شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 

بانک مَسکن را مُسکّن دیدم و دیدم که شد
بر قوانین ادب خندیدم و دیدم که شد
قهقهه گفتند باطل می‌کند یکسر نماز
در قنوتم باصدا خندیدم و دیدم که شد
تا زنم رودست بر فامیل حاتم یک سفر
رفتم و در چاه زمزم ریدم و دیدم که شد
‌گفت مفتی با محارم عقد ناممکن بوَد
عمّه‌ام در روستا گاییدم و دیدم که شد
*قضیب‌القضاة چمدانی*

بعداً اینجوری تکمیل و در قمپز اجرا شد


در ۰۲۰۵۱۰ التفات یافتم که این کار برعکسِ «گداخت جان که شود کارِ دل تمام و نشد» است.

 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هفتم بهمن ۱۴۰۰ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

حائلا! بنما در این شهر و دیار
پیشه راه کُسخلی شیخاص‌وار
می‌نکن کار و پی کوشش مباش
کن زِرِیلی‌وار امرار معاش
خرج خود افکن به دوش این و آن
دخل مردم را چو جیب خویش دان
قدّ ماسه مال خود با کس مده
سفت باش و قیرگون نم پس مده
در عطش محبوس کن سرو و نخیل
دل مسوزان! ‌باش چون ابر بخیل
چکّه‌ای ‌باران منه بر هیچ بام
پس مده نم، باش همچون ایزوگام
هر که زِر زد: از چه بستی بار کج؟
گو: نباشد بر هنرمندان حرج
نقل پیمان خدایی را وِلِش
عهد با عبدالرّضایی را وِلِش
فارغ از قُدسیّت خط شو! رها
مثل کلهر مشق کن «زنقَحبه» را
مقتدایی برگزین مردِ سعید
پیروی کن شیوهٔ عبدالمجید
بعدِ اَمردبازی‌اش در زیر پُل
قصّه‌اش تحریر کرد استادِ کل
هندسه‌ قُدسی فقط در حدّ اسم
محتوایش مادّی، معطوفِ جسم
شکل چون گوهر، ولی باطن چو خس
فرم روحانی، مضامین پرهوس
_ادامه دارد_
منظور از «حائل»، "اصغر نظری حائل" شاگرد استاد عبدالرّضایی است.
در بلاگ خط هم قرار گرفت.


برچسب‌ها: استاد عبدالرضائی
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیستم بهمن ۱۴۰۰ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 
  بالا