شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 
تلاوت نطق‌اندرون با موضوعِ «طول عمر آری یا نه؟» ۹۶/۷/۲۸
در جمع خوشنویسان قم، ۹ صبح

صوت برنامه: t.me/rSheikh/1452

فیلم: t.me/rSheikh/1462

aparat.com/v/HLD5K

youtu.be/LHfl2mHIV5I

s9.picofile.com/file/8312390150/960728_09127499479_tulOmrAriYaNa.mp4.html

97/9 تکست این اجرا را در عسل و مثل نیافتم با سرچ لَبِثَ. آنجا و اینجا قرار گیرد. همین سوژه اجرا در محضر ابوی لینکش اینجا بیاید.


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون, استاد عبدالرضایی, قم, علی رضائیان
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه دوم آذر ۱۳۹۶ساعت 12:52  توسط شیخ 02537832100  | 

https://t.me/rSheikh/1337

اتود«تلاوت نطق‌اندرون» رضا شیخ‌محمدی

۱. شروع با آیهٔ ذلك الکتاب لاریب فیه هدیً للمتقین... قبل از اینکه تلاوتم را تکمیل کنم، مکثی می‌کنم.
۲. قرآن آمده متقی بسازد. به قول قرائتی یارو چرک است که آمده حمام. این چه انتظاری که اگر متقی هستی، وارد گرمابهٔ قرآن شو؟
۳. منظور، تقوای ایده‌آل نیست. کثیف باش؛ ولی انگیزهٔ طهارت (یریدون أن یتطهروا) داشته باش. این «مایلم پاک شوم» را باید در دلت بنشانی؛ این فرشته را جای دیوِ «میخواهم چرک بمانم». حافظ‌گفتنی: دیو چو بیرون رود، فرشته درآید. خواستن، توانستن است.
۴. مردم سال ۵۷ از همان وقت که خواستند زیر یوغ نباشند، در واقغ دیو رفت. جلوه‌اش در دى‏ ماه آن سال رخ داد که روزنامه تیتر زد: شاه رفت. و میل به سپردن زمام به دست ولی‌فقیه بسی زودتر از دههٔ فجر رخ داد. نمادش «امام آمد» بود.
۵. ما حالا در تعویض برخی سمت‌ها در نظاممان، تعبیر دیو و فرشته را بکار می‌بریم؛ ولی شوخی است. همه خوبند و فرشته‌اند. یادمه یک شعر طنز سرودم؛ بعد از تعویض «حسن اعرابی» که معتقد بود دین روی سر ما! ولی چه ربطی داره به هنر؛ که جایش را در ریاست انجمن خوشنویسان قم داد به «علی رضائیان» از شهدای زندهٔ جنگ! قطعه‌ را وقتی براى احمد عبدالرضائى و مرحوم‏ محمدحسين رحمتى در ماشين خواندم، خدابیامرز رحمتى‏ خیلی خنديد:
«به جاى لشگر خنده سپاه گريه رسيد - زمان سينه‏‌زنى‌‏هاى صبح و شام آمد / وقایعی است كه در ذهن بنده زنده نمود - دوباره خاطرهٔ شاه رفت، امام آمد!»
۶. باید بخواهی که شاه نباشد، امام باشد. و همین مراد است از لزوم تخليهٔ باطن از امراض و تيرگى‌‏ها قبل از تحلیه به نور علم؛ خصوصاً كه گویند: علم نورى است كه قَذْف آن در قلب، توسّط خدا انجام مى‌‏شود.
در كتب اخلاقى مراحل‏ سه‌‏گانهٔ تخليه، تحليه و تجليه براى سالك در نظر گرفته شده كه بى‌‏شباهت به وضعيَّت خانه‌‏ها و چهارديوارى‌‏هاى مادّى نيست كه در آنها خانه‌‏تكانى‏ و گردگيرى، مُقدَّم بر تزيين و تعبيهٔ دكور و رنگ و لعاب است.
 كِى در آيد فرشته تا نكنى - ‏سگ ز در دور و صورت از ديوار؟ ترك‏ها گويند:
اِوينْ تَميسْ ساخْلا قُناق گَلُر / اُزونْ تميسْ ساخْلا اُلُمْ گَلُرْ!
خانه‏‌ات را تميز نگه دار مهمان مى‌‏آيد. خودت را پاكيزه نگه دار، مرگ مى‌‏آيد
‏گاه براى اجراى تزئيناتِ جديد، پیمانکار می‌‏گويد: تزئينات‏ قبلى را هم بايد جاكَن كنى. كاغذديوارى قبلى فرسوده‏ شده؛ مى‏‌خواهى «پتينه» كنى، كسى را بياور كاغذديوارى‌‏هاى قبلى را بكَند. ما هم كسى را بياوريم، دستمزد مى‌‏گيرد. يعنى قبلى‌‏ها‏ زمانى براى خود تزئين بوده و بابتش هزينه هم‏ كرده‏‌اى، الآن مزاحم است.
بنده ر.شيخ.م استاد آوازى‏ داشتم؛ حاج داود چاووشى که پيشش تلمّذ مى‌‏كردم. در خلال آموزش رديف آوازى، خاطراتى از استادش: «حميدرضا نوربخش» شاگرد خوب جناب شجریان نقل مى‌‏كرد.
در نيمهٔ خرداد ۸۰ نقل كرد كه نوربخش گفته بود: «از هنرجويى كه قبلاً آواز را پیش دیگران نصفه و نیمه آموخته و بعد به كلاس رديف آوازى ما می‌آید، بايد دوبله شهريّه‏ بگیریم! چون کلی بايد تلاش كنیم آموخته‏‌هاى ناقص قبلى را پاك کنیم؛ بعد درس‌‏هاى جديد بدهیم!»
حرف دقيقى است؛ مانند تفاوت ساختمان‌‏سازى در زمين باير با يك خانهٔ كلنگى‏. دومى زحمتش بیشتر است و ابتدا بايد آواربرداری کرد و بعد دست به تجديد بنا زد.
حجّ‏ةالإسلام مسعودى خمينى در خاطراتش که بندهٔ کاتب برای مرکز اسناد انقلاب اسلامی بازنویسی کردم و سال؟؟ منتشر شد، از مرحوم علاّمه طباطبائى‏ نقل مى‏‌كند: «در نجف بودم و مى‏‌خواستم بروم سفر. تمام‏ نوشته‌جاتم را در فلسفه و تفسير و علوم اجتماعى در شط ريختم؛ خلاص. خودم را از همهٔ موضوعات خالى‏ كردم. رفتم تا تمام مبانى فكرى و درسيم را از نو پايه‏‌ريزى كنم!»
یعنی ‏تيرگى و رذائل كه سهل است؛ گاه بايد نورانيّت‌‏هاى‏ دست دو و کاغذدیواری‌های دموده را زدود و دور ریخت!
۷. ‏يكى از شاگردان مرحوم آیةالله بهجت فومنى از ايشان‏ مى‏‌پرسد: «لعن مقدّم است يا صلوات؟» ايشان با اندكى مكث‏ مى‏‌فرمايد: «لعن!» و تقدّم تخليه بر تحليه را دليل آن ذكر مى‌‏كند و اين مصراع را هم مى‌‏خواند:
جاروب كن تو خانه سپس ميهمان طلب!
فيلم اين پرسش و پاسخ به يُمن بلوتوث، در گوشى‌‏هاى موبايل‏ تكثير شد و اول بار در زمستان ۹۲ رؤيت كردم.
در يكى از نوارهاى دكتر حسين الهى قمشه‌‏اى در بهمن ۹۲ شنيدم:
نظامى گنجوى در داستان «هفت پيكر» ذكر مى‌‏كند: وقتى بهرام گور عاشق نقش «هفت دختر» شد، ابتدا دستور ساختِ «هفت كوشك» را داد؛ چرا كه‏ دختر زيبا را نمى‌‏شد به كاروانسرا بياورد!» (کجای کتاب نظامی است؟؟)
مولانا در تأييدِ «آيينه شو جمال پرى‏‌طلعتان‏ طلب!» و «شست و شويى كن و آنگه به خرابات‏ خرام» (حافظ) مى‌‏گويد: اوّل اى جان دفع شرّ موش كن‏ - وانگهى در جمع گندم كوش كن‏! (وانگهان در جمع گندم جوش كن)

‏خراميدن در خرابات قبل از «شست‏ و شو» نافع‏ نيست. در كاسهٔ «ظلم» اگر شيرِ زلالِ قرآن هم‏ ریخته شود، خسارت‏‌افزاست. (لايزيدُ الظّالمينَ الا خسارااً؟؟).
شايد وجه اينكه علماى شيعه (بجز فيض‏ كاشانى و محمّدباقر سبزوارى) صِرف استفاده از مضمونِ خوب (مثل‏ اشعار و مراثى مذهبى و آيات قرآن و يادكردِ از خدا و بهشت) را موجب حِلّيَّت غنا نمى‌‏دانند، به‌تعبیر و تفسیر من، همين است‏ كه ظرفِ غنا، باطل (زور) است. ظلم و زور هم با هم‏ همسايه است (قرآن: ظلماً و زوراً؟؟). مُغنّى، ظالم است و لايزيد الظّالمينَ الا خسارا. باید برو د سراغِ ظرفِ ديگر و از خيرِ كاسهٔ غنا بگذرد.
از اينجا مى‌‏توان دقّت علماى شيعه را بالنّسبه به‏ عالمان اهل‌‏سنّت دید و به رخ کشید. فرقهٔ غيرحقّه به خيال خود پاكسازى‌شان را كرده‌‏اند؛ چون مى‌‏گويند: «غنا اگر با محرّمات بياميزد، حرام است!» در حالی که کافی نیست و ما را به خطا مى‏‌افکند؛ مثل اين مى‏‌ماند كه بگويى: «در ظرفِ ظلم اگر دروغ و ياوه بريزى، زيانبار است»... اما نه. اگر درون آدمی از ظلم تخلیه نشود، قرآن هم بریزی، تجلیه رخ نمی‌دهد. شيخ انصارى باید باشی تا بفهمی: محتوای خوب هم نمی‌تواند موسیقی را نجات دهد. شیخ اعظم مى‏‌گويد (متن مكاسب؟؟): چه بسا عارفِ اغواشده از سوى شيطان در حالى كه‏ گريه مى‏‌كند و توى حالِ خوش عرفانى رفته است، در حال ارتكاب کبیرهٔ غناست و خود خبر ندارد و «خويشتن را صاحب صنعِ حَسن پنداشتن» (مصراع شيخ، ترجمهٔ منظومِ «يحسبونَ أنّهم يُحسنون صُنعاً؟؟) بيچاره‏‌اش‏ كرده است. يعنى گريه در بسترِ غنا، تعالى‌‏بخش نيست. تكمله: اللّهم اغفر فيض كاشانى و محمّدباقر سبزوارى!
۸. آری؛ هدايت بايد در ظرف تقوا باشد.
ختم با آيه «ذلك الكتاب لاريب‏ فيه هدى للمتّقين»


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون, عسل و مثل, امام خمینی, حسن اعرابی
 |+| نوشته شده در  یکشنبه بیست و یکم خرداد ۱۳۹۶ساعت 3:7  توسط شیخ 02537832100  | 

اين پُست شامل مطالب زير است:

 تن صدای دردسرساز!
 قرآن با خون صدّام‏
 تخريب حسينيّۀ شريعت قم‏
 درياچه‏‌اى در ميدان نقش جهان اصفهان!
 تردستى خارق‏‌العاده در منظريّه‏ى قم‏
 راشد يزدى و روضۀ حضرت عبّاس(ع)
 رسم عجيبى در مياندوآب‏
 تجاوز اجنّه به يك دختر!

روز جمعه 28/11/84 به دعوت انجمن خوشنويسان قم، رفتم جلسۀ مدرّسين؛ با حضور استاد احمد عبدالرّضايى، على رضائيان رياست انجمن، على معماريان، على‏ بخشى، نعمان صحرانورد، حسن اعرابى مسئول واحد آموزش، محمّدتقى اسدى، مسعود رنگساز و از خانم‏ها: آهنى، وزيرى، اديب، پوريزدانپرست و رشيدالأسلامى.

تن صدای دردسرساز!
بعد از اينکه رضائيان گزارش کاری از فعّاليّت اين چندوقته‌ی انجمن ارائه کرد، استاد عبدالرّضايى رشته‌ی کلام را به دست گرفت و تا وقتى رضائيان، دامن بحث را جمع‏ نكرد، عبدالرّضايی سكّاندار بود و پنجره توی پنجره باز می‌کرد. از دوره‌ی رياستش در انجمن خوشنويسان گفت و ابراز کرد:
در دوره‏‌اى كه رئيس بودم، چون تُن صدایم بالا بود و زين‌‏العابدين اسماعيلى آرام صحبت مى‏‌كرد، به من مى‏گفتند ظالمى!
در باب آداب تعليم و «کيفيّت به مکتب‌آوردن طفل گريزپا در روز جمعه» سخن گفت و اين مثال را زد:
اگر مربّى و معلّم خوبى باشى، علامتش اين است که بايد بعد از چند سال كه رابطۀ تدريست با شاگردت قطع شد، در روز معلّم با تو تماس بگيرد و اگر هديه نمى‌‏آورد، دست كم اين روز را به تو تبريك بگويد.

قرآن با خون صدّام‏
در جلسه صحبت قرآنى مطرح شد كه صدّام‌حسين با خونش نوشته. رضائيان گفت: بعد از ترور پسرش «عدى» نذر كرده بود اگر پسرش شفا پيدا کند، قرآنى به‏ خون خود بنويسد. هر روز با آمپول ازش خون‏ مى‏‌گرفته‏‌اند و «عبّاس بغدادى» کتابت می‌کرده است. آنگونه که عبدالرّضايى گفت، شاگرد عبّاس‏ بغدادى هم در سفرش به قم در مورد اين قرآن صحبت كرده بود.
يك بحث شرعى مطرح شد كه آيا نگارش قرآن با خون كه مايعی نجس است، حرام‏ نيست؟ بعضى‏ها حرمت اين کار را مسّلم فرض می‌کردند و مى‏گفتند:
وقتى به حكم لايمسّه‏ الاّ المطهّرون در قرآن، نمی‌شود دست بى‏‌وضو به مصحف شريف زد، آيا ممكن است كه قرآن‌‏نويسى با خون حرام نباشد؟ گفتم:
«با قاطعيّت نمى‏شود در اين باره حكم كرد و قياس نمود. بايد از مراجع پرسيد.» پيشنهاد كردم با فرض جواز، خوب است آياتى كه در آن كلمۀ «دَم» آمده، با خون‏ نوشته شود. عبدالرّضايى گفت:
«يا فقط کلمۀ «دَم» را با خون نوشت.» و افزود:
«در احكام دين داريم كه خون باقيمانده در بدن گوسفند نجس نيست. لابد با چنين خونی مى‏‌توان كتابت كرد و ديگر شبهه‌ی حرمت وجود ندارد.» رضائيان آهسته به صحرانورد گفت:
«شيخ باز سر كار گذاشته ملّت را.»

تخريب حسينيّۀ شريعت قم‏
با توجّه به اينكه هفتۀ گذشته روز تخريب حسينيّۀ شريعت در قم (محلّ اجتماع‏ دراویش اين شهر) بود، در جلسۀ مدرّسين خوشنويسى هم بحث مبسوطى در اين باب‏ درگرفت. از «بهرامى» ياد کردند؛ مرد قدكوتاه و سيبيلوى خانقاه شريعت كه معاون آقاى‏ شريعت (رئيس خانقاه مزبور) بود. بهرامى را اكثر قمى‏‌ها مى‌‏شناسند. رضائيان می‌گفت:
«حتّی خانم من از او ياد کرد. گفتم: تو ديگر از کجا می‌شناسیش؟ گفت: يک نفر فقط در قم هست که قدکوتاه و سيبيلو باشد!»
بهرامی با آموزش و پرورش هم مرتبط بود و همان کسی است كه من و هادى‏ پناهى به او مى‏‌گفتيم: «جذبى!» چند سفارش خط براى پناهى آورد كه پناهی کتابتش را به من واگذار كرد و آخرى‏اش را تازگى و چند روز قبل از تخريب حسينيّۀ شريعت نوشتم به 50 ه.ت. عبدالرّضايى گفت:
امسال «بهرامى» در مكّه همسفر من بود. در مسير عرفات كه در اتوبوس مى‏‌رفتيم، سيبيل‏‌هاى بلندش كه دهانش را پوشانده بود، در حال ارتعاش بود. معلوم بود به آهستگى ورد و ذكرى مى‌‏گويد. گوش‏‌ها را كه تيز كردم، ديدم اين بيت را مُدام تكرار مى‌‏كند:
«به حقّ شاه مردان / يارب بلا بگردان!»
انگار يك بار هم او سوار اتوبوس بوده. در صندلى جلوترش كودكى با مادرش نشسته بود. بچّه‏ گهگاه برمى‏‌گشت عقب سرش را نگاه مى‏‌كرد. يك بار به مادرش گفت:
«مامان! اين آقاهه دهن نداره!»
بهرامی شنيد و موهاى سيبيلش را با دستش بلند كرد و دهانش را نشان داد و گفت:
«پس اين چيه؟ كُس ننه‌‏ته!»

درياچه‌‏اى در ميدان نقش جهان اصفهان!
«محمّدتقى اسدى» استاد جوان انجمن خوشنويسان که به تازگی در مسابقات غدير تبريز در رشته‌ی نسخ اوّل شده و سه سکّه‌ی بهار آزادی به خود اختصاص داده است، از اطّلاعاتش در زمينۀ تصوّف و روزنامه‌‏هايى كه در اين چند روز ديده و نيز بحث سحر و ساحرى و حرمت آن صحبت كرد. گفت:
«در كتاب‏‌هاى فقهى هست - حالا آقاى شيخ‏‌محمّدى لابد بيشتر اطّلاع دارند - كه‏ سِحر حرام است؛ مگر براى خنثى‌‏سازى سحر ديگر. يك بار شيخ بهايى در بيابان براى تخلّى رفته بود. هر چه نشست و زور زد، خبری نشد! فهميد خبرى است. برخاست و نگاهی به‏ اطراف انداخت. در دوردست عجوزه‏‌اى را ديد که نگاهش مى‏‌كند. فهميد عجوزه سحرش كرده. شيخ بهائى مقابله به مثل کرد و پيرزن را سحر كرد. قدری بعد، از همان راه دور قرار گذاشتند كه سحر يكديگر را باطل كنند و هر يك به راه خود برود!
يك بار هم ساحرى نزد شاه عباّس آمد و كارهاى‏ خارق‏‌العاده كرد. شاه فرستاد دنبال شيخ بهائى. شيخ آمد بالاى عمارت عالى‌‏قاپو و در حضور شاه و ساحر سحرى‏ بكار برد که در اثر آن، فرد ساحر تمام ميدان نقش جهان را درياچه‌‏اى ديد. دقايقی بعد كشتى‏اى بر آن ظاهر شد و تا نزديك عمارت‏ عالى‏قاپو پيش آمد. شيخ به ساحر گفت: «کشتی حاضر است. برو پايين، سوار شو!» ساحر به خيال آب و کشتی، خود را به پايين انداخت و مرد.

تردستى خارق‏العاده در منظريّه‏ى قم‏
اسدى در باب حرمت سحر گفت:
سحر را شيطان به انسان مى‏آموزد و آدم بايد مطيع شيطان باشد تا شيطان به او اين‏ اعمال خارق‌العاده را ياد دهد. از اين روست که اين کار حرام است. يك بار در سنوات اخير چند طلبه به پادگان منظريّه‏ى قم رفته بودند. مراسم دهه‏ى فجر بود. روى سن برنامه‏ى سرود و تئاتر و سياه‏بازى اجرا مى‏كردند. سربازى را از پادگان‏ آوردند كه تردستى ‏كند. اشيايى را كه در دست مردم بود، غيب مى‏كرد. طلبه‏ها گفتند:
«ما ديديم كارهاى اين فرد، خيلى عجيب و واقع‏نماست. حس كرديم آدم‏ معمولى نيست و به جاهايى وصل است. بعد از مراسم صدايش كرديم به دفتر و او به تقاضای ما كارهاى عجيب‏ترى هم اجرا كرد كه باورمان شد آدم فوق‌العاده‏اى است. سين‏جيمش كرديم كه بگويد قضيّه چيست و اينها را از كجا مى‏داند؟ زير بار نرفت. هر چه اصرار کرديم، لب باز نکرد. ترجيح داديم افرادى را مأمور كنيم زيرنظرش بگيرند. چند روز تعقيبش كرده بودند. عاقبت ديدند به دستشويى رفت. قرآن را ورق‏ورق ‏كرد و با نجاست به آن بى‏حرمتى‏ نمود. قضيّه كه لو رفت، گفت:
«من با شيطان قرارداد دارم كه هر كار او مى‏خواهد، برايش انجام دهم و او هم به من مهارت تردستى بدهد!»
خاطره‌ی آقای اسدی، ماجرای نگارش قرآن با خون صدّام را در ذهنم تداعی کرد و به نعمان صحرانورد هم که کنار دستم نشسته‌ بود گفتم که مسائل دارد به هم ربط پيدا می‌کند.

راشد يزدى و روضه‏ى حضرت عبّاس(ع)
اسدى از آقاى راشد يزدى هم خاطره‏اى از تلويزيون نقل كرد كه دعوتش كرده بودند به نمى‏دانم كجا و پيری بالاى صدسال (به قول صحرانورد قطب صوفيّه) به قيافه‏ى‏ مرتاضان هندى آنجا بود و به راشد گفته بود روضه‏ى حضرت عبّاس بخوان! راشد گفت:
ديدم اين فرد (به تعبير اسدى) اصلاً ريتمش به اين حرف‏ها نمى‏خورد. ولى چون‏ خواسته بود، برايش خواندم. ديدم نمى‏گريد; ولى زوزه مى‏كشد (زوزه را خود راشد تعبير كرده بود) بعد پير گفت:
من اعمال سختِ موسوم به «هوشنگيّه» (لبخند على رضائيان) را انجام داده‏ام.
دانه‏ى گندمى را در كف دستم مى‏گذاشتم و آنقدر صبر مى‏كردم تا سبز شود. با اين حال‏ هيچ چيزى به قدرت اشك براى سيّدالشّهدا(ع) نيست.

رسم عجيبى در مياندوآب‏
بعد از اينكه در جلسه عنوان شد كه انگار شايع شده كه صوفى‏ها و دراويش، زنانشان‏ را با هم عوض مى‏كنند، نوبت به «على معماريان» استاد انجمن خوشنويسان قم و مسئول امور مالی رسيد كه‏ از خاطراتش بگويد:
در زمانى كه مجرّد بوديم و مى‏خواستند مرا با يكى از همكارانم بفرستند به معلّمى در يكى از روستاهاى مياندوآب(؟؟) گفتند: در جايى كه مى‏رويد، رسم غلطى وجود دارد كه اگر بتوانيد مردم را وادار به ترك اين سنّت کنید، خيلى خوب است. گفتيم: چه سنّتی؟ گفتند:
زنان روستا گهگاه زير يك طاقى كه‏ سقفش سوراخ دارد، جمع مى‏شوند. مردان هم  بالاى آن سوراخ اجتماع می‌کنند. زنان، لباسشان را در مى‏آورند و به بالا پرت مى‏كنند. هر مردى هر لباسى را توانست بگيرد، صاحب آن لباس، آن شب در اختيار اوست. ديديم اگر بخواهيم با مردم روستا از در ستيز وارد شويم، شايد بلايى سر ما بياورند. اين بود كه از خير رفتن به آن روستا گذشتيم.

تجاوز اجنّه به يك دختر!
«مسعود رنگساز» هم از فيلمى ياد كرد كه يكى از مرتبطين با وزارت اطّلاعات در اختيار او گذاشته و گفته بود فقط خودت ببين و در اختيار كسى قرار نده. رنگساز گفت:
با حسن مولوى نشستيم به ديدن فيلم. صحنه‏هايى داشت كه تا يك هفته حال‏ تهوّع داشتم. فيلم مستندى بود حاوی اعمال خارق‏العاده‏ى دراويش و اهل‏ حقّ. برخى صحنه‏ها را با دوربين مخفى اطّلاعات فيلمبرداری کرده بودند؛ از احضار ارواح توسّط صوفيان. (كه به قول اسدى 75 فرقه هستند)
در اين فيلم با زنى مصاحبه شد كه خواهرش خودكشى كرده بود. تعريف مى‏كرد (و در تعريف‏هايش هر جا كه لازم بود از كلمات ركيك و کمر به پايين براى توضيح مطلب استفاده مى‏كرد) كه خواهرم با برخى از اين دراويش مرتبط بود. يك بار با يكى از اين‏ها در خانقاهش قرار داشت. داخل كه شده بود، در را از پشت بسته بودند. بعد در مقابل ديدگان آن‏ درويش، اجنّه آمدند و از عقب به دختر تجاوز كردند.
در يک صحنه هم در اين فيلم زنان محجّبه‌ و حاجتمندی را نشان می‌دهد که خود را به رئيس دراويش می‌مالند و از نوک سر تا پايين او را می‌بوسند. نعمان صحرانورد چشم در چشم علی رضائيان گفت:
«عجب دين تخمی‌ای!»

ويرايش دوم: ۲/۱۲/۸۴


برچسب‌ها: استاد عبدالرضائی, علی رضائیان, محمدتقی اسدی, استاد عباس بغدادی
 |+| نوشته شده در  شنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۸۴ساعت 22:57  توسط شیخ 02537832100  | 

۱۳ اردیبهشت ۸۴. روز تدريس حقير در انجمن خوشنويسان قم و شروع روشن‌‏كردن كولرگازى‏ها. با محمّدتقی اسدى‏ که با هم در يک شيفت تدريس می‌کنيم، سرِ سياه‏‌مشق‏‌هاى ميرزا غلامرضا اصفهانی بحث شد. گفت:

 
تصوير ۱. ميرزا غلامرضا اصفهانی

به‏‌نظر در سياه‏‌مشق‏‌هايى‏ نظير «شاها من ار به چرخ برارم سر / خاك ره تو هست بسر افسر» ميرزا تحت‏ تأثير «ملاحظات كتيبه‏‌نويسى» بوده است. خوشنويسی که سفارش کتيبه‌نويسی به او می‌خورد، به‌گونه‌ی خاصّی پرورش می‌يابد و دستش از حالت يله‌نويسی و راحت‌نويسی خارج می‌شود و ساخت و ساز کلمه و حرف را ياد ‌می‌گيرد. او بايد يك حركت را بفهمد و طرّاحى كند و تا درنيايد، رها نمی‌کند.


تصوير ۲: سياه‌مشق از ميرزا غلامرضا متعلق به قبل از سال ۱۳۰۰ قمری
ميرزا غلامرضا هم بعد از اينکه در حدود سال‌های ۱۳۰۳ قمری، درگيری نگارش کتيبه‌های مسجد سپهسالار تهران می‌شود، شيوه‌ی سياه‌مشق‌نويسی‌اش هم تغيير می‌کند. کلمات را به صورت شسته رفته و با کمترين تکرار در کنار هم می‌چيند. گفتم:
«انگار ديگر نوشته‌هايش فاقد جنون نگارش و يله‏‌گى است.» گفت:
«در خطّ شكسته هم وقتى شكسته‏‌نويسان ابتدا شروع به نگارش‏ شكسته كردند، هدفشان اين بود كه تند بنويسند...» گفتم:
«فلسفۀ وجودى‏ش آن بوده.» گفت: «دقيقاً» و افزود:



تصوير ۳: بخشی از سياه‌مشق ميرزا غلامرضا متعلق به بعد از سال ۱۳۰۰ ق
«ديگر نشستن و با مكث‏‌نوشتن...» گفتم:
«و حاكم‏‌كردن عقلانيّت» گفت: «در كار نيست. عقل را حاكم كردن، با فلسفۀ وجودى شكسته سازگار نيست.» گفتم:
«آيا ايرادى دارد كه فلسفۀ وجودى يك پديده، يك چيز باشد و در ادامۀ سير تاريخى، انگيزه‏‌هاى ديگرى هم اضافه شود و از آن پس آن انگيزه‌ها نيز سبب خلق آثاری گردد؟» گفت:
«از خودِ كلمۀ فلسفۀ وجودى معلوم است كه بايد بر مدار آن حرکت کرد!»



تصوير ۴: محمدتقی اسدی استاد انجمن خوشنويسان قم
از اسدی جدا شدم. او به رتق و فتق امور هنرجويانش پرداخت و من هم رفتم که به هنرجويانم برسم.
ساعتی بعد در راهروی انجمن اين جوك جديد را از یکی از دوستان مدرّسم شنيدم:
«فردىميلهایراگذاشتهبودرویآتشتايکطرفشسرخشود.»گفتند:«ميخایچکارکنی؟»گفتهبود:«مىخواهمطرفسردش رابهجنابعُمراستعمالكنم!» طرفپرسيد:«پسچرابهخودتزحمتمى‏دهىوسرخوملتهبشمیكنى؟گفتهبود:
«سمتسرخشرابيروننگهمیدارمتاكسىآنرادرنياورد!»


تصوير ۵: از راست: احمد پيله‌چی، داود چاووشی،
محمّدحسين رازقی،‌ علی بخشی، حسين نادری

بعد از حدود چهار ساعت که در ساختمان انجمن خوشنويسان به تدريس خط پرداختيم، آماده شديم برای رفتن به جلسۀ هفتگى دعاى توسّل که اين هفته در منزل حاج داود چاووشى - استاد انجمن خوشنويسان و خوانندۀ آواز - برگزار می‌شد. حميد سعادتخواه، هادى‏ رضايى و امير تفتى - هم‌شاگردی‌های من در کلاس آواز - هم دعوت شده و آمده بودند. شيرينى از نوع شبه گردويى آوردند كه‏ حدود ده عدد ميل كردم.
در ابتداى جلسه ميثم سلطانى و ابوالفضل خزاعى هم بودند و اصطلاح‏ جديدِ «دولاب» را كه دو روز است بين ما باب شده، چند بار تكرار كردند و خنديديم. مراد و قرارداد ميان ما معنای خارج از محدوده‌اش بود که به ديگران منتقل نمی‌شد و مشکلی در به زبان آوردنش نبود.
خواندن بخشی از دعای توسّل را طبق معمول بنده به عهده گرفتم. بحث خط و خوشنويسی هم به ميان آمد و دوستان کلاس آواز هم آوازهايی خواندند که بهترينش را حميد سعادتخواه اجرا کرد و آقای رازقی خوشنويس هم به اين امر اشاره کرد.
بعد از اتمام جلسه و با اعلام اينکه هفته‌ی بعد آقايان سطر «صلاح از ما چه مى‏جويى كه مستان را صلا گفتيم» را تحرير کنند، جلسه را ترک کرديم. دوستان هر يک با وسيله‌ای رفتند. ما هم سوار ماشين پرايد حسن اعرابى شديم. رضائيان جلو نشست و من و رازقى عقب نشستيم. از مقابل بيمارستان شهيد بهشتى كه رد شديم، رازقى گفت:
«انگار مى‏خواهند اين بيمارستان را با صرف چند ميليارد تومان ترميم‏ كنند.» اين بحث شروع شد که مسئولين کشور بعضاً ناكارآمد و غيرمتخصّصند. رضائيان در کمال تعجّب گفت:
«به‏‌نظر من كسى كه متخصّص نباشد، اصلاً نمى‏تواند متعهّد باشد. ولى‏ كسى كه متخصّص باشد، اميد است كه متعهّد هم بتواند باشد.»
بعد از پياده‏شده رضائيان در مقابل منزلش، رازقى گفت:
«ديگر ببين كار به كجا رسيده كه رضائيان (داغ و دوآتشه) هم به اين نتيجه رسيده است كه‏ با تعهد خالی نمی‌توان کشور را اداره کرد.» اعرابى تكميل كرد:
«رضائيانى كه خود جزو آخرين دسته‏ى فالانژهاست!»
اعرابی را که به جيک و پوکش آشنايم. ولی رازقی را خوب نمی‌شناختم که با اين کلامش دانستم که انگار به رغم ظاهرش دل خوشى از نظام ندارد.


برچسب‌ها: حسن اعرابی, علی رضائیان, محمدتقی اسدی, میرزا غلامرضا
 |+| نوشته شده در  جمعه ششم خرداد ۱۳۸۴ساعت 4:13  توسط شیخ 02537832100  | 

 از راست: هادی گل محمدی، مقدادی

۲۹/10/83. با هادى گُل‌‏محمّدى و حسن اعرابى و علی رضائيان و حسين نادرى در نگارخانه‌‏ى فرهنگ بوديم; طبقه‏‌ى تحتانى ساختمان انجمن‌‏هاى ارشاد. گُل‏‌محمّدى نقبی زد به گذشته‌‏ى هنر در قم و نقل كرد:
آقاى اميرخانى به همراه خانم و مادر خانمش كه هر دو زنان محجّبه و بانمازى بودند، در قم به منزل مرحوم مهدی عربشاهى آمدند. عربشاهى خطوط قديمى متعدّدى را آورد و روی زمين ولو كرد؛ از جمله غلطگيرى‏‌هاى مرحوم عمادالكتّاب‏ را. نيز يك قطعه‌‏خط آورد که اميرخانى آن را به من (گُل‏محمّدى) نشان داد و گفت:
«خطّ كيست؟» عربشاهى مدّعى بود خطّ استاد حسين ميرخانی است. من گفتم:
«خطّ استاد حسين نيست و خطّ برادرش استاد حسن است.» استاد اميرخانی گفت:
«از کجا با اين قاطعيّت می‌گويی؟» گفتم:
«دلايل متعدّدى دارد. يكى اينكه‏ اين خوشنويس، در كلمه‏‌ى «اگر» الف و گاف را مقابل هم نوشته است و الف را روى خطّ زمينه‏ قرار نداده. ديگر اينكه انتهاى دايره‏‌ى «ى» و كلمه‏‌ى «با» را پيچانده به سمت‏ چپ.» اميرخانى خيلى خوشش آمد و مرا تحسين کرد.
در همان سفر به اتّفاق استاد اميرخانى از كتيبه‌ا‏ى که «عمادالكتّاب» در سردرِ بيمارستان‏ فاطمى نگاشته بود،‌بازديد كرديم. اميرخانى مى‌‏خواست به عربشاهى چيزى بگويد. انگار عربشاهى حواسش جاى ديگر بود. به من گفت:
«نکته‌ای در اين كتيبه هست. مى‏دانى چيست؟» بی‌درنگ گفتم:
«از فلان قسمتش تا فلان قسمت، بعداً تعمير شده و «حسن زرّينخط» (شاگرد عماد) آن را نوشته است.»
اين حرف هم تحسين اميرخانی را برانگيخت.
در آن ايّام، شهردار وقت و فلان‏‌فلان‌‏شده‏‌ى قم به ما وعده داده بود كه سردر بيمارستان فاطمى را مانند دروازه‏‌ى شهر قزوين - كه از ميان آن خيابان كشيدند و آن را محفوظ نگه داشتند - محفوط نگه دارد. يک روز رفتيم ديديم بلدوزر گذاشته‏‌اند و خرابش كرده‏‌اند و به بهانه‌ی خيابان‌کشی، اين اثر نفيس را نابود کرده‌اند. آنجا تا قبل از خيابان‌کشی، محيطِ دنج و قشنگى بود. وقتى از ميدان شهدای کنونی به آنجا مى‏رفتى، به يك محيط بسته می‌رسيدی كه سمت راستش دبيرستان‏ حكيم‌ ‏نطامى قرار داشت. حيف شد!» حسن اعرابى گفت:
«من آن وقت‏‌ها دوچرخه داشتم. وقتى سردرِ بيمارستان فاطمى را خراب كردند، به آنجا رفتم و تعدادى از كاشى‏‌هاى كتيبه‌‏ى عمادالكتّاب را با خود به خانه آوردم که هنوز هم در اختيار دارم.» گُل‏محمّدى گفت:
«حسن زرّينخط سردرِ برخى از حجره‏‌هاى قبرستان قم را نيز خطّاطى كرده است كه ديدنی است.»
هادی گل‌محمّدی در جلسه‌ی دوستانه‌ی امشب گرچه همواره با لحن گله‌مندانه‌ای که به همه چيز و به خصوص متولّيان هنر شهر و کشور، معترض بود، سخن می‌گفت؛ ولی نکاتی و مطالبی و تعابيری آموختم؛ از جمله:
«شاگردان اميرخانى لچركارى را بعضاً از استادشان ياد گرفته‌‏اند. در واقع از مسگرى فقط كونْ‏‌قِردادنش را ياد گرفته‌‏اند! (خنده‏‌ى حسن اعرابی بعد از لحظه‏اى‏ تأمّل براى درك لطيفه). همچنان كه آهنگران از استاد حسن فقط قسمت زير دايره را كه قلم انگار اندكى از كاغذ بلند مى‏شد و ناقص مى‏‌ماند، گرفته بود.» گل‌محمدی به من (رضا شيخ محمّدی) اشاره کرد و گفت:
«شما هم در سال ۶۴ که برای شرکت در مسابقه‏‌ى خوشنويسی هلال احمر، به مشهد آمده بودى - و آن‌وقت‏‌ها جوان بودى و بى‌‏ريش و خيلى خوشگل (اعرابى: هنوز هم هست) - همين وضعيّت را داشتى و در مركّب‏‌بردارى لچركار بودى. خطّت بهتر از بنى‏‌رضى نبود; ولى موحّد از لج بنى‌‏رضى، دونفرتان را مشتركاً اوّل كرد!» سخن به استاد موحّد کشيده بود و گل‌محمدی نقبی به خاطرات دهه‌ی شصت زد:
«موحّد در آن سال که به مشهد آمده بود، سه‏ تن از بهترين خطّاطان آن ديار (اسماعيلى‏ قوچانى، مهدى‏زاده و توكّلى‏‌راد) براى ديدنش آمدند به خوابگاه هلال‏‌احمر. توكّلى دائم آنجا پلاس بود!»

  علی رضائیان
بعد از دقايق متمادی سکان‌داری گل‌محمدی ابراز کرديم که عازم جلسه‌ی دعای توسّل هستيم که به طور هفتگی از سوی جمعی از خوشنويسان قم به صورت سيّار برگزار می‌شود. گل‌محمدی گفت:
«من دعا و توبه‌‏ى جمعى را اصلاً قبول ندارم و (رو به رضائيان كرد) فكر كنم در اسلام هم چنين چيزى نداريم.» رضائيان گفت:
«چرا! در خصوص اينكه دستجمعى دعا كنيد، روايت داريم.» گُل‏‌محمّدى از مدّاحان بد گفت و آن را موجب سردرد دانست. صحبتِ‏ نقّاشی به نام «مرتضى جهانبخش» را كرد كه به تازگى ظاهراً مرده و يك مدّاح كه به تعبير گل‌محمدی: «نئشگى از سرش مى‏زد بيرون و نمى‏توانست روى كونش بنشيند و قبل از شروع برنامه‌‏اش به حالت نيم‏‌خيز نشسته بود» سخن گفت. اعرابى گفت:
«محمّد موسوى - نوازنده‌ی نی - كه از نظر اعتياد، خيلى خراب است، اين جهانبخش را معتاد كرد. مرتضی زنی داشت که با هم عقد هم نكرده بودند و همينجورى زندگى‏ مى‏‌كردند. اين زن، مدّتی جهانبخش را از خانه بيرون كرده بود. من با مرتضی مأنوس بودم. يك بار كه در منزل استاد حسن آهنگران بوديم و حسين نوروزيان - نوازنده‌ی نی - هم بود، «جهانبخش» به آنجا زنگ زد.


برچسب‌ها: هادی گل‌محمدی, استاد امیرخانی, حسن اعرابی, علی رضائیان
 |+| نوشته شده در  دوشنبه دوم خرداد ۱۳۸۴ساعت 21:47  توسط شیخ 02537832100  | 
  بالا