شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 

هان مجو از حق تو توفیق ادب

ول نما کلّاً سؤال از فیض رب

عمر و وقتت نه طلا که پشگل است

در بطالت صرفشان کن روز و شب

نقد را دریاب و بهر نسیه‌ای

خویشتن بیهوده مفکن در تعب

بوسه زن بر جام و گیر از عمر کام

حُقّهٔ وافور بنشان کُنجِ لب

آنچنان در خدمت شیطان درآی

گوئیا هستیش عبدِ مُنتصَب

نقدجویی مایهٔ اعجاب نیست

دلخوشِ فردایی ای جان؟ العجب!

در پی سوراخ خلق‌اللّه باش

گر نشد از پیش، بگذار از عقبِ #شیخاص

در پاسخ به اسمس روبیکایی شیخ هادی نوه‌عموی پدرم سروده شد

 |+| نوشته شده در  شنبه هشتم شهریور ۱۴۰۴ساعت 18:59  توسط شیخ 02537832100  | 

«نفرین به شیخ سمسار / آن مارمولک آن سوسمار / لعنت به مردم‌آزار»
تکمیل شود. در ۰۲۰۴ در خلال چت با سید محمد برادر عبّاس قوامی سرودم.


برچسب‌ها: قمپز
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هشتم تیر ۱۴۰۲ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

«رفتی و همچنان به خیال من اندری»
از من بکش برون صنما! وِل نما پَری!
دفع از درت کنم، شوی از راه پنجره
حقّا که سرتقیّ و سمج، از کنه سری
برداشته است وهم تو را ناز و غمزه‌ات
کرده با «آنجلینا جولی»جان برابری
مانند ریگ ریخته در دست‌وبال ما
صدّیقه و «محمّد خوش‌لهجه» و زری
شیخاص زیر بُتّه عمل‌آمده که نیست
نابوده مَزجِ نطفهٔ اَمشاج، سرسری
من پور آن یگانهٔ #تاکندی‌‌-ام که بود
کلّی به «قاقزانْ»ش طرفدار و مشتری
در گریه: «شیخ کاظم صدّیقی‌ِ» دوُم
در خنده‌آوری: چو «منوچهر نوذری»
همچون پدر ز میوهٔ طنز و هنر پُرم
از اتّهامِ بی‌ثمری، بی‌بری، بَری
گیر جواب مثبت کس نیستیم ما
لا گو! چه غم؟ هزار نعم جای دیگری
دیدی کجاش را تو؟ که کافیست من دهم
با یک بلندگوی، فراخوانْ سراسری
لب ترنکرده از دهِ «چنگوره» و «قلات»
می‌ریزد از زمین و هوا داف آذری
فرصت کم است ورنه ز قزوین دهم تو را
مکتوب‌خاطراتی و شرحِ مُصوّری
دادند برگه‌ای: «شده وقت شما تمام!»
بودیم خوش به طنز و رجز، خنده‌آوری
نقداً «پری کجایی؟» رزّاق داده است
با یادکردِ خاطره‌هایت مُقرّری
از بهر جمعِ دورهمی یاوه بافتیم
باجنبه باش مادّهٔ من! یه وَخ نری!
تیر۱۴۰۲ #شیخاص

توضیح برخی اسامی خاص:

قاقزان یا قاقازان: از نواحی قزوین که در آن تندبادهای سخت می‌وزد.
چنگوره و قلات: دو روستا از توابع بخش مرکزی شهرستان تاکستان در استان قزوین که پدرم تاکندی در آنجا کارهای عمرانی انجام داده بود و اهالی‌اش نوعاً مُرید اویند.
پری کجایی؟: اشاره به ترانهٔ «تو ای پری کجایی» ترانهٔ مشهور و ماندگاری با شعر ابتهاج (سایه)، آهنگسازی همایون خرم، صدای حسین قوامی
محمّد خوش‌لهجه: از وراژنهٔ شیخاص
نشر در چهار لیست انتشار واتساپی


برچسب‌ها: قمپز, تاکندی, روابط ورژنی
 |+| نوشته شده در  جمعه شانزدهم تیر ۱۴۰۲ساعت 18:28  توسط شیخ 02537832100  | 

بانک مَسکن را مُسکّن دیدم و دیدم که شد
بر قوانین ادب خندیدم و دیدم که شد
قهقهه گفتند باطل می‌کند یکسر نماز
در قنوتم باصدا خندیدم و دیدم که شد
تا زنم رودست بر فامیل حاتم یک سفر
رفتم و در چاه زمزم ریدم و دیدم که شد
‌گفت مفتی با محارم عقد ناممکن بوَد
عمّه‌ام در روستا گاییدم و دیدم که شد
*قضیب‌القضاة چمدانی*

بعداً اینجوری تکمیل و در قمپز اجرا شد


در ۰۲۰۵۱۰ التفات یافتم که این کار برعکسِ «گداخت جان که شود کارِ دل تمام و نشد» است.

 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هفتم بهمن ۱۴۰۰ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

حائلا! بنما در این شهر و دیار
پیشه راه کُسخلی شیخاص‌وار
می‌نکن کار و پی کوشش مباش
کن زِرِیلی‌وار امرار معاش
خرج خود افکن به دوش این و آن
دخل مردم را چو جیب خویش دان
قدّ ماسه مال خود با کس مده
سفت باش و قیرگون نم پس مده
در عطش محبوس کن سرو و نخیل
دل مسوزان! ‌باش چون ابر بخیل
چکّه‌ای ‌باران منه بر هیچ بام
پس مده نم، باش همچون ایزوگام
هر که زِر زد: از چه بستی بار کج؟
گو: نباشد بر هنرمندان حرج
نقل پیمان خدایی را وِلِش
عهد با عبدالرّضایی را وِلِش
فارغ از قُدسیّت خط شو! رها
مثل کلهر مشق کن «زنقَحبه» را
مقتدایی برگزین مردِ سعید
پیروی کن شیوهٔ عبدالمجید
بعدِ اَمردبازی‌اش در زیر پُل
قصّه‌اش تحریر کرد استادِ کل
هندسه‌ قُدسی فقط در حدّ اسم
محتوایش مادّی، معطوفِ جسم
شکل چون گوهر، ولی باطن چو خس
فرم روحانی، مضامین پرهوس
_ادامه دارد_
منظور از «حائل»، "اصغر نظری حائل" شاگرد استاد عبدالرّضایی است.
در بلاگ خط هم قرار گرفت.


برچسب‌ها: استاد عبدالرضائی
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیستم بهمن ۱۴۰۰ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

دریافت از مدیافایر: 264p / 426p / 608p


برچسب‌ها: استاتوس واتساپ
 |+| نوشته شده در  سه شنبه ششم مهر ۱۴۰۰ساعت 0:49  توسط شیخ 02537832100  | 

۹۹/۴/۳۱ عکس دست مجروحت
۹۹/۵/۱ صوت حمیدرضا قلیچ‌خانی
۹۹/۵/۳ عکس حاج کریم باریک‌بین
گُذراَزجَنگ‌بِه‌الّاکُلنگ!
تصویرِ کُتک‌کاری‌ام با پسر ۳۰ ساله‌ام امین از طریق ۱۳ لیست انتشار واتساپی، جمعاً به تعداد تقریبیِ ۳۳۳۳ نفر منتشر شد.
در این روش بر خلاف نشر در یک گروه، هر کس جداگانه عکسی را می‌بیند و قادر است نظر خودش را بی‌لاپوشانی و تأثیرپذیری از نظر دیگران ابراز کند و تن به تعدیل و خودسانسوری ندهد.
عکس ما که رفت، با فوجی از اظهارنظرهای متفاوت از دوستان در دنیای مجازی مواجه شدیم که به ابعاد این گلاویزشدن فیزیکی ‌پرداخته بودند.
شمار قابل توجّهی از این نظرات از نظر من ارزش انتشار در سطح عموم را دارد؛ چون خالص است و تحت تأثیر عقیدهٔ دیگری عنوان نشده؛ که لطف برودکست‌های واتساپی این است که اساساً هیچکس در جریان نامه‌ای که برای کاربر دیگر رفته نیست و سرش به کار خودش است!
هر کس به ما چیزی گفت. برخی از دوستان خوش‌ذوق به جای نثر، بازخورد خود را پیرامونِ این یقه‌گیری و مُشت و چِک و زِفکِنَه‌زنی در حضور زن و بچّه‌های ترسان در قم، در قالب اشعاری به رشتهٔ نظم کشیدند؛ از جملهٔ آن‌ها برادر فرهیخته: حاج کریم آقا باریک‌بین که در حوزهٔ علمیّهٔ قزوین نامی آشناست.
وی برادرزادهٔ امام جمعهٔ مُتوفّای قزوین آیةالله شیخ هادی باریک‌بین است که مدتی دراز، امین ایشان در امور مالی بود؛ نیز ‌عنوان‌دارِ ریاست هیئت اُمنای مؤسّسهٔ مدیریّت حوزهٔ علمیّهٔ قزوین و شرکت بیدستان و همچنین مؤسّس کتابخانهٔ امام صادق(ع) این شهر و در کنار اینهمه، داشتنِ تحقیقات و تألیفاتی در کارنامه‌اش؛ از جمله:
منهاج‌الهدایهٔ «ابن‌مُتوّج بَحرانی» در آیات‌الأحکام که تنهانسخهٔ کاملش در اختیار ایشان بوده، تحقیق کرده و به چاپ رسانده است؛ نیز:
تألیف و چاپ جلد دوم فهرست مخطوطات کتابخانهٔ امام صادق(ع) قزوین کار اوست.
کتاب‌های رجال میرحُسینا، کشف‌الإلتباس از همو، شرح فارسی خصال از ملّا صالح روغنی قزوینی، تفسیر فارسی حدّادی، شاهنامهٔ نادری و الدّمعةالسّاکبه را پژوهش کرده و بعضاً آمادهٔ چاپ دارد.
کریم آقا در واکنش به واقعهٔ ضرب و شتم توأم با فُحش و فضیحت و عربده‌زنی و تی‌پا و اُردنگی و لگدپرانی و ساطورکشی که سر حدودِ ۱۳ میلیون تومان سهام بورس رخ داد، ابیاتی سرود و برایم در واتساپ ارسال کرد؛ که با جملهٔ خوش‌آهنگِ «الباقی عندالتّلاقی» ختم می‌شود و حاکیست پایانِ باز دارد و شاعر درصدد افزودن به ابیات خویش در آینده است.
شعر این عزیز دوست‌داشتنی که آبان امسال وارد ۸۲ سالگی می‌شود، باز از طریق همان لیست‌های انتشار تقدیم خلوتِ شما می‌شود:
🔸
آن شنیدستم که «شیخاص» عزیز
با همه خوشرو وُ با فرزند نیز
لیک از اِغوای شیطان لعین
شکّرابی شد میان آن و این
صحنه‌ای ناخواسته آراستند
«از پی جنگ و جدل برخاستند»(۱)
آن جوانِ یل، مثالِ شیر نر
بسته بر ناک‌اوتِ بابایش کمر
ناظر این ماجرا مامان بُوَد
قلب او آماج صد پیکان بوَد
از کُنش‌ها قلب او بیزار بود
واکنش‌ها زوم بر اصرار بود
لاجرم فردا ازین رازِ نهُفت
قصّه‌گویان قصّه‌ها خواهند گفت
چون به غمّازی دهن وا می‌شود
رازها چون روز رسوا می‌شود(۲)
فعل نامحمود را مستور ساز!
دشمنانِ ماجراجو بور ساز
دستِ مجروح از مَحارم دور کن
چشم شیطان لعین را کور کن
سفره‌ای آرا برای آشتی
گوئیا مصباح نور افراشتی
ما و بعضی دوستان دعوت نما!
بابی از مهر و محبّت برگشا
از گذشته مطلقاً حرفی نزن!
مهربانی کن تو با خُلقِ حَسن
از محبّت وز صفا دمساز کن
راز عشق و لطف و مهر آغاز کن
ألّذی بَینَکَ وَ بَینَهُ عَدا...(۳)
می‌شود چون موم، نرم و باوفا
«از محبّت خارها گُل می‌شود
از محبّت سرکه‌ها مُل می‌شود»(۴)
با کسی که داشتی دیروز جنگ
می‌کنی امروز ألّا و کلنگ!
گر گذاری نفس سرکش زیر پا
دست بردارد «امین» از مدّعا
گر ز سرسختی فرود آییم ما
روح قابیلی شود دور از جفا
نفس خود از بیٖلمیٖرَم‌ها(۵) دور کن!
با بیٖلیٖرَم(۶) جان خود معمور کن!

الباقی عندالتّلاقی! مرداد ۹۹
🔸
پاورقی:
۱. مصراع از «نسیم شمال» در قصیدهٔ شیوای «جنگ میوه‌جات» (درختی و بوته‌ای) آنجا که گوید:
آن شنیدستم که در عهد نجات
جنگ سختی شد میان میوه‌جات
سَردرختی‌ها صفی آراستند
از پی جنگ و جدل برخاستند
۲. وامی از قصیدهٔ مُرده‌جسمِ زنده‌اسم: رهی مُعیّری، سروده‌شده در مرداد ۱۳۲۸:
زن به غمّازی دهان وا می‌کند
راز را چون روز افشا می‌کند
۳. اشاره به آیهٔ شریفهٔ «إدْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ و بَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ» [سورهٔ فصّلت: ۳۴]
۴. ملّای رومی
۵ و ۶. «بیٖلمیٖرَم» به ترکی یعنی نمی‌دانم و اینجا یعنی به‌خواستهٔ مخاطب با وجود امکانِ پاسخ مناسب، جواب نفی‌دادن و از دریچهٔ بی‌اعتنایی بدان نگریستن.
«بیٖلیٖرَم» به عکس این رویّه عمل‌کردن است و معنای اصلیش در زبان آذری که قزوینی‌ها نوعاً با آن آشنا هستند، یعنی: «می‌دانم».

۹۹/۵/۴ صوت شیخ محسن نورانی
عکس شیخ محسن نورانی
صوت بالا مُتعلّق است به مُحقّق و نویسندهٔ قرآنی: حُجّةالإسلام شیخ «محسن نورانی» (۱۳۴۴، قزوین) از شاگردان ارشد و فاضلِ مرحوم آیةالله العظمی دکتر مُحمّد صادقی تهرانی صاحب تفسیر «الفرقان»

۹۹/۵/۵ صدای دعوا همراه با صدای حسن لطفی
عکس لطفی
در فایل صوتی بالا دیدگاه استاد «حسن لطفی» (اسفند ۴۲، خواف) را شنیدید؛ داستان‌نویس، فیلمنامه‌نویس، فیلمساز و مدرّس سینما

۹۹/۵/۶ صدای امیر عاملی
عکس امیر عاملی با رهبر
در فایل‌ِ صوتیِ‌ بالا، نقطه‌نظرات اُستاد امیر عاملی (۱۳۳۹، قزوین) را شنیدید؛ شاعر، طنزپرداز، خوشنویس، کُلکسیونر و فعّال در بازیگری تئاتر

۹۹/۵/۷ عکس هادی فنائی اشکوری
دیدگاه دکتر هادی ‌فنائی ‌اشکوری
(۱۳۴۳، رودسر) عضو هیئتِ علمی گروه حکمت و فلسفه با ۱۲ سال سابقهٔ مدیریّت گروهِ الهیّات و معارف اسلامیِ دانشگاه بین‌المللی امام خمینی قزوین
🔸 پدرم واعظِ منطقهٔ اشکورات بود.
۵۰ سال منبر رفت و ۹ فرزند داشت. در منزل به‌گونه‌ای بود که بنده و اخوی خیال می‌کردیم جز چشم و بله نباید به ایشان بگوییم. هنوز هم از پدرمان می‌ترسیم. اگر بدون کتاب پیشش بمانیم، اوقاتش تلخ می‌شود. اینطور بار آمده‌ایم که باورمان شده اطاعت پسر از پدر اطاعت پادگانی است! لذا حس می‌کنم دوستانی که جور دیگر می‌گویند، انگار نمی‎دانند جایگاه والدین چیست؟
پدرم الآن ۸۰ سال سن دارد و پیرمرد شده؛ مریض است و مستاجر. بنده که قزوینم، گاهی به او زنگ می‌زنم و می‌گویم:
«آقاجان! بیا پیشم باش! دارو و غذا و میوه و همه‌چیزت با من! تمام اهل خانۀ ما غلام شما! با نهایت احترام از شما پذیرایی می‌کنیم.» پرهیز دارد.
شب و روز برایش نگرانیم. منتها راه، دور است و کاری از ما ساخته نیست. اخوی هم که قم است، با غلظتِ بیشتری به او التماس می‌کند که بیا نزد ما. می‌گوید:
«بنای مزاحمت ندارم.»
دائم کارمان شده غصّه‌خوردن که نکند به او بد بگذرد. از آرزوهای من است پدر در باقیماندهٔ عُمر پیش من بیاید تا نوکری‌اش را بکنم. مگر امام(ع) نفرمود:
«هُما جَنّتُكَ و نارُك».
هر خدمتی به والدین، بازگشت به خادم است. ولی متأسّفانه حرف ما را گوش نمی‌کند. خانم چقدر به ایشان التماس کرد و گفت:
«بیا هرچه شما دوست داری برایت انجام بدهیم.» اخوی بزرگ دکتر محمّد رفت پیشش گفت:
«بیا یک واحد در قم برایت تهیّه کنیم؛ درخدمت شما باشیم. زن و بچّه‌مان هم خُدّام شما. سختمان است شما مستأجر باشی و بیمار. بیا پذیرائیت کنیم.» می‎گوید:
«نه! اینجا راحتم. مزاحم نمی‌شوم.» کدام راحتی؟ کدام مزاحمت؟
الآن اطاعت بی‎چون و چرای پادگانی را نخواستیم؛ امّا آیا گستاخی زیاد نشده؟ چطور باید اعلام کرد که حرمت پدرها و مادرها شکسته شده تا اهلِ فکر در اصلاحش بکوشند؟ آقایان به جای اینکه از آیاتی چون: «بِالوالدَینِ اِحساناً» شاهد بیاورند، به سرپوش‌گذاشتن فرامی‎خوانند. به نظرم کتمان موجب می‌شود دردهای جامعه مکتوم بماند. این مسایل، راز نیست؛ مثل این است که درد را پنهان کنیم.
اگر قرار است در موردِ پیش‌آمده به قرآن استشهاد شود، باید روی آیاتی چون: «وَ اخفِض لهُما جَناحَ الذُّل» و: «قُل لهُما قَولاً کریماً» زوم شود؛ وگرنه آیۀ منعِ اشاعهٔ فحشا ربطی به این موضوع ندارد. پدر، نااهل هم باشد، مجوّزِ بی‌احترامی به او نیست. تاریخ فراموش نمی‌کند پدری را که از خلفای بنی‌عبّاس بود و امام معصوم(ع) به پسرش اجازه نداد او را بکشد.
از نگاه من که در فضایی رشد کرد‌ه‌ام که در تمام عمر مثل سرباز بودم و پدر فرمانده: در فرض تخطّی، شاخِ گُستاخ را باید شکست و ادبش کرد. ما که یک عمر جز چشم و بله به پدر نگفتیم، هنوز شرمندۀ اوییم. مگر به خودمان اجازه می‌دهیم خدای نکرده به او اخم کنیم؟
مرداد ۹۹

۹۹/۵/۸ عکس مینو اصغری

مینو اصغری (۱۳۵۴، تهران) وکیل پایهٔ یک دادگستری، مشاور حقوقی و عضو کانون وکلای مرکز
🔸 سلام و عرض ارادت!
روز اوّل ابراز امیدواری کرده بودم که عکس ارسالی شوخی باشد.
در کل اتّفاق ناخوشایندی بود؛ چه برای شما و چه برای فرزندتان و همچنین کلّ خانواده که به نظرم باید از متخصّصینِ روانکاو کمک بگیرید.
بنده به عنوان یک مادر و مسئول فرزندم بهترین راهی که همیشه پیش رو گرفتم و خواهم گرفت، مشاورهٔ خانواده و روانشناس است؛ نیز مطالعه در جهت پیداکردن بهترین راه حل برای ایجاد آرامش و شور و شادی در خانواده.
این نسخه راهگشای خیلی از مسائل در جهت آرامش در خودم و خانواده و ارتباط بهتر با فرزندم بوده است.
علیرغم مطالعات زیادی که داشتم، در دوره‌های تحلیلیِ رفتار متقابل یا همان (TA) در حال گذراندنِ دورهٔ بهداشت روانی به‌صورت آنلاین هستم.
به نظرم این دوره را باید در مدارس و دانشگاه‌ها اجباری کنند. بنده به نوبهٔ خودم به همهٔ دوستان این کلاس را پیشنهاد می‌کنم. امیدوارم دیگر شاهد چنین ناراحتی‌ای نباشید که درد بزرگیست.

۹۹/۵/۹ صدای جواد درافشانی

عکس رزومهٔ درافشانی
فایل صوتی ارسالی، صدای دکتر جواد درافشانی (۱۳۵۲، قزوین) بود؛ فوق لیسانس فلسفهٔ علم از دانشگاه شریف و دانش‌آموختهٔ دکترای روانشناسی معنوی از دانشگاه لیون فرانسه

۹۹/۵/۱۰ عکس

۹۹/۵/۱۱ صدا و عکس سیّد شهاب‌الدّین بنی‌طبا

صدای سیّد شهاب‌الدّین بنی‌طبا (۱۳۶۶، تهران) بود که شنیدید؛ لیسانس حقوق

۹۹/۵/۱۲ فیلم حسین برزگر

http://aparat.com/v/h0o9f

۹۹/۵/۱۳ عکس کریم باریک‌بین در مکّه

فَرآوردِغَفلت!🔸 کَریم‌باریک‌بین
به نام خدا
دیدگاه استاد فرهیخته دکتر فنائی اشکوری را خواندم: شیوا و گیرا بود، وفّقَهُ الله تعالی؛ ولی جهات دیگری هم بود که باید مدّ نظر قرار می‌گرفت.
حرفی نیست که فرزند باید احترامِ تمام‌عیارِ والدین را سرمشق زندگی خود قراردهد؛ اما والدین نیز تربیت و تعاملشان با فرزندان باید طوری باشد که فرزند، حق‌شناس باشد و با گوشی شنوا تربیت شود و کار او به این صحنه‌های ناهنجار نینجامد.
در خانواده اگر فرزند را نااهل می‌بینند، باید در ذهنشان باشد که از اختلاط و مشارکت با او در اموری که احتمالِ بروز اختلاف می‌رود، دوری کنند و قبل از وقوع، علاج واقعه کنند.
و اگر به‌علّتی غیرمترقّبه کار به اختلاف کشید، این وظیفهٔ پدر است که با نرمش و مهربانی و رأفت پدرانه، پسر را از طریق گفتار قانع کند و اگر قانع نشد، پیشنهاد دهد که امر به داوریِ حَکَمِ مَرضیّ‌الطرفین واگذار شود؛ پس باز نباید کار به درگیری بکشد.
به ظنّ قوی ابتدا این پدر است که در اثر مواجهه با موضوعی غیرمنتظره که به‌تصوّر خودش ناموزون و خارج از توقّع می‌پندارد، از کوره به در می‌رود و هجمه را شروع می‌کند و فرزند نیز ارتکازاً جواب می‌دهد. در اینجا از هر اندیشمندی پرسیده شود: کدامشان مقصّرترند؟ در پاسخ می‌گوید:
پدر! زیرا او که سنّ بیشتری دارد، باید کوتاه بیاید.
اصولاً قرآن که مأموریم آن را با تدبّر بخوانیم، اگر مضامین آیاتش را در حافظه بایگانی کنیم و مدّنظر قرار دهیم و به مفاهیمِ نهادینه‌شده‌اش عنداللّزوم عمل کنیم، هیچگاه کار به واقعه‌ای ناهنجار نمی‌کشد.
آیهٔ شریفهٔ إدْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ [سوره فصّلت: ۳۴] راهکار را برای ما تمام کرده است. می‌فرماید:
در مقام دفاع از حقّت ﴿طرف مقابل هر که باشد؛ چه پدر، چه پسر، چه غریبه﴾ به نیکوترین وجه، دفاع و برخورد کن! در آن صورت کسی که میان تو و او عداوت حاکم بود (چنان نرم می‌شود) که گویی یک دوستِ جان در جانی است. بیت:
کلام خدا سر به سر حکمت است
دریغا فرآوردِ ما غفلت است
استاد فنائی کلامشان بیشتر پیرامون یک طرف قضیّه بود. من هم به طرف دیگر پرداختم. و ناگفته نماند که این فرزند خطاکار هر وقت با خود خلوت کند و با عقل فطری به دستاورد خود بیندیشد، از شدّت تأثّر و افسوس، عرق شرم از جبینش سرازیر خواهد شد.
ربّنا إهدنا الصّراطَ المستقیم وَ لاتَکِلْنا عَلَی أنْفُسِنَا طَرْفَةَ عَیْنٍ أبَداً.

شرح تصویر پیوست:
عکس در عرفات یا منا به نظرم سال ۶۳ انداخته شده است. از راست:
محمدعلی سامت، حقیر: کریم باریک‌بین، باجناق بزرگم مرحوم‌ محسن سیاهپوش، مرحوم آیةالله میرزا رحیم سامت، مجید سیاهپوش، حجّةالإسلام مقدّم امام جمعهٔ وقت قیدار یا خدابنده

۹۹/۵/۱۴ صدا و عکس نادر میرزایی

صدای نادر میرزایی (۱۳۴۳، تهران) را شنیدید؛ معاون امور جوانان جمعیّت هلال احمر استان قزوین

۹۹/۵/۱۵ عکس دکتر رضا ترنیان

صورت‌ِحالِ‌بیدلان🔸 دکتررضاتَرنیان (۱۳۵۴، آستانهٔ اشرفیّه) شاعر، نویسنده، پژوهشگر، منتقد ادبی، دانش‌آموختهٔ زبان و ادبیّات فارسی، استاد دانشگاه و کارشناس شبکه‌های اجتماعی جوانان در وزارت ورزش
موقعیّتِ نامحترم و نامطمئنّی که شیخاص به پیش می‌برد، شبیهِ سناریوهای عبّاس کیارُستمی است؛ در فیلم‌های کلوزآپ، مشق شب و طعم گیلاس؛ موقعیّتی که به‌لحاظ جامعه‌شناختی و روانشناسی بر پایهٔ رفتارهای هیستریکی اتّفاق افتاده است و مخاطبین متعبّد و غیرمتعبّد، توسّط کارگردانی باهوش به‌ نام شیخاص هدایت و بازیگردانی می‌شوند.
در این وضعیّت، مخاطب هم بخشی از سناریویی است که بعداً با اجازهٔ او، خاصیّت عرضهٔ عمومی خواهد یافت.
شیخاص با توجّه به علقه‌های خانوادگی و تعبّدی، جامعه را می‌هُشیاراند که همان‌گونه که جامعهٔ دینی، توان هدایت خاص را برای پیشبرد سیستم در این چهل ساله نداشته است، توان تربیت نسل آینده را هم ندارد!
به اصطلاح ژن خوب که مرسومِ این روزهاست، با ناکارآمدی سیستمی همراه بوده که توان بازتوليد اندیشهٔ نوین در بستر یک جامعهٔ کارا را نداشته است.
شیخاص این بار دوربین را به‌صورت مخفی و مجازی روبروی مخاطبین خود گرفته و این شعر سعدی را یادآور می‌شود که:
ای که نیازموده‌ای صورتِ حالِ بیدلان!
عشق، حقیقت است اگر حمل مجاز می‌کنی

۹۹/۵/۱۶ صوت و عکس محمد میرزایی

صدای محمّد میرزایی (۱۳۳۹، کرمان) بود که شنیدید؛ استاد خط و آواز و شاعر

۹۹/۵/۱۷ صدا و عکس علیرضا ندّاف

صدای علیرضا ندّاف (۱۳۵۲، قزوین) را شنیدید؛ قاری بین‌المللی قرآن کریم و کارشناس رسانه

۹۹/۵/۱۸

http://aparat.com/v/ijSCY

۹۹/۵/۲۰ صدا و عکس نصیری

صدای سیّد جمال‌الدّین نصیری (۱۳۵۳، شهرری) را شنیدید؛ محقّق، ویراستار و امام جماعت شرکت تولید قطعات خودرو در کرج

صدای مهدی عسکری (۱۳۵۲، تهران) طلبکار امین: پیکوفایل / مدیافایر

۹۹/۵/۲۱

http://aparat.com/v/qP8Hf

۹۹/۵/۲۲ صدا و عکس نداف

صدای علیرضا ندّاف (۱۳۵۲، قزوین) را شنیدید؛ قاری بین‌المللی قرآن کریم و کارشناس رسانه

صدای دکتر کاظم جمالی (۱۳۵۶، شیراز) متخصّص طبّ اورژانس و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی شیراز: مدیافایر / پیکوفایل

۹۹/۵/۲۳ صدا و عکس شیخاص

۹۹/۵/۲۴ عکس میثم پورسعید

نامه‌بَری‌باچارپا!🔸 میثَم‌پورسَعید (۱۳۶۲، اصفهان) کوهنورد
شیخاصا! تو که قصد نداری بدِهیت را به مردم بدهی، حرف‌های صدتایه‌غاز هم نباف؛ روحی فداک!
فایل صوتی تو را چهار تن تحصیلکردۀ مطلّع بشنوند، بهِت می‌خندند ای شیخِ سنّتی!... تو در خانوادۀ بسته پرورش پیدا کرده‌ای و بیشتر حال می‌کنی با چارپای نامه‌بَر به تک‌تک خانه‌ها نامه بیندازی؛ تا به جایش کمی به‌روزتر عمل کنی. این استفاده‌ات از لیست انتشار واتساپی، غیر از این معنا نمی‌دهد؛ وگرنه گروه و کانال می‌زدی.
این مدل ارسالِ تک‌به‌تک، هم برای خودت دردسر است، هم به مرور بلاکت می‌کنند؛ ولی حرف گوش نمی‌کنی و می‌خواهی همچنان سنّتی بمانی... آنوقت توی سنّتی داری از نامرئی‌بودنِ برق می‌گویی تا برای مؤمن به غیب، فالور جمع کنی... آقا اصلاً بحثِ دیدن و ندیدنِ یک پدیده و حقیقت نیست که؛ بحث اثباتِ علمی است. الکتریسیته امری فیزیکی است. صفر و یک‌های دنیای اینترنت هم فیزیکی است. برو در بارۀ فیزیک و متافیزیک و نجوم مطالعه کن؛ بعد بیا فرمایش کن.
نپتون و پلوتن را هم می‌شود دید؛ هم می‌شود تجزیه و تحلیل کرد و هم از نظر علمی با علوم انسانی اثبات نمود.
برادر من! وقتی چیزی را نمی‌دانی که هست یا نیست و راهی برای اثباتش نداری، چطور بهش ایمان داری؟... حالا این به کنار. ایمان داری، داشته باش برای خودت. چه اصراری داری بر اثبات حق‌بودن و درستیِ باوری که به تصریحِ خودت نمی‌شود اثباتش کرد. و اینهمه تشویق همگان بر پیروی و ایمان به آن چرا؟
نیم قرن در آن سیستمِ بسته با یک فرمان پیش رفتی و اصلاً فکر نکردی و عقلت را به کار نبردی و تقلید کردی و تکرار!.‌‌.. بیا حرف میثم را گوش کن و دو سال مطالعهٔ جدّی‌جدّی کن. فوقش باز قبول نمی‌کنی و قانع نمی‌شوی دیگر و ایمانت قوی‌تر می‌شود! ضرر نمی‌کنی که.
در فایلت گفته‌ای: دنیا دنیای بده‌بستان و مکافات است. قبول ندارم. در طول تاریخ بشری، چه بسیار انسان‌های خوبی که فعّالیّت‌های مفیدی داشتند و بی‌آزار هم بودند؛ امّا به آن‌ها ظلم شد، کشته شدند، شکنجه شدند و تمام شدند رفتند؛ نمونه‌اش کارگران دفن‌شده در اهرام ثلاثهٔ مصر و کشته‌شدگان جنگ‌های مختلف و هزاران مورد دیگر.
در همین عصر ما اینهمه افراد پول مردم را بالا می‌کشند و یک آب هم از رویش می‌خورند و آب از آب تکان نمی‌خورد. عمل هست؛ کو عکسش؟

۹۹/۵/۲۵ صدا و عکس عسکری و چک و برگه‌های دادگاه

صدای مهدی عسگری (۱۳۵۲، تهران) را شنیدید؛ طلبکار

(آیا منظور همان فایل ۱۸۳ است که در ۲۰ مرداد قرار دادم؟)

۹۹/۵/۲۶

صدای امیر عاملی در دفاع جانانه از مهدی عسکری که از امین طلبکار است: مدیافایر / پیکوفایل

یادآوری: علیرضا ندّاف انتخاب موسیقی برای این فایل صوتی را بسیار پسندید و خصوصاً عنوان کرد که بلافاصله بعد از صحبت امیر عاملی ناگاه انگار با ضربهٔ یک عصای جادويی موسیقی از حالت غمناک به حالت طرب‌انگیزی میل می‌کند.

۹۹/۵/۲۷ عکس شیخاص و نیچه

اختیاراتِ‌مُطلقه‌ٔنَوابغ‌🔸 شیخاص
دکتر کاظم جمالی عزیز! سلام!

از فایل صوتی‌ات برمی‌آید در باب وضعیّت مالی‌ام و تسویه‌حساب با طلبکارانم ابهاماتی برایت پیش آمده؛ که شیخاصی که هرچه خاص باشد، بالأخره شیخ است، از چه بی‌خیالِ پرداخت بدهی‌هایش به خلق‌اللّه شده و هر روز که می‌گذرد، اسناد بیشتری رو می‌شود دال بر اینکه به این و آن بدهکار است. چیست قصّه؟
در این لحظه و اینجا پاسخی دَرِگوشی بهت می‌دهم که بین خودمان بماند و از من نشنیده بگیر:
نوابغ، از تبصره‌ها بهره می‌برند.
قانون شرع و عرف که برای عموم واجب‌الأتّباع است و خودم بارها در پشت تریبون و فراز منبر با تأسّی به چندده آیه و حدیث و بیان سوءعاقبتی که دامنگیر مُتخلّف است، برای پامنبریان شهر و روستا تبیین کرده‌ام، لزوم تأدیۀ دیون است. در این خصوص همه پیامبرگفتنی در برابری، دندانه‌های شانه را مانَند و قانون در خصوص ریز و درشت، علی‌السّویّه اجرا می‌شود.
ولی اگر به من نمی‌پَری، از تو چه پنهان سال‌هاست جَنینِ یک فکر شاید شوم بسا حاصل لقاحی نامبارک درونم جا گرفته که بی‌صدا از شیرۀ جانم تغذیه‌اش کرده‌ام تا به مرور بپرورمش و برایش وجه بتراشم و توجیهاتی دادگاه‌پسند جفت و جور کنم برای روز مبادا.
فکر بکر این است که آن اصل کلّیِ عقلی و عرفی و شرعی - خدایا توبه! - در خصوص برخی نوادرِ روزگار، تخصیص خورده و آن‌ها را سنَه نه؟... بالأخره نباید آیا هنرمند خلّاق که نه فقط چند کاربر واتساپی که بگو همهٔ تاریخ، چشم به ایده‌پردازی‌اش دوخته‌اند، با بقیّه فرق داشته باشد؟
شجریان باشی؛ امّا حق نداشته باشی برای حفظ مشتی میراث موسیقایی، دُزدکی صدای استادت _عبدالله‌خان دوامی را با ضبط کارگذاشته در داشبورت ماشینت ضبط کنی؟ بمیری که بهتر است!
شیخاص باشی؛ امّا نتوانی دوربین لشگر ۸ نجف اشرف را در زمستان ۶۴ به ترفندی کش بروی؛ نه برای لهو و لعب؛ برای ثبت عکس‌های ناب از عملیّات والفجر ۸؟... آری وظیفه‌ می‌گوید نکن؛ تکلیف و تعهّد در قبال تاریخِ منتظر چه می‌گوید؟
می‌توان بر آن صدادُزد سخت گرفت و قوانین خشک مالکیّت خصوصی مُصنّف یا ممنوعیّت حقوقیِ ضبط مخفیانهٔ صوت را بر سرش چماق کرد و اینگونه قانون و شرع را پاس داشت؛ ولی فرهنگ را چه کسی پاس بدارد که شماری افراد باذوق گاه به قیمت چند هنجارشکنی و تخطّی کوچک از ضوابط که به جایی برنمی‌خورد، پاسبانی‌اش می‌کنند؟
آنکه از خسارتِ ناشی از نقضِ بکن و نکن‌ها برمی‌آشوبد، خبر از این خسارت عُظمٰی دارد که چند ترانه و تصنیفِ ناب از دست برود؛ مواریثِ در شُرف نسیان و انهدامی که آن پیرمردِ آفتاب لب بام در سینه دارد و معلوم نیست اگر بخواهی ازش اجازه بگیری، بدهد یا نه؟ و مدّتی بعد هم بمیرد و فاتحه؟
نه آقا! باید و نبایدها برای ذوقمندان باهوش نیست.
جنینِ این فکر بکر امّا شاید شوم را باید آنقدر بپزم و تغذیه‌اش کنم که راحت بر سرِ میخانه برکشم عَلَمی؛ نه که اینک بترسم از بیانش و به تو بگویم درِگوشی بشنو و بینمان بماند.
نباید ضعف از خود نشان دهم و زبانم را بگزم که شیطان را لعنت کن و نگذار افکار باطل را در عُقدۀ درونت نَفث کند که اگر کوتاه بیایم، نهیبی سربلند می‌کند که:
شیخاصا! دزدی به هر حال دزدی است. اگر بهترین عکس‌ها را برای کلکسیون جهاد و شهادت بگیری، دوربینت شبهه‌دار بوده؛ که به عنوان کاری امانت گرفته‌ای و در کار دیگر استخدام کرده‌ای.
از پا ننشین و برای چرک‌زدایی از کارت به هر دست‌مالی متوسّل شو! به یاد آر فلاسفۀ غرب را که کم گُنده‌ نیستند. درست است آن مردِ ۲۵ سال استخوان‌درگلودرخانه‌نشسته که به زور خلیفه‌اش کردند، سوارِ کار که شد، نگفت:
خلیفه شده‌ام و از همه‌تان سرترم. کارآیی من کجا شما کجا؟ من در دین خدا، فوقِ عرشم و شما به زحمت حتی در فرشید. پس کمترین برتری‌ام این باشد که مواجبم از بیت‌المال بیشتر باشد. این را نگفت. بل گفت:
«مردم! من نیز فردی از شمایم و در سود و زیان با شما شریک.»
اسیر دینِ مزاحمی شده‌ای شیخاص! که سختگیرانه می‌گوید:
کسی حق ندارد خود را مُحق بداند که برخوردارتر باشد؛ یا به هر بهانه شرایط زیست‌محیطی را به سود خود مصادره کند. انسان که هیچ؛ حتی تو مختار نیستی عرصۀ حیات را بر درختان و سبزینگان تنگ کنی یا طبیعت را دستخوش تخریب نمائی. بیجا می‌کنی فکر می‌کنی به صِرف اشرفِ مخلوقات بودن، حقّ تضییع حقّ حیوانات را داری؛ تا چه رسد به بنی‌بشرِ دیگر بگویی:
تو نباش تا من باشم! چون چهار تا شعر سروده‌ام؟ هر ذی‌روح و جنبنده‌ای حتی اگر عاجز از این باشد که مثل تو اینقدر قوی بنویسد، سزاوار زیستن است. تو اگر نابغه هستی و خلّاق و برجستگی‌هایی داری، خب دستت درد نکند! هر مدل ممتازبودن عالیست. اینکه می‌توانی خوب و زیبا آواز بخوانی یا عالی خطّاطی کنی یا ماهرانه نطق کنی یا حرفه‌ای تدوین کنی و پادکست بسازی، خب خوش به سعادتت! خیلی از توانمندی‌ها فخرآور است. حتی بعضی شانس‌ها حقّاً بی‌نظیر است. وای! اینکه کسی زمان پیامبر(ص) زنده باشد و او را درک کرده باشد، بهتر از این می‌شود؟
کجا معاصرانِ نبیّ اعظم با چون مایی که گُلِ روی آن بزرگوار را ندیدیم، در یک رتبه‌اند؟ چقدر حاضری بدهی یک دقیقه چشمت به جمال دل‌آرای اشرف انبیا بیفتد؟ منتها همین شرف‌ِحضوریافته‌گان مع‌الأسف مخاطب این دستورِ علوی‌اند:
«آگاه باشید! هر یک از مهاجران و انصار که خود را به‌واسطۀ سابقۀ التزامِ حضور پیامبر(ص) از دیگران برتر می‌شمارد، باید بداند: این امتیاز، مربوط به فردا (روز رستاخیز) است و اجر و پاداش او در پیشگاه خداست» یعنی اینجا همه عین دندانه‌های شانه مساویند. ای بابا! یعنی پس کسی تبصره و تک‌مادّه ندارد؟ حتی اگر خوب عکس بگیرد؟ در قیامت است که: «منازل به مقدارِ احسان دهند»؛ در دنیا عربی را فضلی بر عجمی نیست و عجم بر عرب رجحان ندارد؛ مگر به تقوا. فرقی هم بین کسی که واجد مهارت صنعتی یا هنری است که نه یک مشت کاربر واتساپ که کلّ تاریخ به ایده‌پردازیش چشم دوخته‌اند، با فاقد آن نیست که فکر کند مجاز است بابت آن، جلو انداخته شود.
بله در شرایط خاص شاید شیخاص‌ها تقدّم یابند. اگر دو نفر در حال غرق‌شدن‌اند و رهاندن هر دو از مرگ ممکن نیست. شاید در آن وضعیّتِ تزاحمی که در تنگنای انتخاب هستی، بتوان حکم کرد: اگر یکی آیةالله العظمی یا استاد دانشگاه است و دیگری بی‌سواد، نجاتِ استاد و مرجع اولویّت دارد؛ ولی در شرایط غیراضطراری چطور؟ انگار شایسته‌سالاری در کار نیست. این هم شد دین؟
چرا نگذارم جنینی شاید شوم از لقاح با یک فکر فلسفی در من نُضج گیرد؟ چرا فقط ملزم باشم چشم بدوزم به کسی که ۲۵ سال استخوان در گلو خلافت را رها کرد؟ نیچه کم آدمی بود؟ کم بلد بود؟ چرا او الگو نباشد؟ آیا فکر او بیشتر با طبعم سازگار نیست که می‌گوید:
انسان برتر صاحب حقّ ویژه است! حالا شد. آدم برتر نه‌فقط سبزینگان را که می‌تواند دیگری را بزند کنار؛ حتی از زندگی محروم کند و از دم تیغ بگذراندش. نگو مگر داریم؟ اگر وقت نمی‌کنی کتاب‌های دیرفهم را بخوانی، فیلم را که راحتتر می‌بینی. این را تماشا کن: پسری با همکاری دوستش، دوست همکلاسیشان را خفه می‌کند. چرا؟ به چه جرمی؟ چون آقای قاتل که دانشجوست و گرایش‌های هموسکشوال هم دارد، تحت آموزه‌های استادش (بازی جیمز استیوارت) است که او هم انگار شیعۀ حضرت نیچه است و به این نتیجه رسیده که خودش انسانِ برتر است.
خب آقای براندون! اگر همراه با دوستت خدای ناکرده در حال غرق‌شدن بودی و نجاتِ غریق فقط یکیتان را می‌توانست نجات دهد، ترجیح با رهاندن تو بود؛ البتّه اگر نمراتت بهتر بود! تازه اگر استادت با تو در حال غرق‌شدن نبود که در آن فرض، اولویّت با نجات او بود. امّا شرایط که اضطراری نیست و گل و بلبل است. به چه مجوّزی با طناب دوستت را بیجان کردی؟ اسم فیلم «طناب» است و ساختۀ سال ۱۹۴۸.
یک بشر دوپا کارش به جایی برسد به خودش حق بدهد خود را ابرانسان بداند. تحت تأثیر چه آموزه‌هایی هستی و چه جنین شومی در درونت کاشته شده؟ در کلاسی زانوی تلمّذ به زمین زده‌ای که تئوریسین‌اش مدّعیست بعضی‌ها تبصره‌دار هستند. اگر آدم‌های اندیشه‌ورزِ معمولی که تکامل‌یافتۀ میمون و البتّه آفرینندۀ ارزش‌های خویشند، یک تکان دیگر به خود بدهند و بیشترین قابلیّت‌های خود را پرورش دهند؛ از ترس و خرافه وارهند و برخوردار از معنویّت کامل شوند و به منزلت ابرانسان نائل آیند، اتّفاق دیگری در غیابِ خدای فقید می‌افتد که همانا برخورداری از حقوق خاص است.
این وعده را جناب زرتشت می‌دهد و طبق کلام فردریش ویلهلم نیچه (زنده در ۱۸۸۸٫۸٫۸) در کتاب «چنین گفت زرتشت» بشارتِ ظهور چنین ابرانسانی قبل از اعلام مرگِ خدا داده می‌شود.
چقدر عالی و باب طبع من شیخاص است این حرف که نمی‌خواهم بدهی کسی را صاف کنم و می‌خواهم با ابزارهای غصبی کارهای فاخر تولید کنم. در سر سودای آن دارم که ابرمرد uberMensch باشم و به نیروی اعجاب‌آور دست پیدا کنم. فکر کن شبیه دختر فیلمِ «لوسی» (لوک بسون، ۲۰۱۴) که در اثر پخش‌شدن محتویات یک کیسۀ حاوی مادّۀ سی.پی.اچ.فور که آن را بلعیده، به توانایی شگفت‌انگیزی دست پیدا ‌کرده؛ یا در اِشل کوچکترش مثل هنرمند همشهری و دوست متوفّایم استاد محمّدرضا قنبری که به روایت همسر دومش طاهره آصف‌الحسینی از تریاک سواری گرفت. چرا که نه؟
این‌ها تلاشی است برای رسیدن به کارکشیِ بیشتر از مغز و از جسم؛ تا بلکه قادرترم کند و مجاز به گنده‌گویی و أنا رجلٌ کشیدن.
فوقش ممکن است بگویی: اگر همه قرار باشد اینجوری باشند و به اسمِ داشتن اختیارات ویژه و استحقاقِ استفاده از تبصره، سهم درخت و حیوان و انسان را بالا بکشند که دیگر سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. کیست که نخواهد چنین گرین‌کارتی داشته باشد؟ همه می‌شوند هفت‌تیرکش برای ناکارکردن مادون خود. همه باید دنبال تهیۀ طناب و آلت قتّاله باشند برای فشردن حلق دون‌پایگانی که به فتوای خودشان دون‌پایه می‌پندارندشان و لت و پارشان کنند.
اگر شیخاص‌ها کلونی‌وار تکثیر شوند، از کنترل خارج می‌شوند. اوضاع از هم می‌پاشد و امنیّت همگانی مختل می‌شود. کاش مردم بپذیرند که عموماً نابغه نیستند. کاش مقام مسئولی، شورای نگهبانی، هیئت ژوری‌ای تعیین ‌کند که آدمیزاد از کی به برتری می‌رسد؟ به قول فیلم مطرح تاریخ سینما: جیب‌بُر (روبر برسون، ۱۹۵۹): کدام کمیتۀ داوری آن مردان باهوش را که قرار است مُجاز به مالِ مردم‌خوری باشند، انتخاب می‌کند؟
اگر فیلم را ندیده‌ای ببین دکتر. جوان کیف‌قاپی که در کار خود بسیار زبر و زرنگ است، حس می‌کند نباید با بقیّه به یک چوب زده و رانده شود. دنبال مُجوّز سرقت است. او در دقیقۀ ۱۰:۱۶ فیلم به دوستش می‌گوید:
{«آیا نمیشه اجازه داده بشه که مردانِ باهوش و زیرک که قادر به دستیابی به چیزهای بزرگ هستند و بدین جهت برای جامعه ضروری‌اند، به جای راکدشدن، ممکن باشه که در موارد معیّنی آزاد باشند تا قانون را بشکنند؟» دوستش می‌پرسد:
- کٖی اون مردان باهوش را انتخاب می‌کنه؟
+ خودشون! ضمیرشون!
- کدام مردی فکر نمی‌کنه که فرد باهوشی نیست؟
+ نگران نباش! فقط در ابتدا اینطوره. بعدش متوقّف میشن.
- اونها هرگز متوقّف نمیشن.
+ یک نوع دزد مفید؟ یک نیکوکار؟
- اونجور دنیا به هم میریزه.
+ دنیا همین الآنشم به هم ریخته. این میتونه درستش کنه!}
نه انگار سخت بشود به مردان باهوش و زیرک و ضروری برای جامعه، اذن قانون‌شکنی در موارد مشخّص را داد. و تازه یک خبر بد برایت؛ شیخاص!
حتی جیمز استیوارت‌ها (همان تئوری‌پرداز نیچه‌زدۀ فیلم طناب ساختۀ آلفرد هیچکاک) که در کلاس‌های تئوری مثل آبِ خوردن به وجودِ حقّ ویژه برای برخی خواص قائل بود، وقتی حرف‌هایِ بادهوایش در عمل توسّط شاگردش عملیّاتی شد، فکر نکن ازش حمایت کرد. خیر! پشتش را خالی کرد و جنایتش را گردن نگرفت. انگار فقط هنرش این بود که در کلاس‌های ملال‌آور یونیورسیتی تئوری ابرانسان را مثل یک جنین در رحِم دانشجویانش بکارد و کَکش را به شلوار آن‌ها بیندازد؛ امّا وقتی با صحنۀ اجرای عملی فرمول‌های ذهنی در خصوص فضیلتِ انسان برتر و مجازبودنش برای ناک‌اوت‌کردنِ افراد دون پایه مواجه ‌شد، سر دانشجوی قاتلش داد بکشد و توبیخش کند که من گفتم؛ ولی شنونده باید عاقل باشد! چه خودبرتربینانه همنوعت را پست تلقّی کردی و کُشتیش! و نهایتاً آدمکش را به قانون معرّفی ‌کند تا به سزای اعمالش برسد.
حواست باشد شیخاص که روز مبادا اینجوری زیر پایت را خالی نکنند. تو پایت در دادگاه گیر است و توجیه محکمه‌پسندت، ناتیز. پس فردریک ویلهلم ما چه شد؟ کم آدمی است؟ نه آدم مهمی است. اما حرف جزو باد هواست. ایدهٔ دردسرسازش باید کمی ویرایش شود.
برای جفت و جورکردن اشکالات عقیدهٔ او برخی دست و پایی زده‌اند و عنوان کرده‌اند:
نباید نفی رسوم اخلاقی را با غیراخلاقی‌بودن عوضی گرفت... ای بابا! این که یعنی باید همچنان اخلاقمدار بود و چهارچوب‌ها را پاس داشت. برگشتیم به خانهٔ اول که زمانی در تریبون و منبر برای مردم شهر و روستا تبیین می‌کردم که! یعنی باید جان و مال مردمِ بی‌هنر از سوی منِ فرهیخته محفوظ بماند؟ این که بازگشتش به همان لزوم همزیستی مسالمت‌آمیز میان عارف و عامیست که با طبعم سازگار نیست. اینکه همه در کنار هم با سِلم و سازش و برابر در مواجهه با قانون زندگی کنند که همان است که مردم مثل دندانه‌های شانه با هم برابرند! پش برخورداری از شَرفِ حضور پیامبر چه می‌شود؟ یعنی درویش و غنی بندۀ این خاک درند و یارانه‌شان یکسان است؟ بد شد که! یعنی تبصره‌ها دست نوابغ را نمی‌گیرد؟ یعنی باید حق مردم را داد و با طلبکار تسویه حساب کرد؛ یعنی شیخاص با شیخ عام هم‌عرض و هم‌رده است؟
۹۹٫۵٫۲۷

۹۹/۵/۲۸ صدا و تصویر امیر عاملی

صدای امیر عاملی (۱۳۳۹، قزوین) را شنیدید؛ شاعر، طنزپرداز، کُلکسیونر، خطّاط و فعّال در هنر تئاتر

۹۹/۵/۲۹ عکس ابن‌السّلام

سیّدامیرحُسین‌موسوی‌خوئینی
🔸 اِدراردَرزَمزم!

سلام! بنده کُلّاً مطالب اخیر شما را قبل از بازکردن حذف می‌کنم؛ بنابر این از مضمون آن‌ها بیخبرم. شاید بسیاری از آن سه هزار و اندی نفر که دل به ارسال فایل‌هایتان برایشان در قالب ادلیست واتساپی خوش کرده‌اید نیز چون بنده باشند.
در مجموع مطالب شما ارزش پاسخ ندارد؛ امّا در یک کلام آنچه در این چند وقت بر سرتان آمده، نتیجۀ شکستنِ حرمتِ پدر بزرگوارتان آیت‌الله تاکندی است.
کاری با ایشان در اینترنت کرده‌اید که اگر معاندان نظام بخواهند برای نمونه به پنج آخوند فُحش بدهند، یکی از آن‌ها ایشان است.
برش‌های صحبت‌هایشان را جوری حسّاسیت‌‌برانگیز تقطیع و تدوین کرده‌‌اید که هر کس دشمن اسلام و نظام است، تا دید فحّاشی کند. آیا شُهرت، به زمزمْ‌آلودنش می‌ارزد؟... باش تا صبحِ دولتت بدَمد!
آنچه سال‌ها پیش چیده و تدارک دیده‌اید، امروز نتیجه داده و پسرتان توی رویتان ایستاده است:
این هنوز از نتایجِ سَحرست
سخن‌آرایی (است) و لافی نیست
خود تو بنگر عیانْسْت یا خَبَرست
من نمی‌گویم اینکه می‌گویم
تا تو گویی هَباست یا هَدَرست
بر زبانم قضا همی رانَد
پس قضا هم بدین حدیث دَرَست:
استخوانْ‌ریزهایِ خوان تواَند
هرچه بر خوانِ دهر ماحَضَرست
اَنوری اَبیوردی

۹۹/۵/۳۰ صدا و عکس محمّد پسر غلامحسن

صدای محمّد مرادی (۱۳۵۲، قزوین) را شنیدید؛ دبیر زبان عربی

۹۹/۵/۳۱

http://aparat.com/v/dTBND

۹۹/۶/۱ صدا و عکس من و ابوی و جمالها و سید مرتضی شب عروسیم

پادکستِ بالا حاوی صدای این افراد بود:
تاکندی (۱۳۱۲، روستای تاکند از توابع تاکستان قزوین)؛ پدر
شیخاص (۱۳۴۴، قم)؛ پسر
مهدی قاسمی (۱۳۶۷، قم)؛ خواننده

۹۹/۶/۲

http://aparat.com/v/SsoLe

۹۹/۶/۳ فایل صوتی؟؟

۹۹/۶/۵ عکس علی سلیمی

مُصطفٰی ‌سَلیمی
(۱۳۶۳، قزوین) طرّاح ‌چاپخانه
🔸 تفاوُتِ‌دیوانِگی‌ودَنگول‌بازی!

چرا روابطت با بستگان درجۀ یکت اینقدر تیره شده؟ بهت نمی‌خورد آدمِ سختی باشی. واقعاً با پدر خُرده‌بُرده‌ای داری؟ می‌دانم که بی‌اختلاف نیستید با هم. مایل بوده به راه او بروی. خب یکی‌یکدانه بودی و انتظار ازت بیشتر بود؛ برعکس ما که سه برادریم و علی ما سال ۱۳۶۶ (وقتی من ۳ ساله بودم) در جبهه با تو همسنگر بود.
حق بده که چون تک‌پسر بودی، پدر دوست داشته به همه پُزَت را بدهد؛ امّا تو در مسیری افتادی که می‌خواستی پُزِ خودت را بدهی؛ استقلال‌طلبیت به خودی خود بد هم نیست؛ به شرطی که زندگی را به کام خودت و دیگران تلخ نکنی.
یک بار در چت واتساپی ازت پرسیدم:
«آیا احساس خوبی داری از این نحو زندگی؟ سرحال و با نشاطی؟» عنوان کردی که به مرور خیلی‌ها از دورت پراکنده شدند و در پارکینگت تنها هستی و تنها می‌خوابی. خودت را از تک و تا نینداختی و گفتی:
«چون تصوّر می‌کنی نابغه هستی، باید هزینۀ نبوغت را بدهی و ناچاری زندگی انفرادی را تحمّل کنی.» نابغه‌بودن باید باعث حسّ خوشبختی و نشاط و انرژیِ بیشتر شود؛ نه که تنهایت کند. نبوغ باید قاتُق نانت باشد؛ نه قاتل جانت. تو گفتی:
«این تعریف از نبوغ را تنهاتعریفِ موجود از آن نمی‌دانی؛ حتّی اگر بهترینِشان باشد.»
به نظرم ایران به دردت نمی‌خورد. باید جلای وطن کنی؛ بیشتر سفر بروی؛ امّا انگار فقط هند و لبنان رفته‌ای. اصلاً برای چه در قم مانده‌ای؟ توجیهت این است که با قم کنار آمده‌ای؛ حتّی تناقضش با افکارت برایت جالب است و متفاوت‌بودنت را جلوه‌گرتر می‌کند؛ امّا این‌ها دلیل نمی‌شود. نبوغ تو در کل نفعی شامل حالت نکرده است. به خیال خودت در حال خلّاقیّتِ مدام هستی و به خودت می‌بالی که یک کشمکش معمولی خانوادگی را بلدی به یک فیلم مستند خلّاقانه یا منابع تحقیق برای یک پایان‌نامه یا فیلمی در ژانر سینما-حقیقت تبدیل کنی که شاید هرگز نه نوشته شود نه ساخته. به نظرم می‌توانستی خیلی بهتر از این‌ها از نبوغت کار بکشی؛ امّا نه در اینجا. شاید ترکیّه بودی، مقام و ارج و قربت بیشتر بود.
نمی‌فهمم چرا مهارت‌هایت نباید تو را به جاهای خوب ببرد؟ می‌گویی: به سمت رفاه نبرده؛ اما به سوی خلّاقیّتِ بیشتر برده است؛ بعید می‌دانم.
زاویه با پدر قابل حل بود؛ اگر کمی مدیریّت می‌داشتی. حتم دارم می‌توانستی کاری کنی هیچ مشکلی پیش نیاید. خیلی‌ها شبیه تواند؛ امّا توانستند بر این فضا سوار شوند. علی آقا پسر شیخ محمّد لشگری امام جمعۀ متوفّٰی و موقّت قزوین مثل پدرش مُعمّم نشد. خودت گفتی که این فرزند تفاوتش را با پدر به شکل متقاعدکننده‌ای برگزار کرد و نرم پیش بُرد.
سید احمد مُعین‌شیرازی را می‌شناسی؟ اسم مستعارش در اینستاگرام پیکاسو است.
https://instagram.com/p/BvOuRnjhxcw
او هم با پدر ‌هم‌‌جهت نیست و ترجیح داد در ترکیّه آنطور که دوست دارد، زندگی کند. پدر از معاریف تهران و در زمرۀ خانواده‌های اصیل و سادات معروف و پسرعموی مُجابی‌های قزوین است. پسر نخواست کُپی پدر باشد و علائقش را زیر پا بگذارد؛ نیز نخواست کارش با پدر به کُنتاکت بکشد و هی دیگران بگویند: به حرفش نرفتی! از راه سوم رفت. بی‌آنکه علایقش را بکُشد، تدبیری بکار برد که رابطه‌اش با پدر آسیب نبیند. نبوغش سرجایش؛ روابط خانوادگی‌اش هم سرجایش؛ رفاهش هم سرجایش.
تو فرمان را بد گرفته‌ای و با زندگی بد طرف شده‌ای.
تعمّد داری به زیست در فضای مذهبی ادامه دهی؛ اما قوانین حاکم بر آن را نپذیری و لجوجانه با همه سرشاخ شوی؛ اینجوری اذیّت می‌کنی و اذیّت می‌شوی.
اگر در گوشۀ دیگری در دنیا رحل اقامت می‌افکندی، با همه راحت‌تر ارتباط برقرار می‌کردی و احترام خودت هم حفظ می‌شد.
تو استناد می‌کنی به اینکه نخبه‌ها اغلب وصلۀ ناهمرنگ اجتماعند؛ انگار لازمۀ نُخبه‌بودن، زخم‌زدن و زخم‌خوردن است. نه جانم! همۀ نخبه‌ها و نوابغ اینجوری نیستند و حضور آن چند تن ناهموار و ناهشیار، دلیلی بر درستی این مدل ساختن و سوختن نیست.
آن‌ها که سخت زیستند، بختشان بد بوده؛ جرأت مهاجرت و تکان‌خوردن نداشتند. چه دخلی به بقیّه دارد؟
اصرارت بر اینکه «کنتاکت با همه» را از لوازمِ نخبه‌گی بدانی برای چیست؟ بله! لوریس چکناواریان آهنگساز برجسته، از دیوانه‌بودن تجلیل می‌کند. این کلام اوست:
هر کس باید دیوانه بشه که به جایی برسه. آدم نُرمال به جایی نمیرسه. دیوانه باید باشی. دیوانگی مهمّه در زندگی. تا وقتی دیوانه نشی، هیچ چیزی خلق نمیشه؛ بدون دیوانه‌شدن... آنوقت ما همه‌ش حس میکنیم توی اجتماع که هستیم، همیشه خوشمون میاد احساساتمون را خیلی نگه داریم؛ خودمون را عاقل نشون بدیم؛ خودمان را مرتّب نشون بدیم... نه بابا ول کن! الان قرن بیست و یکه. دیوونه‌ای، دیوانه بمون. عاقلی، عاقل بمون. همه، جای خود! ولی خوش به حال آدمهای دیوانه. آدم عاقل لذّت نمیبره از زندگی. دیوانه خوبه!
آری؛ این حرف اوست که فیلمش را برایت فرستادم؛ ولی به گمانم این مدلی دیوانگی که در نقّاشان، موزیسین‌ها و خیلی از هنرمندان است، گاه بد تفسیر می‌شود. افرادی مثل تو فقط رُل دیوانه‌ها را بازی می‌کنند. ذوق نکن که این آهنگساز، حدیثی در شأن تو گفته است. کلام او ربطی به دنگول‌بازان ندارد.
https://instagram.com/p/B-fAvWQgM27
ای شیخاص! یا از این سرزمین برو؛ یا اگر هم قرار است بمانی، جوری نبوغت را به پدرت درست ارائه بده که این مشکلات پیش نیاید. کم و بیش خبر دارم که در این خصوص دست و پایی زده‌ای تا خودت را به پدر اثبات کنی. استعدادت در عکّاسی، فیلمبرداری و تهیّۀ اسناد تاریخی را در خدمت پدر قرار داده‌ای و از حضور تبلیغی‌اش در شهر و روستا فیلم و عکس و صوت بسیاری تهیّه کرده‌ای؛ اما این وجه از تلاشت دیده نشد؛ برعکس حفره و شکاف‌هایت با ایشان و بستگانت به شدّت رخ نمود. نتوانستی مثل نمونه‌های موفّق، نقاط مشترکت را با کسانی که باهاشون اختلاف داشتی، بولد کنی.
با همهٔ این احوال همچنان امیدوارم دلت شاد باشد؛ پرانرژی باشی و به خواسته‌های دلت برسی و طوری نشود که خدای‌ناکرده ناکام از این دنیا بروی.

۹۹/۶/۶ پادکست تاکندی و عروسی شیخاص

که برای رحیم سرکار فرستادی و در آی.جی.تی.وی.اش منتشر کرد:
https://instagram.com/tv/CEXN17tgQWv

== همان روز در واتساپ یک فایل صوتی هم منتشر کردی در لیست انتشارت. ببین چیست؟

+اتمام پست‌های کتک‌کاری و توابعش+


برچسب‌ها: امین, زینب میرکمالی, قم, امیر عاملی
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه یکم مرداد ۱۳۹۹ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

t.me/rSheikh/1651
سال‌هاست فایل سخنرانی‌های جناب #تاكندی را در فضای مجازی پخش می‌کنم و امر نوظهوری نیست؛ منتها اخیراً در میکس صدا و تصویر، مهارتی یافته‌ام که به مددش دقایقِ جذّابتر و پرکشش‌ترِ نطق‌های پدر را گزینش و با تصاویر مناسب تلفیق می‌کنم که خوشحالم که نشرش با اقبال میلیونی مواجه شده است.
خیلی‌ها عنوان کرده‌اند کارَت مُخرّب است. همشيره زهرا شیخ‌محمّدی در پیام تند تلگرامی به‌صورت خصوصی به من نوشت:
«اون از فیلما که پخش می‌کنی و فُحشای ناموسیشو منو خواهرام و مامان باید بشنوند؛ آن هم از...»
ماجرا را با دوست حقوقدانى در میان نهادم. گفت: شما مباشرت در جرم نداشته‌اى؛ ولى مشاركت چرا. مباشر، قفل مردم را مى‏‌شكند و سرقت مى‌‏كند. شریك، كشيك‏ مى‏‌دهد تا كسى نيايد و دزد، راحت كارش را بكند. گفتم:
«شکل رفتار من فرق دارد. من يك اثر هنریِ چندلایه با محوریّت یک روحانی بذله‌گو توليد کرده‌ام که عکس‌العمل‌های متفاوتی برانگیخته است:
آن‌ها که عاشق انقلاب و روحانیّتند، همانطور که پای منبر پدرم اصل حرف را شنیدند و خندیدند و صدای خنده‌هایشان هم در نوار ضبط شده است، کلیپ را هم دیدند و لذّت بردند. کینه‌جویان به شیوخ هم عصبانی شدند و واکنش درخورِ خشمشان نشان دادند؛ که اگر پای منبر هم حضور می‌داشتند، همینطور می‌شد. بله من کشیک داده‌ام؛ ولی دو اتّفاق افتاده و نیمی از آن دزدی بوده است!
تازه مگر مشابه کار مرا صدا و سیما نمی‌کند؟ نطق مرحوم آیةالله حائرى شيرازى‏ را پخش می‌کند که در آن گفته:
«تو به ميزانى كه هوا مصرف مى‌‏كنى، بايد هوا توليد كنى!» که جملۀ تقطیع‌شده‌ای از یک بحث علمی است که در فضای مجازی، کلّی کامنت بی‌ادبانه روی دست نظام گذاشت. آیا رسانه در تولید این ضایعات نوشتاری سهیم است؟
در مقياس بالاتر، خدا ارسالِ رسل كرد؛ پيامبران مورد تمسخر امّت‌ها قرار گرفتند. اگر نمی‌فرستاد، به انبیا، مجنون خطاب نمی‌شد. اگر خودِ قرآن نازل نمی‌شد، یَزیدُ الظّالمینَ إلاّ خَساراً رخ نمی‌داد. نعوذ بالله خدا در گناه مردم شریک است؟ کلیپ من در ظرفِ عنادِ مُعاندین که ریخته شده به عنادشان افزوده. غیر از این است؟
دوست وكيلم پاى عنصری به نام نيّت‌خوانی را وسط كشيد و گفت:
اینکه پخش‌کنندهٔ نطق مرحوم حائرى غَرضش سازندگی بوده نه تخریب و بسترسازی براى بازکردن زبانِ‏ بدگویان، قابل احراز است؛ همچنانكه قصد خیر خدا از بعثت انبيا روشن است. در مورد شما هم محکمهٔ صالحه با ابزارهایش می‌تواند نیّتتان را بخواند که کلیپ‌های تولیدی‌تان چه عَقَبهٔ ذهنی داشته؟
آیا ترفندی نیست تا مسبّب، جامعه را فریب دهد و خودش را پشت نقاب مُباشر پنهان کند که من که به روحانیّت بد و بیراه نگفته‌‌ام و فحش و فضيحتی از دهانم خارج نشده است!
دیدم راست می‌گوید. عرف جامعه به مُباشر و تمام‌کنندهٔ کار حسّاس‏تر است. آنقدر كه مردم از شِمر كه بر سينهٔ مبارک سيّدالشّهدا(ع) نشست و سر حضرت را بريد متنفّرند، از يزيد كه‏ کارگردان بود، انزجار ندارند.
این مردم در قتل خلیفهٔ دوم عُمر جشن مى‌‏گيرند؛ چون از ضربت سيلى به فاطمه(س) خاطرهٔ تلخ دارند؛ اما در مرگ ديگر خلفاى غاصب که وضع بهتری از خلیفۀ دوم نداشتند، شادی نمی‌کنند. یک بار به همسر خواهرم شیخ سنبل‌آبادى که با هم شوخی داریم، گفتم:
«باجناقت سیّد عبّاس قوامی در قزوین مراسم "عُمرکشان" می‌گیرد. شما هم ۲۲ جمادی‌الثّانی هر سال در قم مراسم "ابوبکرمیران" بگیر!
اگر آن روز کار داری، ۱۸ ذیحجّه، امّت را حول مراسمِ فراموش‌شدهٔ "عثمان‌کُشان" جمع کن!
مرگ عثمان زمینه‌ساز خلافت علی(ع) شد و باید شادی‌آفرین‌تر باشد. با فوت ابوبکر و عمر، خلیفۀ غاصبِ دیگر جاگزین شد؛ اما جشن مرگ عثمان، جشن خلافت علی(ع) و عيدالزّهراست.»
سنبل‌آبادی با خنده اعلام کرد چیزی جای عُمرکشان را نمی‌گیرد. عُمر بابت تبعيض نژادى بين عرب و عجم، مغضوب ایرانیان است. قاتلش هم‏ ایرانی است و مرحبا دارد! منتها آنچه مرگش را اینقدر شیرین کرده، دخالت مستقيمش در هتك‏ حرمت دخت پیامبر(س) است.
در روايت آمده: «عُمر سيّئةٌ من‏ سَيّئاتِ ابی‌بكر» عُمر تنها نقطۀ سیاه کوچکی از گناه غلیظ ابوبکر بود؛ ولى‏ در عرف ما «کار را که کرد، آنکه تمام کرد». سیلی را پیدا کن کی زد؟ فحش ناموسی اینترنتی را ببین کی داد؟ چکار داری به کلیپ‌ساز؟
انگار خواهرم همصدا با آن دوست حقوقدان در پی جستنِ عوامل دخیل در جرم ولو با توسّل به ابزارهای نیّت‌خوانی است. كليپ‌‏ساز تاکندی مستقيم به کسی ناسزا نگفته؛ اما جَوّی ساخته که ديگران‏ لیچار بار کنند. این کلیپ‌ساز سال‌هاست نطق‌های پدر روحانیش را در فضای مجازی پخش می‌کند و امر نوظهوری نیست؛ منتها جدیداً در میکسِ صدا و تصویر مهارتی یافته‌ که به مدد آن، دقایقِ جذّابتر و پرکشش‌تر را گزینش و با تصاویر مناسب، تلفیق می‌کند. نشر این محصولات با اقبال میلیونی مواجه شده است.
نظر دهید 👈 t.me/qom44

نقد سید عبدالعظیم موسوی به این نوشته: t.me/rSheikh/1652


برچسب‌ها: شیخ صادق مرادی, زهرا شیخ‌محمدی, تاکندی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۷ساعت 0:27  توسط شیخ 02537832100  | 

t.me/shkhs/1649
همشيره طیّ نبشِ قبرِ خاطراتِ دههٔ ۶۰ نوشته:
«خون پدر و مادرتو خبر مرگت تو شيشه كردى برا زن‏‌گرفتنت.» 👈 t.me/shkhs/1648
كسى كه از زندگی من خبر نداشته باشد، اگر اين جمله را بخواند، فكر مى‏‌كند در غَلَیان قوۀ جوانی در حین گشت‌زنی‌ و به قول قزوینی‌ها «وِل‌سابی‌»ام در سه‌راه خیّام #قزوین، چشمم خورده به يك دختر خوشگل و يكدل نه صددل عاشق‏ بيقرارش شده‌ام.
بعد آمده‌ام خانه‌ به پدرم جناب #تاكندى و مادرم خانم بتول تقوى‌‏زاده گفته‌ام بايد به‏ هر قيمتى شده اين تکّه را برايم جور کنید؛ وگرنه خودم را از کوه میلدار قزوین پرت می‌کنم پایین و خونم می‌افتد گردن شما!
آن‏ها هم گفته‌اند: کوتاه بیا پسر! چه وقت زن‌گرفتنته؟ و من كه دل و دين در عشق یک مهوش فتّان از كف داده‌ام، مى‏‌گویم: اين و لاغير!
دختر هم ديده سفت عاشقش هستم، سخت شرط گذاشته که مَهرم سنگین است: بايد تپّۀ ميمون‏‌قلعۀ قزوين را به هر جان‏‌كَنشى هست، مسطّح كنى.
من هم براى نیل به وصال دلبر گفته‌ام: زورم را می‌زنم!
و چون اين كار در سال ۶۶ شمسی چند ميليون تومان معادل چند ميلياردِ امروز هزينه داشته، نعلينم را (آن موقع معمّم‏ بودم و نعلین و عبا و عمامه داشتم) گذاشته‌ام روى خِرّ پدر و مادر كه بايد اين هزينه را بپردازید. خلاص!
آن بیچاره‌‌ها هم برای تأمین هزینهٔ تسطیح، به خاك سياه نشسته‌اند تا من به محبوبم برسم!
اين خبرها نبوده که!
روح بانو «زلیخا جعفرخانی» مادر آقای تاکندی شاهد است که مطلقاً در سه‌راه خیّام قزوین وِل‌سابیِ اونجوری نداشته‌ام. گشت و گذارم فقط در پاتوق‌هایی مثل هنرکدۀ خوشنویسی «احمد پیله‌چی» کنار قلم نی و دوات بوده. و گاهی هم گپ‌زنی با زنده‌یاد «شُکرالله پناهی» که با قلم مو و رنگ، پلاکارد می‌نوشت برای اعزام نیرو به جبهه و کمک‌رسانی به مردم آواره از جنگ.
توی آن بلبشو نمی‌گویم سرم را برای دیدن و دیدزدن بلند نمى‌‏كردم. می‌کردم؛ اما نه برای تورکردن خاتون‌های رعنا. در خانوادۀ من نگاه به جنس مخالف قدغن و در حکم زهر هَلاهل بود. از بچه‌گی چشم‌هایم را طوری تربیت و تنظیم کرده بودم که نگاه اولّم هم به دختر نیفتد؛ تا چه رسد به نظْرهٔ ثانی به قول #سعدی.
در عوض البته سرم را برای امور دیگری بلند می‌کردم؛ یکی برای تماشای پلاکاردهای بزرگی که در سبزه‌میدان قزوین به درختان زده بودند؛ حاوی شعارهای خیزاننده به سوی جبهه‌ها.
پلاکاردهای پارچه‌ای را باد پاره می‌کرد و «شُکرالله پناهی» به تجربه دریافته بود که اگر در فواصل منظّمی در پارچه سوراخ ایجاد کند، باد ازشان می‌گذرد و دیگر پاره نمی‌شود.
سر بلند کردنِ دیگرم برای مشق نظری پسرهای خوش بر و روی شهر بود که آن هم بی‌اشکال بود؛ چون جنس مخالف نبودند. اونی که مشکل داشت، ترک ‌شده بود و خیال پدر و مادرم راحت بود که با نگاه‌های مسموم به زن، جهنّم را برای خودم نخواهم خرید.
می‌ماند اینکه چنین آدمِ پرت‌افتاده از جنس لطیف خلقت، چگونه می‌تواند متأهّل شود؟ برای آن هم خدا کریم بود. بزرگترها را مأمور کرد ببُرند و بدوزند.
«زينب ميركمالى» نوهٔ بازارى مذهبى و پولداری بود به نام آقا سید قاسم. این سیّد، مرید تاكندى جوان بود. بهش گفته بود پسری که هنوز نداری، داماد من! و قبل از اينكه به عشق من‏ و همسرم نوبت برسد، پدران گرفتار مهر هم شدند و يك نامزدشدن بى‌‏هزينه رخ داد.
سالیان سال قبل از ازدواجمان هر بار خانوادهٔ مرحوم «سید قاسم جمالها» براى ديدار با پدرم به قم مى‌‏آمدند، مادرم مى‌‏گفت: «اين‏ها فاميل‏‌هاى خانم آينده‏‌ت هستند. مؤدّب باش!»
گذشت. عقد در سال ۶۶ در پی تماس اوليهٔ‏ خانوادهٔ عروس استارت خورد.
برخلاف وصلت‌هایی که نقطهٔ عزیمتش داماد است، مرحوم مادرم‏ مجبور بود به اين چشمه از بيرون آب بريزد تا وانمود كند جوشان‏ است! خانوادۀ زینب خانم هم با كمترين مطالبه‏ از من و پدر و مادرم در تنور پیوند می‌دمیدند. علاوه بر تأمين جهاز عروس كه عرفاً به عهده‌شان بود، بار مالى عروسى را‏ كه تعهّدِ خانوادهٔ داماد بود، به دوش گرفتند.
مادرم مدام برای تحکیم مناسباتم با همسر، شارژم می‌کرد. انگار ساعت گذاشته بود برای خودش که قرص‌هایم را بدهد. پاشو! وقت هدیه‌دادن است. آماده شو نیم ساعت دیگر موعدِ بوسیدن است! یالّا زنگِ بچه‌دارشدن است!
معتقد بود گاه پسر رغبتش كم‏ است. چند متر که هُلش بدهى، استارت می‌خورد. بعد ولش هم بکنى،‏ متوقّف نمی‌شود. می‌گفت نمونه‌اش دائی جانت آسيد تقى.
نشان به آن نشانی که ۵۳ سالم است و پدر و مادرم هنوز دارند این ماشين لكنتى را هُل مى‌‏دهند!
اگر اسم اين وضعیت را خواهرم زهرا شیخ‌محمدی گذاشته «خون والدین در شيشه‏‌كردن» زده است به خال!
بعدالتّحریر: دیشب خواب دیدم دارند می‌برندم جهنّم به جرم نگاه‌های شُبهه‌ناک. فکر کردم دیدزدنِ پسرهای قزوینی کار خودش را کرده؛ نگو نگاه به سوراخ‌های پلاکارد «شُکرالله پناهی» مسموم بوده است!
نظر دهید 👈 t.me/qom44


برچسب‌ها: زینب میرکمالی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۷ساعت 0:24  توسط شیخ 02537832100  | 

t.me/rSheikh/1617

سیزده‌بدر هم رسید. امسال نشد در تعطیلات نوروزی با خانم بچّہ‌‏ها به سفر برويم. از اين بابت‏ متأسّفم؛ اما آن‏ہا ککِشان هم نگزید. انگار چيزى از دست‏ نداده‌‏اند. فکر می‌کنید چرا؟
مختصر توضیحی می‌طلبد:
من به عنوان‏ پدر خانواده قاعدتاً بايد هزينہ‏‌هاى جاری خانه اعم از خورد و خوراك روزانہ و برق و آب و گاز و تلفن و غيره را متكفّل باشم. خب بی‌خیال نیستم. عزمم جزم است كه خورد و خوراك روزانہ و برق و آب و گاز و تلفن منزل را تأمين كنم. بہ‏‌بہ! چہ بابای خوبى!
اما بگذار ببينم؛ پس‏ «و غیرہ» چہ مى‌‏شود؟
انگار فقط قبل از «و غيره» را متعہد شدم؛ پس خودِ «و غیره» چى؟ اقلامی چون كيك‏ جشن تولّد، تعويض پرده و روتختی، شست و شوى فرش و موكت، تعويض مبلمان، تہیّۀ پوشاك و خرید زيورآلات.
اى بابا! پس عملاً درصد بالايى از مخارج را نمى‌‏پردازم! بد شد که!
دوستان در طی نشست‌های مشورتی مكرّرا گفتہ‌ و می‌گویند: نہ شیخ! این راهش نیست! تأمين حوائج اوّليہ به کنار. اون كه گفتن ندارد و تقبّلش هنر نيست. مہم همان مخلّفات است که امورات منزل بی‌آن نمی‌گذرد.خانہ فرش می‌خواهد و فرش، روفرشی و روفرشی شست و شو. بايد عوض کنی. باید عوض شوى: ترك عادت کنی؛ اگر موجب مرض نباشد!
كلى فكر كردم چہ كنم چه نکنم. نہايتاً در ذهنم جرقّه زد: مگر سفر از علائق تو نیست؟ تو گشت و گذار دوست داری و مشتاقی در بافت تاریخی شہرها بچرخی و عكس معماری بگیری. چہ بہتر اين را هر سال در تعطیلات عید انجام ‌دهی؛ منتها در پوشش سفر خانوادگی. قبلاً تنہا و کرگدن‌وار می‌رفتی؛ توصیۂ مشاوران را دریاب! ترک عادت کن و ایدۀ سفرهای استانی را استارت بزن! دست زن و بچہ را بگیر و با خود به نقاطی که از قبل نشان کرده‌ای، ببر. هم فعّالیّت هنریت را انجام داده‌ای؛ هم «و غیره»ات درست می‌شود: یک تیر و دو نشان.
البتہ خانواده‌ بہ لحاظ تعلّقات شدید مذهبی به سفرهای زیارتی راغبند. نہ اگر هر شب نماز غفیلہ بخوانند، برایشان سنّت تکراری است؛ نہ هر سال اگر ببریشان مشہد خستہ می‌شوند. اما تو ترجیح می‌دهی اگر يك سال رفتی خراسان، سال بعد بروی شيراز، بعد همدان، بعد سمنان، بعد خرّم‌‏آباد؛ حتی نقاطی کہ درجۂ اهمیت پایین دارد ولی جدید است. در سفر هم پول مسافرخانہ نمی‌دهی و از مساعدت دوستان اينترنتى‌‏ات کمک می‌گیری که فراوان در گوشیت شماره‌شان را داری و هر کدام به بہانه‌ای بہت زنگ زده‌اند و شماره‌شان برای روز موعود سیو شده و کنار اسمشان نوشته‌ای: کرمان، بویراحمد و غیره!
هر سال که هوس سفر می‌کنی، در ادلیست گوشیت نگاه می‌کنی کجا نرفته‌ای. رایزنی را شروع می‌کنی. این مدل سفر برای خودت دوست‌داشتنی و نوعی زرنگ‌بازی و مرارت‌هایش برایت شیرین است؛ ولی برای خانواده‌ات نچندان مطلوب. ولی بالأخره اسمش سفر و تفرّج است. کافیست به ضرب و زور ببریشان؛ بعد تا یک سال اینجا و آنجا صفحه بگذاری که «و غیره»ات نمی‌لنگد. تازه از سفر هم كه برگشتی، تا سفر بعدى بیمه‌ای و آنها نباید ازت جز همان ماقبلِ «وغيره» را بخواهند؛ نه روز زن، نه سالگرد ازدواج، نه عيد نوروز. عملاً انگار بہشان كارت‏ هديه‌‏اى كه هر چى بخواهند باهاش بخرند، نمى‌‏دهی. سفربردنت عين بُن‏ كتابی است كه برخى ارگان‏‌ها هديه مى‌‏دهند و باهاش نمی‌شود پیتزا تنوری خرید. همين قبل از عيدى يكى از آيات عظام قم يك بُن ۱۰۰ هزار تومانى خريد جنس به طلاب داد كه فقط مى‌‏توانستى از يكى از فروشگاه‌‏های قم با آن جنس بخرى. خب اين هم يك مدل‏ جايزه‏‌دادن است دیگر. جای تشکر ندارد؟
تازه این شيوه مختص تو هم نيست و خدا هم از اين راه وارد شده! در بہشتش از اين جوايزِ بُن كتابى بسیار دارد! وعده كرده‏ نہرهايى در آن جارى است حاوى عسل مُصفّا(۱). خب خانمت كه‏ قندش بالاست، شايد بگويد: من اصلاً طبعم با شيرينى موافق نيست. به ترشى‏ و شورى راغبم! کاش استخرِ قره‌‏قوروت يا سوناى كَشك در بہشت بود! تازه اصلاً تمايلى ندارم در مايعی با ويسكوزيتهٔ بالا غَلت و غولت بزنم. بدم مى‌‏آيد. دلم مى‌‏خواهد توى نہرِ سركه‏ يا آب‏‌قيسى شیرجه بروم! اما خدا انگار مثل تو تحت علایق خودش عیالت را می‌برد سفر! البته خدای بیچاره جاى‏ ديگر قرآن گفته: لهُم ما يَشأؤن(۲). هر چی بخوای، هست. یا: و فیہا ما تشتہیه الانفس(۳). این دیگر برای بستن دهان عیال تو بوده. يعنى كارت هديه‌‏اى بہش داده‏ از هر فروشگاه كه عشقش كشيد، خريد كند و هر جنسى‏ دوست داشت! كتاب نمى‌‏خواهد، برو روکش مبل عوض کند! نه شیخ! اگر ده هزار تومان در روز زن يا عيد غدير بگذاری توى پاكت‏ عيدى بدهی، گواراتر است تا زوركى ببریشان قلعهٔ فلك‌‏الأفلاك.
سیزده‌بدر هم رسید. امسال نشد در تعطیلات نوروزی با خانم بچّه‌‏ها به سفر بروی. از اين بابت متأسّفی؛ اما آنہا ککِشان هم نگزید. انگار چيزى از دست‏ نداده‌‏اند. فکر می‌کنی چرا؟ ۹۷/۱/۱۳
نظر شما 👈 t.me/qom44
ݒاورقے:
۱. محمد: ۱۵
۲. شوری: ۲۲
۳. زخرف: ۷۱


برچسب‌ها: زینب میرکمالی
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه شانزدهم فروردین ۱۳۹۷ساعت 2:5  توسط شیخ 02537832100  | 

t.me/rSheikh/1517

علی‌الأصول اگر صاحبان مشاغل پا در كفش ديگر صنوف‏ كنند، ناڪامند. اما شگفتا از استثناها. دیده‌ام طرف تعويض‌‏روغنى بوده. با همان لباس روغن‌‏اندود، حرف‌‏هاى مغزدار فلسفى زده؛ به چه خوبى! و برعكسش نيز هم! آخوندى که انتظار نداشتم در امور فنى‏ سررشته داشته باشد، به طرفةالعينى دستگاهى را عيب‏‌يابى و تعمير كرده است.

تاریخ را هم بگردی در احوال برخى ائمّہ(س) آمده كه يكى از خلفاى عباسى در شڪارگاه بہ ايشان گفته بود: بفرماييد تيراندازے!... انگار به آیت‌الله العظمى بگويى: موتور تِرل بدهيم خدمتتان چرخى بزنيد؟ كه هدف‏ِ تعارفگر اغلب به رخ‏‌كشيدن ناتوانے طرف مقابل است. در اين حال اگر آيتِ‏ مزبور بر ترك موتور بجہد و تك‏‌چرخ بزند، دود از كلّهٔ طعنه‌‏زن بلند نمى‌‏شود؟... امام مزبور کمان را به دست گرفتہ و تیرها را دقیق بر سیبل مربوطه نشانده و حتی تیر بعدی را جوری زده که بر تیر قبلی نشسته و آن را شکافته و بر مرکز هدف فرو رفته... لذا به احتیاط نزدیکتر است آدم کسی را دست کم نگیرد؛ِ علی‌الخصوص اگر از اجلّا باشد. یک بار در کلیپی دیدم آیت‌الله وحيد خراسانى بعد از خروج از جلسۂ تدریس درس خارج، ملّاى‏ رومى و در ادامه کل فلسفه را به باد حمله گرفت. بعد عنوان كرد كه از سر جهل‏ نيست كه با اين شاعر و آن علم عداوت مى‏‌كند. همهٔ آن راه‌‏ها را رفته و دیده هر خبری هست، در دنیای فقاهت است.
همسر خواهر حقير كاتب‏‌الحروف آقا شيخ صادق مرادى هم گاه مرا به خاطر اين در و آن در زدن‌هایم به باد انتقاد مى‌‏گيرد و می‌گوید: در زىّ طلبگى بمان که همه چیز اینجاست. در شعر مپیچ و در فنِ او... در مقام جواب سخت از خودم دفاع مى‌‏كنم و بدم نمی‌آید ايشان را به عداوت با رشته‏‌هايى كه با آن‏ها آشنا نيست، متهم كنم... ولی به خلوت که مى‏‌روم، به خود مى‏‌گويم: خيلى به اطلاعاتت در زمينهٔ سينما و داستان مناز!‏ زمانى كه ۱۷، ۱۸ ساله بودى و هنوز نمى‏‌دانستى ميز با ميزانسن چه‏ فرق دارد، اين شيخ صادق در قزوين در تئاتر «حديث عشق» نقش داشت و با «ابراهيم فرخ‏‌منش» استاد نمایش قزوین مرتبط بود... و وقتی داشتى‏ تمرين وزن و قافيه مى‌‏كردى، او براى جمع كوچك طلاب مدرسهٔ‏ صالحيهٔ قزوين، مصراعِ «صحراى دلم، عشق تو شورستان كرد» را مى‏‌خواند و قشنگ تصويرسازی‌ مى‌‏كرد... مگر فراموشت شده با هيجان از «يك قطره از آن‏ چكيد و نامش دل شد» مى‌‏گفت؟... لذا اگر پيشنهاد تيراندازيت را رد مى‏‌كند، به حساب اشتغالش به امور مهمتر بگذار؛ نه كه بلد نباشد. بلاشک اگر از تو كمان بستاند، روى خليفهٔ عباسى را كم مى‌‏كند و با ترل تک‌چرخ می‌زند.


برچسب‌ها: شیخ صادق مرادی
 |+| نوشته شده در  شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۶ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 
فایلش اینجا قرار گیرد...

استفاده از این تکّۀ کوتاه آوازی در کلیپ یک‌دقیقه‌ای اینستاگرامی با میکس خودم:
_instagram.com/p/BjWBYSJgn9
انتشار تلگرامی:
t.me/rSheikh/1711

 |+| نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم شهریور ۱۳۹۶ساعت 16:22  توسط شیخ 02537832100  | 
در سایت qomnet.net بنده را به عنوان «دانشور قمی» معرّفی کردند:
qomnet.net/persian/intesharat/001_simaye_daneshvaran/21.htm
در 97/9 که چک کردم دیدم لینک بالا کار نمی‌کند. ولی کامنت‌های ذیل این پست را خواندم. شما هم بخوانید.

 |+| نوشته شده در  پنجشنبه بیست و ششم خرداد ۱۳۹۰ساعت 20:41  توسط شیخ 02537832100  | 
فرهنگستان زبان و ادبیّات آذربایجان در نشست اخیر خود ضمن آسیب‌شناسی ادبیات و بررسی سرقت‌های ادبی رایج در میان فرهنگ‌ها و زبان‌های گوناگون، بیشترین تاخت و تاز را متوجّه ادبیات آذری دانست و اعلام کرد:
پارسیان، اعراب و فرنگیان، بیشترین هجمه را به ادبیّات ترکان وارد کرده و کلمات ترکی را بدون اشاره به منبع و ماءخذ به سرقت برده و در زبان خود وارد کرده‌اند و عجبا که اصطلاح «ترکتازی» را به عنوان سمبل هجوم تخریبگرانه با استفادهء از واژهء«ترک» جعل کرده‌اند؛ در حالی که خود در این عرصه پیشتازند.
فرهنگستان مزبور تصریح کرد:
شماری از کلماتی که امروزه به عنوان واژهء فارسی، عربی یا انگلیسی متداول شده است، ریشهء ترکی داشته و ناجوانمردانه از معنای اصلی خود منحرف شده است. برای مثال کلمهء «بشقاب» که امروزه به عنوان یکی از وسایل آشپزخانه بکار می‌رود، در ادوار پیشین در زبان آذری به معنای «قاب خالی عکس»(بش = خالی + قاب) بکار می‌رفته است. واژه‌های زیر نمونه‏های دیگری است که در طی سنوات و در خلال یک توطئهء جمعی از معنای آذریش منحرف و تحریف شده است:
فضایل = فضا + یل = بررسی مسائل هوا/فضایی
صندلی = اشارهء مستقیم به جنون فرد مقابل
دالبر = ابزار برش از پشت
تکبیر = تاءکید بر وحدت و یگانگی
گدایی = رفتن و آمدن
داغدار = زمینخوار بزرگ که کوه‌ را هم خرید و فروش می‌کند.
فیوز = قیمت پایهء کالا را صد تومان در نظرگرفتن
دردانه = نمازهای پنجگانه
پنالتی = جعبهء شش تایی مدادرنگی
داشتن = مجسمهء سنگی


برچسب‌ها: جوک
 |+| نوشته شده در  سه شنبه بیست و یکم دی ۱۳۸۹ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 
پنج‏شنبه دهم خرداد 1380
گيرنده: ‏rEzAyAk
فرستنده: Sysop
اولين گردهمايى

به نام خدا احتراما به اطلاع كاربران گرامى ميرساند كه گروه خدماتى انديشه در نظر دارد شبكه را بطور رسمى در روز شنبه 12/3/80 مصادف با نهم ربيع الاول ، سالروز انتقال عمود نور امامت و ولايت به حضرت ولى‏ عصر عج راه اندازى كند . از آنجا كه اين شبكه كاربران محترم را يكى از اركان مهم‏ فعاليت خود ميداند و در نظر دارد در ادامه فعاليت ، ديدگاههاى ارزشمند كاربران را ارج نهاده و در سياستگذاريها دخيل كند از جنابعالى دعوت ميشود تا در گردهمايى‏ افتتاحيه شبكه شركت نماييد . - شنبه ساعت 4 تا 5 بعد از ظهر دورشهر - طبقه فوقانى بانك تجارت - انديشه همچنين متذكر ميشود كه ارائه دسترسى‏ دائمى و رسمى به كاربران محترم مستلزم ثبت اطلاعات شخصى در فرم مربوطه‏ ميباشد . جهت دريافت فرم ميتوانيد به آدرس موسسه انديشه مراجعه كرده و يا درخواست خود را از طريق نامه عنوان كرده تا فرم ثبت اطلاعات كاربران به آدرس‏ شما پست شود . مدارك لازم : يك برگ فتوكپى شناسنامه يك قطعه عكس اختيارى‏

گروه خدماتى انديشه

 

يازدهم خرداد 1380
فرستنده Sedmeti

يادمه دوره پيش انتخابات باباى من هم طرفدار ناطق نورى بود ينى چون  يه عده‏ اى كه شأن مقام خودشونو حفظ نميكنن تو كار دخالت كردن و با زبونه بى زبونى به‏ مردم تحميل ميكردن كه به كيه‏كه!  راى بديد و براى اين كار يه كلمه خوشگلوم‏  !!!  فقد كم مونده بو بگن : به كسى راى بديد كه"  اصلح" درست كرده بودن به نام‏ اممامش مث ريشاش سيفيده!! به كسى راى بديد كه با انگشت شصتش انقد پنير ماليده رو نون كه شصتش پن شده!!! ... خلاصه به كسى راى بديد كه اوله اسمش‏ ناطق نوريه!!!! كه المننه‏لله كه عابروى خودشونو بردن و اونچيزى كه اونا ميخاسسن‏ نشد و مردم با يه حالگيرى سفف به همشون نشون دادن كه : نه داداش اصلح مصلح‏ بز در كوزه ما به كسى راى ميديم كه شما اونو دوس نداريد حالا اون هر كى ميخاد باشه !! ميخاد خاتمى باشه ميخاد رضا خان ميرپنج !!!!   ما به كسى راى ميديم كه از نظر شما اصلح نباشه اصلح رو ما ميشناسيم شما نميخاد به ما ياد بديد م ما ببو نيسسيم كه ندونيم اصلح كيه شما اصلحى رو ميخايد كه بله قربان گويه شما باشه‏ شما اصلحى ميخايد كه مصلحت شما رو در نظر داشته باشه شما اصلحى مييخايد كه مسلح باشه!!! ولى ديگه اون زمان نى دادا جون! جنگ ساليانه ساله كه تموم شده‏ و مردم رفتن سراغ كار و زندگيشون و پى يه لغمه نونن مردم خرمشهر و دزفول و هويزه و بستان و پاوه و سرپل ذهاب  همه و همه رو اون زمينايى كه يه روز خون بچه‏
هاشون گلش ميكرد - دارن گندم و جو و هندونه ميكارن !!! اكثريت غريب به اتفاق‏ و يا بيشتر از اون همگى دنبال پولن تا تو اين دزدبازار گليم خوشونو كه حالا از آبه‏ جنگ در اوردن ،سف زير بغل نيگر دارن تا كسى ندزده!!! تو انتخابات قبلى به گفته‏ خودشون هفت مليون به ناطق راى دادن كه من ميدونم اين مقدار نبوده حداقل از گندكارى استاندارى تو لرستان كه خبر دارم و بيست و يك مليون نفر به خاتمى ينى‏
چى ينى اكثريت غريب به اتفاق مردم كشور طرفدار اينايى كه اين واژه خوشگل و ساختن نيستن ... آقا نيستن .... بابا نيستن !!! حالا هى شما بيا بگو اصلح


جمعه يازدهم خرداد 1380
نامه: 561
فرستنده rEzAyAk
گیرنده: Sedmeti              
‏pUw!
مرتيكه! اين حرفارو مى‏زنى يه وخ مى‏گيرن، مى‏برن از خصيتين آويزونت مى‏كنن بدبخ! تو نمى‏خاى مگه زن بيگيرى و زندگى كنى تو اين‏ مملكد؟ با اين كارا اونوخ؟ هى‏هى! اون ديوونه اين چيزا رو كرده تو كللت تو كلاس خط؟ اونوخ نگفته بهت كه ميره تو پروندت و بايد مث خر بدوى تا به‏ هزار بدبختى رف سؤ سابقه كنى؟ من خودم ميخاسسم برم اخيرن كربلا - نمى‏دونم فك كنم نگفتم بهت! - ممنوعولخروج بودم جون تو! با اين شيخ‏ مرادى دامادمون رفتيم ترون اداره‏ى گذرنامه. بابام يه دوس داش، چيزم كردن! ينى اسممو كه داده بودن مرزا كه نذارن برم بيرون، از توسيستم پاكش كردن و گرنه جلومو مى‏گرفتن تو خسروى. باور نمى‏كنى يه روز قبل از حركت كاروون‏ دنبال رفع سؤاثر بودم كه بهم گذرو بدن. نكن اين كارارو! بچسب به خط ول كن‏ اين سياست صاب مرده‏رو! ببين! چيزه! من افتاده به سرم برم سوريه! بيا جور كن‏ جفتى بريم. خرجش در ميادا! يه جور عبا سراغ دارم پشم شتر! اونجا ميشه‏ قواره‏اى دوازده و پونصد خريد. خب؟ اينجا پنجا ميشه آبش كرد تو پاساژ صابززمون تو چارمندون! اون يارو فروشنده‏هه مى‏گف تا پاييز صب كنى شايد دو برابرم بيشتر بتونى بفروشى. خوبه ديگه! بريم يه چن وخ بگرديم گور باباى اين‏ حرفا! زيارتم ميكنيم خب در كنار تجارت و سياحت!

 


جمعه يازدهم خرداد 1380

فرستنده  : ‏Andishe
گيرنده :  Sedmeti, rEzAyAk

بنام خدا سلام اگرچه پاسخ شما هيچ ارتباطى با توضيحاتى كه به پيوست پيام ارجاعى ارسال شده بود نداشت، اما اين آيه كاملا با جوابيه جنابعالى‏ سنخيت داره و گويا شان نزولش همينجا بوده. فاكثرهم لا يعقلون


یازدهم خرداد 1380
نامه: 571
فرستنده Sedmeti                     
باشه ولى جالبه در مورده انقلاب اسلامى ايران به رهبرى امامه خدا بيامرز هم بابام‏ ميگف يه سرى از آخونداى اونورى حولو هوش سالاى 42 به بعد از آيه استفاده‏ ميكردند!!! مثلا ميگفتن زنبورها هم كه اينقدر منظم و مرتب هسسن به اين دليله كه‏ يه ملكه دارن ... حالا اين اومده ميخاد شاه و ورداره!!! وقتى بهشون ميگفى بابا اكثريت غريب به اتفاق مردم شاه رو نميخان ميگفتن : خب بابا جونه من نميفهمن‏ ... نميفهمن آقا!!! خدا بيامرزه امامو ميگف : مردم هميشه حق دارن حتى اگه اشتبا كنن!!! بله ميتونه داشته باشه ....و واقعن شايد اكثريت اشتبا ميكن و يه عده دوسه‏ نفرى !!! كه غذاى فكرى اون هف مليون رو ميدن درس ميگن!!! ... به خدا اينو بدون طعنه ميگم شايد ... شايد اينا درس ميگن!!! ولى در مورده اينكه من پيامم‏ هيچ ربطى نداش بايد بگم چون دلم ميخاس پيامه من در زنجيره پيامهاى من و رضا باشه به اين ريپلاى ها وصلش كردم بى هيچ بهانه اى!!! ولى وقتم تموم شد و حتى‏ فرصت امضا كردن پيام رو هم پيدا نكردم! به هر حال حق با شماس بهتره كه يا مربوط باشه يا مستقل همين ! سيد مهدى‏ سيزدهم خرداد 1380 نامه: 597 فرستنده Sedmeti گيرنده Aram ه اوختا بابام

آباده بوديم تو سراب بود وز لش كاشمر نى شد يه نفر اومده بود دادگسترى اومده بود پيش بابايه من‏ يه افسرى م هم و حواسش نبود كه قران روى ميزه و محكم كوف رو قران‏ ستور معطلش نكرد و قايم گذاش تو گوش يارو شون ميده داد يارو رو بندازن بيرون ( مثل اين فيلمه كمدى ها نش يارو رو از پله ها پرت ميكنن پايين بدش هم پش بندش‏ رو انداختن بيرون )!!! ميخوره تو سرش‏ داستان به اينجا كه رسيد لب از قصه فرو بست

باسلام 
 آرام
خاتمى هم اومد كه جلوى اين جنايتا رو بگيره ولى اميدوارم خاتمى توى اين دوره بتونه جلوى اين خودخواهيهارو بگيره
كو گوش شنوا
به اميد آنروز
                                                                     
ما كه بخيل نيسسيم! تازه بخيلم باشيم بازم خاتمى مياد! ولى خاتمى بايد بدونه كه دوره پيش‏ خيلى مسامحه كارى كرد و خيلى مردم ازش توققو داشتن  كه ندونس يا نزاشتن يا نشد كه انجام بده ! به هر حال نكرد ديگه داداش تارف كه نداريم ! نكرد آقا جون‏ ...نكرد! ما توققو داشتيم كه خاتمى بياد و اصلاحات واقعى رو را بندازه را انداخ‏ ولى اوله كار اومدن اصلاحاتى كه خاتمى مبدعش بود و ازش گرفتن و هر جور
خودشون خاسسن تعريف كردن و هر چى خودشون ميخاسسن كردن تو كته‏ خاتميو خاتميوم واسساد نيگا كرد! خب اين اشتبا بود بابا! آقا جونه من اصلاحات‏ رو تو اوردى ... خب توم بايد نزارى هر كى هر جور دلش خاس تريفش كنه! همش‏ اومدن گفتن منظور از اصلاحات  اصلاحاتيه كه دشمنان ما از اون ناراحت بشن! نه‏ اون اصلاحاتى كه دشمنان ما رو شاد كنه گفتن  اصلاحات اونيه كه مردم بش احتياج‏ دارن ! ( ما نفميديم بلاخره اين مردم كين اين وسط   خب حتمن از نظر حضرات اون‏ 20 مليونى كه به اينا راى ندادن مردم نيستن ! بلكه يه چيزى تو مايه هاى كشك يا پشم يا شايدم پشك!ن ) خاتميوم اين وسط واسساد نيگا كرد كه اينا هى بگن و بگن! بابا اصلاحات اصلاحاته ديگه حالا هى تو بى بگو اصلاحات فلان ..
اصلاحات بهمان اصلاحات ... اصلاحاتى كه ريس جمهور يه مملكت مياره‏ اصلاحاتى كه اون كشور بش احتياج داره حالا هى شما شص جور تريف بش ببند بلكه منظوره نظره شما رو برآورده كنه ... نه آقا جون ....نه ... اين راهش نيس! بالا برى پايين بياى اصلاحات در ايران انجام بايد بشه و ميشه به يارى آقا امام‏الزمان. هيچ كاريشم نميتونيد بكنيد چرا؟؟  چون اين چيزيه كه همه ميخان همه‏گى بايد اينو بفهميدكه بايد بريد زيره سلطه قانون اساسى اين مملكت. هيچ كسى بالاتر از قانون‏ نيس تو اين مملكت . هيچ كس! همين! سيد مهدى‏



سيزدهم خرداد 1380
نامه: 627
فرستندهPiRoOz Sedmeti                   

 :گيرنده اظهارات آقاى عبايى خراسانى در


) آقاى عبايى‏Reply to #775, Reply to #405(خصوص شوراى نگهبان  :عنوان
مسجد معتضدى كرمانشاه PIفلسفه امر به معروف و نهى از منكر در اسلام PIتفتيش PIمى‏پرسند كه چرا آن PIفلان روزنامه را نمى‏خوانى. تفتيش عقايد PIPIPIبنام خدا """""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""" PI<"
مثكه از اين آقا موقه‏ى گزينش                                                       ///لام PI< 
مى‏خونى! و اين آقا هم به علت تعصب     پرسيده بودن كدوم روزنامه رو
دهنشو بگيره و آره ديگه! خودش رو لو داده      زياد نتونسته بود جلوى‏
خب با اين حساب يكى نيس بگه بابا جون جلوى اون دهنو                .بود
PI<و يه مقدار مواظبش باش تا اينطور بدبخت نشى      بگير
     اينجا مسئله‏ى ديگه‏اى هم پيش مياد و اون اينكه: قائم مقام !   
قابل   ): نتونست جلو دهنشو بگيره، اين كه خيلى ريزتر از اين حرفاس‏
مى‏كنى   توجه سدميتى كه آرزوى اون روزا رو مى‏كرد... ببينم چيكا
من آرزوى كدوم روزارو ميكردم بابا                                               ): .سيد
جونه من!؟ من آرزوى روزى رو ميكنم كه هر كس هر روزنامه اى ميخونه راحت بگه‏ من اينو ميخونم و اينو و اين نه اينكه انقه وض خراب باشه كه نتونه بگه و وقتى هم‏ از دهنش در ميره يه عده گردن راس كنن كه : چيييييييييى!؟؟1؟!؟! تو هم از اين‏ روزنامه هاى ضاله ميخونى!؟ من آرزوى روزى رو دارم كه همه بفهمن كه اون روزا تموم شده ديگه تموم شده حالا ديگه وخ وخته كاره نه مرده باد و زنده باد! من‏ آرزوى روزى رو دارم كه تو اين كشور هر كسى هر طرز تفكرى داره و هر كسى هر دين و مرامى داره راحت بتونه زندگى كنه و هيچ كس به خودش حق نده كه بش‏ چپ نگا كنه! مثل زمان كوروش . من آرزوى اون روزى رو دارم كه يه كلله گنده‏هاى‏ مملكت ما يه كسايى مثل مدرس باشن كه وخ كه ميگن : سياست ما عين ديانت‏
ماست - به اين حرف كاملا ايمان داشته باشن و تا پاى جونشونم پاش واسسن. من‏ آرزوى روزى رو دارم كه ديگه كسى تو اين مملكت خودشو بالاتر از قانون ندونه. من‏ آرزوى روزى رو دارم كه تو اين مملكت هر چى شبكه مافيايى هست و به اسم‏ اسلام هر كارى دلشون ميخاد ميكنن - ورداشته شه. و من آرزوى روزى رو ميكنم كه‏ تو اين مملكت ديگه هيچ آرزوى نكنم! همين! سيد مهدى‏



سيزدهم خرداد 1380
نامه: 628
فرستنده Sedmeti
گيرنده Aram
والا من اينجا آرام جنايت تريف نكردم ! من اينجا يه خاطره تريف كردم كه نشون بدم كه آدماى كلله‏
گنده هم بزيوختا كارايى ميكنن كه خيلى جالبه! حالا بگذريم اگه منم بودم و در مسند رياست يه دادگسترى بودم بايد اينكارو ميكردم تا هر ننه قمرى جرات نكنه‏ بياد بزنه رو قران خدا! الكى كه نيس بابا قرآنه مثكه ها!! خيلى دلم ميخاس كه طرف‏ چمدونم ميداشت تا بد از پرت كردن بيرون چمدونشم ميزديم تو سرش عينه اين‏ كارتونا ...خيلى باحال ميشدا ...نه؟! همين! سيد مهدى‏


چهاردهم خرداد 1380
گيرنده Sedmeti
فرستنده Aram
سلام ببخشيد به پدر معظمتان توهين شد ولى روى حقيقت نمى شود سرپوش گذاشت آدم بايد حقيقت رو بگه حتى اگه حقيقت كار زشتى باشه كه‏ از طرف نزديكان انسان اتفاق مى افتد دوست عزيز شما گفتى كه اون بنده خدا بدون اينكه بدونه روى قرآن زد پس پدر شما حق نداشته اون رو به اين صورت‏
بيرون كنه بنظر شما اسم اينكارو چى مى ذارن از آرزوى كه در آخر پيامتان كرديد معلوم مى شود شماهم خيلى با اين كارها مخالف نيستيد پس شماكه هنوز دست از تعصب بر نداشتيد چرا پيامهاى اينطورى مى نويسيد فكر مى كنيد كار پدر شما خيلى با كار اون نماينده خبرگان فرق مى كند هر دو كار ناشايستى انجام دادند


                   دوشنبه‏SIASI_P :هركدام در مسئوليت خودش دوست تو آرام انجمن‏
چهاردهم خرداد 1380، 44:2 ظهر:تاريخ نامه: 636
 :گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اين شبكه؟ :عنوان‏PiRoOz :فرستنده Aram
) كى گفته مرگ برReply to #875, Reply to #684, Reply to #484, Reply to #*(
آره خاتمى بيچاره رفت سازمان                 .آمريكا؟ بايد دم از دوستى زد
رو به گوش همه برسونه اما نمى‏دونم        ملل كه صداى مظلوميت اسلام‏
نوشته شده بود كه من اعلام مى‏كنم PI<           چى شد كه يهو توى اون كاغذاش‏
PI<و بسيارى از اين نمى‏دونما و بيچاره‏ها           ...سال 2001 به نام‏
راستى كى بود كه مى‏گفت اگه وزير (ارشاد) من استعفا بده منم ...                     
سلام       پيروز                                              استعفا مى‏دم؟؟؟ PI<
دوست عزيز چرا اينقده ناراحتى نكنه هنوز از دو خرداد مى سوزى جواب شما
دوست عزيز را در بيستم خرداد بعد شمارش آرا خواهم داد البته بعيد مى دونم‏
بتونى بعد بيستم خرداد تا چند روز شبكه بياى چون احتمالا ديگه آتيش گرفتى‏
                   دوشنبه چهاردهم خرداد 1380، 11:4SIASI_P :دوست تو آرام انجمن‏
 :گيرنده‏Dabir :فرستنده Sedmeti                                                   عصر:تاريخ نامه: 637
Reply to #926,اظهارات آقاى عبايى خراسانى در خصوص شوراى نگهبان  :عنوان
) آقاى عبايى خراسانى كه به دعوت‏Reply to #726, Reply to #775, Reply to #*(
مسجد معتضدى كرمانشاه سخن مى‏گفت DAفلسفه امر به معروف و نهى از منكر در اسلام DAگفت:بعضى افراد امر به معروف را به صورت DAتفتيش عقايد در جامعه اعمال مى‏كنند. در گزينش DAمى‏پرسند كه چرا آن روزنامه را مى‏خوانى و چرا DAفلان روزنامه را نمى‏خوانى. تفتيش عقايد در DAقرون 18 و 19 مردم اروپا را از مسيحيت DADADA//لام DAثكه از اين آقا موقه‏ى گزينش پرسيده بودن كدوم DAى‏خونى! و اين آقا هم به علت تعصب زياد DAهنشو بگيره و آره ديگه! خودش رو لو DAب با اين حساب يكى نيس بگه بابا جون DAيه مقدار مواظبش باش تا اينطور DAينجا مسئله‏ى ديگه‏اى هم پيش مياد و DAتونست جلو دهنشو بگيره، اين كه DAابل توجه سدميتى كه آرزوى DADAمن آرزوى كدوم روزارو ميكردم بابا جونه من!؟ ): .                                                       
من آرزوى روزى رو ميكنم كه هر كس هر روزنامه اى ميخونه DA<    
راحت بگه من اينو ميخونم و اينو و اين DA< 
نه اينكه انققه وض خراب باشه كه نتونه بگه و وقتى هم از دهنش DADAمن DA<                 تو هم از اين روزنامه هاى ضاله ميخونى!؟ !        
DA<آرزوى روزى رو دارم كه همه بفهمن كه اون روزا تموم شده‏
DA<      !ديگه تموم شده حالا ديگه وخ وخته كاره نه مرده باد و زنده باد
من آرزوى روزى رو دارم كه تو اين كشور هر كسى هر طرز تفكرى داره‏
و هر كسى هر دين و مرامى داره راحت بتونه زندگى كنه و هيچ كس DADAمن آرزوى اون روزى رو دارم كه يه كلله گنده‏هاى مملكت ما يه كسايى .                   
مثل مدرس باشن كه وخ كه ميگن : سياست ما عين ديانت ماست - DAحرف كاملا ايمان داشته باشن و تا پاى جونشونم پاش DA<   به اين‏
من آرزوى روزى رو دارم كه ديگه كسى تو اين DA<  .واسسن‏
DAمن آرزوى روزى رو دارم كه تو اين مملكت هر چى شبكه مافيايى .                        
و به اسم اسلام هر كارى دلشون ميخاد ميكنن - ورداشته DA<     هست‏
و من آرزوى روزى رو ميكنم كه تو اين مملكت ديگه هيچ DA<  .شه‏
DAهوالحق DA<                            سيد مهدى !
تو خود حجاب خودى DA<                                                            سلام DA<       
من آرزوى روزى رو دارم كه دزدا داد نزنن DA<                          حافظ از ميان برخيز
خب اين هم تقريبا همون آرزويى كه من در وسط پيامم DA<          .دزدو بگيريد
كردم همون جايى كه نوشته شده : من آرزوى روزى رو دارم كه تو اين مملكت هر
چى شبكه مافيايى هست و وبه اسم اسلام ...و الخ! در واقع منظوره من از مافيا
شبكه هايى هست كه به دليل وابسطى گى به جناح ها و كلله گنده ها ميزنن ميدزدن‏
و ميخوردن و ميكشن وآخرشوم به قوله شما داد ميزنن دزد بگيريد! و وختيوم دزد
ميگيرن ميفرسنش حبس ابد مثلا! بعدشوم يارو مياد ميشه مسئول خريد زندان!! و
هر روز مياد از زندان بيرون و ميره تو!!! آخرشوم ملوم نميشه كه اين 132 مليارد
                   دوشنبه چهاردهم‏SIASI_P :تومنو كى خورد !؟ همين! سيد مهدى انجمن‏
Sedmeti                                                   خرداد 1380، 20:4 عصر:تاريخ نامه: 639
Reply to :گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اين شبكه؟ :عنوان Aram:فرستنده
) ببخشيد كه من تو نامه هام‏#536, Reply to #826, Reply to #684, Reply to #*(
سلام نميكنم چون اين روشه نامه نگارى منه! نه به پدر معظممان توهين نشد من‏
خودم با گوش خودم از زبون مردم فحش شنيدم و فكر كردم ! انكه شما ميگيد يه‏
جور انتقاده ولى اين كه شما گفتيد جنايت برام خيلى عجيب بود من اصلا كارى به‏
جنايت بودن يا نوبدنش نداشتم . صرفا تريف يه خاطره بود كه با يه مقدار
خيالپردازى خودم همراش كرده بودم به هر حال من اگردر اون موقعيت بودم و
شايد هر كسه ديگه اى در اون شرايط بايد برخوردى ميكرد كه نشون بده كه مسئله‏
قران با خيلى چيزاى عادى فرق داره! بگذريم از اين كه خيلى رؤسا فقط به خاطره‏
كوبيدن يك مشت رويه ميزشون بدتر از اين كار رو هم انجام ميدن حتى اگه روى‏
اون ميز قران نباشه! اين جريانى كه من تريف كردم ماله سال 58 هست ينى اول‏
انقلاب! اوج تعصب! به هر حال براى من دفاع از بابا يا مخالفت با كار بابا بهانه‏
نوشتن اين نامه نبود بلكه من به جنبه طنز قضيه و جالبى جريان تاكيد داشتم و اين‏
كه فكرشو بكنيد كه يه كلله گنده مثلا چه طور يه دفه از پشت ميزش بلن شه و
شتترققى بزنه تو گوش يه نفر! اين صحنه خيلى باحاله ! و اون صحنه بيرون انداختن‏
كه من آرزوشو داشتم يه جوره ديگه ادامه پيدا كنه! ولى حيف كه نشد! در ضمن اون‏
يارو نميدونس زيره دسش قرانه ولى حاجيه ما كه ميدونس زيره دسسه يارو
قرانه!!!( اينم يه جور مغلطه!) همين! سيد مهدى‏


برچسب‌ها: سید پابرهنه
 |+| نوشته شده در  یکشنبه هفتم شهریور ۱۳۸۹ساعت 16:26  توسط شیخ 02537832100  | 
SIASI_P :- انجمن‏
        سه‏شنبه پانزدهم خرداد 1380، 45:2 شب:تاريخ نامه: 657
 :گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اين‏Sedmeti :فرستنده rEzAyAk                
) ياروReply to #936, Reply to #536, Reply to #826, Reply to #*(شبكه؟ :عنوان
SEيارو رو از پله ها پرت ميكنن پايين بدش هم پش بندش‏
SESE<      ! من اينجا جنايت تريف نكردم )!!!             
ينجا يه خاطره تريف كردم كه نشون بدم كه آدماى كلله گنده هم‏
SEدلم ميخاس كه طرف چمدونم ميداشت تا بد از پرتكردن بيرون !   
نشم ميزديم تو سرش عينه اين كارتونا ...خيلى باحال ميشدا SEاز آرزوى كه در آخر پيامتان كرديد معلوم مى شود SEبا اين كارها مخالف نيستيد پس شماكه هنوز دست SE<              شماهم خيلى‏
نداشتيد چرا پيامهاى اينطورى مى نويسيد فكر مى SE<                از تعصب بر
كار پدر شماخيلى با كار اون نماينده خبرگان فرق مى كند SE<                     كنيد
هردو كار ناشايستى انجام دادند هركدام در مسئوليت خودش SE<                
اين كه شما گفتيد جنايت برام خيلى عجيب بود من اصلا كارى SE<             
يا نوبدنش نداشتم . صرفا تريف يه خاطره بود كه با يه SE<      به جنايت بودن‏
خودم همراش كرده بودم SE<      مقدار خيالپردازى‏
اين نامه نبود بلكه من به جنبه طنز قضيه و جالبى جريان تاكيد داشتم SE<
و اين كه فكرشو بكنيد كه يه كلله گنده مثلا چه طور يه دفه از پشت ميزش SE<
اين صحنه  !بلن شه و شتترققى بزنه تو گوش يه نفر SE<
و اون صحنه بيرون انداختن كه من                ! خيلى باحاله‏
SE<كنه SE<      آرزوشو داشتم يه جوره ديگه ادامه پيدا
! ميتى! تو با                      ! pUwولى حيف كه نشد !                 
اين تخيلى كه هى ازش دم مى‏زنى - خب پسر جان! - ميرفتى انيماتور مى‏شدى‏
جانم! بهتر بود كه! اونوخ راحت مى‏تونسسى حتى به اون دسسه از خيالاتت كه‏
نميتونه صورت واقعى به خودش بيگيره، جامه‏ى عمل بپوشونى. من حدس‏
مى‏زنم تو هم مث من بايد از كارتون پلنگ صورتى خوشت بياد. البته بعضى از
فيلمسازا براى به تصويركردن خيالاتشون نيازى به اين ندارن كه به دنياى‏
انيميشن متوسل شن: يه بار داريوش فرهنگ - سازنده‏ى سريال معروف سلطان‏
و شبان - در مورد فيلم طلسم گفته بود كه داستان اين فيلمو خواب ديده و بعد
پاشده كليد ساختشو زده. يه رفيقى هم ما داريم ميگف: امد شاملو شعراشو تو
خاب مى‏نوشت! جناب پاراجانوف هم كه فيلمساز روسى هسسش و خيلى كارش‏
درست بوده، مدعى هس كه خواباشو به تصوير مى‏كشه و انصافن اگه برى تو بحر
فيلماش مى‏بينى تو رنگ بندى و كمپوزيسيون و طرح حركات موزون بازيگرا
قشنگ و چشمنواز عمل مى‏كنه. نمى‏دونم فيلم عاشق غريبشو ديدى؟ من كه‏
خيلى اين كارو مى‏پسندم و بارها و بارها هم ديدمش و لذت برده‏ام. حالا كه‏
بحث به اينجا كشيد بگم كه خود منم يه بار كه در مورد عشقم: مجيد چيز
 يك بستنى كه از دو" :مى‏نوشتم، اين تعبيرو در صدر يكى از مطالب آوردم كه‏
 همون روزا، يه روز كه براى نماز صب بيدار شدم و هنو" !سو بليسيم من و تو
حالت خواب برم غلبه داش و كورمال كورمال داشتم مى‏رفتم سمت مسترا، اون‏
به بعدش خودبخود عوض شد و "  بليسيم" جمله رو زمزمه كردم. يهو از كلمه‏ى‏
ديدم خيلى بهتر شد و عجيب اينكه تعجب كردم كه چرا اين تعبير زيبا در عالم‏
بيدارى به فكرم نرسيده. جمله‏اى كه توى اون شرايط ضمير ناخودآگاهم بهم‏
 يك بستنى كه از دو سو بليسيم تا به لبهاى يكديگر" :الهام كرد، اين بود كه‏
 به هر حال اين انجمن سياسى هستش، و مطلب تو هم به ظاهر رنگ و" !برسيم‏
لعاب سياسى داره. ولى انگار تو بيش از اون مقدار كه براى اصلاح وض اين‏
مملكت دل ميسوزونى، جون‏دادن به خيالات برات مهمه و ابراز اينكه كدوم‏
كارتون تلويزيونى به دلت چسبيده. پيشنهاد مى‏دم يه انجمن اينجا تسيس‏
. حالا مرادف انگليسيشم از مجيد مى‏پرسم" ! انجمن خيالپردازان"بشه به نام
كه در كنار وجاهت ظاهر، تجربه‏ى خوبى هم توى ترجمه داره. بعد ميتونيم تو
اون انجمنه از سروكول هم بريم بالا و خيلى عالى يه دنياى سايبر برا خودمون‏
درس كنيم و چمدون بزنيم تو سروكله‏ى همديگه!


                    سه‏شنبه پانزدهم خرداد 1380، 06:9 صبح:تاريخ نامه:SIASI_P :انجمن‏
 :گيرنده پس كو انجمن‏Aram :فرستنده Deylam                                                    659
Reply to #536, Reply to #826, Reply to #684,دفاع مقدس اين شبكه؟ :عنوان
ببخشيد به پدر                                                                   ) سلام‏Reply to #*(
گذاشت آدم             معظمتان توهين شد ولى روى حقيقت نمى شود سرپوش‏
از طرف             بايد حقيقت رو بگه حتى اگه حقيقت كار زشتى باشه كه‏
دوست عزيز شما گفتى كه                                     نزديكان انسان اتفاق مى افتد
قرآن زد پس پدر شماحق                اون بنده خدا بدون اينكه بدونه روى‏
بنظر شما اسم اينكارو چى مى               نداشته اون رو به اين صورت بيرون كنه‏
از آرزوى كه در آخر پيامتان كرديد معلوم مى شود                                        ذارن‏
با اين كارها مخالف نيستيد پس شماكه هنوز دست از               شماهم خيلى‏
نداشتيد چرا پيامهاى اينطورى مى نويسيد فكر مى كنيد                 تعصب بر
كار پدر شماخيلى با كار اون نماينده خبرگان فرق مى كند              
                  هردو كار ناشايستى انجام دادند هركدام در مسئوليت خودش
سلام عليكم ! دوست عزيز و آرام !                    آرام                   دوست تو
آيا عصبانيت ، فضيلت است ؟ آيا بلند حرف زدن ! يك فضيلت است !؟ البته مى‏
توانم به راحتى بگويم كه اين يكى فضيلت چشمگيرى نيست چرا !؟ .... چون‏
خداوند كريم ، در قرآن حكيم به اطرافيان پيامبر مى فرمايد كه : در هنگام صحبت با
پيامبر ، صدايتان را بلند نكنيد ، همانا كه بلند ترين صداها ، صداى الاغ است .... ان‏
انكر الاصوات لصوت الحمير . و فكر مى كنيد براى چه خداوند اين دو را فضيلت‏
قرار نداده ! ؟ از نظر من كه خيلى ساده است ! زيرا انسان در هنگام عصبانيت از
هرچيزى استفاده مى كند ! خواه درست و خواه نادرست ! و تا آنجا كه من ديده ام ،
عموما جنايتهايى كه در روزنامه ها مى نويسند ، نتيجه نهايى يك عصبانيت بوده‏اند
، عصبانيت از اجتماع ، از پدر و مادر ، از عشق بى وفا ! :) و .... بياييم جامه از تن‏
شيطان بدريم ! كه در زير جامه هاى فاخر ، لهيب آتش است كه شعله مى كشد ....
                    سه‏شنبه پانزدهم خرداد 1380،SIASI_P :محمد بياگوى . ديلم . انجمن‏
 :فرستنده‏Sedmeti                                                   27:6 سحر:تاريخ نامه: 658
 :گيرنده بابا جون اينجا انجمن سياسيه نه انجمن حرفاى خودمونى :عنوان‏Azarkasb
يادمه كه وخكه بچه بودم خيلى پلنگ صورتى رو دوس داشتم واى خدايا ... ديوونه‏
كارتونه سه احمق بودم! ولى جدن ميگم اينو تو عمرم قشنگتر از اين دوتا كارتون‏
 كه شاهكاره واقعن و"هنرى مانچينى" برنامه‏ى نديدم! پلنگ صورتى با اون موسيقى‏
با شخصيتهايى مثله بازرس و دودو كه من عاشقه بازرس بودم و هستم خصوصا با
 رحمت‏الله عليه و مورچه خوار و مورچه" حسن عباسى" صداى دوبله مرحوم‏
...خيلى اين مورچه خار خوشمززه بو اين ديالوگ انقه مروفه كه حتى فك كنم هر ده‏
 يه"نفر نامزد رياست جمهورى هم اينو شنيده باشن .! اونجا كه مورچه خوار ميگه :
چيزو ميدونيد دوستان اين اتوبوس جهان گردى فقط سالى يه بار از اينجا رد ميشه ...
واى ...واى ! ...سه احمقو بگو... با اون كاراكترهاى "!!!آخه اونم بايد الان باشه؟
بسيار نادر و بينظيرش كه منو از خنده روده بور ميكردن! اون موسيقيه محللى‏
مجارى كه جدن زيبا و خنده دار بود اين ده نفر نامزده رياست جمهورى حتمن‏
يادشون نميره سكانسى از كارتون سه احمق رو كه در اون سه براى رفتن به‏
اون‏طرف بركه روى بركه ميخاسسن پل بزنن و بداز هزار جور دردسرو مسخره بازى‏
آخرشم پلو زدن ولى چه پلى ؟!... ... وختى دوربين بالا رفت اول بيننده ديد كه اين‏
احمقا ورداشتن پل رو كج زدن طورى كه پل كج كج اومده و با يه قوس رسيده به‏
چن متر اونطرف تر از جاى ورودى پل !!! و جالبتر اينكه وختى دوربين بازتر شد
ديديم كه اصلا احتياجى به پل نبوده چرا كه آبى رو كه اينا ميخاسسن روش پل بزنن‏
فقط يه بركه بوده كه اينا ميتونسسن با چرخيدن دوره بركه به اونورش برسن!!! جدن‏
ديگه از اين كارتونا نميتونن درس كنن! ينى ديگه كسى مثثه اون كارگردانا و
انيماتورها پيدا نميشه همون طور كه ديگه كسى مثله امام و شهيد رجايى پيدا نميشه‏
                    سه‏شنبه پانزدهم خرداد 1380،SIASI_P :!!! همين ! سيد مهدى ! انجمن‏
 :فرستنده‏Deylam                                                    18:9 صبح:تاريخ نامه: 661
Reply to #756, :گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اين شبكه؟ :عنوان rEzAyAk
ميتى! تو با             !pUw) Reply to #936, Reply to #536, Reply to #*(
جان! - ميرفتى انيماتور اين تخيلى كه هى ازش دم مى‏زنى - خب پسر
اونوخ راحت مى‏تونسسى حتى به اون !مى‏شدى جانم! بهتر بود كه‏
نميتونه صورت واقعى به خودش بيگيره، جامه‏ى دسسه از خيالاتت كه‏
پلنگ بپوشونى. من حدس مى‏زنم تو هم مث من بايد از كارتون عمل‏
به تصويركردن صورتى خوشت بياد. البته بعضى از فيلمسازا براى‏
دنياى انيميشن متوسل شن: يه بار خيالاتشون نيازى به اين ندارن كه به‏
سازنده‏ى سريال معروف سلطان و شبان - در مورد داريوش فرهنگ -
پاشده طلسم گفته بود كه داستان اين فيلمو خواب ديده و بعد فيلم‏
امد شاملو شعراشو تو :كليد ساختشو زده. يه رفيقى هم ما داريم ميگف‏
كه فيلمساز روسى هسسش و خاب مى‏نوشت! جناب پاراجانوف هم‏
هس كه خواباشو به تصوير مى‏كشه و خيلى كارش درست بوده، مدعى‏
بحر فيلماش مى‏بينى تو رنگ بندى و كمپوزيسيون و انصافن اگه برى تو
.حركات موزون بازيگرا قشنگ و چشمنواز عمل مى‏كنه طرح‏
كارو مى‏پسندم نمى‏دونم فيلم عاشق غريبشو ديدى؟ من كه خيلى اين‏
برده‏ام. حالا كه بحث به اينجا كشيد و بارها و بارها هم ديدمش و لذت‏
يه بار كه در مورد عشقم: مجيد چيز مى‏نوشتم، اين بگم كه خود منم‏
كه از دو سو  يك بستنى" :تعبيرو در صدر يكى از مطالب آوردم كه RE<
كه براى نماز صب بيدار شدم و هنو  همون روزا، يه روز" !بليسيم من و تو
غلبه داش و كورمال كورمال داشتم مى‏رفتم سمت حالت خواب برم‏
به بعدش "  بليسيم" اون جمله رو زمزمه كردم. يهو از كلمه‏ى مسترا،
اينكه تعجب كردم خودبخود عوض شد و ديدم خيلى بهتر شد و عجيب‏
بيدارى به فكرم نرسيده. جمله‏اى كه توى كه چرا اين تعبير زيبا در عالم‏
 يك" :ضمير ناخودآگاهم بهم الهام كرد، اين بود كه اون شرايط
 به هر حال اين" !برسيم بستنى كه از دو سو بليسيم تا به لبهاى يكديگر
تو هم به ظاهر رنگ و لعاب سياسى داره. انجمن سياسى هستش، و مطلب‏
بيش از اون مقدار كه براى اصلاح وض اين مملكت دل ولى انگار تو
اينكه كدوم ميسوزونى، جون‏دادن به خيالات برات مهمه و ابراز RE<
پيشنهاد مى‏دم يه انجمن اينجا .كارتون تلويزيونى به دلت چسبيده‏
. حالا مرادف انگليسيشم از" ! انجمن خيالپردازان‏RE< "  تسيس بشه به نام‏
هم توى مجيد مى‏پرسم كه در كنار وجاهت ظاهر، تجربه‏ى خوبى RE<
سروكول هم بريم بالا و خيلى ترجمه داره. بعد ميتونيم تو اون انجمنه از
خودمون درس كنيم و چمدون بزنيم تو سروكله‏ى عالى يه دنياى سايبر برا
سلام عليكم ! و بعدشم يه انجمن بچه مچه هاى خوب و عاشق و !همديگه‏
.... خدا به همه ى ما رحم كنه :) ولى من هم خوشم اومد ، انجمن خيال پردازان يا
 ، من هم مشتريش ميشم !Dreamers!


                    سه‏شنبه پانزدهم خرداد 1380، 58:1 ظهر:تاريخ نامه:SIASI_P :انجمن‏
 :گيرنده پس كو انجمن‏Sedmeti :فرستنده rEzAyAk                                                   664
) يادمه كه وخكه بچه بودم خيلى‏Reply to #856(دفاع مقدس اين شبكه؟ (: :عنوان
واى خدايا ... ديوونه كارتونه سه       پلنگ صورتى رو دوس داشتم‏
ولى جدن ميگم اينو تو عمرم قشنگتر از اين دوتا                !احمق بودم‏
 كه"هنرى مانچينى" پلنگ صورتى با اون موسيقى  !كارتون برنامه‏ى نديدم‏
با شخصيتهايى مثله بازرس و دودو كه من عاشقه          شاهكاره واقعن و
" حسن عباسى" خصوصا با صداى دوبله مرحوم        بازرس بودم و هستم‏
و مورچه خوار و مورچه ...خيلى اين مورچه خار      رحمت‏الله عليه‏
اين ديالوگ انقه مروفه كه حتى فك كنم هر ده نفر     خوشمززه بو
اينو شنيده باشن .! اونجا كه مورچه خوار ميگه نامزد رياست جمهورى هم‏
 يه چيزو ميدونيد دوستان اين اتوبوس جهان گردى فقط            : "
SE<رد ميشه ... آخه اونم بايد الان باشه؟ SE<    سالى يه بار از اينجا
واى ...واى ! ...سه احمقو بگو... با اون كاراكترهاى بسيار نادر و بينظيرش "!!!     
اون موسيقيه        !كه منو از خنده روده بور ميكردن SE<
اين ده نفر نامزده        محللى مجارى كه جدن زيبا و خنده دار بود
احمق رو كه SE<      رياست جمهورى حتمن يادشون نميره سكانسى از كارتون سه‏
و بداز SE<    در اون سه براى رفتن به اون‏طرف بركه روى بركه ميخاسسن پل بزنن‏
...    ...!هزار جور دردسرو مسخره بازى آخرشم پلو زدن ولى چه پلى ؟
SE<      وختى دوربين بالا رفت اول بيننده ديد كه اين احمقا ورداشتن پل رو كج‏
زدن طورى كه پل كج كج اومده و با يه قوس رسيده به چن متر اونطرف تر از
جاى ورودى پل !!! و جالبتر اينكه وختى دوربين بازتر شد ديديم كه اصلا SE<
احتياجى به پل نبوده چرا كه آبى رو كه اينا ميخاسسن روش پل بزنن فقط SE<
SE<يه بركه بوده كه اينا ميتونسسن با چرخيدن دوره بركه به اونورش برسن SE<
ينى ديگه                  !جدن ديگه از اين كارتونا نميتونن درس كنن !!!
همون طور كه ديگه    كسى مثثه اون كارگردانا و انيماتورها پيدا نميشه‏
SE< همين !!! كسى مثله امام و شهيد رجايى پيدا نميشه‏
!                             ! pUw سيد مهدى !                                           
ساختن انيميشن بدين لحاظ كه حركتى در رابطه با كودكان خردسال است،
بسا كه سهل، كم‏ارزش و تاجرمسلكانه به‏نظر برسد. در حالى كه يك‏
انيماتور بايد در كنار خلاقيت، از شناخت كاملى نسبت به اشيأ و موجودات‏
دوروبر خود و حتى قواعد فيزيكى و شيميايى برخوردار باشد. در صحنه‏اى كه‏
در زير شرح مى‏دهم، لحظات مبتكرانه‏اى با اتكا به قواعد فيزيكى همچون‏
صعود حباب صابون شكل مى‏گيرد كه البته در دنياى سايبر كارتون با چاشنى‏
اغراق هم توأم شده است. به اين پايان‏بندى فوق‏العاده از كارتون زيباى پلنگ‏
صورتى نگاه كن!: پينك پانتر يا همان پلنگ صورتى درون تنه‏ى درختى براى خود
كاشانه‏اى بنا كرده تا در اين محيط بى‏صدا ايام استراحت خود را سپرى كند.
تختى دارد و بساطى و دراز كشيده و چشمها را بر هم نهاده; اما صداى بم يك‏
شيپور بزرگ او را از خواب مى‏جهاند. گويى زلزله‏اى مهيب درگرفته و درخت‏
مى‏لرزد. كات به يك موزيسين كوتوله با چهره‏اى به غايت مسخره و مضحك با
سگ كوچكى در كنارش و در حال تمرين نواختن شيپور! از اينجا به بعد، پلنگ‏
صورتى براى خاموش كردن صداى گر و گوشخراش و آسايش‏به‏هم‏زن شيپور
به راه‏هاى گوناگونى متوسل مى‏شود; اما نشان به آن نشانى كه در هيچيك توفيقى‏
نمى‏يابد. حالا اين پايان‏بندى فوق‏العاده را تصور كن كه شيپور، دهانه‏ى گشادش‏
 در زير درختى كه پلنگ صورتى در بالاى آن بسر مى‏برد،"رو به بالاست و دقيقا
قرار دارد. پلنگ در گيرودار درگيرى با مرد نوازنده، از همان بالاى درخت،
مقاديرى آب به داخل شيپور مى‏ريزد و در ادامه‏ى درگيرى، مرد درون دهانه‏ى‏
شيپور خود مى‏افتد! وقتى پلنگ يك قالب صابون به اين مجموعه ضميمه‏
مى‏كند و به دنبال آن سگ در شيپور مى‏دمد، شادترين بخش كارتون خلق‏
مى‏شود: مرد به همراه حبابى سبك وزن به هوا مى‏رود. اما معراجش تا مقابل‏
اتاقك پلنگ صورتى بيش نيست. پلنگ، حاضر و آماده‏ى حال‏گيرى از مرد
مزاحم است و با انگشت، حباب صابون را مى‏تركاند. مرد به پايين سقوط مى‏كند
 در دهانه‏ى شيپور مى‏افتد. باز هم سگ با لپهاى پف كرده در شيپور مى‏دمد"و دقيقا
و حبابى ديگر و معراجى تازه و تركيدن حباب و سقوط و باز هم و باز هم! شب‏
فرا مى‏رسد: به نشانه‏ى اينكه سگ و پلنگ بدون احساس خستگى، در تمام روز،
بازى مرگ و شكنجه را ادامه داده‏اند. ماه از گوشه‏ى تصوير پيداست و بازى‏
بى‏وقفه ادامه دارد. تصوير فيد مى‏شود. انگار بازى قرار است تا قيام قيامت‏
ادامه يابد.

                  چهارشنبه شانزدهم خرداد 1380، 30:6 عصر:تاريخ‏SIASI_P :انجمن‏
 :گيرنده پس كوAram :فرستنده Deylam                                                    نامه: 702
Reply to #286, Reply to #956, Reply toانجمن دفاع مقدس اين شبكه؟ :عنوان
                                                ! ) سلام عليكم‏#536, Reply to #*(
آيا عصبانيت ،                                          ! دوست عزيز و آرام‏
البته مى     فضيلت است ؟ آيا بلند حرف زدن ! يك فضيلت است !؟
توانم به راحتى بگويم كه اين يكى فضيلت چشمگيرى نيست‏
   چرا !؟ .... چون خداوند كريم ، در قرآن حكيم به اطرافيان پيامبر
مى فرمايد كه : در هنگام صحبت با پيامبر ، صدايتان را بلند نكنيد ،
ان انكر                .... همانا كه بلند ترين صداها ، صداى الاغ است‏
و فكر مى كنيد براى چه                        . الاصوات لصوت الحمير
از نظر من كه خيلى ساده خداوند اين دو را فضيلت قرار نداده ! ؟
هرچيزى استفاده مى كند است ! زيرا انسان در هنگام عصبانيت از
و تا آنجا كه من ديده ام ،           ! ! خواه درست و خواه نادرست‏
نويسند ، نتيجه نهايى يك    عموما جنايتهايى كه در روزنامه ها مى‏
پدر و مادر ، از عشق بى عصبانيت بوده‏اند ، عصبانيت از اجتماع ، از
بياييم جامه از تن شيطان بدريم ! كه در زير                      .... وفا ! :) و
DE< است كه شعله مى كشد DE<     جامه هاى فاخر ، لهيب آتش‏
DE< محمد بياگوى . ديلم ....                                      
ديلم عزيز من نتوانستم دقيقا منظور                                                                   سلام .
ولى همينقدر مى دانم كه دراين محيطها بزرگترين                           شمارابفهمم‏
در گفتار ونوشتاراست           فضيلت منطقى بود
و كسى كه از دايره منطق خارج شد بايد بهمان صورت با او سخن گفت
         البته دراين پيام جناب سيدمهدى اين حرفها نبود به ايشان هم گفتم
             وقتى اينجور پيام در انجمن سياسى گذاشته مى شود بايد انتظار
       هرگونه برداشت را داشته باشد اين هم برداشت من بود و تصور نمى كنم‏
از لطف شما سپاسگزارم                                                  برداشت غلطى بوده باشد
                     آرام                     دوست تو                                                
سلام عليكم ! آرام ! دوست من ! شما را نمى دانم ولى خودم براى اين تصميم گرفتم‏
وارد اجتماع بشوم كه : اولا دين من اسلام و مذهبم شيعه ى 12 امامى ، به من اجازه‏
ى جداشدن از اجتماع نمى داد وگرنه باور كن كه خيلى دلم مى خواست يك گوشه‏
براى خودم بنشينم و فقط فكر كنم - همانطور كه در رجيسترى نوشته ام - و در ثانى‏
، اينكه ياد بگيرم ! هم از اشتباهات خودم و ديگران و هم از موفقيت هاى خودم و
ديگران . هر چه كه از من ببينيد يا بخوانيد و بشنويد ، انشأ الله در همين جهت‏
خواهد بود ، بدترين آفت براى يك انسان - يك جاندار بهتر است زيرا به نظرم در
اين مورد دين اصلا نقشى ندارد ! - اين است كه فكر كند هميشه در موضع حق‏
است . اين اولين شكست است ، و همين استدلال  باعث شد شيطان فكر كند ، و
امر خدا را اطاعت نكند ! خدا همه ى ما را حفظ كند ! محمد بياگوى . ديلم .
                  چهارشنبه شانزدهم خرداد 1380، 31:8 شب:تاريخ‏SIASI_P :انجمن‏
 :گيرنده پس كوAram :فرستنده Sedmeti                                                   نامه: 713
Reply to #386, Reply to #936, Reply toانجمن دفاع مقدس اين شبكه؟ :عنوان
) بى هيچ بهانه خاستم كه مجموعه اين خاطرات رو در زنجيره‏#536, Reply to #*(
پيامهاى رضا قرار بدم كه گفته بود : پس كو انجمن دفاع مقدس؟ من اصلا قصد
طرفدارى يا ضديت با يك شخص يا گروه خاص رو در خاطراتم ندارم . فقط دارم‏
خاطره تريف ميكنم حالا اين شخس ميخاد بابام باشه ميخاد همسايه مون ميخاد
صدام حسين ! سعى من اينه كه فقط خاطره رو تريف كنم و از اين خاطره چيزايى‏
استخراج كنم كه در نگاه اول به ديد كسى شايد خطور نكنه و حتى خودم در خيال‏
SIASI_P :خودم يه مقدارى هم ادامه بدم اونو! همين! سيد مهدى انجمن‏
چهارشنبه شانزدهم خرداد 1380، 42:8 صبح:تاريخ نامه: 683
 :گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اين شبكه؟Sedmeti :فرستنده Aram                 
Reply to #936, Reply to #536, Reply to #826, Reply to #*(:عنوان (يك پاسخ‏
SE<) ببخشيد كه من تو نامه هام سلام نميكنم چون اين روشه نامه نگارى منه)
      نه به پدر معظممان توهين نشد من خودم با گوش خودم از زبون مردم !
اين كه فحش شنيدم و فكر كردم ! انكه شما ميگيد يه جور انتقاده ولى‏
يا SE<      شما گفتيد جنايت برام خيلى عجيب بود من اصلا كارى به جنايت بودن‏
SE<      نوبدنش نداشتم . صرفا تريف يه خاطره بود كه با يه مقدار خيالپردازى‏
به هر حال من اگردر اون                  خودم همراش كرده بودم‏
بايد برخوردى ميكرد SE<    موقعيت بودم و شايد هر كسه ديگه اى در اون شرايط
SE<داره SE<      كه نشون بده كه مسئله قران با خيلى چيزاى عادى فرق‏
بگذريم از اين كه خيلى رؤسا فقط به خاطره كوبيدن يك !                                              
بدتر از اين كار رو هم انجام ميدن حتى اگه روى اون مشت رويه ميزشون‏
اين جريانى كه من تريف كردم ماله سال 58 هست ينى   !ميز قران نباشه‏
به هر حال براى من دفاع از بابا يا مخالفت با كار SE<      !اول انقلاب! اوج تعصب‏
اين نامه نبود بلكه من به جنبه طنز قضيه و جالبى جريان   بابا بهانه نوشتن‏
و اين كه فكرشو بكنيد كه يه كلله گنده مثلا چه طور يه دفه از   تاكيد داشتم‏
SE<بلن شه و شتترققى بزنه تو گوش يه نفر پشت ميزش‏
و اون صحنه بيرون                ! اين صحنه خيلى باحاله !
SE<كنه SE<      انداختن كه من آرزوشو داشتم يه جوره ديگه ادامه پيدا
                      !ولى حيف كه نشد !                                             
در ضمن اون يارو نميدونس زيره دسش قرانه ولى حاجيه ما كه ميدونس زيره‏
SE<همين                  )!دسسه يارو قرانه!!!( اينم يه جور مغلطه SE<
سيد مهدى !                                                              
سلام دوست عزيز من تازمانى آرامش خودم را مى توانم حفظ كنم كه منطق در SE<
اساس گفتارو نوشتار اعضا باشد من پيشاپيش بازهم از شما پوزش مى طلبم ولى‏
نمى توانم حقيقت رانگويم اگر چه تصور مى كنم شماهم يك طالب اصلاحات‏
هستيد دوست عزيز اگر منظورتان فقط نوشتن يك خاطره بوده چرا در انجمن‏
سياسى ؟ و در ضمن وقتى اين مطلب را در انجمن سياسى مى نويسيد بايد
انتظارداشته باشيد دوستان هرگونه برداشتى را ازاين مطالب داشته باشند. و من هم‏
برداشت خودم را نوشتم و كارى هم به قصد شما نداشتم و همچنين دوست عزيز
درست است كه مسئله قرآن با بقيه چيزها فرق مى كند ولى بشرط اينكه آن طرف با
اطلاع كارى كرده باشد و اطلاع پدر شماهيچ تغييرى در اصل قضيه نمى دهد و
درضمن اگرهم آن شخص بااطلاع اين كار را مى كرد بازهم آقايان حق نداشتن بااو
اين رفتار راداشته باشند بايد به تبعيت قانون عمل مى كردند نه براساس دل‏
خودشان اگرچه متاسفانه اين تعصبات در ابتداى انقلاب اين حركت مردمى را در
بعضى جهات به انحراف كشاند درنهايت كارهاى اشتباه ديگران نبايد عذر
                  چهارشنبه شانزدهم‏SIASI_P :اشتباهات ماباشد دوست تو آرام انجمن‏
Aram                                                      خرداد 1380، 39:8 صبح:تاريخ نامه: 682
 :گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اين شبكه؟ :عنوان (يك‏Deylam:فرستنده
) سلام‏Reply to #956, Reply to #536, Reply to #826, Reply to #*(    )پاسخ‏
DE< دوست عزيز و آرام                                                 ! عليكم‏
آيا عصبانيت ، فضيلت است ؟ آيا بلند حرف زدن ! يك فضيلت !                             
البته مى توانم به راحتى بگويم كه اين يكى فضيلت چشمگيرى DE<           است !؟
چرا !؟ .... چون خداوند كريم ، در قرآن حكيم به اطرافيان پيامبر نيست‏
مى فرمايد كه : در هنگام صحبت با پيامبر ، صدايتان را بلند نكنيد ، DE<       
ان انكر                .... همانا كه بلند ترين صداها ، صداى الاغ است DE<
و فكر مى كنيد براى چه خداوند                        . الاصوات لصوت الحمير
از نظر من كه خيلى ساده است ! زيرا اين دو را فضيلت قرار نداده ! ؟
هرچيزى استفاده مى كند ! خواه درست و انسان در هنگام عصبانيت از
و تا آنجا كه من ديده ام ، عموما جنايتهايى كه در           ! خواه نادرست‏
نويسند ، نتيجه نهايى يك عصبانيت بوده‏اند ، عصبانيت DE<          روزنامه ها مى‏
                     .... پدر و مادر ، از عشق بى وفا ! :) و DE<       از اجتماع ، از
DE<     بياييم جامه از تن شيطان بدريم ! كه در زير جامه هاى فاخر ، لهيب آتش‏
محمد بياگوى . ديلم                                     .... است كه شعله مى كشد
سلام ديلم عزيز من نتوانستم دقيقا منظور                                        .
شمارابفهمم ولى همينقدر مى دانم كه دراين محيطها بزرگترين فضيلت منطقى بود
در گفتار ونوشتاراست و كسى كه از دايره منطق خارج شد بايد بهمان صورت با او
سخن گفت البته دراين پيام جناب سيدمهدى اين حرفها نبود به ايشان هم گفتم‏
وقتى اينجور پيام در انجمن سياسى گذاشته مى شود بايد انتظار هرگونه برداشت را
داشته باشد اين هم برداشت من بود و تصور نمى كنم برداشت غلطى بوده باشد از
                  چهارشنبه شانزدهم‏SIASI_P :لطف شما سپاسگزارم دوست تو آرام انجمن‏
Aram                                                      خرداد 1380، 37:8 صبح:تاريخ نامه: 681
 :گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اين شبكه؟ :عنوان (يك‏Deylam:فرستنده
) ى گفته‏Reply to #066, Reply to #636, Reply to #875, Reply to #*(    )پاسخ‏
ره خاتمى              .مرگ بر آمريكا؟ بايد دم از دوستى زد
و به     بيچاره رفت سازمان ملل كه صداى مظلوميت اسلام‏
گوش همه برسونه اما نمى‏دونم چى شد كه يهو توى اون كاغذاش‏
وشته شده بود كه من اعلام مى‏كنم سال 2001 به DEبسيارى از اين نمى‏دونما و        ...نام‏
استى كى بود كه مى‏گفت اگه وزير                   ...بيچاره‏ها
ستعفا مى‏دم؟؟؟ (ارشاد) من استعفا بده منم‏
سلام    پيروز             
دوست عزيز چرا اينقده ناراحتى نكنه هنوز از دو DE<                                      
جواب شما دوست عزيز را در بيستم خرداد DE<             خرداد مى سوزى‏
البته بعيد مى دونم بتونى بعد بيستم DE<           بعد شمارش آرا خواهم داد
چون احتمالا ديگه آتيش گرفتى DE<          خرداد تا چند روز شبكه بياى‏
آرام DE<                        دوست تو DE<                                  
پرت شدن از كوه ،                                                 ! سلام عليكم DE<
DE< نخواهيم DE<       باعث پيش آمدن حوادثى خواهد شد ! چه بخواهيم و چه‏
ولى البته آنكه نكات ايمنى را رعايت كرده باشد ، .                                                            
                                                       شد ، DE<    دچار مشكل جدى نخواهد
باسلام راستش خيلى                                        . محمد بياگوى . ديلم‏
SIASI_P :ملكوتى شد البته منو ببخش به خاطر اين تعبير. دوست تو آرام انجمن‏
         چهارشنبه شانزدهم خرداد 1380، 31:2 شب:تاريخ نامه: 675
 :گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اين‏rEzAyAk :فرستنده Sedmeti                      
) ادمه كه وخكه بچه بودم خيلى‏Reply to #466, Reply to #856(شبكه؟ (: :عنوان
اى خدايا ... ديوونه كارتونه     پلنگ صورتى رو دوس داشتم‏
لى جدن ميگم اينو تو عمرم قشنگتر از    !سه احمق بودم‏
هنرى" لنگ صورتى با اون موسيقى RE< !اين دوتا كارتون برنامه‏ى نديدم‏
ا شخصيتهايى مثله بازرس و RE<كه شاهكاره واقعن و"مانچينى‏
صوصا با صداى دوبله      دودو كه من عاشقه بازرس بودم و هستم‏
مورچه خوار و     رحمت‏الله عليه" حسن عباسى" مرحوم‏
ين ديالوگ انقه   مورچه ...خيلى اين مورچه خار خوشمززه بو
ينو RE<مروفه كه حتى فك كنم هر ده نفر نامزد رياست جمهورى هم‏
يه چيزو : شنيده باشن .! اونجا كه مورچه خوار ميگه‏
د REاى ...واى !       "!!!ميشه ... آخه اونم بايد الان باشه؟
ه منو از REون موسيقيه محللى      !خنده روده بور ميكردن‏
ين ده نفر نامزده      مجارى كه جدن زيبا و خنده دار بود
حمق رياست جمهورى حتمن يادشون نميره سكانسى از كارتون سه‏
رو كه در اون سه براى رفتن به اون‏طرف بركه روى بركه ميخاسسن پل بزنن‏
بداز هزار جور دردسرو مسخره بازى آخرشم پلو زدن ولى چه پلى RE.. وختى دوربين بالا رفت اول بيننده ديد كه اين احمقا  ...!؟
دن طورى كه پل كج كج اومده و با يه قوس رسيده ورداشتن پل رو كج‏
اى ورودى پل !!! و جالبتر اينكه وختى RE<به چن متر اونطرف تر از
حتياجى به پل نبوده چرا كه آبى رو دوربين بازتر شد ديديم كه اصلا
ه بركه بوده كه اينا ميتونسسن با كه اينا ميخاسسن روش پل بزنن فقط
دن ديگه از اين كارتونا REى ديگه كسى مثثه اون كارگردانا و      !نميتونن درس كنن‏
ون طور كه ديگه كسى مثله امام و شهيد  انيماتورها پيدا نميشه‏
REكودكان ساختن انيميشن بدين لحاظ كه حركتى در رابطه با !pUw
تاجرمسلكانه به‏نظر برسد. خردسال است، بسا كه سهل، كم‏ارزش و
بايد در كنار خلاقيت، از شناخت كاملى نسبت به در حالى كه يك انيماتور
و موجودات دوروبر خود و حتى قواعد فيزيكى و شيميايى اشيأ
لحظات برخوردار باشد. در صحنه‏اى كه در زير شرح مى‏دهم،
صعود حباب صابون مبتكرانه‏اى با اتكا به قواعد فيزيكى همچون‏
سايبر كارتون با چاشنى اغراق هم توأم شكل مى‏گيرد كه البته در دنياى‏
اين پايان‏بندى فوق‏العاده از كارتون زيباى پلنگ شده است. به‏
تنه‏ى درختى براى صورتى نگاه كن!: پينك پانتر يا همان پلنگ صورتى درون‏
محيط بى‏صدا ايام استراحت خود را خود كاشانه‏اى بنا كرده تا در اين‏
دارد و بساطى و دراز كشيده و چشمها را بر هم سپرى كند. تختى‏
.اما صداى بم يك شيپور بزرگ او را از خواب مى‏جهاند ;نهاده‏
يك موزيسين گويى زلزله‏اى مهيب درگرفته و درخت مى‏لرزد. كات به‏
با سگ كوچكى در كنارش و كوتوله با چهره‏اى به غايت مسخره و مضحك‏
از اينجا به بعد، پلنگ صورتى براى خاموش !در حال تمرين نواختن شيپور
گر و گوشخراش و آسايش‏به‏هم‏زن شيپور به راه‏هاى كردن صداى‏
هيچيك گوناگونى متوسل مى‏شود; اما نشان به آن نشانى كه در RE<
را تصور كن كه شيپور، توفيقى نمى‏يابد. حالا اين پايان‏بندى فوق‏العاده‏
 در زير درختى كه پلنگ صورتى در"دقيقا دهانه‏ى گشادش رو به بالاست و
مى‏برد، قرار دارد. پلنگ در گيرودار درگيرى با مرد بالاى آن بسر
شيپور مى‏ريزد و نوازنده، از همان بالاى درخت، مقاديرى آب به داخل‏
شيپور خود مى‏افتد! وقتى پلنگ يك در ادامه‏ى درگيرى، مرد درون دهانه‏ى‏
مجموعه ضميمه مى‏كند و به دنبال آن سگ در قالب صابون به اين‏
مى‏دمد، شادترين بخش كارتون خلق مى‏شود: مرد به همراه شيپور
اتاقك پلنگ حبابى سبك وزن به هوا مى‏رود. اما معراجش تا مقابل‏
حال‏گيرى از مرد مزاحم صورتى بيش نيست. پلنگ، حاضر و آماده‏ى‏
را مى‏تركاند. مرد به پايين سقوط مى‏كند است و با انگشت، حباب صابون‏
دهانه‏ى شيپور مى‏افتد. باز هم سگ با لپهاى پف كرده در  در"و دقيقا
حباب و سقوط و شيپور مى‏دمد و حبابى ديگر و معراجى تازه و تركيدن‏
نشانه‏ى اينكه سگ و پلنگ بدون باز هم و باز هم! شب فرا مى‏رسد: به‏
روز، بازى مرگ و شكنجه را ادامه داده‏اند. ماه احساس خستگى، در تمام‏
تصوير .گوشه‏ى تصوير پيداست و بازى بى‏وقفه ادامه دارد از
     .قيامت ادامه يابد فيد مى‏شود. انگار بازى قرار است تا قيام‏
ميدونى تو مسخره كردى انجمن رو رضا انگارا. بابا حاجيت يه جورى ربطش داد به‏
سياست انيميشنو. ولى تو صاف اومد دارى كارتون رو نقد و تصوير ميكنى ؟! بابا
انگار اينجا انجمن سياسيه ها ! ...ولى حالا خودمونيما پلنگ صورتى خيلى قشنگ‏
بود. شاهكار! جدن شاهكار! از همه نظر يه كار كاملى بود. به شخصيت بازرس فوق‏
العاده علاقه دارم. به ياد بيار قسمتى رو كه در اون بازرس سوار بر ماشين داره تو
خيابون ميره و حسن عباسى از زبان درون بازرس داره ديالوگ رو اجرا ميكنه ينى‏
بازرس مشغول رانندگى هست ولى حرفى نميزنه و فقط راوى داره در جريان اين‏
صحنه متن رو ميخونه و اين راوى خود بازرس هس . خيلى جالبه كه در يك كارتون‏
اين تكنيك اجرا بشه . عينه فيلمهاى سينمايى پليسى كه همفرى بوگارت در دهه‏
40 و 50 بازى ميكرد كه صداى خوده بازيگر اول راوى داستان بود. وحالا اين‏
تكنيك در يه كارتون اونم كارتون كمدى!!! ميبينى رضا ظرايف رو، كه چه قد بى‏
وژدانا تو  كارها نو گرايى و خلاقيت به كا ر ميبرن ! دمشون گرم به قران ! راوى داستان‏
امروز بعد از مدتها ريس منو به دفتر كار خودش احضار كرد و از اونجايى كه"ميگه :
من ميدونستم كه هر وخ ريس منو احضار ميكنه حتمن مسئله خيلى مهمى پيش‏
(البته اين متن رو مرحوم"اومده بنابراين سريعا خودمو به اداره پليس رسوندم‏
عباسى با صداى بازرس واقعن زيبا اجرا ميكنه كه من خيلى در اداش واردم!) و حالا
در اوله كارتون با يه شوخى بى نظير از لحاظ جنس و معنى مواجه ميشيم كه جدن‏
بى نظير و غير قابل باور هس كه در يك كارتون اين جنس شوخى به كار برده بشه و
 بازرس دزد معروف تابلوهاى"كار كاره تمامن جديدى هس : رييس به بازرس:
نقاشى به پاريس اومده و قصد داره موزه لوور رو بزنه . ما بايد نزاريم اون اينكارو
 اوه !... بله قربان من به شما"بازرس :  "! بكنه و الا عابروى اداره پليس بر باد ميره‏
خوبه بازرس . حالا"ريس :  "قول شرف ميدم كه جلوى اين جنايت رو بگيرم قربان‏
براى اينكه با قيافه‏ى اين سارق آشنا بشى يه عكس از اين سارق روى ميز كارم‏
بازرس به سمت ميزه رييس ميره و عكسى رو كه " گذاشتم برو وردار و قيافشو ببين‏
به صورت عمودى در يك قاب كوچك روى ميزه رييس هست رو ور ميداره و نگاه‏
 اه!... چه جنايت‏كار"ميكنه. چهره بازرس درهم ميره و و با لبهاى كژو مووژ ميگه :
در اين لحظه رييس با عصبانيت قاب عكس رو از "!!!كثيفى ...حالم بهم خورد
بدش به من احمق‏قققققققق  !!... اين عكس"بازرس ميقاپه و فرياد ميزنه كه :
اين شوخى و نكته در يك كارتون كه " ) ....اون يكى عكسه سارقه‏zaname(زنمه‏
مخصوص كودكان و نوجوانان هست بسيار كار عجيبى هست . قبل از اين و شايد در
هيچ انيميشنى ما شاهد اين شوخى هاى گفتارى  نيستيم ولى در پلنگ صورتى از هر
چيزى كه داراى بار طنز و خنده باشه استفاده ميشد و مثل كارتونهاى تام و جرى‏
 اهميت داده نميشه . و" اسلاپ استيك" فقط به حركات و زدو خوردها و يا كمديه‏
اين يكى از نقاط قوت اين سريال بود . همين! سيد مهدى‏
SIASI_P :- انجمن‏
         پنج‏شنبه هفدهم خرداد 1380، 12:4 سحر:تاريخ نامه: 726
 :گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اين‏Sedmeti :فرستنده rEzAyAk                
! هر ننه‏pUw) Reply to #576, Reply to #466, Reply to #856(شبكه؟ (: :عنوان
قمرى مى‏داند كه تذكرت در خصوص لزوم مربوط نويسى، بجاست. ولى‏
من در يك طنز ناخواسته كه در اين چند روز در اين انجمن شكل گرفت، مانده‏ام‏
و خودم هم نمى‏دانم كه چگونه اين لطافت خلق شد؟ عنوان يك سرى از مطالب‏
اين چندروزه‏ى انجمن سياسى، حاكى از اعتراض به عدم وجود انجمن دفاع‏
مقدس است. ولى كسى نيست بگويد: بچه‏جان! انجمن دفاع مقدس در شبكه‏
نيست، قبول! دست كم انجمن‏هايى را كه هست، غنيمت بشمر و در آنها فعاليت‏
كن و درست فعاليت كن! و راهش اينه كه به حكم هر سخن جايى و هر نكته‏
مكانى دارد، حرف‏هاى مربوط به هر انجمن را در كف آن ولو كنى و به قول‏
همشهريهاى ما! دره‏دن‏تپه‏دن نگويى و ننويسى! نقد و بررسى انيميشن جايش‏
هر جا كه باشد، دست كم در اينجا نيست! اينجا بايد از فوج اعلاميه‏ها و
پوسترهاى تبليغاتى كه در نيمه‏شب هفده خرداد توى خيابون صفائيه زير
گرفتى، بگى و نه فوج ملخ‏هايى كه چند شب قبلترش توى شهرك مهديه‏ى قم‏
كف خيابون رو پر كرده بودند و زير ماشينهاى عبورى له شده بودند. تا اينجا يك‏
جور نگاه كردن به موضوع است. اما مى‏توان عينك را عوض كرد و اينگونه هم به‏
موضوع نگريست كه ملخ و انيميشن هم بى‏ربط به عالم سياه سياست نيست!
صنعت نقاشى متحرك، مانند هر واسطه‏ى ديگر، ابزار ابراز احساس است. گمان‏
نمى‏كنم اين ظرف و هر ظرف ديگر به تنهايى براى بيان موضوع خاصى‏
تعريف شده باشد و آماده براى قبول سفارشات ديگر نباشد. براى ربط دادن‏
مورچه‏خوار و بازرس به انجمن پوليتيك، راهى هست براى مثال مى‏توان گفت:
آره! يادت هس اونشبم تو ستاد انتخاباتى اونقد سگدو زده بوديم كه شده بوديم‏
عينهو اونجايى كه پلنگ صورتى ميخاس از يك آسمانخراش بالا بره تا يه زاپاس‏
ماشين رو كه از دسش رها شده بود بيگيره. و تا لاستيك به نقطه‏اى مى‏رسيد كه‏
از چرخش مى‏افتاد و پلنگ مى‏رفت كه در اختيارش بگيره، يك عامل جديد سر
مى‏رسيد و زاپاس رو به حركت در مى‏آورد. تا اينكه وارد يه آسمانخراش شد.
كافى بود پلنگ بتونه از آسانسور كمك بگيره تا مشكل حل شه. ولى مانعى در
سناريو تعبيه شده بود كه فعال شد و نذاشت اين اتفاق بيفته و پلنگ به ناچار
مى‏بايست پلله‏هاى تمام نشدنى‏يى رو بيگيره بره بالا! اولش سر حال بود و
سه پله رو يكى مى‏كرد. ولى به تدريج خسته شد و از نفس افتاد; زبونش زد بيرون‏
و له‏له‏زنان نعشش بود كه از پله‏ها با هزار جان كندن، بالا مى‏رفت. بدنش با پله‏ها
هم‏سطح شده بود! قشنگتر از اين اونجا بود كه در بالاترين پله، عامل ديگرى‏
فعال شد و اونو پرتش كرد پايين و مسير اومده رو ليز خورد. اما اونقدر داغون بود
كه انگار ديگه استخوانى در بدنش نمونده بود و عين يه جوى آب روى پله‏ها
جارى شد! -
                     پنج‏شنبه هفدهم خرداد 1380، 18:9 شب:تاريخ نامه:SIASI_P :انجمن‏
 :گيرنده پس كو انجمن‏rEzAyAk :فرستنده Darya                                                     733
Reply to #627, Reply to #576, Reply to #466,دفاع مقدس اين شبكه؟ (: :عنوان
) حاجى جون كجاى كارى ؟ انجمن دفاع  مقدس! اون هم تو گفتگوى‏Reply to #*(
تمدنها حاجى بى كارى مگه؟! برو يه سطل سيريش دستت بيگى و تو خيابون‏
اعلاميه نامزدها رو بچسبون ! خودش يه نوع دفاع از ارزشهاس ! دريا

 

                  پنج‏شنبه هفدهم خرداد 1380، 51:9COMPUTER_P :انجمن‏
Azarkasb :فرستنده rEzAyAk                                                   شب:تاريخ نامه: 734
! ببين گل من! يه مشكل‏pUw:گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اين شبكه؟ :عنوان
جديدى براى من پيش اومده. ميدونى از كجا ناشى شده و چطورى ميشه حللش‏
كرد؟ من با نرم افزار ترمينيت وارد شبكه ميشم. امروز كه خواستم وارد شم، اين‏
و بعد از آن تمام كليدهايى كه براى Could not load ANSI.KBDپيام حك شد:
 رو براى‏F2 / و#  رو براى‏F1 ترمينيت تريف كرده بودم، غيرفعال بود. فرض كن‏
/ تعريف كرده بودم. و به همين ترتيب كليدهاى ديگر براى وارد كردن‏recent
اتوماتيك شماره ى يه شبكه ى بخصوص و مانند آن. آيا راه حلى براى اين معضل‏
سراغ دارى؟ در ضمن چت ديشب زيبا بود و اميدوارم بازم تكرار بشه. ممنون و
باى!

 

                      جمعه هجدهم خرداد 1380، 07:5 سحر:تاريخ نامه:SIASI_P :انجمن‏
 :گيرنده پس كو انجمن‏Darya :فرستنده Sedmeti                                                   742
Reply to #337, Reply to #627, Reply to #576,دفاع مقدس اين شبكه؟ (: :عنوان
) اين بار به ريپلاى كسى ريپلاى ميزنم كه از ما كوچيكتره و شايدReply to #*(
 رو يادش نياد . اگر قرار باشه من سه كار از"  سه احمق" )كارتون (به زعم من شاهكار
كارهاى انيميشن تاريخ كمدى رو نام ببرم مطمئنن اين سريال يكى از اين سه خواهد
 و يه كارتون ديگه كه هنوز انتخابش نكردم! كسايى كه يه" پلنگ صورتى" بود! در كنار
سه احمق رو ديدن و يادشونه ميدون كه سه احمق يه كارتون به احتمال زياد مجارى‏
هست كه سه شخصيت يا پرسوناژ هم تيپ و هم كاراكتر داره! و اين خودش خيلى‏
جالبه ! براى روشن شدن منظورم مثالى ميزنم : در سينماى كمدى حتمن شما گروه‏
 رو ميشناسيد اين گروه سه پرسوناژ هستند كه هر كدوم براى"  سه كلله پوك" كمدى‏
خودشون كاركترى مستقل هستند و قيافه ها شون هم كاملا متمايز از ديگرى است .
و هر كدام كمدى و شوخى ها و حماقت‏ها و تكيه كلامهاى مخصوص خودشون رو
 اينطور نيست ما سه نفر داريم كه دقيقا يه"  سه احمق" دارن ولى در مورده كارتون‏
كاركتر هستند و بيننده به هيچ وجه نميتونه بينشون فرقى قائل شه ! ينى اينكه هر سه‏
يه قيافه دارن ! هر سه يه جور صدا دارن ( البته سه احمق در فيلم هيچ صحبتى‏
ندارند فقط گاهى اوقات صداهايى مانند داد زدن يا آه! گفتن و فرياد زدن ايجاد
ميكنند كه خود بسيار زيبا و كميك هست!) و هر سه يه كمدى رو ارائه ميكنن! و اين‏
نقطه ضعف كه نيست هيچ ... بلكه به نظره من اين نوگرايى يك نقطه به تمام معنا
قوت هست براى اين سريال! در واقه اين سه نفر مكمل شوخى هاى همديگه‏
ميشن! و حماقتهاى يكديگر رو به اوج ميرسونند! و در اينجاس كه بيننده بدون‏
اينكه خود بفهمه هر سه رو يكى ميبينه! منتهاى مراتب چيزى كه هس در اين ميون‏
اينه كه بيننده با ديدن كارهاى اين سه نفر مدام با خودش ميگه : خدايا اين چه‏
احمقيه! ...واى خدايا اين ديگه از اون بدتر!! .... واييييييى   اين ديگه چه خريه!!! و
اما شكل و قيافه كاراكتره احمقها: احمق‏ها همونطور كه گفتم همگى يه قيافه ان !
كلله اى كاملا گرد و بى مو كه چيزى مثل كمبوزه به عنوان دماغ از اون بيرون زده!!! و
چشمايى ريز . شكمى گرد و قلومبه و پاهايى باريك كه از اين توپ بيرون زده با
شلوارى كوتاه! دستهايى سه انگشتى !!! ميبيند كه كاملا يك كاريكاتور ساده ساده‏
هس كه حتى به خودشون زحمت ندادن كه انگشتاشو پنش‏تا كنن! و اما نوع كمدى‏
ارائه شده در سه احمق بسيار درخور توجه و آناليز هست. چيزى كه ما در سه احمق‏
ميبينيم خيلى زيبا و نمكين با كمى چاشنى خشونت! و نوگرايانه و در عين همه‏
احوال بسيار ساده‏س ! براى روشن شدن اين موضوع سكانسى از يكى  از قسمتهاى‏
سريال ميپردازم كه شايد حدود 15 سال پيش از تلوزيون پخش شد و متاسفانه‏
قسمت‏هاى زياديش درس حسابى در خاطرم نمونده : تيتر و موسيقى ابتداى‏
سريال تموم ميشه تصوير به صورت دايره اى از توى سياهى باز ميشه و ما فقط يه‏
صفحه كاملا سفيد مى‏بينيم!كه هيچ چيزى در اون جلب نظر نميكنه ! ولى صدايى‏
هر از گاه با يك ريتم يك نواخت به گوش ميرسه ... تقريبا هر 4 ثانيه يك بار كسى‏
صدايى شبيه به : آه ( البته نه آه غم كه خيلى آرام و نرم از سينه بيرون مياد بلكه آه كه‏
با درصد كمى از اوه! همراه هست و خيلى سريع ايراد ميشه و علامت تعجبه‏
احمق‏هاست ) را ميشنويم دوربين بازتر ميشه و ما هنوز يك صفحه سفيد ميبينيم‏
ولى اينبار يك جسم شبيه كلاه به وسط صفحه ميايد و بر ميگردد مثل حركت بوم‏
رنگ! و هر بار كه اين كلا به نقطه اوج خودش در صفحه ميرسد ما صداى : آاوه! را
ميشنويم ! تا اينجا هيچ كس نميداند جريان چيست !


برچسب‌ها: سید پابرهنه
 |+| نوشته شده در  یکشنبه هفتم شهریور ۱۳۸۹ساعت 16:26  توسط شیخ 02537832100  | 

در شمار خزعبلات، سرودن در باب عُشوق‌‏الأرضيّه(1) باشد. هم از اين رو برخى حضرات دستارپيچ، به جِد از ناظمانى كه خاتونى در مركز نهند و توصيف خال و لبْ يا انار مُستتر در ميان پيرهن نمايند، تبرّى كنند.
 يكى از مخالفان سختْسر عشوق‌‏الأرضيّه را گفتم:
«دست كم آن عارف روشن‌‏ضمير كه شعر موزون و مقفّاى انقلاب سروديدن كرد، خود دّر سُرايش اشعار نغز و پرمغزش يد طولى‏ بود و در اين باب از تعابيرى بهره‏جوييدن فرمود كه صبغه‏ى غزليّات لسان‏الغيبش هست و بر واژگان و آرايه‏هايى كه دستاويز شعراى مايل به طرح ميول‏الأرضيه هست، مبتنى و متّكى است.» شيخ فرمود:
«حرف خودمونو بزنيم!» ديگرگاه گفتمش:
«دانى اين بيت از شيخنا البهايى است كه صمديّه‌‏اش در حوزاّت علميّه تدريس گردد؟:
بى‏وفا نگار من! مى‏كند به كار من‏ /  عشوه‏‌هاى زير لب، خنده‏هاى پنهانى‏»؟
فرمود:
«از كجا كه اين امتحان الهى نباشد كه حضرت حق اينگونه كلمات باطل بر دهان اهل حق نهد تا تشخيصيدن كند كه چه كس دلش از بهر آن قيلى‏ويلى رود؟ كه ابليس داند كه مؤمنِ واجد ريش و پشم، عمراً از پى شادمهر عقيلى(2) نرود اما از پى شاعر متهجّد، چرا.
و بنده اگر در دل خشنود گردد كه سَبيل گناه باز گردد، خداى تعالى يك صفر ميان تهى به چه بزرگى كه اِورست از ميان سولاخش به دنده‏ى پنج گذرد، در كارنامه‏اش نهد و تيپايى غيبى حوالتش فرمايد كه هفت جدّش را كفايت كند!» ناليدم:
 «مگر گوى سبقت در حزب‏اّللّهيّت.! از حضرت حق ربوده‏ايد!» فرمود:
«نِى! نستعيذُ باللَّه!» گفتم:
«پس، از مصحف حضرت حق در باب عشق يوسف و زليخا الگو گيريد! نيز از تزئين عشق به نسوان در نزد رجال. زانچه حق آراست، كى تانيد رَسْت؟» فرمود:
«حال كه گفتى، بشنو تا بگويم. نه مگر همان حضرت حق، كلمۀ عشق را از سر مسئله‏دار بودنش بدون نقطه‏ى شين در مُصحف خويش به‏كار برده؟! به شكلِ عسق!» گفتم:
«ولى به هر حال به‏كار بردّه و با اين وصف، اينگونه نيست كه: حرف عشق در دفتر نباشد! بلكه باشد و در پيشانى سوره‏اى هم باشد و بسا كه ترفندى هم باشد كه مُصحفْ از اداره‏ى ارشاد، مجوّز بگيرد؛ لاغير!
ا.ِنْ هِىَ الاّ فتنتُه و هو خيرالماكرين!»

پی نویس:
1.  عشق زمینی
2. از خوانندگان پاپ خوان معاصر

برگرفته از کتاب عسل و مثل / تاءلیف شیخ و پدرش / صفحهء ۶۰۷
لینک تصویر صفحهء مزبور از کتاب عسل و مثل:
‎http://www.facebook.com/photo.php?pid=1952506&l=48bc778ec4&id=1535356348‎


برچسب‌ها: عسل و مثل, قرآن, شیخ بهایی, حافظ
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 21:7  توسط شیخ 02537832100  | 
«وحید نوروزیان» با نام کاربری «همایون» درجمعه ۱۴ دی ۱۳۸۶ ۱۰:۹ ذیل پست «مشق ماهورخوانی حقیر» این کامنت را گذاشته که جواب دادم و چند نفر هم پاسخ دادند:

درود
جدیداَ خیلی پرکار شدید
بسیار خوب است
همین الان اومدم دفتر محل کارم و اول وبلاگ شما رو بعد از چند سایت دیگه باز کردم و الان جناب مثقالی دارند تار می زنند
مقدمه خوبی رو انتخاب کردند
راستی یه سئوال هم داشتم
اگه میشه بفرمائید که با چی صدارو ضبط می کنید؟
یه خورده شبیه راست پنجگاه می زنند! (البته نظر حقیر اینطوره)
دستگاهی که خیلی کمتر می خونید
به
چه قدر بهتر شده دکلمه خونی تون البته بازم یه خورده لحن ترسناک رو دارید
ببخشید که اینقده من رک می نویسم
تا بعد
.....
بدرود

همایون
جمعه ۱۴ دی ۱۳۸۶ ۱۰:۱۱
در مورد اون سئوالتون
می خوام سئوال شما رو با یه سئوال ادامه بدم
شما به تقلید از سعدی (علیه الرحمه) صورتبازی می کنید
و یا به سبک و سیاق شبابان بزرگوار ؟!!!

جمعه ۱۴ دی ۱۳۸۶ ۱۳:۳۸
صدابرداری را با دوربین عکاسی دیجیتال کانن مارک S3IS انجام می‌دهم که صدا را به طریق استریو و با پسوند WAVE روی مموری‌کارت ضبط می‌کند. بعد آن را در رایانه کپی می‌کنم و با برنامه‌ی کول‌ادیت، حک و اصلاح می‌کنم. یاد گرفته‌ام که در خلال ضبط، اگر مصراعی موقع خواندن، فالش شد یا ژوست نبود و خلاصه اشکالی در ادای کلام یا سوارکردن موسیقی داشت، درجا تکرار کنم. چون می‌دانم که بعداً می‌توانم نمونه‌ی اشکال‌دار را با برنامه‌ی کول‌ادیت حذف کنم. معمولاً چند ساعت این ادیت‌کردن طول می‌کشد. اگر در تصنیف‌خوانی هم سرضرب‌ها را رعایت نکرده‌ باشم، با کشیدن برخی نقاط بوسیله‌ی یکی از گزینه‌های کول‌ادیت یا فشرده‌کردن زمان، اصلاحش می‌کنم. گاه قطعه‌ی ضربی‌یی را که در هنگام اجرا در ابتدا زده شده است، به انتها منتقل می‌کنم و گاه تحریری را که در اوج در خلال اجرا زده‌ام، می‌گذارم اول اجرای نهایی. مثل همان مورد تلفیق دستگاه بیات اصفهان و سه‌گاه با تار امیر قره‌بیگلو که به تازگی اجرا کردم و تحریر مخالف سه‌گاه را که وسط کار زده بودم، در ابتدا هم قرار دادم و تصنیف بدون کلام بت‌چین را به آن پیوند زدم که البته برخی از دوستان نوازنده این پیوند را نادرست دانستند.
با برنامه‌ی کول‌ادیت، روی اجرا اکو هم می‌گذارم. بعد آن را به پسوند MP3 تبدیل می‌کنم که حجمش به میزان زیادی تقلیل پیدا می‌کند. همین اجرای ماهور اصلش حدود ۲۵۰ مگ بود و بعد از تبدیل به MP3 (نرخ ۳۲۰kbps) این حجم به یک پنجم تقلیل یافت. مجدداً کار را فشرده‌تر می‌کنم و به نرخ ۵۶kbps استریو می‌رسانم که هم به مقدار زیادی کیفیت (به خصوص استریوبودن کار) حفظ شود و در عین حال حجمش برای آپلود و دانلود قابل‌ تحملتر باشد. حالا حجمش به حدود ۹ مگ رسیده است.
خلاصه اسم اجراهایم را گذاشته‌ام بداهه‌خوانی؛ ولی هزاربلا سرش می‌آورم و تازه آخرش هم که می‌شنوم باز می‌بینم که فالش و فولشش زیاد است.
بقیه در بعد

جمعه ۱۴ دی ۱۳۸۶ ۱۳:۳۹
بقیه از قبل
گاه به شک افتم که نکند اینجوری دارم دستی‌دستی خودم را خراب می‌کنم و حالیم نیست! به خود می‌گویم نکند «محمد یوسفی» تارزن که اجازه نمی‌دهد که اجراهای بزمی‌اش به صورت تصویری و صوتی ضبط شود، کار درستی می‌کند. (اخیراً در بزم خانگی در منزل امیرمیثم سلطانی که مرا دعوت نکردند، محمد یوسفی به ابوالفضل خزاعی گفته بود که اگر می‌خواهی ضبط کنی، اجرا نمی‌کنم و حسن اعرابی و محمود لبافان هم به خزاعی توپیده بودند که تو هم از اون شیخ پدرسوخته یادگرفته‌ای و می‌خواهی ضبط کنی؟)‌
به هر تقدیر، دلم خوشش است به همان چند نقطه‌قوتی که در هر آواز وجود دارد. (مثلاً در همین اجرای ماهور حس می‌کنم و خوش به حالم است که درآمد ماهور را روی نوت «می» اکتاو بالا انجام داده‌ام و به نوت «دودیز» هم اشاره کرده‌ام که خیلی‌ها از اجرایش ناتوانند و اختلافش با کف صدای من بیش از ۲۲ نوت است.) تصور می‌کنم همین نقاط قوت کار را به حدی می‌رساند که قابل عرضه و ارائه - دست کم در محیط گل و گشاد اینترنت - باشد. ضمن اینکه در کل دارم نسبت به کارهای قبلتر احساس پیشرفت و ترقی می‌کنم. در عین حال کارهای قبلی را که اشکالاتش بیشتر است، پاک نمی‌کنم و از «در معرض دسترس‌ کاربران اینترنت ‌بودن» خارج نمی‌کنم؛ تا خط سیری را که داشته‌ام، ترسیم کرده باشم.
در مورد حکایت صورتبازی هم - شیطانک جان! - باید بعداً زیر گوش نوزده‌ساله‌ات زمزمه کنم؛ جداگانه! توی همون محیط چطوره؟...هوم؟

همایون
جمعه ۱۴ دی ۱۳۸۶ ۱۶:۱۵
درود
توضیحات خوبی رو فرمودین
تقریباَ یه خورده متوجه شدم کلیات کارتون چطوره
به نظر حقیر ضبط کردن عالی است به شرطی که فقط به ضبط و پخش خاتمه پیدا نکنه
اینطوری بهتره اصلاَ ضبط نشه
تا حالا توی کاراتون ندیدم که تکرار یه کار باشه
چه عیبی داره یه کاری رو اجرا کنید و بعد از اون که گوش کردید سعی کنید ایرادی که خودتون میگیرید رو برطرف کنید و دوباره اجرا کنید یا حداقل در اجرای بعدی سعی در برطرف کردنش داشته باشید.
به قول استاد شجریان"" برای اجرای هرکاری اول باید در ذهن تصور و تجسم کنی و ببینی کلاَ تصمیم بر اجرای چه کاری داری و به زبان عامیانه می خوای چه کنی؟ بعد اونو مو به مو پیادش کنی""
نظر حقیر بود . کم و کاستی ها رو بزارید پای جوونی و ناپختگی من کمترین
در مورد نیمه دیگر بحث باید عرض کنم متاسفانه یا خوشبختانه بنده اصلا ازاین مقوله دل خوشی ندارم و هنوز هم که هنوز می باشد! ( یا هنوزم که هنوزه) از داشتن دوستان و کلاَ دوست و رفیق خویشتن را محروم کرده ام .
هرچه به قبل باز می گردم در علت اینکه ملت دور و بر من می چرخیدن چیزی نمی بینم جز به قول شما صورتبازی!!
آنقدر که نسبت به کلمه خوشگل آلرژی دارم و مادر و خواهرم هم می دانند که استعمال!! این صفت در حضور من کمی تا قسمتی چندش آور است
آنقدر که در دوران هنرستان نوروزیان چون با کسی رابطه اش گرم نمی شد( بنا به خواسته خودش) معروف شده بود به مرغ!!!!!!!!!!! که در گوشه ای کز کند و تنهائیش را با خویشتن در تمامی زنگ تفریحها و اردوهای نرفته با همکلاسی ها تمام نماید
آنقدر که سال سوم هنرستانش را بدترین سال تحصیلی زندگیش می داند (در انبوه سالهای ناخوش تحصیل) از اینکه جوانی تفکری کرده بود که نوروزیان مصورته !!!!( تحت صورتبازی قرار گرفته) خود صورتباز است!!!!!!!!
آنقدر که از فرط تنهایی
بی دوست پریشانم و با دوست پریشان
دلم بسیار مشوش و غم انگیز است از جماعت صورتباز
...........

جمعه ۱۴ دی ۱۳۸۶ ۱۹:۱۰
این بحث، بحث گسترده‌دامنی است که هی دارد کش می‌یابد.
گویی دستی پنهان ما را انداخته توی این هچل و سیاهچال. «ه.ا سایه»گفتنی:
من نه خود می‌روم او مرا می‌کشد!
زرنگ‌تر از این حرف‌هایی که حدس نزده باشی که به این کلنجارها راغبم.
زرنگ‌تر از این حرف‌هایی که حدس نزده باشی که با توصیف صورتبازی و نقل و حتی نقد آن هم صورتبازی می‌کنم!
زرنگ‌تر از این حرف‌هایی که نجوای این تمنا را دست کم به صورت زیرصدا از بدو آشنائیمان در ته‌لهجه‌ی من و در بک‌گراند ادبیات نگارشی‌ام با تو و حتی صوت و صدایم در دیالوگ تلفنی نشنیده باشی و شکی در تو بیدار نشده باشد.
این را تجربه‌ و سابقه‌ی دیرینم در این حوزه گواهی می‌دهد. این سابقه به حدود سه‌دهه‌ پیش باز میگردد؛ آنگاه که غرایزی خاص، سینه‌خیز و آرام در من ره می‌جست و سربلند می‌کرد. در بین همشاگردی‌های دوره‌ی راهنمایی در مدارسی که در قم می‌رفتم، برخی خواستنی‌تر بودند و خواستنشان «دیگرگونه‌خواستن».
از روز نخست می‌دانستم که این میل خزنده که با رشد فیزیکی‌ام دارد چاق می‌شود، بی‌منطق است و شنا بر خلاف جهت آب و غیرهمرنگ با عرف و عادت و شریعت.
اما آدمی دلیل‌جو و حتی دلیل‌تراش است. به ضرب و زور توجیه، با اقامت آن مار لغزنده در وجودم کنار آمدم و دورش نینداختم؛ چرا که «همزادی به من پیوسته» بود. اما یک کار هم کردم که بایت آن خود را طلبکار می‌دانم وحید! و آن اینکه این رغبت و میل را تا به انتها و این لحظه که با منی، در همان حد تمنا، باقی نگاه داشتم و فرصت ‌کامگیری به آن ندادم یا تو بگو این فرصت را نیافتم.
بقیه در بعد:

جمعه ۱۴ دی ۱۳۸۶ ۱۹:۱۰
بقیه از قبل:
در عوض تجربه‌ی شگرفی برایم باقی ماند. جماعتی که از آن‌ها در وبلاگ صورتباز با عنوان «ورژن» یاد کرده‌ام، یکی از پس دیگری آمدند و رخ نمودند و دلبری کردند و رفتند. من با آن‌ها راندوو گذاشتم و برایشان نارنگی پاره کردم و نظم‌ سرودم.
دیری نپایید که آنها رفتند و اغلب زن گرفتند و بچه‌دار شدند و اولاد ذکورشان شاید ورژن دیگری و بعضا باز خود صورتباز ما شدند!
پوست‌ نارنگی‌ها را دور انداختم و نظم‌ها را به حافظه‌ی فرهنگ تحویل دادم و رسید گرفتم و منتظر نخل طلایی یا سیمرغ بلورین ادبی ماندم.
و تو از راه رسیدی و نیامده بحث دل به اناث (onaas)‌سپردن و دگرگونی حال و قال را در این باب پیش کشیدی و من به جبران اینکه توی ذوقم خورد، هیچ کش ندادم؛ چون می‌خواستم در بابی قلم بزنم که در آن قدم هم زده باشم.
مدتی بود در اینترنت بر مدار «تذکره‌ی ذکوران» ننوشته بودم. تجربیات خارجی در خصوص مغازله با نکورویانی که نرمه‌مویی بر رویشان روئیده باشد، هیچ و هرگز تعطیلی برنمی‌دارد؛ ولی قلم‌زنی‌ باید وقتی باشد که مستمع، صاحب‌سخن را بر سر ذوق آورد. دیگر «مجید افشار»ی بکار نیست و حضورت، گشایشی ایجاد کرده تا من گرد از سر و روی قلمم بزدایم و آن را بر محوری که برایش «خواستنی‌تر» است، بچرخانم.

مهدی
شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۶ ۶:۲۴
برادر بزرگم!
جناب شیخ رضا،
از نظر به خلق خدا عبور کن و نظر به مبدا نگر ...
صورت بازی و غیره همه بهانه است ...
یا حق ...
 
مهدی
شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۶ ۷:۳۹
در نظربازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطهء پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند

برچسب‌ها: روابط ورژنی, مجید افشار
 |+| نوشته شده در  جمعه چهاردهم دی ۱۳۸۶ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

آیة‌الله شیخ جعفر سبحانی
(Ayatollah jafar sobhani)
و دردسرهای تدریس!

آیة‌الله شیخ جعفر سبحانی (Ayatollah jafar sobhani)
۸۰ سال سن دارد، از اساتید صاحب‌نام حوزه‌ی علمیه‌ی قم است.
حقیر مدت ۶ سال «درس خارج اصول» ایشان را که روی نوار کاست ضبط شده بود،
به سفارش رادیوی سراسری معارف، استماع و به برنامه‌ی رادیویی تبدیل ‌کردم
که در سنوات پیش از این رادیو پخش شد.
برای اینکه دوستان بازدیدکننده‌ی این وبلاگ
با مشکلاتی که اساتید بزرگوار حوزه‌ی علمیه همچون آقای سبحانی در جلسات عمومی تدریس با آن دست به گریبانند، آشنا شوند،
نوزده فایل کوتاه صوتی مربوط به آقای سبحانی را که جنبه‌ی طنز دارد و خود حقیر از اصل نوارها استخراج کرده‌ام، در اینجا قرار می‌دهم.
ببیند که در این دروس، گاه آمین‌ نابجای یک فرد مریض‌احوال درس را به هم می‌زند
و گاه اشکال بی‌مورد یک فرد، رشته‌ی تدریس را از دست استاد خارج می‌کند
و گاه برخاستن کسی که می‌خواهد عکس بگیرد
و یا  مشکل فنی بلندگوها و صدایی که شبیه ترقه از آن‌ها تولید می‌شود.
در نام هر فایل ام.پی.تری تاریخ فایل را هم قرار داده‌ام:

 

  آمین نابجا (الف)
 آمین نابجا (ب)
 اگه علی ساربانه! (در جواب به پارازیت شیخ اردبیلی)
 عویصه حل نشد! (پارازیت شیخ اردبیلی)
 ترقه! (اشکال فنی در بلندگوی مسجد اعظم قم)
  نگاه مایوسانه (خوش و بش بعد از اتمام درس)
 بوس کردن! (شوخی با یک طلبه‌ی اصفهانی)
 خبرگزاری آسوشیتدپرس! (جواب به پارازیت شیخ اردبیلی)
 میام پایین‌ها! (جواب به پارازیت شیخ اردبیلی)
  خارش کف دست با اسکناس! (جواب به پارازیت شیخ اردبیلی)
 گردوهای روستای کرمجگان قم! (شوخی با عکاس)
 ۵ دقیقه دیر کردم! (فایل جدی است و حاکی از جدیت استاد)
 به کجا شکایت کنیم؟ (جواب به پارازیت شیخ اردبیلی)
 قسم به علی و عمر! (جواب به پارازیت شیخ اردبیلی)
 سوگند به ابروان ناپیوسته‌ات!
 آدم بیکار! (جواب به پارازیت شیخ اردبیلی)
 دست‌ و بازی!
 عکس نگیر!
 لبخند کمک‌دنده! (جواب به اشکال یک طلبه)

 


برچسب‌ها: قم, زند قزوینی
 |+| نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۸۵ساعت 23:42  توسط شیخ 02537832100  | 
ساعت ۱۰شب ۵/۷/۸۵ با مطابق با ۳ رمضان‌ ۱۴۲۷ به منزل شیخ زند قزوینی واقع در قم، کوچه‌ی بیگدلی رفتم. محفل دوستانه‌ای بود که در آن:
قرآنی خواندم.  نیز آوازی در مایه‌ی سه‌گاه بر روز غزلی از حافظ. یک مورد هم پشت تریبون شوخی کردم و دوستان خندیدند.


برچسب‌ها: حافظ, زند قزوینی, قم
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ششم مهر ۱۳۸۵ساعت 3:30  توسط شیخ 02537832100  | 
نوار جوک قبل از انقلاب مونتاژشده با صدای خندۀ حسن اعرابی و محمود لبافان و خودم و حبیب اللهی و قمی‌نژاد

http://www.sharemation.com/sheikhak/jok_ba%20khndeie%20doostaan_.mp3?uniq=-ynhlus

ضبط خنده‌ها با واکمن من در خلال یک بزم خصوصی صورت گرفته و بعد هم با نوار جوک مونتاژ کرده‌ام.


برچسب‌ها: حسن اعرابی, حبیب‌اللهی, محمود لبافان, قم
 |+| نوشته شده در  سه شنبه یکم فروردین ۱۳۸۵ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

اين مطلب را به ياد خاطراتى كه از تو دارم، مى‌‏نويسم؛ اى اصغر؛ «اصغر عبادى»!
اى كه‏ يک خوشنويس محسوب می‌شوی؛ حتّى اگر در امتحانِ اين دورۀ ممتاز به رغم‏ اينكه قاطع و استوار مى‏گفتى قبول مى‌‏شوى، نشدى!
درست است که قبل از تكميل مدارك ادارى مربوط به عضويّتت به عنوان عضو اصلى‏ انجمن خوشنويسان، كارت ويزيت چاپ كرده‏ و خود را عضو رسمى خوانده‌‏اى؛ امّا اين تخلّفت دليل نمی‌شود خوشنويس نباشى!
تو خوشنويسى! با لهجۀ غليط تُركى كه خانه‌‏ات در قم‏ است؛ خيابان نيروگاه; بعد از ميدان توحيد، شيرخوارگاه، 16مترى طفلان مسلم، كوچۀ شمارۀ‏ 3، وسط كوچه، شمارۀ 3، و در يكى از طبقات يك ساختمان 3 طبقه.
به كانون گرم خانه‌‏ات چند بار مهمان شده‏‌ايم. يك بار جلسۀ دعاى توسّل هفتگى‏ خوشنويسان در تير 84 در منزل تو برگزار شد و ما از گرما پختيم! گفتيم:
- آب خنكى بياور اصغر! چرا كولر خانه‌‏ات باد گرم مى‏‌زند؟ چه بساطى است؟
گفتى:
«به قول استادم موحّد: اين عرصه نه جولانگه هر خار و خس است! اينجا براى‏ تفريح و لذّت كه نيامده‏‌ايد. جلسۀ دعاست. آمده‏‌ايد در كورۀ عشق اهل‏بيت بپزيد و زبان حالتان با بهره از كلمات لسان‏‌الغيب اين است:
ساقيا! يك جرعه ده زان آب آتشگون كه من / در ميان پختگان عشق او خامم هنوز!
شراب كه نعوذبالله نمى‏‌توانم در جلسۀ دعاى توسّل توزيع كنم؛ دست كم «آب‏ غيرخنك و آتشگون» بياورم براى نوشيدن... توى كولر هم «آب داغ» بريزم؛ بلكه‏ پخته شويد... بعضى‏‌هايتان (منظورت منِ شيخك بودم) چهل‏ ساله شده‏‌ايد و هنوز خام‏ مانده‌‏ايد!»
در همان تابستان 84 اتّفاقى افتاد که باز هم به کانون گرم خانه‌ات مربوط بود:
منِ يك ‏لاقبا مطلب طنزآميزِی با نثرى قديمى نوشته بودم تحت عنوان «الف، لام، ميم، صاد» كه به‏ احوالات يك هنرجوى خوشنويسى از جماعت نسوان اختصاص داشت. خريّت كرده‏ و نام آن خانم را هم در مطلب گنجانده و برگه را بين دوستان از طريق فتوكپى و فاكس پخش كرده بودم و در همين وبلاگ هم در كمال وقاحت گذاشته بودم. حتی دادم امیرمیثم سلطانی مطلب مرا با خط نستعلیق دو بار کتابت کرد (بار دوم سعی کرد بهتر بنویسد) ... شاید الان از اینکه تن به این خواستۀ من داده که آن مطلب را بنویسم، پشیمان است. (بد نیست اصل آن مطلب و نیز اسکن از روی خط سلطانی را همینجا قرار دهم).
شبی که حسن اعرابى از نگارش و توزيع مطلب مطّلع شد و برآشفت، مصادف‏ با شب دعاى توسّل هفتگى انجمن بود. او که کمتر در جلسات اين‌تیپی شرکت می‌کند، خودش را به جلسه رساند تا خودش را خالى كند. از قضا جلسه‏ در منزل تو - ای اصغر! - برگزار بود. اينجا بود كه بچّه‏‌هاى حاضر در جلسه، چيز تازه‌‏اى ديدند:
«حسن اعرابى» با داد و بيداد عجيب و بى‌‏سابقه‌‏اى از در درآمد. از طبع ساكن و آرام او اين موج‌‏هاى دامنه‌‏بالا بعيد بود و ديده نشده بود. لااقل ما نديده بوديم. (انگار حسين‏ ميرزايى - بازرس فعّال و موبورِ انجمن - قبلاً ديده بود.)
با آنكه نگارندۀ مطلب و استارْترِ قاط‌‌‌زدن رياست وقت و در آستانۀ استعفاى‏ انجمن خوشنويسان، من بودم، لودهندۀ نام آن خانم هنرجو، بازرس انجمن‏ خوشنويسان قم و مغازه‏‌دارى در پاساژ قدس بود و كاسه‌‏كوزه‌‏ها ناچار بر سرِ آنان خراب مى‏شد.
اعرابى قبل از اينكه بنشيند، در حضور جمع‏ كه به احترام ورودش برخاسته بودند، در محضر على رضائيان و مرتضى حيدرزاده - شاگردِ آن وقت‌‏هاى محمود ريحانى مغازه‏‌دار پاساژ قدس - و تنى ديگر، حسابى به‏ حسين ميرزايى توپيد و گفت:
«اگر تا الاَّن مسلمان بودم، ديگر نيستم؛ اگر مسلمانى اين است كه امثال اين حسين‏ ميرزايى و شيخ‌‏محمّدى که طلبه هستند، دارند، همان به كه من نداشته باشم. چرا با آبروى مردم بازى‏ مى‌‏كنيد؟ بابا! تخلّفى در امتحانات در خصوص يك خانم هنرجو صورت گرفت و تصميم‏ مقتضى گرفته شد. غير از اين است آقاى رضائيان! ديگر چرا نام ناموس مردم را افشا مى‌‏كنيد و سر زبان‏‌ها مى‌‏اندازيد؟ بابا ارزش آبروی انسان‌ها از حرمت خونشان بالاتر است. مگر شما اين را نخوانده‌ايد؟»
بعد از هو و جنجال لشگر خنده در جلسۀ دعا، روز بعدش بازرس موبور، به تمام‏ كسانى كه من فتوكپى مطلب الف.لام.ميم.صاد را به آنها داده بودم، زنگ زده بود كه اين مطلبى را كه شيخ نوشته و فاكس كرده، پاره كنيد و بريزيد دور كه هوا بدجوری ابرى است!
خلاصه خاطرۀ گرم بالا را هم از منزل گرمتر تو - اى اصغر! - به خاطر داريم!
خوشحال نيستم كه تو - ای اصغر! - از دوستان استاد حسينى موحّد هستی. ناراضيم كه‏ هرازگاه مى‌‏روی نزد استاد و از او مى‌‏خواهی كه برايت سطر «فيل‏‌كُش!» (اين يک تعبيرت - اصغر! -  در وصف نگارش محكم و قوى استاد موحّد، انصافاً قشنگ است) بنويسد و به تو هديه‏ كند. ناخشنودم كه گاه مجبورم اخبار دست اوّل استاد موحّد را از تو بشنوم. در اسفند 83 نقل كردی:
يك بار كسى آمده بود منزل استاد موحّد و دَم در موفّق نشده بود او را ببيند. روى‏ برگ‌ه‏اى نوشته بود:
«اين خانۀ نااميدى و حِرمان است!»
موحّد هم در پاسخ، اين دو فرد شعر را براى او سروده و پست كرده بود:
اين خانۀ شاهين و نه جاى مگس است / ‏وين عرصه نه جولانگه هر خار و خس است‏ / اكنون كه به زنگ ما تو را دسترس است‏ / در خانه اگر كس است، يك زنگ بس است!
«محمّد عابد» هم در ۲۴/۶/۸۳ نقل می‌کرد:
يك بار استاد موحّد به اصغر عبادى (که تازه بعد از ازدواج دختردار شده بود) گفته بود: «شنيده‏‌ام، دختربازى مى‌‏كنى!» اصغر جا خورده بود و بعد دوزاريش افتاده بود که منظور استاد اين است که خدا به‏ تو دختر داده و با او بازى مى‏كنى!
دارم مثل سير و سركه مى‏جوشم كه چرا در فروردين 84 بايد اين نكتۀ تازه و بزرگ را از تو - ای اصغر! - بياموزم كه:
منظور از «يَلِجَ الْجَمَلُ فِى سَمِّ الْخِيَاطِ» (سورۀ اعراف، آيۀ 40) اين نيست كه‏ شتر از سوراخ سوزن رد شود. «جَمل» طناب‏‌هايى بوده كه در قديم با آنها از چاه آب‏ مى‏كشيدند.
اى اصغر عبادى! تو فوران اطّلاعات هستى و هر بار به سمت ما رگبار دانشت را با چاشنى‏ پررويى‌‏ات شليک مى‏‌کنى و ما شده‏‌ايم سيبْل تو! حسين ميرزايى مى‏گفت:
تا وقتى خجالتى‏ باشى و رو به خرج ندهى، همين بساط است؛ ولى اى موبور من!
من در مقابل مسلسل اصغر عبادى، چه مى‏توانم بكنم؟ البتّه يك مورد در آرشيو صوت‏‌هايم در كاميپوتر يافته‌‏ام كه نمى‌‏دانم كافى است يا نه؟ خوبى اين فايل‏ ام.پى.ترى اين است كه اوريژينال است و از خودم دَر وَكرده‏‌ام! و با واكمن سونى به‏ طريقۀ استريو در 11/10/82 ضبط شده و براى شنيدنش بايد اینجا را كليك كرد!

----------------------------------------

چند یادآوری: در 97/1 که این مطلب را ویرایش مختصری کردم، چند مطلب به نظرم رسید:

1. مدتها رابطه ام با اصغر عبادی شکرآب بود. تا اینکه در مجلس ترحیم پدر استاد عبدالرضایی دیدمش و پیشدستی کردم و سر صحبت را باهاش باز کردم. اول یخ قطعی رابطه باز نشد. ولی به زودی باز شد و دیگر اصغر ول نمیکرد که دوباره با تدبیری ازش جدا شدم که بگویم: برای امشبت همین مقدار بس است!

 


برچسب‌ها: استاد موحد, حسن اعرابی, الهام صدقی‌راد, حسین میرزایی
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه نوزدهم بهمن ۱۳۸۴ساعت 15:2  توسط شیخ 02537832100  | 

«بيا به كلبه‏‌ى ما!» اين پيام كوتَه را
بداد لشگر خنده به شهر قم به زنى‏
فزود بعد سوپرگوشتم تويى بانو!
بيا به كلبه كه خوش «ران و پا و دنبه» زنى‏
مراست كلبه‌‏ى كم‏‌رونقىّ و پرروغن
‏چه روغنى؟ كه بسَم تا سحر تلمبه‌‏زنى‏
به دور قبل مرا لعبتى چو نىْ‏‌قليان‏
خوشم كه قسمت اين بار ماست خُمبه‌‏زنى!
بدان ز پيش و پَست «راه‏كار» خواهم يافت‏
مهارتى است مرا در امور سُمبه‌‏زنى‏
بگفت زن كه چنان رُس‌‏كشى كنم از تو
كه روز بعد رَوى زار تا سُرُم بزنى!

                                      ۸۳/۱۲/۱۶                       


خبرنگار بپرسيد از هنرجويى:
صفات لشگر خنده شمُر تو بى‏كم و كاست‏
به غمزه گفت: مؤدّبترين اساتيد است‏
مرا كه دختر محجوبم اين دبير سزاست‏
بسنده بنده ز خروار مى‌‏كنم با مشت
‏كفايت است ز تفصيل، مجملى كه مراست‏
بگويم از عملش چشمه‌‏اى براى شما
كه حس كنيد ادب‏‌ورزى‌‏اش چه بى‌‏همتاست:
چو آمدم به كلاس خطش به روز نخست‏
قلم نهاد كنارى، كمر نمود او راست‏
بگفت: دختركم! نيم‌‏خيزى‏‌ام منگر
لدى‌‏الورود تو كافم تمامْ‏‌قد برخاست‏

                                      جمعه، ۲۱/۱۲/۸۳


خبرنگار بپرسيد از هنرجويى:
" ‏نما شمارشِ اوصاف لشگر خنده‏ "
جواب داد كه در وادى شريف خطم‏
به زير سايه و اِشراف لشگر خنده‏
من سليطه كجا سلطه بر لطافت داشت؟
نبود گر همه الطاف لشگر خنده‏
يقين كنيد كه اغراق شاعرى مى‏‌مُرد
اگر نبود دوصد لاف لشگر خنده‏
صفاى وادى عشق و هنر نمودم درك
‏ز صوت وحشى و ناصاف لشگر خنده‏
به حُسن نقطه‏‌گزارى وقوف يافته‏‌ام
‏كه ديده، ديده‏‌ى من ناف لشگر خنده‏
نگاشت قافْ چو سوراخدار، ترسيدم‏
به كاف من برود شاف لشگر خنده‏
رشادت الف قدبلند نستعليق‏
شبانه حس كنم از كاف لشگر خنده‏!
 
۸۳/۱۲/۲۹                        


برچسب‌ها: حسن اعرابی, قم
 |+| نوشته شده در  سه شنبه سوم خرداد ۱۳۸۴ساعت 1:53  توسط شیخ 02537832100  | 
يکشنبه 6 خرداد 80 / انجمن ادبيات /  (محمد بياگوي) ديلم

 

غزل حافظ را نوشت که:‏
همتم بدرقهء راه کن...‏


من در ذيلش نوشتم:‏

در سنواتى كه برادر ميرحسين موسوى نخست‏وزير بود، يك بار براى انجام كارى به‏  دانستم از شاعر شيرين‏سخن حافظ"دفتر نخست‏وزيرى رفتم. اين بيت كه بعدا شيرازى است، در قابى در آنجا جلب نظر مى‏كرد: همتم بدرقه راه كن اى طائر قدس / كه دراز است ره مقصد و من نوسفرم

           راوى خاطره: آقاى محمدى تاكندى‏ نماينده‏ى مردم قزوين در مجلس خبرگان رهبرى‏

 هشت خرداد سيدميتي نوشت:‏


اين مجلس خبرگانيام خيلى بيكارنا به جا اينكه‏ برن به كاره مردم برسن ميرن در و ديوار نيگا ميكنن مارو بيبين كه اين مجلس‏ خبرگانه ماس مثلان .... بد بخته به قران اين ملت. حالا يه بنده خدايى اون روز ميگف كه من بابام تو مجلس خبرگانه و به اين وسيله هر چى دلمون بخاد مينويسيم‏ و اسمشو ميزاريم كتاب و ميكنيم تو كته ملت كه ما كاره فرهنگى هم انجام ميديمو آخرشم كتابا كه رو دسسمون داره باد ميكنه زوركى استاندار رو ميزاريم تو رو درواسى و بش ميندازيم اون بدبختوم نميتونه بگه كه ما ز نميخريم هيچى يه چك‏ ميكشه از خزانه و هيچچى خلاصه اين كتابا ميره تو انباره استاندارى و خاك ميخوره‏ ! ... اينم از مملكت اسلامى و سياست و اقتصاد اسلامى و خبرگان اسلامى !!!
همين! سيد مهدى



يادآورى: نامه‏ى فوق را ميتى پس از چند دقيقه حذف كرد و به‏ جايش نامه‏ى پايين را كه بهش ريپلاى زدم، قرار داد.‏


آره مثلا اينم نماينده هاى اين مردم‏ بجا اينكه برن پى مشكلات مردم باشن ميرن  هسسن‏ در و ديواره نخست وزيرو نيگا ميكنن كه اينكه فرش نخس وزير چه جنيسيه ببينن مثلا رو ديوارشون چى قاپ شده يا
اينا هم مثلا نماينده هستن يكى از اين نماينده ها بچش با ما دوسسه ميگف بابام جديدن يه كتاب‏
نوشته و چون اين كتاب هيچ خريدارى‏ نداره تو يه جلسه استاندار رو انداخته تو رو در واسسى كه شما 
بيايد اين كتابا رو از ما بخريد وبه عنوان جايزه يا هديه در مسابقات يا مراسم رد كنيد بره استاندار بد‏
بخت هم يه چك 350 هزار تومانى از خزانه
 ميكشه و چنصد جلد از اين كتابا كه داشته خاك ميخورده‏  رو ميخره از اين آقاى خبره
جدن خيلى خبره ان اينا البته باباش!!!

نه فقط در سياست و شناختن رهبر بلكه در تجارت و شناختن مالخر!!!

همين!
 سيد مهدى‏

pUw! اونرو كه اينو بهت گفتم، اينطور نشون نمى‏دادى كه دارى از حرفام كپچر مى‏گيرى و بعدش ميارى‏ اوپنش مى‏كنى كف انجمن و بهش ريپ مى‏زنى و برمى‏گردونى‏ به‏خودمون. تازه اگر هم احتمال اين كارو ميدادم، باز دليلى نداش كه به‏ حرفام ادامه ندم. چون به خودم مى‏گفتم: اين مرتيكه‏ى يه‏ورى بعيده بره‏ اينارو چماق كنه عليه ما! چون پيش خودش فك مى‏كنه: اين رضا اينقده‏ هم بيق و ببو نيس كه بياد راس راس بگرده و بگه چه دسته‏گلايى آب داده و خيلى هم خوش به حالش باشه و دو قورت و نيمشم باقى باشه كه تازه خدا رو شكر كنين كه هنو خيلى غلطاى ديگه مونده كه آقازاده‏ها مجاز به انجام‏ اونان و ما نرفتيم سراغش! لابد يه حكمتى تو كار رضايك هس كه به فسق‏ مباهات مى‏كنه و ككشم نميگزه. شايد اينجورى ميگه كه‏ ملامتش كنيم و اين سركوفتها باعث بشه كه اون، نفسش رياضت بكشه و روحش تعالى پيدا كنه و با اين كار به هزينه‏ى ما، بره بهشت و مارو بكنه‏  سدمتى)"جهنمى. بنابر اين راه مقابله با توطئه‏ى رضايك اينه كه ما ( مشخصا بيايم بگيم: نه رضا! برو پى كارت! فك نكن با اين كارا ميايم رسوات‏ مى‏كنيم و تو، اينجورى، يا: مروف ميشى و ميرى كنار اسم اكبر گنجى و نمى‏دونم فلان كسك! يا: اسمت ميره بغل دس اسم شهيدان تهمت و برا خودت جايگاه و پايگاهى در كنار اونا پيدا مى‏كنى و امامزاده ميشى و ديگه‏ نه‏تنها نونت تو روغنه كه روغناى ريخته‏رو هم نذرت ميكنن! (نره از گلوت پايين‏ ايشاللا!) تو خيلى هم خوبى و كارت درسته و حرف ندارى. برو - قربونت! - مارو نندا تو هچل كه حال و حوصله‏ى يزيدشدن رو نداريم و تو هم نمى‏خاد اداى اول مظلوم عالم رو درارى و آه حسرت‏آميز بكشى و بگى:
 لامرك، لامعبود سواك! ما كه تو كارت  مشكلى" بقضائك، تسليما"الهى! رضا نمى‏بينيم و تو هم نمى‏تونى مارو وادار كنى كه نقصاتو سر دس بگيريم و حلواحلوا كنيم و تو به فسق‏هايى كه كرده‏اى مباهات كنى و به قول مرحوم‏ ك.احمدى پز رياضتايى رو بدى كه نكشيدى!



يادآورى: اين نامه را ده‏دقيقه بعد از اينكه در شبكه‏ى انديشه گذاشتم، حذف كردم و به جايش اين پيام‏
غلط انداز را گذاشتم: -

 



اقاى شيخ محمدى سلام ما رو كه ياد تون مى ياد من اسم هستم خواستم بگم غصه‏ نخوريد اين نامه ها تون رو از اين قماش تو همين انجمن سياسى بنويسيد
دلم چون به گوهركشى خاص گشت / به درياى انديشه غواص گشت



سه‏شنبه هشتم خرداد 1380، 24:6 عصر:تاريخ نامه: 472
فرستنده Sedmeti          
من اونموقه ينى ساله 67 نميدونم چن سالم بو شايد 12 سال آره ديگه همون! ... خلاصه بابام با يه عده‏
اى رفتن جبهه و برگشتن خيلى جالب بود دوروبريايه بابام با خودشون چيزايه‏ جالبى از منافقين گرفته بودن و اورده بودن عسل هايه فشارى و كاكائوهاى فشارى‏ آدم فك ميكرد كه اينا خمير دندونن ولى وقتى فشار ميدادى ميديدى كه كاكائويه‏ خالص و شيرين ميريخت ازش بيرون وويييى ...!!! چه حالى ميداد و همه اجناس‏ اسرائيلى بود و چه چيزايى تريف ميكردن واى واى ...! ميگفتن كه يه دختر و پسر رو لخت و عور تو يه سنگر با هم پيدا كرده بودن ميگفت تو خيابوناى اسلام آباد غرب تل هاى كشته هاى مجاهدين خلق روى هم رخته بود كه بوى تعفن همه جا رو ور داشته بود و يكى از دوروريايه بابام ميگف كه در قلله يكى از اين تل هاى جنازه‏ جنازه اى بود كه رزمنده ها پرچم سفيد سازمان مجاهدين خلق رو كرده بودن تو نشيمنگاش !!! شنيدم كه از مجاهدين خلق اسيرى گرفته بودن كه ميارنش پيش‏ باباى من و ميگن اينو چه كارش كنيم ؟ و بابام ميگه اينا ايرانى هستن حكم اسير در موردشون صادق نيست اعدامشون كنيد! و چن لحظه بعد پشت يكى از تپه هاى‏  درود بر رجوى ... و چن لحظه بعد صداى شليك‏]...[اونطرفتر صداى شعار مرگ بر... !!! خيلى صحنه هاى جالبى كه رحم و مروت هيچ نقشى درش نداشته كه من عاشق‏ اين لحظات هستم البته به جاى خودش و جاشم كه همون در جنگه ديگه! ...واى‏ حيف كه ما اونموقه آب دماغمونم زوركى بالا ميكشيديم !!! همين! سيد مهدى‏


سه‏شنبه هشتم خرداد 1380، 14:8

فرستنده: Dabir  (نام مستعار ابوالفضل بیتا)
هوالشهيد سلام از جمله دلنشين ترين عباراتى كه از شما شنيده‏ام همين عنوان نامتونه جناب رضايك که نوشتید: پس كو انجمن دفاع مقدس اين‏ شبکه؟ باور كنيد وقتى اين تذكر رو داديد غمى سنگين بر وجودم مستولى شد كه چرا بايد انجمن دفاع مقدس فراموش بشه و در شبكه جاش‏ خالى باشه. گرچه ممكنه فعاليت زيادى درش نشه اما اين توجيه خوبى براى قرار ندادن اين انجمن در يه شبكه نيست. اميدوارم كه اين انجمن هم به انجمناى شبكه‏
افزوده بشه. ارادتمند dabir


سه‏شنبه هشتم خرداد 1380، 58:10 شب:تاريخ نامه: 482
فرستنده rEzAyAk                  

‏pUw
بعد از اينكه سدمتى به نامه‏ى شماره‏ى 416 من ريپلاى زد (البته دقايقى‏ بعد ريپلايش را با ريپلاى ديگرى جاگزين كرد) نامه‏اى نوشتم و در ساعت 44:3 دقيقه در شبكه گذاشتم. (نامه‏ى شماره‏ى 466 كه در ذيل همين نوشته‏ مى‏آورم.) بعد از ديسكانكت شدن، هول فزاينده‏اى در جانم رخنه كرد. ماجرا از اين قرار بود كه هفته‏ى قبل، در تماس تلفنى با ميتى، در حالى كه كركرى‏ مى‏خواندم، به چيزى اشاره و بهتر بگويم اعتراف كرده بودم كه پاى برخى از اقوام‏ ما در آن گير بود و ميتى آن را در ريپلايش لو داده و حتى خوش‏انصاف! به‏ پيازداغش هم افزوده بود! طبيعى بود كه دلهره داشته باشم كه اگر ماجرا به گوش پدر و مادرم برسد، برآشوبند و تكه‏ى بزرگم گوشم باشد! طبعا بر خودم لعنت كردم كه چرا چاك و بند دهانم را حفظ نكرده‏ام و مطلبى را كه در مورد كتابى بود كه برخى از مسئولان قزوين براى خريدن آن بانى شده بودند، به يك آدم بى‏چاك و بندتر از خودم گفته‏ام! بى‏درنگ به شبكه لوگ‏آن كردم تا ريپلايم را به نامه‏ى ميتى كه بيشتر آن را در معرض ديد كاربران قرار مى‏داد، حذف‏  مشخص مى‏كرد كه من همان دوستى هستم كه"كنم. چرا كه ريپلاى من علنا ميتى در نامه‏اش اشاره كرده است كه پسر يكى از نمايندگان خبرگان است و الى آخر. هر چند مى‏دانستم كه كاربران نكته‏سنج، خود به اين نكته وقوف‏ مى‏يابند. من در نامه‏ى شماره‏ى 416 خاطره‏اى را به روايت از كسى نقل كرده‏ بودم كه خيلى‏ها مى‏دانستند پدرم است و ميتى هم در ريپلاى به آن بدون اينكه‏ از نماينده‏ى خاصى اسم ببرد، مطلبى را از زبان فرزند او نقل كرده بود و كاربر دقيق، وقتى اين دو را در كنار هم مى‏گذاشت، پى مى‏برد كه آن فرزند كسى جز
رضايك نيست! به هر تقدير ريپلاى من به نامه‏ى ميتى ده دقيقه بيشتر در شبكه‏ دوام نياورد و بعد از آن حذف شد. ابتدا كپچر اين نامه‏ى حذف شده را بخوانيد تا بقيه‏ى ماجرا را برايتان بگويم:


اينو بهت گفتم، اينطور نشون نمى‏دادى كه دارى از حرفام كپچر مى‏گيرى و بعدش ميارى اوپنش مى‏كنى كف انجمن و بهش ريپ مى‏زنى و برمى‏گردونى به‏خودمون. تازه اگر هم احتمال اين كارو ميدادم، باز دليلى‏ نداش كه به حرفام ادامه ندم. چون به خودم مى‏گفتم: اين مرتيكه‏ى يه‏ورى‏ بعيده بره اينارو چماق كنه عليه ما! چون پيش خودش فك مى‏كنه: اين‏ رضا اينقده هم بيق و ببو نيس كه بياد راس راس بگرده و بگه چه دسته‏گلايى‏ آب داده و خيلى هم خوش به حالش باشه و دو قورت و نيمشم باقى باشه‏
كه تازه خدا رو شكر كنين كه هنو خيلى غلطاى ديگه مونده كه آقازاده‏ها مجاز به انجام اونان و ما نرفتيم سراغش! لابد يه حكمتى تو كار رضايك هس كه‏ به فسق مباهات مى‏كنه و ككشم نميگزه. شايد اينجورى‏ ميگه كه ملامتش كنيم و اين سركوفتها باعث بشه كه اون، نفسش رياضت‏ بكشه و روحش تعالى پيدا كنه و با اين كار به هزينه‏ى ما، بره بهشت و مارو بكنه جهنمى. بنابر اين راه مقابله با توطئه‏ى رضايك اينه كه ما (سدمتى) بيايم بگيم: نه رضا! برو پى كارت! فك نكن با اين كارا"مشخصا ميايم رسوات مى‏كنيم و تو، اينجورى، يا: مروف ميشى و ميرى كنار اسم‏ اكبر گنجى و نمى‏دونم فلان كسك! يا: اسمت ميره بغل دس اسم شهيدان‏ تهمت و برا خودت جايگاه و پايگاهى در كنار اونا پيدا مى‏كنى و امامزاده‏
ميشى و ديگه نه‏تنها نونت تو روغنه كه روغناى ريخته‏رو هم نذرت ميكنن! (نره‏ از گلوت پايين ايشاللا!) تو خيلى هم خوبى و كارت درسته و حرف ندارى. برو - قربونت! - مارو نندا تو هچل كه حال و حوصله‏ى يزيدشدن رو نداريم و تو هم نمى‏خاد اداى اول مظلوم عالم رو درارى و آه حسرت‏آميز  لامرك، لامعبود سواك! ما كه تو" بقضائك، تسليما"بكشى و بگى: الهى! رضا كارت  مشكلى نمى‏بينيم و تو هم نمى‏تونى مارو وادار كنى كه نقصاتو سر دس‏ بگيريم و حلواحلوا كنيم و تو به فسق‏هايى كه كرده‏اى مباهات كنى و به قول‏ مرحوم ك.احمدى پز رياضتايى رو بدى كه نكشيدى!

 

-
وقتى براى حذف نامه‏ى فوق به شبكه كانكت شدم، ديدم كه خوشبختانه نام‏
كسى بعد از من در ليست ريسنت حك نشده است و كسى نامه را نديده‏
است! نامه را حذف كردم. اما به جايش بايد كارى مى‏كردم. به نظرم رسيد كه‏
بحث بى‏ربطى را مطرح كنم كه نگاهها از قضيه‏ى كتاب كه ميتى مطرح كرده،
به سمت ديگرى منحرف و منصرف شود. ضمن اينكه نمى‏خواستم كارى‏
كنم كه كسى و به‏خصوص ميتى متوجه شود كه من ترسيده‏ام و جا زده‏ام! اين بود
كه به نظرم رسيد پيامى را در قالب خاطره‏اى كه پيام شماره‏ى 416 را در آن قالب‏
نوشته بودم، بنويسم و آن را در انجمن دوردستى قرار دهم. اگر اين كار با
موفقيت انجام مى‏شد، توجه كاربران به انجمن ديگرى جلب مى‏شد و
ماجراى كتاب و استاندارى كه ميتى لو داده بود، در ميان شلوغى فراموش‏
مى‏گرديد. پيام شماره‏ى 468 به رغم بار معنويتى كه دارد، يك پيام غلطانداز
است كه البته ابتدا آن را براى آيدى ديلم فرستادم و ديسكانكت شدم و
دوباره به نظرم رسيد براى اينكه ميتى را درگير آن كنم، نامه را به آيدى او
بفرستم. هر چند احتمال قوى مى‏دادم كه در جستجوى سريع به آن برسد و
مى‏دانستم كه واكنش نشان مى‏دهد. براى تضمين بيشتر بار ديگر لوگ‏آن كردم و
نامه را پاك كردم و به آيدى سدميتى فرستادى. ضمن اينكه عنوانش را هم عوض‏
كردم. عنوانش در ابتدا اين بود: وقتى اين شبكه انجمن دفاع مقدس نداره،
همينه ديگه! كه تبديل كردم به اين عنوان: پس كو انجمن دفاع مقدس اين‏
شبكه؟ خوشبختانه بعد از اينكه در ساعت 21:4 عصر اين پيام در انجمن سياسى‏
قرار گرفت، كاربران از انجمن ادبيات به انجمن مزبور توجه يافتند: در ساعت‏
07:6 عصر آيدى دريا و در ساعت 24:6 عصر آيدى سدمتى و در ساعت 14:8
شب آيدى دبير به آن ريپلاى زدند و خوشبختانه ديگر كسى با پيام شماره‏ى‏
416 من و ريپلاى ميتى به آن كارى ندارد!

  

نه خرداد 1380
فرستنده: دبیر

سلام 1  خير الكلام قل و دل 2 نتيجه ميگيريم كه وقتى اين مصاديق ! اين پيام كذايى مشخص شد مشكلى نداره كه تو شبكه باقى بمونه.(پيام 466) 3
آقازاده‏ها چقد وقت دارن كه به اينهمه مطلب فك كنن.اينم كار سختيه‏ها. 4
ميدونيم كه شما هردوتاتون آقازده‏ايد ميشه بفرماييد كى قراره بچه‏هاتونم آقازاده‏
بشن؟ آخه اونا مگه بز خدارو كشتن كه اين موهبت رو ازشون سلب ميكنيد؟ 5
ممكنه صادقانه يه ليستى از بعضى از اين آقازاده‏ها بديد تو شبكه تا ما اولا آقايونو
بشناسيم و ثانيا بيخودى به بعضيا تهمت آقا بودن نزنيم؟ 6 ببخشيد تو مباحث‏
 باشى‏dabir :آقازاده‏ها دخالت كرديم. الاحقر



چهارشنبه نهم خرداد 1380
نامه: 484
PiRoOz :فرستنده

///لام سد متی! نوشته بودی: پرچم سفيد سازمان مجاهدين خلق رو كرده‏ بودند توی و نشيمنگاش؟
جوووووووووووون! چه حركت ‏تميسى! چن وختى بود يه بابايى زيادى‏ الهام گرفتم و همين كارو با اون  من از اين حركت رزمندگان اسلام‏ به پر و پاى ما نمى‏پيچه هيچ، حتى نگون‏بخت كردم، ديدم ديگه يارو
سلامم مى‏كنه. يه بار در خونشون با چارتا    وختى از كوچه رد مى‏شم بهم‏
و داشتيم گپ مى‏زديم و دل مى‏داديم و قلوه از بچه‏ها واسساده بودم‏
 از خونه‏]...[ مى‏كرديم كه اين بابا يهو مث مى‏سسونديم و خلاصه حال‏
ديد مقدارى رنگ و رو پروند و دستش رو به همونجا PI<           اومد بيرون و تا منو
ببينم آقاى فلانى تشنه نيستيد براتون آب بيارم؟! گفتم نه   ماليد و گفت‏
بفرماييد استراحت كنيد براتون خوب نيست انقده سر پا واسسيد!
  شما گفت نه بخدا، حالم خوب خوبه. اگه آب نمى‏خوايد برم چاى براتون بيارم... خلاصه يارو رفت و ما قضيه رو واسه بچه‏ها تعريف كرديم و خلاصه كلى منفجر شديم

سدميتى جون! اگه از اين داستانا بلدى يه دوسه تا ديگه برامون‏ بگو
باشه بچه هاى عزيزم براتون تا اونجايى گفتم كه .                                                         
سندباد سوار بر دوش جنى شد و رفت به سرزمين تاريكى ها ...واما بقيه داستان!
يادمه وقتى بچه بودم تب كردم دستام شده بود مثل دو تا بادكنك ميدونى مززه‏ دهنم تلخ بود صبحها چشمام به هم ميچسبيد و ميترسيدم كه هيچ وخ وا نشه گريه‏ ميكردم و مادرم ميومد و با چايى چشمامو ميشس تا وا شه! يادمه اوختا بابام تو سراب بود قبلش آباده بوديم و قبلش كاشمر يه روز يه نفر اومده بود دادگسترى‏ اومده بود پيش بابايه من عصبانى شد و حواسش نبود كه قران روى ميزه و محكم‏ كوف رو قران بابام هم معطلش نكرد و يه افسرى قايم گذاش تو گوش يارو بد دستور داد يارو رو بندازن بيرون ( مثل اين فيلمه كمدى ها كه نشون ميده يارو رو از پله ها پرت ميكنن پايين بدش هم پش بندش چمدونش ميخوره تو سرش !!!) يارو رو انداختن بيرون و داستان به  اينجا كه رسيد شهرزاد لب از قصه فرو بست همين! سيد مهدى



نهم خرداد 1380، 16:4 عصر

PiRoOz :فرستنده
1  خير الكلام قل و دل PIاين پيام كذايى PIكه تو شبكه باقى بمونه.(پيام PIاينهمه PI4 ميدونيم كه شما هردوتاتون PIآقازاده PIكشتن كه اين موهبت رو ازشون سلب PI5 ممكنه صادقانه يه ليستى از PIاولا آقايونو PIبه بعضيا تهمت آقا بودن نزنيم؟ PIPIبنام خدا PIمن مى‏گم بيايد از                                                       ///لام           
PI<شروع كنيم PI<          همينجا مبارزه با آقازاده‏سالارى(عجب كلمه‏اى) رو

pUw ! پيروز! آقازاده ها البته همشون خبره‏ نيستن و معدودى از خبره زاده ها خودشونم نخبن! و علامت داره خب! كه يكيش‏ عرض شود كه دادن پيشنهاداى جالبه. حالا بگذريم! به ما چه اصلا 
من يه پيشنهاد دارم: بهتر نيست تو آيديت رو از اينى كه هس، تبديل كنى به‏ PiroOZ؟      
اينجورى خوشگلتر نيس؟


فرستنده PiRoOz              
بنام خدا ///لام اول يه نيگا به عنوان نامه و يه مقدار فكر كن ببين اينايى كه ما مى‏نويسيم چه ربطى به اون عنوان داره؟! حالا روى صحبتم با سيساپه! ميگم يه‏ انجمن بزنه به نام: ايده‏هاى نو! بعدش رضايكو بكنه مدير اون انجمن كه تا مى‏تونه‏ چيزاى بيربط توش بنويسه :) راستى! من تو هر انجمنى ميرم اسممو بالاى اون‏ نوشته، همش با خودم فكر مى‏كنم: نكنه من سيساپم و خبر نداشتم؟ آخه اسمم‏ سردر همه‏ى انجمنا مى‏درخشه :) راستى رضايك! ميگم انقده گوشه‏هاى نامتو خالى نذار! اصرافه. پيروز



نهم خرداد 1380
فرستنده رضایک به پیروز              

ببو نيسسم كه نفمم خاكى‏رفتن ينى چى. و اگه سر خرو بر نمى‏گردونم، واسه‏ى اينه كه مى‏گم اين پراكنده‏گوييا هم به يه كار مياتش! نمونش همين‏ ميتى كه به دنبال نامه‏ى من، تصوير قشنگى از زشتياى عمليات مرصاد و اينا ترسيم كردش كه ديدنى بود و اگه چيز نكرده بودم، مسللمن چيز نكرده بود.
اينه كه كشكول نگارى تومنى صننار، فرق مى‏كنه با بيربط گويى و پرت و پلا گويى. بگذريم كه رضايكت تو اين دوييمى هم كمكى وارده! نمونشو اينجا دارم كه اگه دندونت گرف، ميتونى بدى بالا عمرم: آقا! سامبولى لام! و رحمتوللا و آخر دعوانا ان الحمدوللا، يا ملا! لايى‏لالايى خيلى بلايى. بلايى كز حبيب‏
آيد، هزارش مرحبا گفتن نمودستيم! مرحبا به مرحب زد به خيبر بى‏خبر! و در خرخركنان شد خاكشير بيشه‏ى شيران! و برخى بى‏خردورزانه‏ زوريدند! هلا اى مزغ من را شست وشو فرموده! مهيايى تو يحيايى؟ ماماجيم‏جيم به مجد و امجديه زد به جيمديكم! و آمد تو! مجيد من‏ بلورى از بلورستان بلوارهاى بيلمزهاى همشهرى! چه باشد زن؟ ناوار باشد! كه بايد كرد او را اينور و آنور! خوداحافيس ناوار جانوم! كه من گدديم‏ يوخوم گلدى! بالالارم يوخولميش ايليبلر. باى باى، صب منى اوياد! نمه‏در بو؟! پيريزى وور! پيليز لوطفن گچيردميش كن چراخلارو چاخان‏ ديما: اسكى روى يخ ليزه! ايلمه واز وازلينى زالوى ليزم! ياغ داغ وورما وورولميش‏ ايلمه چخ ياندروب. ياندوردو اوت ووردى ددم ياندى ز فرط بوكسووات!
گويچك ايده‏لرين مودورو: ريضايك! فرداى سوشنبه!

 |+| نوشته شده در  سه شنبه یکم خرداد ۱۳۸۰ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 
  بالا