شیخاص!
|
||
دنیای یک شیخ خاص |
تکاندهندهترین جمله در فرهنگ بشری از نظر برخی محقّقین این است: «خدایا! جان مرا نخستين شىء ارزشمندى قرار ده كه از من مىگيرى» چرا علی(ع) این را گفته؟ لابد ترسیده مبادا قبل از نزع جان، چیزهای مهمتر چون شرف آدم را بگیرند. و جان در برابر شرف چه ارزد؟ پدرم تاکندی از نبی(ص) نقل میکرد: «بلا که آمد، مال را فدای جان کنید و اگر دینتان تهدید شد، جان را سپر دین سازید» إجعلوا أنفسَکم دونَ دینِکم. بهقول مولا: خُذوا مِن أجسادِکم فجودوا بها علی أنفسِکم. از تن گرفته به روح ببخشید. عکسش را بهقول *سعدی* نکنید: آنچه از دونان به منّت خواستی٫ بر تن افزودی و از جان کاستی. لذا علی(ع) به خدا گفته: «از ودایعی که نزدم داری، جانم دمدستترین و اوّلین چیزی باشد که میستانی» شیخ *فرحزاد* در *سمت خدا* این جمله را جور دیگر معنا کرد. گفت: اینکه حضرت در خطبهٔ۲۱۵ نهجالبلاغه فرموده: *أللّهمّ اجعل نفسی أوّلَكريمةٍ تَنتَزِعُها مِن كرائِمی* یعنی: مباد اعضایم تکتک بمیرد و زنده باشم و سالها اسیر مرگ مغزی و کُما شوم و آخرش جان دهم. نه؛ همان اوّل جانم را بگیر و خلاص! باری! این جمله تکاندهندهترین جمله در فرهنگ بشری از نظر مصطفی ملکیان است.
مشورتنکردن داماد کوچک تاکندی با من در خصوص سنگ قبر پدرم، چه آوردهای برایش داشت؟ به چه میخواست برسد که زنگ نزد بپرسد جنس سنگ چه باشد؟ آیا مثل سنگ مزار امام جمعهٔ مُتوفّای قزوین شیخ هادی باریکبین - که خطّش را پیلهچی نوشته و بد نوشته یا بد تراشیدهاند - سنگ هرات افغانستان باشد؟ و از آن نمونههای یکتکّه و نادر که سیّد مهدی شهروش گفت: «نگرد! مشابهش نیست. اگر هم بیابی، قریب ۲۰۰ میلیون تومان در میاد.»؟ یا ساده و ارزان باشد و از خیر «پُرحُلَل»بودنش بگذریم؟ که امام جمعهٔ کنونی آقا شیخ عبدالکریم عابدینی هم گفت: «خودش خاکی و ساده بود؛ سنگش هم ساده شد.»
امّا زنگ چرا نزَد سید عبّاس قوامی؟ چه میشد میزد؟ پیام واتساپی میداد به من که چه بنویسیم رویش و چه مدلی؟ من که خودم را کاندید کرده بودم برای مشورت. به سید حمید خواهرزادهام که از معدود اعضای خانواده است که همشیرهٔ کوچک هنوز بلاکش نکرده، پیام دادم که تو که با زهرا خانم مرتبطی، از قول من بگو که کاری کنیم که پشیمانی نداشته باشد. میشود شعر بدیعی که روی سنگ قبر «قُطبالدّین راوندی» در صحن حضرت معصومه(س) کنده شده را انتخاب کرد و میتوان برای تحریرش از استاد خوشنویس: «ناصر طاووسی» سود برد که از بهترینهای قم در رشتهٔ خطّ تعلیق و رقاع است و اگر این کار را عهدهدار شود و خوب بنویسد و خوب نقْر کنند و تراش دهند، شاهکاری میشود برای خودش.
چرا هیچ تماس نگرفتند و خود بریدند و دوختند؟
من مثل فاطمه - همشیرهٔ وسط - نمیگویم که سیّد عبّاس مگر همهکارهٔ خانواده است که خود را مُجاز میبیند تصمیم در خصوص قبر پدرمان هم با او باشد؟ خیر! من سخت نمیگیرم و میگویم: اصلاً اختیاردار خود خودت! از وقتی داماد تاکندی و وارد خانهاش شدهای، دربان و دژبان خانه تو! از همان وقت که هنوز خانه به نام تو و خانمت نشده، کلیددار و تصمیمگیر تو! مُفت چنگت! هوم؟
اردیبهشت ۹۳ است. بیت اوقافی واقع در کوی دادگستری قزوین در مِلک طِلق ابوی است و مثل الآن نیست به نام زده باشی. تو و زهرا خانم مستأجر پدر مائید؛ اما حسّ مالکیّت دارید. لذا نمیگذارید پدر، ثُلمهٔ مرگ همسرش «بتول تقویزاده» را با مُتعهکردن خانمی فاطمهنام که نامش هم دل از پدر برده، پر کند. وقتی توجیه نیستی که یک مرد ۸۱سالهٔ عروسدار و نوهدار هم به زن نیاز دارد، چه باید بهت گفت؟
تاکندی آیا از سر میل و هوس بود که چهلم مادرم درنیامده عزم تجدید فراش کرد؟ یا میخواست شوق و امید به زیستن و نیاز عاطفی به همسر و همبستر را تأمین کند؟ همان شوقی که همسرت دوست داشت با آوردن مُشتی پرنده در مادرم ایجاد کند و نشد. زهرا بالکن روبروی تخت مادر را محصور کرد و چند جفت مرغ عشق ریخت آنجا که آب و دانهشان میداد. مادر که در ۱۴ فروردین ۹۳ قالب تهی کرد، زهرا هم دیگر پرندهها را نخواست. در همان حال که توی قفسشان میکرد که بدهد ببرند، گفت: «داداش! با این مرغ عشقها هم نتوانستم امید به زندگی را در مامان تقویت کنم. انگار عزم رفتن کرده بود و به هیچ بهانه مایل به ماندن نبود.»
یک زن جوانتر از مادر که هم چادری است و هم به خودش میرسد، آمده چه کند؟ آمده در ارث شریک باشد و به مخاصمات مالیِ بعد از پدر بیفزاید یا آمده با عطر و آبورنگش سبب شود یک پیرمرد فرتوت، دیرتر از دست و پا بیفتد؟ از کجا که اگر میماند، پدر هنوز زنده نبود؟ دو باجناق سیّد عبّاس: شیخ سیروس سنبلآبادی و سیّد محسن خوزنینی توجیهند و راحت با این واقعیّت کنار میآیند. شاید هم وجه موافقت و همراهیشان با پدر از این باب است که دستی از دور بر آتش دارند و ۳۰۰ کیلومتر آنسوتر در شهری دیگرند و بیخبر. مثل سیّد عبّاس بیخ گوش تاکندی نفس نمیکشند که تبعات و ترکشهای یک کار مُجاز امّا پرحاشیه بگیردشان.
من مثل همشیرهٔ وسط نیستم که سخت بگیرم و بگویم: «به تو چه وقتی تجدید فراش حقّ مسلّم پدر است.» بلکه حق را به تو و همسرت میدهم که گرچه مستأجر پدرید، نه که کنار اویید و مدام درگیر مشکلاتش و پیوسته نگهدار و مراقبش، حق دارید به مقابله با مطلقالعنانبودنش در تصمیمات فردی بروید. لذا آن روز به تو حق دادم که رگ غیرتت بزند بیرون و داد بزنی:
«اگر این خانم باز اینجا پیدایش شود، از پنجره پرتش میکنم بیرون!» و به زعم خواهر وسطی جوری داد زدی که پدرم ترسید و کوتاه آمد. و تو از نظر خواهروسطی به ناحق همهکارهٔ خانواده شدی. این سنّت ماند و امروز سنگ قبر پدر باید با نظر مستقیم تو آمادهسازی و نصب شود؛ انگار نه انگار شیخاص تنها فرزند ذکور تاکندی و وصیّ اوست. داداش! چرا اجازه میدهی با تو این کار را بکنند؟ جواب میدهم: من مثل تو سختگیر نیستم. خودم را که جای آنها میگذارم، میبینم تا حدود زیادی حق دارند. فقط ایرادم این است که چرا زنگ نزدند در خصوص کم و کیف سنگ مشورت کنند. فایده و خیر در مشورتکردن است یا مشورتنکردن؟
تو پیامبر هم باشی، آیا از این حیث که نورَت اوّلین مخلوق الٰهی است، سرِخود و مُستبد به رأی عمل میکنی؟ یا وقتی «امرِ شاوِرْهُم، پیمبر را رسید» در سفرهٔ عقول ناقص مردم، شریک میشوی و با آنان شور میکنی؟
به شهادت تاریخی که از امثال همین سید عبّاس (امام جماعت کنونی مسجد جامع قزوین و صاحب یدِ طولٰی در وعظ و نطق) شنیدهایم، محمّد در عین اینکه عقل کُل و صادر اوّل بود، از نظرخواهی مضایقه نداشت؛ حتی اگر به دردسرش بیندازد. چرا؟ چون به گفتهٔ دامادش علی: مشورت، «اطمینانبخشترین پشتیبان»هاست. امام اوّل استبداد به رأی را موجب هلاکت و شور با مردان را شریکشدن در عقول آنان میدانست. تو اگر شریک سفرهٔ عقل ناقص شیخاص میشدی، برایت آورده داشت یا ضرر؟ با همهٔ ضعفهایم مشورت با من کمکی بود تا در خصوص سنگ قبر تاکندی اتّفاقات بهتر رقم بخورد. باز صد رحمت به حاصل کار تو! در آرامگاه مرحوم آیةالله سیّد حسن موسوی شالی امام جمعهٔ مُتوفّای تاکستان در شهر شال که خطای خندهآور رخ داده است. بر ضریح این سیّد بزرگوار یک متن عربیِ بیربط به قرآن را بهعنوان متن مُصحف شریف و گفتهٔ خدا جا زدهاند. جمله این است:
«وَ ضَجّوا ضَجّةً كَضَجيجِنا و عَجّوا عَجيجاً و الأعادی تَعَجّجوا»
این جمله به لحاظ تکرار حرف جیم و ضاد در آن، مورد علاقهٔ خوشنویسان برای خطّاطی است وگرچه بیمعنا نیست؛ ولی آیه هم نیست:
«و مثل ما سروصدا کردند و بلند غرّش کردند و دشمنان غرّش کردند.»
قبل از جمله همانطور که در عکس پیوست مشاهده میکنید، بر ضریح شالی آمده: قال اللهُ تعالی فی کتابِه الکریم!
در اواخر آبان ۱۴۰۰ که از این مکان بازدید کردم، دید خطایابم پی به این خبط فاحش برد. این سهم و حصّهٔ من است. شیخاص نگو؛ غلطیاب بگو! غلام سیاهکار، سیاهنامه و پرغلط و غولوطی که گرچه اغلاطش را دیگری باید بگیرد؛ امّا شاید خدا خواسته و گشایشی در فکر، دید و زبانش ایجاد کرده که عیوب را ببیند و طرح کند.
چنین بشری اگر طرف مشورت قرار بگیرد، در حد خود خیررسان و مُصلح است. نقل است:
یکی از ائمّه(ع) با غلام سیاهی مشورت کرد. اصحاب تعجّب کردند که چه انتظار بیجایی است استشاره از او. فرمود:
«اگر خدا بخواهد، بسا بر زبانش گشایشی جاری شود!»
این یعنی تو اگر در جایگاه امام هفتم هم باشی، منعی ندارد غلام سیهچُرده را طرف مشورت قرار دهی. شما که فقط استاد حوزهٔ علمیّهای و غیرمُستغنی از نظر ارشادی. تازه نمیگویم: چرا به شیخاص زنگ نزدی. به سنبلآبادی و خوزنینی هم نگفتی آخه. این انصاف را دارم که برای نگفتنت به خودم توجیهی از طرف تو بیاورم. شاید در ذهنت خلجان کرده که وقتی شیخاص خیلی جاها نیست و شانه زیر بار مسئولیّت نمیدهد، اینجا هم نباشد. برای همین سنگ اگر سر کیسه را شل میکند، بیاید بکند! کیست منعش کند؟ وقتی حتی یک ریال در فوت پدرش خرج نکرده، یعنی دور مرا قلم بگیرید! مگر همین خواهر وسطی فاطمه خانم به او پیام نداد که داداش! خرمای مجلس پدر در مسجد رفعت قم با تو! داد آیا؟ نداد که. پس چه جای گله؟
جای گلهاش این است که اگر سیّد عبّاس کوتاه میآمد و به من بابت سنگ زنگ میزد و متون انتخابی را میفرستاد چک کنم، تذکّر میدادم که متن را تصحیح کنند! نکردند و غلط حجّاری شد. کلمهٔ وَفَدْتُ va-fad--to به خطا وَفَدَتْ va-fa-dat اِعراب خورد. نیز:
«و حمل الزادَ أقبحَ کل شیء». که فتحهٔ دال و حاء، خطاست. اولی باید مکسور باشد و دومی مضموم. این موارد را که به شیخ سیروس گفتم، تأیید کرد و گفت:
«از آسید عباس که استاد ادبیّات عربی در حوزهٔ علمیهٔ قزوین است و ادبیّاتش خوب است، خیلی بعید است.» و افزود:
«مهدی ما (پسرش) هم از متن حکشده بر قبر آقاجان ایراد پیدا کرده.» موردش را نگفت و با کملطفی گفت:
«ایرادی است که خود شما هر چه زور بزنی، نمیتوانی پیدا کنی!»
باری! با مشورتنکردن در خصوص سنگ قبر پدرم چیزی به دست آمد یا چیزی از دست رفت؟ محمّد که عقل کل بود و نامش «نامِ جمله انبیا» باب مشورت را نبست. من با عقل ناقصم دست کم از خبط و خطا در اعراب یک واژه جلوگیری میکردم؛ تازه یادآوری میکردم تاریخ تولّد پدر ۱۵ خرداد است. حیف نبود روی سنگ قبر حک کنیم ۱۴؟ لطف با ۱۵ خرداد نبود آیا؛ روزی که با نام استاد و مرادِ تاکندی: امام خمینی پیوند خورده است؟
تاریخ مرگ تاکندی را چرا زدند: ۱۷ مهر؟ شانزدهم مطابق با اوّل ربیعالأوّل مگر دعوت حق را لبّیک نگفت؟ سالروز هجرت حضرت رسول(ص) و روز شهادت امام حسن عسکری(ع). چرا ۱۷ مهر؟ ۱۷ مهر که روز جهانی پست است. تناسبش چیست؟ أحیاناً این نیست که ایشان را بستهبندی و کادوپیچ کردند برای پستکردن به عالم برزخ؟ چه عرض کنم والله!
ببینید!
مشورتنکردن آوردهای برای کسی ندارد و فایدهاش از نگاه علی: از دستدادنِ «اطمینانبخشترین پشتیبان» است. همین امام، استبداد به رأی را موجب هلاکت و شور با مردان را شریکشدن در سفرهٔ عقول آنان دانسته است. همین!
#شیخاص، ۲۸ آبان ۱۴۰۰
نشر بلاگفا: ۰۳۰۶
دریافت فایل صوتی: از پیکوفایل: اینجا / از مدیافایر: اینجا / از ساوند کلود: اینجا
به نام او که در عین قدرت بر انتقام، بخشنده است. از دعای افتتاح. ميگن: افتادگى آموز اگر طالب فيضى / هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است
«تواضع» از كلمات ارزشى فرهنگ ماست با معدّل مثبت؛ ولى بعد از موشكافى مىبينيم گاه از موضع ضعف است و گاه قدرت. و هر دو ارزش يكسانى نداره.
انسان ضعيف به خاطر نياز به چيزى كه در دست ديگرى است به او ابراز ارادت مىكند. شاگرد و جويندۀ دانش كه به علم يا نمرۀ يك استاد دانشگاه محتاج است، به قول حافظ مقابلش «اقرار بندگى و اظهار چاكرى» مىكند تا كارش راه بيفتد. حتى بدخلقىهاى احتماليشو تحمّل مىكنه. اين تواضع، معاملهگرانه و منفعتجويانه است و به زعم بنده فضيلت اخلاقى نيست.
شيطان هم از اين تواضعها بلد است. شيطان به قول على(ع) در خطبۀ 192 نهجالبلاغه: امام متعصّبينه و با يك من عسل هم نمىشود خوردش؛ اندِ گردنكشهاست؛ مىگويد: به آدم سجده نمىكنم كه نمىكنم. خب؟ اما همين شيطان در راستاى قولى كه داده كه نمىذارم اكثر انسانها شاكر باشند: لاتَجِدُ أكثرَهم شاكرين (اعراف: 17) كارشو با آدم و حوا شروع مىكنه. و براى اينكه فريبشون بده، موقتاً از قلدری و گردنكشى دست برمىداره. نه که تواضع کنه؛ خیر؛ ولی چون مىدونه كه: درشتى و تندى نيايد به كار - به نرمى برآيد ز سوراخ، مار؛ با فيگورِ «ناصحنما» وارد ميشه و قسم مىخوره كه خيرخواه آن دو است: قاسَمَهُما أنّى لكُما من النّاصحين (اعراف: 21) با اين نرمى به نتيجه هم رسيد و به خوردن ميوۀ ممنوعه وادارشان كرد.
بسيارى از تواضعها سودجويانه است. افتادگى كن تا بهره ببرى: آب در تو جمع بشه: هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است! خب این ارزشش کمه. تركها مىگويند: سو واردُر مثلدَه تاپار چوقّورى - قالار دينگه يِرْلَرْ هميشه قورى. طبق قاعدۀ فيزيك، آب در گودىها جمع مىشود و زمينهاى مرتفع، آبگير نيست و خشك مىمانَد. لذا سر فرود بيار؛ ولى بدان چیزی را از دست ندادی؛ به سربلندى بعدش فكر كن. کمی صبوری کن؛ اما بعد از تلخی نوبت شیرینی میاد: صَبروا أيّاماً قصيرةً، أعقَبَتهُم راحةً طويلة. خطبۀ 193. مثل الاّكلنگ بيا پايين تا برى بالا: بر آستان جانان گر سر توان نهادن / گلبانگ سربلندى بر آسمان توان زد (حافظ). مثل مستكبرين نباش كه نهايتاً با مُخ خوردند زمين: اِنّ الّذين يَستكبرون عن عبادتى، درست است اولّش اُلدرم پُلدرم كردند؛ ولى: سَيدخُلون جهنّمَ داخِرين (غافر: 60): فوّاره چون بلند شود، سرنگون شود. از سرنوشتِ تير پرتابى عبرت بگیر: به بال و پر مرو از ره كه تير پرتابى - هوا گرفت زمانى ولى به خاك نشست (حافظ)
اما اگر اوّلش «وَضَعنا عنكَ وِزرَك» باشى، منتهى ميشه به: رَفَعنا لكَ ذكرَك. انشراح: 2 و 4: از آن زمان كه بر اين آستان نهادم سر - فراز مسند خورشيد تكيهگاه من است (حافظ).
ببینید این مدل تواضع خب از تکبّر بهتره؛ ولی خضوع از نوع اول است که يك معامله است: فروتنى بده؛ سربلندى بگير!
اما ما يك مدل تواضع ديگه هم داريم: تواضع از موضع قدرت. تو نمىخواهى با كوچككردنِ خودت به بزرگى برسى؛ بزرگ هستى! با اين حال به طرف مىگى: مخلصم و چاكرم! اين يك امتياز اخلاقى است. بد نیست نگاهی بکنیم به این نوع متواضعین:
اولين متواضع به اين روش، خودِ خداست! او با آنكه عزيز، ذوانتقام و شديدُالمحال است: سختگير (رعد: 13) اما شرمناك است! در قدرت و قوت خدا همين بس كه حاکم است و محکوم نست؛ مستنطق است و پاسخگو نيست؛ به قول فروغى بسطامى:
ز تو خواهش غرامت نكند تنى كه كُشتى - ز تو آرزوى مرهم نكند دلى كه خستى
مولاناگفتنی:
خيرهكُشى است ما را، دارد دلى چو خارا - بُكشد كَسش نگويد تدبير خونبها كن!
حافظ این مضمون را اینگونه دیده:
دلبرم شاهد و طفل است و به بازى روزى - بكُشد زارم و در شرع نباشد گنهش
خداست ديگه؛ هر كار عشقشه ميكنه! يَفعلُ ما يُريد (حج: 14)
البته از باب استدراک بگویم که از برخى آيات مثل لِئَلاّ يكونَ لِلنّاسِ على اللهِ حُجّةٌ بعدَ الرُّسُل (نسأ: 165) بر مىآيد که خدا در عین استنطاق، پاسخگو هم هست كه در جاى خودش بايد بحثشو كرد؛ اما در كل معروف است که حضرت حق: «يَسئل و لايُسئَل» است: بازخواست مىكند؛ اما بازخواست نمىشود. خب؟ اما همين خدا كه: هر چه كند ز شاهدى كَس نكند ملامتش (سعدى) در عين قدرت بر مجازات، بخشنده هم هست.
در قرآن آمده: مجازات شما براى خدا آسان است: انّ ذلكَ على الله يسير. يا: كارى ندارد براى خدا تبديل و تعويض انسانهای ناسپاس با آدمهای مطيع: اِن يَشَأ يُذْهِبكُم. اما در عين حال روی دیگر سکه این است که خدا مجازات مجرمان را به تأخير مىاندازد: اِملاء و امهال مىكند و حتى مىبخشه؛ در عینِ قدرت بر مجازات میبخشد: الحمدُ للهِ على عفوِهِ بعد قُدرتِه. (دعاى افتتاح)
این بخشش ارزشمند است.
فراتر از آن: خدا اهل شرم و تواضع است. در حديث قدسی داريم كه خدا مىگويد: وقتى بندهاى چند بار مرا بخواند و اجابتش نكنم، از او خجالت مىكشم: اِستَحيَيْتُ مِن عبدى. این همان خدايى است كه دو بار در قرآن گفته: «اللهُ لايَستَحيى» من صريح و رُكگو و بىرودربايستى هستم و حیا نمیکنم؛ اما به بعضی جاها که مىرسد، مىفرمايد: خجالت مىكشم! از بندهای که کارش را راه نیندازم شرمگینم. سعدى به اين حديث قدسى در اول گلستانش اشاره كرده و اين شعر معروف را هم در ذيلش سروده:
كرم بين و لطف خداوندگار - گنه بنده كرده است و او شرمسار. اينو ميگن: خضوع در عين قدرت.
يا نگاه كن خدا نياز به خوببودن و خوبىكردنِ بنده ندارد. محتاج عبادت بنده نيست. حديث در اين باره؟؟ نماز و روزهای که از ما خواسته، مايۀ ترقى ماست. ما بايد پيشقدم باشيم براى خير. اما خدا مدام فرموده چنين و چنان كنید. و گفته كه به خاطر خودتان چنين كنيد: اِن أحسنتُم احسنتم لأنفسكم. اسرى: 7. نوزده بار در قرآن گفته: چيزى كه از شما مىخواهم براى خودتان خوب است: خَيرٌ لكُم. در عين بىنيازى، از بندهاش منّتكشى مىكند. پس اولين «متواضع در عين قدرت» خود خداست.
متواضع بعدى پيامبر و معصومين(ع) هستند. با آنكه امّت به زيارت آنها در دنيا و شفاعتشان در آخرت محتاج است و آنها هم نيازى به پول و تمجید امّت ندارند (لانُريد منكُم جزاءً و لاشُكورا. دهر: 9) اگر هم چيزى خواستند به حساب خودمان مىريزند: ما سَئلتُكُم من أجر فهو لكُم. سبأ: 47 با اين حال بىهيچ بزرگیفروشی در بین مردم زيستند و از سوى مردمانى كه آن مردمان به آنها محتاج بودند، چوب و سنگ و تيغ و سنان خوردند و مظلومانه هم رفتند. اين هم فروتنى از سرِ اقتدارِ نبى و ولى.
در مرحلۀ پايينتر هم پيروان ائمّه كه به حاكميّت رسيدند، متواضعند. گاه رهبر انقلابند ولى مىگويند: به من خدمتگذار بگوييد بهتر است تا رهبر بگوييد. يا: من در پيروزى انقلاب هيچ سهمى نداشتم.
چنين تواضعهاى از موضع قدرتى كه نوع دوم تواضع است، قيمتى است. رفتارى است كه حالت بدهبستان ندارد. يك تعارف و نمايشِ فريبندۀ خاكسارى که شیطان هم مشابهش را بلد است، نیست. اهرمى براى نيل به سودِ بيشتر و بالاتر نيست.
اگر تواضع، كليد درِ جنّت است، حتماً مدلى است كه از يك قدرتمند صادر میشود؛ وگرنه به قول شاعر: گدا گر تواضع كند، خوى اوست
کوتاهسخن اینکه: تواضع ز گردنفرازان نكوست. فخری ندارد آن افتادگيى كه به نيّت «طلب فيض» بهش متوسّل ميشوند؛ چون کیست که نداند که: هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است؟ عرضم تمام!
ویرایش و افزودن لینک پیکوفایل با افزودن بنر در فایل mp3 در 97/9
دریافت فایل صوتی: از پرشینگیگ: اینجا / از پیکوفایل: اینجا
به نام او که هر چیزی را جفت آفرید. ذاریات: 49.
میگن: موشک جواب موشک!... این شعار در دهۀ 60 خواستۀ مردم از مسئولین نظام بود. مقطعی بود موسوم به جنگ شهرها که صدّام بیمهابا حتی تهران و قم رو موشکباران کرد. تصوّر بعضیها این بود که مقابله به مثل جایز نیست؛ در حالی که به قول علی(ع): رُدّوا الحجرَ من حیث جاء (نهجالبلاغه، حکمت 314). سنگ رو باید به همونجایی که ازش پرتاب شده، برگرداند؛ چون به قول حضرت: فانّ الشرّ لایَدفَعُهُ الا الشرّ. شر را جز شر دفع نمیکند.
لذا مردم با شعار «موشک جواب موشک» از امام خواستند که به قول خارجیها: سکّۀ طرف را به خودش بپردازند: to pay someone bak in his own coin.
امام هم با اتّکا به آیۀ شریفۀ «فَمنِ اعتَدی علیکُم فاعتدوا علیه بمثلِ ما اعتدی علیکم» اجازۀ تلافی را صادر کردند: زدی ضربتی، ضربتی نوش کن. تعدّی جواب تعدّی.
امام صادق علیه السلام میفرماید: اگر عقرب قصد گزیدن ما رو بکنه، کفشمون رو برای مقابله آماده کردیم. کلوخانداز را پاداش سنگ است.
بد نیست بدانید که آیۀ تعدّی در برابر تعدی: بقره: 194 از آیۀ اشدّاءُ علی الکفّار: فتح: 29 قویتره؛ چون حدّ شدت به خرج دادن رو هم مشخّص کرده. میگه خشونت خودت رو بر اساس خشونت خصم تنظیم کن.
گفتنی است که قرآن، حقّ تلافیکردن رو حتّی برای دشمن، مسلّم دونسته. میگه: اگه به دشمنان فحش بدید، طبیعیه که مقابله به مثل میکنند. و لاتسُبّوا الّذین یَدعون من دونِ الله، فیسُبّوا الله. انعام: 108. نگید تا اونها هم خدا رو سب نکنند.
در خصوص زخم شمشیر هم فرموده: ان یَمسَسکُم قرحٌ فقد مَسّ القومَ قرحٌ مثلُه. آلعمران: 140 یعنی: آسیب در برابر آسیب. اونا زدند شمام زدید؛ چیزی که عوض داره گله نداره. یا: اِن تکونوا تألَمون فانّهم یألمونَ کما تألمون. نساء: 104. درد جواب درد. این به اون در.
البته گفته توی بازی «فحش جواب فحش» وارد نشید. معلومه زخم زبان، کاریتر از زخم شمشیره و گرچه فرصت تلافی دارید، ولی نمیرزه. ولی در کل از نگاه قرآن هم مسلّمه که جواب های هویه... ترکها میگن: چالما آقاج قاپُنی؛ چالـُــلّر دمیر قاپُنی... در چوبی رو نزن؛ تا در آهنیت رو نزنن... انگشت مکن رنجه به درکوفتن کس / تا کس نکند رنجه به درکوفتنت مشت.
یا میگه: تا ستمگر نزند لطمه به بازار تو را / ای ستمپیشه مزن لطمه به بازار کسی.
جالبه قرآن در بحث قصاص، اسامی چند عضو بدن رو مقابل هم قرار داده: جان به تلافی جان: النّفسُ بالنّفس / چشم عوض چشم: العینُ بالعین / بینی در تقاصِ بینی: ألأنفُ بالأنف، گوش به جبران گوش: ألأذُنُ بالأذُن، دندان مقابل دندان: السنُّ بالسنّ... مائده: 45... یعنی هر لطمهای خوردی همونجور تلافی کن. یعنی در مبارزه باید مشابهآوری کرد. وقتی دشمن در میدان جنگ رجز میخونه که: اُعلُ هُبل. بت ما زنده باد... پیامبر فرمود: به همون وزن و قافیه بگید: أللهُ أعلی و أجل... خدا برتره...
اگر دشمن با زرق و برق پیش آمد، دیگه نباید با شعار و شمشیر باهاش نبرد کرد: دلایل قوی باید و معنوی: لذا سلیمان نبی که درود حق بر او، در دیدارش با بلقیس، تالار زیبایی با کفپوش آینه تدارک میکنه: «صَرحٌ مُمرّدٌ من قَواریر»: نمل: 44... و تا جایی در فنآوری پیش میره که ملکۀ صاحبجاه، فریب میخوره و آن سرسرا را «آبگیر» میپندارد. دامنشو بلند میکنه که خیس نشه و خیط میشه؛ چون آبی در کار نیست: حَسِبَتهُ لُجّةً و کَشَفَت عَن ساقیها.... و وقتی بلقیس میگه: أسلَمتُ مع سلیمان، یعنی: دستام بالا! صحنهآرایی سلیمان برنده شد.
پس دکور مقابل دکور... حتی اندیشه باید جواب اندیشه باشه: لذا در عهد ادبیّات غنی عرب، معجزۀ مکتوب و ادیبانه نازل شد؛ یعنی قرآن... البته اگر دشمن به اسم رمان، به مقدّسات اهانت کرد، خب این دیگه جوابش رمان نیست. لذا امام خمینی رحمت الله علیه فرمان به قتل سلمان رشدی داد؛ اما در کل اصل مسلّم اینه که هر چیز را باید با مشابهش تلافی کرد: تعدّی در برابر تعدّی، کفش در جواب عقرب، سنگ در پاسخ کلوخ، زخم به جبران زخم، اعضای بدن به تقاص اعضای بدن، رَجز با رَجز، آبگیرنما در جواب دکوراسیون طاغوتی، اندیشه در برابر اندیشه و موشک جواب موشک! عرضم تمام!
یک دست صدا نداره!
پژوهش و نوشته رضا شیخمحمّدی
به نام خدای فردنشین! میگن: یه دست صدا نداره: برنمیخیزد به تنهایی صدا از هیچ دست. برای تولید صدا با دست، همکاری هر دو دست لازمه. این قانون همه جا هست. سوختنیها در پیوند با هم بهتر آتش تولید میکنند. سعدی میگه: «دو هیزم را به هم بهتر بود سوز!» با هم که باشند، موقع سوختن هم به هم کمک میکنند. انگار دلسوختگان هم بدشان نمیاد شراکت داشته باشند و کمپانی تشکیل بدهند! بابا طاهر میگه: بیا سوتهدلان گرد هم آییم؛ چون فردنشینی، لطفی نداره؛ ضمن اینکه مختصّ خداست. همهٔ موجودات جُفت میخوان؛ لذا کشتی نوح پُر بود از موجودات دوتایی. خدا امر کرد: اِحْمِلْ فیهٰا مِنْ کُلٍ، زَوجَین اثنَین / هود: ۴۰... همه رو جفتجفت سوار کن؛ ای نوح! چون به قول جامی: «آنکه از جُفت مُبرّاست، خداست - زآدمی فردنشستن نه سزاست». در حدیث نبوی صلوات الله علیه تکخوری، تنهاخوابی و سفر انفرادی مَذمّت شده... علی علیه السّلام معتقده: انسانی که از جمع کناره گرفت: إنَّ الشٰاذَّ مِنَ النّاس: به تملُّک شیطان در میاد. نه که دست خدا با جماعته، توی جمع که باشی، بیشتر از حمایت خدا برخورداری... البتّه خدا همه جا هست؛ ولی انگار شیاطین، آدم تکافتاده رو راحتتر فریب میدن. بعد مولا تشبیهِ صریحی میکنه: کَمٰا اَنّ الشٰاذّ مِنَ الغَنَمِ لِلذِّئْب... گوسفندِ جدا از گله، مال گرگه. خطبهٔ ۱۲۷... آذریها خواسته یا ناخواسته این بیان نهجالبلاغه را توی فرهنگشون گنجوندن؛ میگن: دٰاوٰارْ، بولوکْ توشْدی قوُرتٰا توشْدی... یا: آنٰاسیندَن قاباغا توشَن کورَّهنی قورتْ یِیَر.... گوسفندِ بریده از گلّه و جلوزننده، خوراک گرگه. یعنی: جمعگریز نباش! أللّازِمُ لهُمْ لاحِق... این مضمون، توی فرهنگهای دیگه هم اومده: داستان معروفی داره ارنست #همینگوی به نام «داشتن و نداشتن» که با اقتباس ازش فیلم خوبِ «ناخدا خورشید» در سینمای ایران ساخته شد. جملهٔ کلیدی داستان اینه: «یک مرد... یک مردِ تنها نمیتواند... هیچ مردی تنها نمیتواند». قصّهٔ ناخدای بزن بهادری را ناصر #تقوایی به تصویر کشیده که به تنهایی میره به دل حوادث؛ امّا در نهایت به قتل میرسه. یک دست هم بیشتر نداره: تجسّم این مَثل که یک دست صدا نداره... حالا به اینجا که رسیدیم، نمک بحثمون یک مصیبتِ ضربالمثلی باشه... شاعری خیلی لطیف بیتی برای قمر بنیهاشم علیهالسّلام سروده که مربوط به وقتیه که اشقیا دست راست حضرتو گرفتند. زبان حال حضرت این بود: دستِ چپم بجاست اگر نیست دست راست / اما هزار حیف که یک دست بیصداست... عرضم تمام!
اجرای صوتی این یادداشت ~ 5 دقیقه توسّط خودم در استودیوی رادیو معارف:
۲ آبان ۹۳ / پخش: ۱ آذر ۹۳ / نام برنامه: عسل و مثل: دریافت از پرشینگیگ: اینجا، از پیکوفایل: بارگذاری کن اینجا؟؟
* حدف پست در اثر اختلال بلاگفایی به همراه شماری از پستهایی سال ۹۳. بازنشر همراه با ویرایش در ۹۹/۷. لینک فیسبوک: اینجا
* در ضمن این نوشته مبنای نطقم در حضور وزیر ارشاد اسلامی در سال ۹۷ در اختتامیهٔ دوسالانهٔ خوشنویسی قزوین بود. به هم لینک شود.
آواز مذهبی مرحوم سیّد جواد ذبیحی در دستگاه شور:
یارب دل ما را تو به رحمت جان ده!
درد همه را به صابری درمان ده
این بنده چه داند که چه میباید گفت
داننده تویی، هر چه تو دانی آن ده
و در ادامه جملاتی از مناجاتنامۀ شیخ عبدالله انصاری:
الهی اگر نفسی به تو پردازم، به حور و قصور کی نازم؟
و بعد مثنوی زیبای استاد شهریار را با این مطلع:
علی آن شیر خدا شاه عرب
اُلفتی داشته با نیمۀ شب
--------------------------------------------------------------------
لینک دریافت چهار دقیقه از این اجرا >>> اینجا
برای دریافت نسخۀ اصلی با کیفیّت بالاتر و زمان کامل (۲۶ دقیقه) به
t.me/qom44 یا 09127499479 اسمس بزنید.
نامۀ روحفزا شرحی بر نامۀ 53 نهجالبلاغه است که در ابوی حقیر آیةالله تاکندی در سال ... به صورت یادداشتهایی منبرگونه .... حقیر آن را بازنویسی و در همان سنوات (سال؟؟) در اختیار نشریۀ ولایت قزوین قرار دادم که به صورت پاورقی چاپ شد... بعد از ارتباطم در قم با کاظم عابدینی مطلق و انتشارات آفرینه و چاپ کتاب مشکی از اشک و نیز رسمالخط نماز تصمیم گرفتم سومین پروژۀ چاپ کتابم را همین نامۀ روحفزا قرار دهم. ابوی بدوا" موافق نبود و نظرش این بود که شرح نامه به اتمام برسد و بعد... ولی بنده...
در نهایت قرار شد جلد اولش را چاپ کنیم... طرح جلدش را به باسمالرّسام که آن سالها (۱۳۷۵ شمسی) با عابدینی همکاری داشت سپرده شد.. چهرۀ داریوش ارجمند را در اختیار باسم گذاشتم... مرحوم محمد دشتی در شمار کسانی بود که وقتی کتاب را به ایشان نشان دادم، طرح جلد را پسندید و ...سمت راست: نامۀ حضرت آیةالله رضا استادی
به پدرم آیةالله تاکندی در خصوص کتاب نامهی روحفزا
و همکاری رضا شیخ محمّدی در چاپ آن
سمت چپ: نامۀ روحفزا / چاپ سوم با طرح جلد استاد مسعود نجابتی
لینک مرتبط >> اینجا
نامۀ روحفزا با پسوند داک و قابل اجرا در وورد >> اینجا
یادآوری: در ۱۵ تیر ۹۱ قرار شد خواهرزادۀ عزیزم سید حمید حسینی فایل نامهء روحفزا با پسوند داک را به پی.دی.اف و در نهایت ای.بوک تبدیل کند تا بتوانم این کتاب را در اینترنت به صورت eBook منتشر کنم.
![]() |