفی داره، استفاده نکن. ابروگشاده باش چو دستت گشاده نیست. گرفتم که سیم و زرت چیز نیست / چو سعدی زبان خوشت نیز نیست؟ از اونایی نباش که منفیبافند و انگار سقّشون رو با «نه» برداشتند. عرضم تمام!
دریافت فایل صوتی
به نام او که خیرش به سمت ما نازل است و شرّ ما به سویش صاعد. از دعای ابوحمزۀ ثمالی.
میگن: خون را با خون نباید شست. یعنی روحیۀ گذشت داشته باش. اگه کسی آزردت، بخشیدن او، حسّ بهتری بهت بده تا تلافی. لذّت عفو را بر انتقام ترجیح بده. و بدان: اقدام تلافیجویانه الزاما" تو رو به آرامش نمیرسونه و دیوار کینه رو گاهی دوچندان قطور میکنه.
خونشویی با خون، پروندۀ یک مخاصمه رو مختومه نمیکنه. ماجرا همچنان کش مییابد. در فیلم سینمایی «حرفهای» perfessional محصول 1994، دیالوگی داره «ژان رنو»: اگه به نیت انتقام، کسیو بکشی، باید بقیّۀ زندگیتو در حالی بخوابی که یه چشمت بازه:
Then you should live rest of your life while one of your eyes are open
ببخشی خودتم راحتتری. به قول ناصرخسرو: ز بیوفا به وفا انتقام باید کرد. اِدفع بالّتی هی أحسن. فصّلت:34.
و این آموزش میخواد. حافظ گفتنی:
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی / وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند!... اون یادگیری نمیخواد...
سعدی میگه: بدی را بدی سهل باشد جزا / اگر مردی، أحسِن الی من أسا. راس میگی به اونیکه بهت بدی کرده خوبی کن. یاد بگیر «مقابله به ضد» رو، به جای مقابله به مثل.
البته یک مورد رو سعدی نگفت: خوبی را با خوبی جواب دادن... خب اونم از یک لحاظ، خیلی هنر نیست. به تعبیر شاعر آذری: یاخشولوقا یاخشولوق هر کیشینین ایشی دور. بهت سلام دادند جواب سلام دادی، کار مهمی نکردی. بده بستانه. گرچه همین رو هم قرآن به بعضیا تذکّر میده؛ انگار از همینم مضایقه میکردند. میفرماید: اذا حُیّیتُم بتحیةٍ: اگر کسی بهتون تحیّت پیشکش کرد، با احترام فزونتر و دست کم مشابه، جوابشو بدید. فحَیّوا باحسنَ منها او رُدّوها. نساء: 86. ولی از این مهمتر اینه که طرف به شما بیاعتنایی کنه یا حتی خدای نکرده بیادبی؛ و شما با خوبی جوابشو بدید: یامانلوقا یاخشولوق، نرکیشینین ایشی دور.
خلق و خوی مالک اشتری میخواد که تهماندۀ سبزی به سمتش پرت ميكنند و او به جای پرخاش میره مسجد و برای اهانتکننده طلب آمرزش میکنه... خیّام نیشابوری از همین رخنه استفاده میکنه و خطاب به حضرت حق میگه:
من بد کنم و تو بد مکافات دهی / پس فرق میان من و تو چیست؟ بگو!... از ما بگذر. در عفو لذّتی است که در انتقام نیست... به قول مولوی: خون به خون شستن محال است و محال! عرضم تمام!
با تهیهکنندگی امیرعباس خاقانی همراه با 5 آیتم دیگر در 24 فروردین 94 ضبط شد برای پخش از برنامۀ «شبستان» بین 5 تا 10 اردیبهشت 95
به نام او که مبتلاکننده است و ممتحن. میگن: املاننوشته غلط نداره… بعضیا از ترس خطا یا احتیاطکاری مفرِط، وارد عمل نمیشن. تاجر ترسندهطبع شیشهجان، از بیم ضرر، معامله نمیکنه. لایـَربـَحُ و لایـَخسَـرُ. امنیت برای خودش خرید؛ ولی با فرار از عمل. سلامت و بیغلطی به تنهایی ارزش نیست. اگه املا نوشتی حتی بااشکال – ولی نیت جبران داری - بهتره تا ننویسی و دلت خوش باشه به صحت. تقوای ستیز، قیمتیتر از تقوای پرهیزه. یه پرهیزکار به قول سعدی «قناعت کرده از دنیا به غاری». به طهارت نفس رسید؛ ولی با عُـزلتنشینی در دل کوه. انزوا با همهء سختیش، آسونه. عبادت، احمزش یعنی سختترش بهتره. اگه در شهرِ پر از پریرویان نغز، زیستی و دامنت آلوده نشد، گـُل کاشتی؛ نه که ضعف از خودت نشون بدی و همهرم به کیش خود بپنداری و بگی: چو گـِـل بسیار شد پیلان بلغزند. بین مردم بمونیم، مبتلا میشیم. پس بزنیم به کوه. صورت مسئله رو پاک کنیم. معلم اگه برنامهء امتحان را کنسل کرد و از دم به همه نمرهء قبولی ده داد، بله بعضیا با دمشون گردو میشکنن؛ اما شاگردای درسخوان ناراضیند. میگن: ما قبولی با ارفاق نمیخواستیم. دوست داشتیم پاداش دسترنجمونو بگیریم؛ نه که بهمون ترحّم بشه... لذا حضرت حق، فقط در ماه رمضان، ابواب نیران رو مغلق و شیاطین رو مغلول کرد. درهای جهنم و دستان شیاطین رو بست تا روزهدار راحت باشه... بقیهء ماهها چی؟ ابلیس کارشو میکنه. صحنهء آزمون انسان اگه تعطیل بشه، به ضررشه؛ چون قبولیش دیگه بالیدنی نیست. لذا خداوند متعال وقتی مصمم به آفرینش انسان شد، فرشتهها فک کردند خدا «مُسبّح و مقدِّس» کم آورده. گفتند ما که هستیم: نحنُ نسبّحُ بحمدک و نقدّسُ لک. بقره:30؛ در حالی که خدا در پی تسبیحگوی مختار بود. کسی که بتونه نجد شر (راه بدی) رو بره و نره... وگرنه زور مردمآزاری نداشته باشی و بگی: آزارم به مورچه نرسیده، چه جای افتخار و شکر؟ پرهیزکاریِ گبرِ پیر که نای گناهگردن نداره، شیوهء پیغمبری نیست. جوان توانا و شاداب پاک بمونه، مهمه. رو همین حساب مولوی میگه با هر فلاکتی هست، سوی او میغیژ و او را میطلب. افتان و خیزان و با آزمون و خطا این راه رو برو. دوست دارد یار این آشفتگی. وارد معامله شو؛ البته مواظب باش ضرر نکنی و اگر متضرّر شدی، که میشی جبران کن. غارنشینی ممنوع. با مردم باش. اگر دچار لغزش شدی جریمهشو بده و رفع سوء اثر کن. آرزو نکن فرشتهء مجبور به اطاعت و رها از وسوسهء شیطان باشی. املا بنویس؛ فوقش با غلط. اما درصدد تصحیح اغلاطت باش و بدان که فقط املاننوشته غلط نداره! عرضم تمام!
به نام خداوند واسع و علیم. بقره: 261. میگن: طرف نم پس نمیده! در وصف انسان خسیس و بخیل به کار میره که آب از دستش نمیچکه. علی علیه السلام در عهدنامهء بلندبالایش به مالک اشتر: نامهء 53 نهجالبلاغه میفرماید: اگر برای کارهای حکومتی در مصر خواستی با کسی مشورت کنی، با بخیل شور نکن! چون: یعدِلُ بک عن الفضل و یـَـعـِـدُکَ الفقر. به بهانهء حفظ بیتالمال، نمیذاره به زیردستات بخشش کنی. از نداری میترسوندت. عین شیطان میمونه. به قول قرآن: الشیطانُ یعدُکم الفقر. بقره: 268. شیطان با یک بیان به ظاهر منطقی و عقلانی، میگه اگه انفاق کنی، مالت از دست رفته. خب بدم نمیگه... اما از اونور: واللهُ یعدُکُم مغفرةً منه و فضلا. خدا میگه: اگه به من قرض بدید، حفرهء مالی ایجادشده رو بهتر از قبل جبران میکنم... حالا بخیل هم «تریبون شیطان»ه. به قول علی علیه السلام بعضیها هستند: الشیطانُ... نطُقَ بالسنتِهِم. خطبهء7. شیطان با زبان اونا حرف میزنه. آدم خسیس تصورش اینه که با ممسک بودن، میتونه هم مالشو جاودانه کنه؛ هم خودشو. یحسب ان مالَه اخلده. هُمزه:3. غافل از اینکه در هستی، فرمول عجیبی حاکم است: رِبا که مردم فکر میکنند باعث افزایش سرمایهشون میشه، «نابودشدهء خدایی» است: یمحقُ اللهُ الرّبا. و صدقهای که به ظاهر، «آتیشزدن به مال»ه، سودزاییش، تضمینشدهء الهییست: یـُـربی الصّدقات: بقره:276... لذا سیدالشهدا علیه السلام در قالب دو بیت، دستورالعملی داره برای بیمهکردن پول. میفرماید: اگر دنیا به تو رو کرد و وضع مالیت خوب شد، فرصتطلبی کن و پــیش از آنکه از تو روگردان بشه، به همهء مردم بخشش کن: فجُد بها علی الناسِ طرّا". عجب!... یعنی نترسم؟.... میگه نه. چون در مقطع اقبال دنیا، بذل و بخشش تو، دارائیتو با خطر فنا مواجه نخواهد کرد: لا الجودُ یُفنیها اذا هی اَقبلَت... همچنانکه برعکس؛ اگر دنیا بهت پشت کنه، از بخل، برای نگهداری مالت، کاری ساخته نیست: لا البخلُ یُبقیها اذا ما تولَّتُ... خلاصه اینکه چشمها را باید شست. جور دیگر باید دید. سهراب سپهری: بخشش، مایهء فنای مال نیست. خسّت هم باعث صیانت از مال نمیشه. لذا گوش به حرفِ کسی که بلندگوی شیطانه، نده. او از وعدههای الهی غافل است و مدام تو رو از فقر و به خاک سیاهنشستن، میترسونه. کیه این آدم؟ بخیلی که آب از دستش نمیچکه و نم پس نمیده... عرضم تمام!
یک دست صدا نداره!
پژوهش و نوشته رضا شیخمحمّدی
به نام خدای فردنشین! میگن: یه دست صدا نداره: برنمیخیزد به تنهایی صدا از هیچ دست. برای تولید صدا با دست، همکاری هر دو دست لازمه. این قانون همه جا هست. سوختنیها در پیوند با هم بهتر آتش تولید میکنند. سعدی میگه: «دو هیزم را به هم بهتر بود سوز!» با هم که باشند، موقع سوختن هم به هم کمک میکنند. انگار دلسوختگان هم بدشان نمیاد شراکت داشته باشند و کمپانی تشکیل بدهند! بابا طاهر میگه: بیا سوتهدلان گرد هم آییم؛ چون فردنشینی، لطفی نداره؛ ضمن اینکه مختصّ خداست. همهٔ موجودات جُفت میخوان؛ لذا کشتی نوح پُر بود از موجودات دوتایی. خدا امر کرد: اِحْمِلْ فیهٰا مِنْ کُلٍ، زَوجَین اثنَین / هود: ۴۰... همه رو جفتجفت سوار کن؛ ای نوح! چون به قول جامی: «آنکه از جُفت مُبرّاست، خداست - زآدمی فردنشستن نه سزاست». در حدیث نبوی صلوات الله علیه تکخوری، تنهاخوابی و سفر انفرادی مَذمّت شده... علی علیه السّلام معتقده: انسانی که از جمع کناره گرفت: إنَّ الشٰاذَّ مِنَ النّاس: به تملُّک شیطان در میاد. نه که دست خدا با جماعته، توی جمع که باشی، بیشتر از حمایت خدا برخورداری... البتّه خدا همه جا هست؛ ولی انگار شیاطین، آدم تکافتاده رو راحتتر فریب میدن. بعد مولا تشبیهِ صریحی میکنه: کَمٰا اَنّ الشٰاذّ مِنَ الغَنَمِ لِلذِّئْب... گوسفندِ جدا از گله، مال گرگه. خطبهٔ ۱۲۷... آذریها خواسته یا ناخواسته این بیان نهجالبلاغه را توی فرهنگشون گنجوندن؛ میگن: دٰاوٰارْ، بولوکْ توشْدی قوُرتٰا توشْدی... یا: آنٰاسیندَن قاباغا توشَن کورَّهنی قورتْ یِیَر.... گوسفندِ بریده از گلّه و جلوزننده، خوراک گرگه. یعنی: جمعگریز نباش! أللّازِمُ لهُمْ لاحِق... این مضمون، توی فرهنگهای دیگه هم اومده: داستان معروفی داره ارنست #همینگوی به نام «داشتن و نداشتن» که با اقتباس ازش فیلم خوبِ «ناخدا خورشید» در سینمای ایران ساخته شد. جملهٔ کلیدی داستان اینه: «یک مرد... یک مردِ تنها نمیتواند... هیچ مردی تنها نمیتواند». قصّهٔ ناخدای بزن بهادری را ناصر #تقوایی به تصویر کشیده که به تنهایی میره به دل حوادث؛ امّا در نهایت به قتل میرسه. یک دست هم بیشتر نداره: تجسّم این مَثل که یک دست صدا نداره... حالا به اینجا که رسیدیم، نمک بحثمون یک مصیبتِ ضربالمثلی باشه... شاعری خیلی لطیف بیتی برای قمر بنیهاشم علیهالسّلام سروده که مربوط به وقتیه که اشقیا دست راست حضرتو گرفتند. زبان حال حضرت این بود: دستِ چپم بجاست اگر نیست دست راست / اما هزار حیف که یک دست بیصداست... عرضم تمام!
اجرای صوتی این یادداشت ~ 5 دقیقه توسّط خودم در استودیوی رادیو معارف:
۲ آبان ۹۳ / پخش: ۱ آذر ۹۳ / نام برنامه: عسل و مثل: دریافت از پرشینگیگ: اینجا، از پیکوفایل: بارگذاری کن اینجا؟؟
* حدف پست در اثر اختلال بلاگفایی به همراه شماری از پستهایی سال ۹۳. بازنشر همراه با ویرایش در ۹۹/۷. لینک فیسبوک: اینجا
* در ضمن این نوشته مبنای نطقم در حضور وزیر ارشاد اسلامی در سال ۹۷ در اختتامیهٔ دوسالانهٔ خوشنویسی قزوین بود. به هم لینک شود.
در این آیتمها که با آرم صوتی کوتاه و گویندگی آرم توسط آقای رضا هدایتفر (مجری خوشصدای رادیو معارف) افتتاح میشود، بنده به عنوان کارشناس / مجری نقشآفرینی میکنم. این پنج برنامه با تهیّهکنندگی سید احمد محمودی و نظارت ضبط او در 93/3/26 در استودیوی رادیو سراسری معارف صدای جمهوری اسلامی ایران ضبط شد و قرار است در ماه مبارک رمضان که تا چند روز دیگر به استقبالش میرویم، در خلال برنامهای به نام «شبستان» به روی آنتن برود.
یادآوری: پنج اجرای فوق در تاریخ 11 تا 15 مرداد 93 حدود ساعت یک ربع به دوازدۀ شب پخش شد که حول و حوش پنج ضربالمثل بود. روی هر کدام کلیک و فایل صوتیش را دانلود کنید:
مؤمن از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود / لینک کمکی: اینجا
سلام گرگ خالی از طمع نیست / لینک کمکی: اینجا
ارزش سکوت / لینک کمکی: اینجا
آب دریا را اگر نتوان کشید - هم به قدر تشنگی باید چشید / لینک کمکی: اینجا
آنچه در آینه جوان بیند - پیر در خشت خام آن بیند / لینک کمکی: اینجا
در 15 مرداد، 5 آیتم دیگر در استودیوی کوچک رادیو معارف ضبط کردیم که حول و حوش پنج ضربالمثل دیگر بود. روی هر کدام کلیک کنید، فایل صوتیش دانلود میشود:
فوّاره چون بلند شود، سرنگون شود
نیمۀ پر لیوان را ببین نه خالی را
از کوزه همان برون تراود که در اوست
نیاید باز تیر رفته از شست
لئيم از طعام لذت ميبرد کريم از اِطعام
آرشیو 5 فایل: فولدر 9305
در 19 شهریور 93، 5 آیتم دیگر در استودیوی بزرگ رادیو معارف ضبط شد که قویتر و پراحساستر از قبل ظاهر شدم. 5 ضربالمثل درگاه ورودم به بحث بود و تمرین کرده بودم که اجرایم چهار دقیقه بیشتر نشود. تقدیم به شما:
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
دست بالای دست بسیار است
آواز دهل شنیدن از دور خوش است
گربه دستش به گوش نمیرسه میگه بو میده
آفتاب آمد دلیل آفتاب
آرشیو: فولدر 9306
در 19 مهر 93، 5 آیتم دیگر در استودیوی بزرگ رادیو معارف ضبط شد که چون قرار است در آبان پخش شود و مصادف با ایام محرم، رویکرد «مرگاندیشانه» داشت:
هر که از پل بگذرد خندان بود
اگر با من نبودش هیچ میلی - چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟
آز یاشا! آزاد یاشا!
البلاءُ للولاء
ترحّم بر پلنگ تیزدندان - جفاکاری بود بر گوسفندان
آرشیو: فولدر 9307
در 21 آبان 93، 5 آیتم دیگر در استودیوی بزرگ رادیو معارف و این بار بیحضور سید احمد محمودی (که ظاهرا" کاری داشت و نتوانست بیاید) ضبط شد که قرار است در آذر پخش شود:
یک دست صدا نداره
ترک عادت موجب مرض است
خوپذیر است نفس انسانی
طرف آبباریکهای داره
کارو بده به کاردان
آرشیو 5 صوت: فولدر عشق، فولدر 9308
ضبط 5 آیتم دیگر در 23 آذر 93 در استودیوی بزرگ رادیو معارف برای پخش در دی ماه:
یک بام و دو هوا
چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است
نه چندان بخور کز دهانت برآید
نردبان این جهان ما و منی است
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
آرشیو 5 صوت: فولدر عشق، فولدر
9309
ضبط 5 آیتم دیگر در 15 دی 93 در استودیوی بزرگ رادیو معارف برای پخش در بهمن ماه:
ان الله جمیل یحب الجمال
هدف وسیله رو توجیه نمیکنه
غرض نقشی است کز ما باز ماند - که هستی را نمیبینم بقائی
کما تَدینُ تُدان!
خدا گر ببندد ز حکمت دری - ز رحمت گشاید در دیگری
آرشیو 5 صوت: فولدر عشق، فولدر 9310
ضبط 5 آیتم دیگر در 8 بهمن 93 در استودیوی بزرگ رادیو معارف برای پخش در اواخر بهمن ماه:
(خش صدایم به خاطر اینکه دیر از خواب برخواستم و حدود دوازده و ربع صبحانه خوردم و آنهم با چایدارچین و حدود یک ربع به یک در استودیو اجرا کردم!)
آرزو بر جوانان عیب نیست
بهشت را به بها بدهند و به بهانه ندهند
دایۀ مهربانتر از مادر
با حلواحلواکردن دهن شیرین نمیشه
حرف جزو باد هواست
آرشیو 5 صوت: فولدر عشق، فولدر 9311
ضبط 5 آیتم دیگر در 28 بهمن 93 در استودیوی بزرگ رادیو معارف برای پخش در اسفند ماه (محمودی تماس گرفت و گفت زودتر باید ضبط کنیم و مناسب با ایام فاطمیّه باشد):
بوی گل را از که جوئیم از گلاب:
http://qom44.persiangig.com/9311/28_buieGolAzGolab2.mp3
حالی به حالی شدن:
http://qom44.persiangig.com/9311/28_haliBeHali.mp3
کار، عار نیست:
http://qom44.persiangig.com/9311/28_kaarAarNist.mp3
کاسهای زیر نیمکاسه است:
http://qom44.persiangig.com/9311/28_kasehZireNimkaseh.mp3
زبان خلق تازیانۀ خداست:
http://qom44.persiangig.com/9311/28_zabaneKhalqTazianeh.mp3
آرشیو 5 صوت: فولدر عشق، فولدر 9311
با تهیهکنندگی امیرعباس خاقانی که خادم افتخاری حرم حضرت معصومه(س) هم هست، 7 آیتم در 11 اسفند 93 ضبط شد برای پخش از شبستان در ایام نوروز 94.... هر 7 تا بازنویسی هفت عسل و مثل نخست در زمان تهیّهکنندگی سید احمد محمودی بود:
آرشیو 5 صوت: فولدر عشق، فولدر 9312
با تهیهکنندگی امیرعباس خاقانی، 5 آیتم در 24 فروردین 94 ضبط شد برای پخش از شبستان بین 5 تا 10 اردیبهشت:
خون را با خون نباید شست
آب از دستش نمیچکد
املاننوشته غلط نداره
سقّش را با نه برداشتند
نو آر که نو را حلاوتی دگر است
آرشیو 5 صوت: فولدر عشق، فولدر 9401
اگر موسیقی اصیل ایرانی را به یک کشور تشبیه کنیم، دستگاهها در حکم شهرهای بزرگ این کشورند. این دستگاهها در یک تقسیمبندی عبارتند از: شور، ماهور، همایون، سهگاه و چهارگاه.
برخی از این شهرها آنقدر وسیعند که شهرکهایی را نیز تحت تابعیّت خود دارند. دستگاه شور پنج زیرمجموعه به اسامی: ابوعطا، دشتی، بیاتترک (بیات زند)، افشاری و نوا دارد و ماهور، راستپنجگاه را و همایون، بیات اصفهان را تحت پوشش میگیرد. به هر یک از این شهرکها مقام یا آواز گفته میشود.
گوشهها هم در واقع، کوچههای این شهرها و شهرکها را تشکیل میدهند. برخی کوچهها خود دارای فرعی هستند؛ برای مثال گوشۀ «کُردبیات» در ابوعطا خود از پسکوچههایی چند تشکیل یافته است.
در میان پنج دستگاه اصلی موسیقی اصیل ایرانی، «شور» دارای جایگاه ممتازی است و بدان «امّالآواز» اطلاق میشود؛ چرا که از بسیاری از دیگردستگاهها بدان گریز میزنند و در نغمات آن چرخش میکنند و دوباره به دستگاه اول باز میگردند.
کلاسهای ردیف آوازی، اغلب با تدریس نغمات شور آغاز میشود.
یکی از گوشههای زیبای دستگاه شور، گریلی یا گرایلی نام دارد که گویند اصلش «گریۀ لیلی» بوده و از قدیم تا به امروز مورد توجه خوانندگان و نوازندگان بوده است.
«گرایلی» حالتی دارد که الزاماً بر روی اشعاری دارای وزن عروضی «مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (مفاعیلان)» قابل اجراست و چون حس و حال خوبی دارد، فقط بر روی یک بیت اجرا نمیشود و میتواند در قالب یک بستۀ موسیقایی عرضه شود.
این گوشه سه پسکوچۀ اصلی دارد که در کلاسهای تدریس آوازی (و سازی؟؟) هر کدام را در یک جلسه به هنرجو تدریس میکنند و یک هفته به او فرصت میدهند تا روی درس مشق کند.
گریلی را میتوان به شکل تفنّنی و سلیقهای با دیگر گوشههای دستگاه شور مثل «عشّاق» و «قرچه» آمیخت و خصوصاً در اجراهای سازی و بدون کلام، به بیاتاصفهان و شوشتری گریز زد و فروع دیگری بدان افزود و گوشه را گسترش داد؛ ولی پایهاش همان سه بخش است.
ده سال پیش نگارندۀ این سطور درس ردیف را در حوزۀ هنری سازمان تبلیغات اسلامی قم در جنب مصلاّی این شهر در نزد حاج داود چاووشی (استاد ردیف که نزد اساتید سلف این شهر چون مرحوم حاج اکبر شحام و بعدترها استاد حمیدرضا نوربخش شاگرد برجستۀ حضرت شجریان تلمّذ کرده بود) تعلیم میدید. چاووشی گوشۀ گرایلی را روی این سه بیت معروف خواجه حافظ و در خلال سههفته به من آموخت:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغـــــر اندازیـم - فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیـم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقـــــــان ریزد - من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
بهشت عدن اگر خواهی بیا ما به میخانه - که از پای خُمت یکسر به حوض کوثـــــر اندازیم
این ابیات، انطباق خوبی بر گوشۀ گریلی دارد و معنای مورد نظر شاعر به کمک ریتم و ضرباهنگ گوشه به خوبی القا میشود. تنها به دو نکته میتوان انگشت اشکال و انتقاد نهاد:
یکی تحمیلِ ضمّه به فای کلمۀ سقف است و دیگری فاصلهانداختن بین کلماتِ برافشانی، بشکافی، سازی و مو. که صلاح و صحیح نیست. گوش کنید به سه درسی که استاد چاووشی در حدود سال 77 شمسی به بنده دادند:
درس گرایلی قسمت اول / درس گرایلی قسمت دوم / درس گرایلی قسمت سوم
حس و حال خوب و شنوندهپسند گرایلی باعث شد که گروه سرود رادیو معارف که برنامههایش را در قم تولید و در سراسر کشور پخش و روی آنتن میفرستد، این گوشه را دقیقاّ بر روی همان شعر ردیف در استودیو اجرا کردند. سرپرست اجرا امیر زینلی (تعزیهخوان و ردیفدان موسیقی اصیل ایرانی) بود و خوانندگانی چون داود چاووشی و ذبیحالله معصومی که از شاگردان درجۀ یک و دوی حمیدرضا نوربخش بودند، در اجرا همکاری کردند. به لحاظ تقیّدات رادیو معارف که بنایش از روز اول بر عدم استفاده از ادوات موسیقی دستساز بشری و اکتفا به آلت موسیقی خداساز (حلق و حنجرۀ انسان) است، در قالب همخوانی (آکاپلا) ضبط شد. به ادّعای چاووشی این اجرا بدون تمرین قبلی و در یک نوبت ضبط شد و لابد از حداقلّ استاندارد لازم برای پخش سراسری برخوردار بود که بارها از رادیوی سراسری معارف پخش گردید.
فایل گرایلی اجرا توسط گروه سرود رادیو معارف قم >>> اینجا
حالا به عقبتر برمیگردیم. به سنوات قبل از پیروزی انقلاب که تصنیف گرایلی دستمایۀ استاد فرامرز پایور قرار گرفت تا با تنظیم زیبا و ناز خود آن را برای رادیو تلویزیون ملّی ایران تولید کند. رحمتالله بدیعی کمانچهاش را زد. دیگر همکاران؟؟
کار در نهایت تحت عنوان گلهای تازه شماره 166 به گلزار بیهمتای شعر و موسیقی ایران پیشکش شد. شعری که در این اجرا با صدای راست و درست محمّدرضا شجریان با نغمۀ گرایلی آمیخته است، این است:
شبی مجنون به لیلی گفت که ای محبوب بیهمتا
تو را عاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهد شد
خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفش
بفرما لعل نوشين را كه زودش با قرار آرد
دلا دیشب چه میکردی تو در کوی حبیب من
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من
قبل از اینکه شجریان عشاق را بگیرد، ارکستر عشّاق میزند و سپس:
(گوشۀ عشاق:) شب صحبت غنیمت دان (گوشۀ قرچه:) که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد >>> اینجا
در خصوص کلام این اجرا گفتنی است: پژوهش: 97/9 از قرار معلوم این اشعار به اعتبار برخورداری از صلاحیّت وزنی که عرض شد و نیز حالت احساسیشان برای این اجرا انتخاب شده است. (آیا تصنیف قدیمی و انتخاب اشعار قدیمی است؟؟) و از یکدستی برخوردار نیست. دو بیت از کلام فوق از غزل حافظ با مطلع «درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد» انتخاب شده؛ ابیات «شب صحبت غنیمت» و «خدا را چون دل ریشم» و الباقی افزودههایی از جاهای دیگر است. اگر به غزل حافظ بنگرید، بیتی در آن مییابید که در ترانۀ شجریان استفاده نشده؛ در حالی که ارتباط تامّی با داستان لیلی و مجنون دارد و برازندۀ گوشۀ «گریۀ لیلی» است:
«عماریدار لیلی را که مهد ماه در حکم است - خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد»
شاید وجه عدم انتخاب، غرابتِ کلمۀ «عماریدار» از فرهنگ عامه است؛ یا شاید موسیقی گریلی بر کلمات بیت خوش ننشسته است.
= استاد حسین علیزاده هم در نوار خوب «نوبانگ کهن» از گوشهی گرایلی سود برده است. ابیاتی که خوانندگان در این نوار با همخوانی آن به اجرای پرحسّ و حالی از گرایلی مبادرت میورزند، از حافظ است:
غلام آن سبکروحم که با من سر گران دارد جوابش تلخ و پنداری شکر زیـــــر زبان دارد
محبّت با کسی دارم کزو با خود نمیآیــــــد چو بلبل کز نشـــاط گل، فراغ از آشیان دارد
خوش آمـد باد نوروزی به صبـح از باغ پیروزی به بوی دوستان ماند، نه بوی بوستان دارد
با آنکه تناسب این غزل برای اجرای گوشهی گریلی، از غزل «بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم» کمتر است، امّا مشکلات اشارهشدهی غزل مذکور را ندارد. تنها به خاطر جبر انطباق موسیقی گوشه بر آن، آهنگساز ناچار از کششهای اضافی در مصوّت واو در کلمهی دوستان و بوستان شده است.
>>> اینجا
حالا اجرای فاقد کلام گوشۀ گرایلی توسّط محمّدرضا لطفی و گروه شیدا را در اینجا بشنوید که (پژوهش: 97/9) در اواسطش سری به شوشتری و اصفهان میزند و دوباره به شور باز میگردد.
در آخر حقیر رضا شیخمحمّدی بر روی ابیاتی از غزل سعدی، برای اوّلین بار گوشۀ زیبای گریلی را مشق کردم:
گرم باز آمدی محبوب سیمانـــدام سنگیـــندل/ گل از خــــــــــــــارم برآوردی و خار از پا و پا از گل
گروهی همنشیــن من، خلاف عقل و دین من / بگیرند آستین من، که دست از دامنـــش بگسل
ز عقل اندیشههـــا زاید که مردم را بفرسایـــــد/ گرت آسودگی باید، برو عاشق شو ای عاقـــــــل
در این معنی سخن باید، که جز سعدی نیاراید/ که هرچ از جان برون آید، نشیند لاجــــــرم بر دل
>>> اینجا
فیلم اجرای دیگری از نغمۀ گریلی بر روی غزل فوق از سعدی. خواننده: شیخ، سهتار: محسن کیمیایی، ضبط: سال 1389 در استودیوی صدا و سیمای مرکز قم (شبکۀ نور)، پخش ~اردیبهشت 90: دریافت فیلم:
حجم 19/5 مگ (کیفیّت متوسط): از مدیافایر: اینجا / از پیکوفایل: اینجا / از تلگرام: اینجا
حجم 37 مگ (کیفیّت بالاتر): از مدیافایر: اینجا / از پیکوفایل: اینجا
این پست را تقدیم میکنم به حاصل همۀ دوستیها و دوستیابیهایم:
لعبتی از جنس فلسفه و وسوسه: وفا سبحانی
پنجشنبۀ گذشته رفتم مؤسّسۀ بصيرت در قم به دعوت «محمّدتقى عارفيان» از وراژنۀ پيشين حقير كه در راديو معارف آشنا شدم با او و نويسنده بود و آن وقتها (يعنى هفت، هشت سال پيش) برخى تكستهاى مربوط به برنامههاى عرفانى راديو را مىنوشت و تناسب جالبى بود كارش با نام خانوادگىاش.
مدّتى هم پيش من در انجمن خوشنويسان قم، خط كار كرد و يك بار هم چفيهبهگردن، رفتيم دم منزل حسن اعرابى ملقّب به لشگر خنده و او بعدها اينجا و آنجا مطرح مىكرد كه اين شيخ اردشيره، ورژنهايش را اوّل مىآورد دم منزل ما براى معرّفى و براى اينكه من «ورانداز ورژنى» كنم و نمره بدهم!
عارفيان، چند روز قبل زنگ زد كه بيا مؤسّسۀ ما به اين آدرس و در فلان ساعت.
من هم كه «نمىشود كه باشد براى بعد!» و از اين دست حرفها را خصوصا وقتی که در آنسوی خط يک ورژن باشد، بلد نيستم، قبول دعوت كردم. پسلرزههاى رابطۀ ورژنى با محمّد هنوز باقى است؛ هر چند او در مرز 28 سالگى است و سالهاست طبق آن شعر 72 بيتى من، از دورِ ورژنى خارج شده؛ ولى هنوز يك نموره ورژن است.
رفتم سر قرار و مؤسسۀ آنها در زنبيلآباد، 20 مترى فجر بود و سهطبقه. شال و كلاه زمستانىام را گذاشتم روى صندلى و پس از معانقه با محمّد، برايم توضيح داد كه اينجا كجاست و تو با دوچرخه كجا آمدهاى.
بعد نمونهى كارهاى چاپىشان را نشانم داد كه محمّد در مقام ويراستار يا نويسنده ظاهر شده بود و ديدم عجب موفّق عمل کرده. انديشه و خلاّقيّتى كه پشت برخى كارها بود، تكانم داد. يك مجموعهى پَك 5 جلدى در مورد امام زمان(عج) داده بودند بيرون كه خيلى به دلم نشست. اين 5 جلد در قاب و كيف خاصّى براى مقطع نوجوانان ترتيب يافته بود با يك نوار و يك بسته بادكنك و ابزارهاى جشن تولد و از اين حرفها و كتابهاى 5 جلدى با نقاشىهاى كودكانه، ترتيب و توالى قشنگى داشت. اوّلىاش به نام بشارت، به زمان امام هادى و بشارتِ ظهور امام زمان اشاره داشت. دومى به ولادت حضرت ولىّعصر. سوّمى به زندگى شيخ حرّ عاملى كه امام زمان به كمكش شتافته بود. چهارمى به نام شكايت، شكوائيّهاى در قالب داستان به خاطر تأخير ظهور امام زمان بود و پنجمى هم به نام سعادت، به ظهور امام زمان مىپرداخت.
طرح و انديشهى اوّليّهى كتابها خيلى بكر و بديع بود. برايم تعجّبآور بود كه يك مؤسّسهى به ظاهر غيرمطرح به اين توفيق دست يافته باشد. قدرى به حال اين جماعت غبطه خوردم و يك لحظه ترس ورم داشت كه نكند من عاقبت به شر شوم و از من سلب توفيق شود (انگار كه شده) و هنرهايى كه در حدّ خودم دارم، در غير جاى درست و درستترين جا استفاده كنم. آنوقت آنها كه زمينۀ هنرىشان كمتر است و به اندازهی من روى تكنيك كار نكردهاند، بهرۀ بهتر و بيشترى از سرمايهشان ببرند و حسن عاقبت نصيبشان شود و به نسل امروز هم خدمت درخوری كرده باشند.
موقع خداحافظى از محمّد به او گفتم:
چند سال است اين حسّ رخوتآميز در جانم جا خوش كرده كه هيچ مسئوليّتى ندارم. زمان جنگ حسّ میکردم بايد شهيد شد و شهيد زنده بودن كافى نيست! آنقدر دستدست كردم كه شهادت - نردبان آسمان - را برداشتند. گريه كردم و بزرگان، دست پدرانه به سرم کشيدند که شهيدِ زنده بودن هم بد چيزی نيست. گريههايم را شستم و يك چند وقت اداى شهيدهاى زنده را درآوردم. قدرى گذشت و كمكم به اين نتيجه رسيدم كه شهيدبودن - هيچ جورش - لازم نيست.
شنيدم خيلى از بچّههاى مثبت و ارزشىها چند وقت است ديگر نمیروند توی قبرهای آمادهای که برای خودشان در مزار شهدا کندهاند. انگار ديگر آرزوی شهادت نمیکنند و بعضاً دارند شيك مىگردند و آدامس شيك مىجوند و به جای پايگاه بيسج و نهايتاً بنياد شهيد، کمكم وارد بدنهى استاندارىها و كارخانجات و اين مراكز به ظاهر غيرمرتبط با شهيد و شهادت شدهاند و اندكى بعد خبر رسيد كه دارند زمين مىخرند و سهامدار شدهاند و زندگى خوبى براى خود دست و پا كردهاند. فوقش هنوز نماز جمعهشان ترک نشده و دستشان میرود که شب احيا، دقايق متمادی، سنگينی قرآنی را که بالای سر بردهاند، تحمل کنند.
حس كردم كه اگر زرنگ نباشى، سرت بىكلاه است. در اوج بخوربخور، خيلى سخت است كفّ نفس داشتن و تلقين به خود كه سرت به وظيفهات باشد و به قسمت راضى باش! اگر از اين نمد، سهمی هم برای کلاه تو باشد، خدا روزیرسان است! وقتى رقيب تو (كه زمانى با هم همسنگر بوديد) سر و دست مىشكند براى تصاحب چيزى كه حقّ او هم نيست، تو ديگر نمىتوانى به نظاره اكتفا كنى.
«سخن درست بگويم نمىتوانم ديد / كه مى خورد رقيبان و من نظاره كنم»
اينجاست که تو هم دست به چپاول دراز مىكنى; فوقش خودت را اينگونه راضى مىكنى كه من، نفْس چپاول را دوست ندارم. من براى اينكه روى اين همسنگر از خدابيخبر را كم كنم - كه بداند نبايد زرنگبازى درآورد - يك نموره نشانش مىدهم كه فقط تو نيستى كه بلدى بخورى. من هم بلدم.
به انگيزهى موقّت دست به بىتقوايى مىزنى؛ ولی وقتى مزّهاش میرود زير دندانت، حاضر به ترك سفره نيستى و مىشوى يك چپاولگر مادرزاد!
من چند سال بعد از پذيرش قطعنامه، به تدريج حس کردم که حتّى شهيدِ زنده بودن هم لازم نيست. از فرهنگ بسيج و بسيجى دور شدم و رفتم توى كار هنر. اولش به اين بهانه که آن را وقف انقلاب میکنم؛ اما ته دلم اين بود که میروم دنبال هنر تا مجاز به زندگی باشم و معاف از شهادت.
مدّتی بعد از هنر سفارشى و فرمايشى بد گفتند و آنقدر در اين خصوص گوشم را پر کردند كه افتادم توى نخ «هنر براى هنر». به ظاهر به صفوف ضدّانقلابيّون نپيوستم; ولى هنرم را از دست انقلاب، کشيدم بيرون. براى دل خودم نوشتم; براى دل خودم خطّاطى كردم; برای دل خودم آواز و موسيقى كار كردم و... البتّه نوع جلفش را برنتافتم.
اين سير ادامه يافت تا اينکه به تازگی به بهانهى اينكه مىخواهم ذهن و فكرم را بيشتر صيقل دهم و تكنيكهاى گوناگون كلنجاررفتن با ديگران را بياموزم، قلمم را در وبلاگى با صبغهى بايسشكوالبودن به گردش درآوردم.
نگاه که میکنم، حس نمیکنم نسبت به ديروزم از خطّ اصيل منحرف شدهام; ولى وقتى از بالاتر به گذشتهام مینگرم، زاويهى انحراف و اعوجاج بزرگى را مىبينم. هنوز نمازم ترك نشده، روزهى قرضى ندارم; ولى دين در وجودم آنقدرها سرحال و سرپا و حركتبخش نيست.
امّا در مؤسسهى بصيرت و در شخص محمّدتقى عارفيان داستان متفاوت است. دين را در آنجا، سرحال و سرپا و حركتبخش ديدم و هنر و تكنيكهاى آن را هم ديدم که از اين اتاق به آن اتاق در تردّد بود. يك لحظه آرزو كردم جاى آنها باشم. يك لحظه حس كردم حتّى خدا اين محمّد (عارفيان) را مبعوث کرده است كه به رضا شيخمحمدى زنگ بزن و فراخوانىاش كن كه با مؤسسهى شما در زمينهى قصّهنويسى براى كودكان و نوجوانان بر محور ارزشهای آئينی همكارى كند و من برای يک جلسه به دين محمّد درآمدم. قرار گذاشتيم فردای آن روز که مصادف با جمعه بود، برای ساعت ده صبح بروم آنجا برای ادامهی مذاکرات.
يك ربع به يازده صبح جمعه زنگ تلفنی از خواب ناز بيدارم کرد. کسی از آن سوی خط گفت:
«آقای شيخمحمّدی! بچههاى مؤسسهى بصيرت سه ربع است منتظر شما هستند.»
اين بار، صدا صدای يک ورژن نبود و میشد به او گفت:
«نمىشود كه باشد براى بعد؟» و بعد از اين جمله از آنسوی خط كه:
«مزاحم شديم!» دوباره زير پتو خزيد!
![]() |