شیخاص!
|
||
دنیای یک شیخ خاص |
گرچه یدالله از آن دستهمردهای غیرتی بود که از بدو ازدواج شعارش: خدا یکی، زن یکی بود و به زنش گفته بود فقط تو و دیگر هیچکس و تلقّیاش این بود که مردی که دنبال زن صیغهای است، از باب زیادهخواهی چنین میکند و وقتی خودش زن دارد، قباحت دارد نام زن دیگر را ببرد؛ ولی حساب این را نکرده بود که بعد از تولّد دخترشان سکینه، زنش مجبور است رَحم و تخمدانش را بردارد و در بیاورد. در این حال وضع زن جوری میشود که مهبل ترشّح لازم را ندارد و رطوبت تولید نمیکند و این اوّل مصیبت است؛ چون آنجا درگاه ورود اندام تناسلی مرد است؛ ولی حالت خشک و فیبری (اصطلاحاً فیبرای؟؟) و شبیه لبهای خشکیده به خود میگیرد. آنوقت یدالله که وقاع میکرد، زن دردش میآمد؛ ولی به مردش نمیگفت. نه که برای حلّ این قصّه نرمکنندهای، چیزی نباشد که کارگشایی کند؛ محصولاتی در داروخانه هست که روزی یک بار برای چربکردن واژن بکار میرود. بعضیهایش حالت کپسولی داشت و یدالله در زن استعمال میکرد؛ ولی خب کار طبیعی را نمیکرد. یدالله ناچار شد تغییر موضع دهد و به رغممیل باطنی خدایش یکی ولی زنش بیشتر باشد.
ادامه دارد. بازنویسی با تغییر اسامی از نوت زرنگار. سرچ کن: ۹۹/۱۰/۲۲ را
دفعات ویرایش: ۱۴۰۰/۸/۹، ۱۴۰۰/۱۲(قبلش یه پیشنهاد علیاکبر صفری هیدن و امروز با تعدیل، تیک عدم نمایش در وبلاگ را برداشتم)، ۰۳/۰۸ حدود ۷ ماه هیدن بود. دوباره آشکارش کردم.
... ز گاوگونهبودن / همجنس بشر شدم علف رفت
آن فرصت بینظیرِ خلوت / افسوس نکردمت ز کف رفت
برای محمّد پسر غلامحسن در تاریخ؟؟ سرودم.
در ۰۳٫۰۸ در خلال چت با جواد حضرتی اینجوری تغییرش دادم:
مهلت ز فلک ستاندم و حیف!
من بوس نکردمت ز کف رفت
آن فرصتِ بینظیرِ خلوت
افسوس! - نکردمت - ز کف رفت
در جواب نوشت:
با آنکه فلک نداد فرصت - روزی که شدم ز بادهات مست
بر خاک چو باد و آتش و آب - با یاد تو میزنم کف دست
![]() |