شیخاص!
|
||
دنیای یک شیخ خاص |
تکاندهندهترین جمله در فرهنگ بشری از نظر برخی محقّقین این است: «خدایا! جان مرا نخستين شىء ارزشمندى قرار ده كه از من مىگيرى» چرا علی(ع) این را گفته؟ لابد ترسیده مبادا قبل از نزع جان، چیزهای مهمتر چون شرف آدم را بگیرند. و جان در برابر شرف چه ارزد؟ پدرم تاکندی از نبی(ص) نقل میکرد: «بلا که آمد، مال را فدای جان کنید و اگر دینتان تهدید شد، جان را سپر دین سازید» إجعلوا أنفسَکم دونَ دینِکم. بهقول مولا: خُذوا مِن أجسادِکم فجودوا بها علی أنفسِکم. از تن گرفته به روح ببخشید. عکسش را بهقول *سعدی* نکنید: آنچه از دونان به منّت خواستی٫ بر تن افزودی و از جان کاستی. لذا علی(ع) به خدا گفته: «از ودایعی که نزدم داری، جانم دمدستترین و اوّلین چیزی باشد که میستانی» شیخ *فرحزاد* در *سمت خدا* این جمله را جور دیگر معنا کرد. گفت: اینکه حضرت در خطبهٔ۲۱۵ نهجالبلاغه فرموده: *أللّهمّ اجعل نفسی أوّلَكريمةٍ تَنتَزِعُها مِن كرائِمی* یعنی: مباد اعضایم تکتک بمیرد و زنده باشم و سالها اسیر مرگ مغزی و کُما شوم و آخرش جان دهم. نه؛ همان اوّل جانم را بگیر و خلاص! باری! این جمله تکاندهندهترین جمله در فرهنگ بشری از نظر مصطفی ملکیان است.
دریافت فایل صوتی: از پیکوفایل: اینجا / از مدیافایر: اینجا / از ساوند کلود: اینجا
به نام او که در عین قدرت بر انتقام، بخشنده است. از دعای افتتاح. ميگن: افتادگى آموز اگر طالب فيضى / هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است
«تواضع» از كلمات ارزشى فرهنگ ماست با معدّل مثبت؛ ولى بعد از موشكافى مىبينيم گاه از موضع ضعف است و گاه قدرت. و هر دو ارزش يكسانى نداره.
انسان ضعيف به خاطر نياز به چيزى كه در دست ديگرى است به او ابراز ارادت مىكند. شاگرد و جويندۀ دانش كه به علم يا نمرۀ يك استاد دانشگاه محتاج است، به قول حافظ مقابلش «اقرار بندگى و اظهار چاكرى» مىكند تا كارش راه بيفتد. حتى بدخلقىهاى احتماليشو تحمّل مىكنه. اين تواضع، معاملهگرانه و منفعتجويانه است و به زعم بنده فضيلت اخلاقى نيست.
شيطان هم از اين تواضعها بلد است. شيطان به قول على(ع) در خطبۀ 192 نهجالبلاغه: امام متعصّبينه و با يك من عسل هم نمىشود خوردش؛ اندِ گردنكشهاست؛ مىگويد: به آدم سجده نمىكنم كه نمىكنم. خب؟ اما همين شيطان در راستاى قولى كه داده كه نمىذارم اكثر انسانها شاكر باشند: لاتَجِدُ أكثرَهم شاكرين (اعراف: 17) كارشو با آدم و حوا شروع مىكنه. و براى اينكه فريبشون بده، موقتاً از قلدری و گردنكشى دست برمىداره. نه که تواضع کنه؛ خیر؛ ولی چون مىدونه كه: درشتى و تندى نيايد به كار - به نرمى برآيد ز سوراخ، مار؛ با فيگورِ «ناصحنما» وارد ميشه و قسم مىخوره كه خيرخواه آن دو است: قاسَمَهُما أنّى لكُما من النّاصحين (اعراف: 21) با اين نرمى به نتيجه هم رسيد و به خوردن ميوۀ ممنوعه وادارشان كرد.
بسيارى از تواضعها سودجويانه است. افتادگى كن تا بهره ببرى: آب در تو جمع بشه: هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است! خب این ارزشش کمه. تركها مىگويند: سو واردُر مثلدَه تاپار چوقّورى - قالار دينگه يِرْلَرْ هميشه قورى. طبق قاعدۀ فيزيك، آب در گودىها جمع مىشود و زمينهاى مرتفع، آبگير نيست و خشك مىمانَد. لذا سر فرود بيار؛ ولى بدان چیزی را از دست ندادی؛ به سربلندى بعدش فكر كن. کمی صبوری کن؛ اما بعد از تلخی نوبت شیرینی میاد: صَبروا أيّاماً قصيرةً، أعقَبَتهُم راحةً طويلة. خطبۀ 193. مثل الاّكلنگ بيا پايين تا برى بالا: بر آستان جانان گر سر توان نهادن / گلبانگ سربلندى بر آسمان توان زد (حافظ). مثل مستكبرين نباش كه نهايتاً با مُخ خوردند زمين: اِنّ الّذين يَستكبرون عن عبادتى، درست است اولّش اُلدرم پُلدرم كردند؛ ولى: سَيدخُلون جهنّمَ داخِرين (غافر: 60): فوّاره چون بلند شود، سرنگون شود. از سرنوشتِ تير پرتابى عبرت بگیر: به بال و پر مرو از ره كه تير پرتابى - هوا گرفت زمانى ولى به خاك نشست (حافظ)
اما اگر اوّلش «وَضَعنا عنكَ وِزرَك» باشى، منتهى ميشه به: رَفَعنا لكَ ذكرَك. انشراح: 2 و 4: از آن زمان كه بر اين آستان نهادم سر - فراز مسند خورشيد تكيهگاه من است (حافظ).
ببینید این مدل تواضع خب از تکبّر بهتره؛ ولی خضوع از نوع اول است که يك معامله است: فروتنى بده؛ سربلندى بگير!
اما ما يك مدل تواضع ديگه هم داريم: تواضع از موضع قدرت. تو نمىخواهى با كوچككردنِ خودت به بزرگى برسى؛ بزرگ هستى! با اين حال به طرف مىگى: مخلصم و چاكرم! اين يك امتياز اخلاقى است. بد نیست نگاهی بکنیم به این نوع متواضعین:
اولين متواضع به اين روش، خودِ خداست! او با آنكه عزيز، ذوانتقام و شديدُالمحال است: سختگير (رعد: 13) اما شرمناك است! در قدرت و قوت خدا همين بس كه حاکم است و محکوم نست؛ مستنطق است و پاسخگو نيست؛ به قول فروغى بسطامى:
ز تو خواهش غرامت نكند تنى كه كُشتى - ز تو آرزوى مرهم نكند دلى كه خستى
مولاناگفتنی:
خيرهكُشى است ما را، دارد دلى چو خارا - بُكشد كَسش نگويد تدبير خونبها كن!
حافظ این مضمون را اینگونه دیده:
دلبرم شاهد و طفل است و به بازى روزى - بكُشد زارم و در شرع نباشد گنهش
خداست ديگه؛ هر كار عشقشه ميكنه! يَفعلُ ما يُريد (حج: 14)
البته از باب استدراک بگویم که از برخى آيات مثل لِئَلاّ يكونَ لِلنّاسِ على اللهِ حُجّةٌ بعدَ الرُّسُل (نسأ: 165) بر مىآيد که خدا در عین استنطاق، پاسخگو هم هست كه در جاى خودش بايد بحثشو كرد؛ اما در كل معروف است که حضرت حق: «يَسئل و لايُسئَل» است: بازخواست مىكند؛ اما بازخواست نمىشود. خب؟ اما همين خدا كه: هر چه كند ز شاهدى كَس نكند ملامتش (سعدى) در عين قدرت بر مجازات، بخشنده هم هست.
در قرآن آمده: مجازات شما براى خدا آسان است: انّ ذلكَ على الله يسير. يا: كارى ندارد براى خدا تبديل و تعويض انسانهای ناسپاس با آدمهای مطيع: اِن يَشَأ يُذْهِبكُم. اما در عين حال روی دیگر سکه این است که خدا مجازات مجرمان را به تأخير مىاندازد: اِملاء و امهال مىكند و حتى مىبخشه؛ در عینِ قدرت بر مجازات میبخشد: الحمدُ للهِ على عفوِهِ بعد قُدرتِه. (دعاى افتتاح)
این بخشش ارزشمند است.
فراتر از آن: خدا اهل شرم و تواضع است. در حديث قدسی داريم كه خدا مىگويد: وقتى بندهاى چند بار مرا بخواند و اجابتش نكنم، از او خجالت مىكشم: اِستَحيَيْتُ مِن عبدى. این همان خدايى است كه دو بار در قرآن گفته: «اللهُ لايَستَحيى» من صريح و رُكگو و بىرودربايستى هستم و حیا نمیکنم؛ اما به بعضی جاها که مىرسد، مىفرمايد: خجالت مىكشم! از بندهای که کارش را راه نیندازم شرمگینم. سعدى به اين حديث قدسى در اول گلستانش اشاره كرده و اين شعر معروف را هم در ذيلش سروده:
كرم بين و لطف خداوندگار - گنه بنده كرده است و او شرمسار. اينو ميگن: خضوع در عين قدرت.
يا نگاه كن خدا نياز به خوببودن و خوبىكردنِ بنده ندارد. محتاج عبادت بنده نيست. حديث در اين باره؟؟ نماز و روزهای که از ما خواسته، مايۀ ترقى ماست. ما بايد پيشقدم باشيم براى خير. اما خدا مدام فرموده چنين و چنان كنید. و گفته كه به خاطر خودتان چنين كنيد: اِن أحسنتُم احسنتم لأنفسكم. اسرى: 7. نوزده بار در قرآن گفته: چيزى كه از شما مىخواهم براى خودتان خوب است: خَيرٌ لكُم. در عين بىنيازى، از بندهاش منّتكشى مىكند. پس اولين «متواضع در عين قدرت» خود خداست.
متواضع بعدى پيامبر و معصومين(ع) هستند. با آنكه امّت به زيارت آنها در دنيا و شفاعتشان در آخرت محتاج است و آنها هم نيازى به پول و تمجید امّت ندارند (لانُريد منكُم جزاءً و لاشُكورا. دهر: 9) اگر هم چيزى خواستند به حساب خودمان مىريزند: ما سَئلتُكُم من أجر فهو لكُم. سبأ: 47 با اين حال بىهيچ بزرگیفروشی در بین مردم زيستند و از سوى مردمانى كه آن مردمان به آنها محتاج بودند، چوب و سنگ و تيغ و سنان خوردند و مظلومانه هم رفتند. اين هم فروتنى از سرِ اقتدارِ نبى و ولى.
در مرحلۀ پايينتر هم پيروان ائمّه كه به حاكميّت رسيدند، متواضعند. گاه رهبر انقلابند ولى مىگويند: به من خدمتگذار بگوييد بهتر است تا رهبر بگوييد. يا: من در پيروزى انقلاب هيچ سهمى نداشتم.
چنين تواضعهاى از موضع قدرتى كه نوع دوم تواضع است، قيمتى است. رفتارى است كه حالت بدهبستان ندارد. يك تعارف و نمايشِ فريبندۀ خاكسارى که شیطان هم مشابهش را بلد است، نیست. اهرمى براى نيل به سودِ بيشتر و بالاتر نيست.
اگر تواضع، كليد درِ جنّت است، حتماً مدلى است كه از يك قدرتمند صادر میشود؛ وگرنه به قول شاعر: گدا گر تواضع كند، خوى اوست
کوتاهسخن اینکه: تواضع ز گردنفرازان نكوست. فخری ندارد آن افتادگيى كه به نيّت «طلب فيض» بهش متوسّل ميشوند؛ چون کیست که نداند که: هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است؟ عرضم تمام!
ویرایش و افزودن لینک پیکوفایل با افزودن بنر در فایل mp3 در 97/9
به نام خدایی که انسان را از گل و لای خشکیده و تغییریافته آفرید. حجر: 26... میگن: بنیآدم اعضای یک پیکرند. یعنی در عین انفصال ظاهری، نه که از یک گوهر آفریده شدهن، پیوسته و متصلند. لذا درست اینه که وقتی یکی از انسانها دچار مشکل میشه، بقیه هم به تب و تاب بیفتند... شبیه بدن انسان که اگر سلامتی یکی از اعضا به مخاطره بیفته، بقیه هم باهاش همدردی میکنند... به خصوص چشم در این ماجرا پیشتازه: مرحوم هادی رنجی با ظرافت گفته: ز چشم خویشتن آموختم رسم رفاقت را / که هر عضوی به درد آید، به حالش دیده میگرید! همین نگاه رو امام صادق علیه السلام در وصف موءمنین دارد. میفرماید: الموءمنون فی تبارهم و تراحمِهم و تعاطفهم کمثل الجسد: موءمنان در احسان و نیکی به یکدیگر و مهرورزیدن به هم، مانند پیکر انسانند: اذا اشتکی، تداعی له سائرُه بالسّهر و الحُمی... سهر با ه.ی دوچشم.. حمی با ح.ی جیمی... یعنی هرگاه عضوی از بدن به درد آید، اعضای دیگه با بیخوابی و تب، باهاش همراهی میکنند. نمیزارن تنها باشه... لذا ناصرخسرو انسانها رو، برگها و شاخههای یک درخت مینامد. میگه: خلق همه یکسره نهال خدایند... چه «خس و خار» باشند و چه «گل و سوسن» وصل به ساقهء اصلی هستند. لذا مواظب این درخت بزرگ باش: هیچ نه برکن تو زین نهال و نه بشکن!... و کسانی که به این یکپارچگی، وقوف داشته باشند، درد دیگران رو درد خودشان خواهند دانست. سعدی میگه: چو بیند کسی زهر در کام خلق / کیش بگذرد آب نوشین ز حلق؟... وقتی دیگران درگیر فقر و فاقه و رنج و عسرتند، فرد برخوردار هم آب و غذا نوش جانش نخواهد شد. یا میگه: توانگر، خود آن لقمه چون میخورد؟ / چو بیند که درویش خون میخورد... عجیبه یکجا در قرآن در ذیل بحث امر به معروف، به جای تعبیر «نهی از منکر» از اصطلاح «تناهیِ از منکر» استفاده شده؛ در حالی که تناهی یعنی خود را نهی کردن نه دیگری را. به یاد بیاریم که علی علیه السلام در خطبهء 105 میفرماید: امرتم بالنهی بعد التناهی... یعنی اول خودتو نهی از منکر کن بعد دیگران رو... حالا در آیهء مورد نظر، بحث در نهی دیگری است؛ ولی از تعبیر تناهی استفاده کرده: فرموده: کانوا لایتناهونَ-عن منکرٍ فعلوه... مائده: 79. در حالی که باید میگفت: لاینهون... چرا؟ شاید به خاطر اینکه جامعه را یکپارچه و «خود» فرض کرده. اصلا دیگریی وجود نداره... در واقع وقتی دیگران رو هم از خطا نهی میکنی، خودت رو پرهیز دادی... بنابر این نباید به تعبیر سعدی از محنت دیگران، بیغم بود... چون دیگرانی بکار نیست. همه «خودی»اند... یه جا همین شاعر میگه: تنکدل چو یاران به منزل رسند / نخسبد که واماندگان از پسند... بهش میگن: خوشحال باش! عدهای به مقصد رسیدند. میگه: نه! خیالم وقتی راحت میشه که درراهماندگان هم برسند... لذا این شعر جاودان سعدی علیه الرّحمه با الیاف طلا بر فرش نفیسی در سازمان ملل متحد نقش بسته که: بنیآدم اعضای یک پیکرند... عرضم تمام!
دریافت فایل صوتی: از پرشینگیگ: اینجا / از پیکوفایل: اینجا
به نام او که هر چیزی را جفت آفرید. ذاریات: 49.
میگن: موشک جواب موشک!... این شعار در دهۀ 60 خواستۀ مردم از مسئولین نظام بود. مقطعی بود موسوم به جنگ شهرها که صدّام بیمهابا حتی تهران و قم رو موشکباران کرد. تصوّر بعضیها این بود که مقابله به مثل جایز نیست؛ در حالی که به قول علی(ع): رُدّوا الحجرَ من حیث جاء (نهجالبلاغه، حکمت 314). سنگ رو باید به همونجایی که ازش پرتاب شده، برگرداند؛ چون به قول حضرت: فانّ الشرّ لایَدفَعُهُ الا الشرّ. شر را جز شر دفع نمیکند.
لذا مردم با شعار «موشک جواب موشک» از امام خواستند که به قول خارجیها: سکّۀ طرف را به خودش بپردازند: to pay someone bak in his own coin.
امام هم با اتّکا به آیۀ شریفۀ «فَمنِ اعتَدی علیکُم فاعتدوا علیه بمثلِ ما اعتدی علیکم» اجازۀ تلافی را صادر کردند: زدی ضربتی، ضربتی نوش کن. تعدّی جواب تعدّی.
امام صادق علیه السلام میفرماید: اگر عقرب قصد گزیدن ما رو بکنه، کفشمون رو برای مقابله آماده کردیم. کلوخانداز را پاداش سنگ است.
بد نیست بدانید که آیۀ تعدّی در برابر تعدی: بقره: 194 از آیۀ اشدّاءُ علی الکفّار: فتح: 29 قویتره؛ چون حدّ شدت به خرج دادن رو هم مشخّص کرده. میگه خشونت خودت رو بر اساس خشونت خصم تنظیم کن.
گفتنی است که قرآن، حقّ تلافیکردن رو حتّی برای دشمن، مسلّم دونسته. میگه: اگه به دشمنان فحش بدید، طبیعیه که مقابله به مثل میکنند. و لاتسُبّوا الّذین یَدعون من دونِ الله، فیسُبّوا الله. انعام: 108. نگید تا اونها هم خدا رو سب نکنند.
در خصوص زخم شمشیر هم فرموده: ان یَمسَسکُم قرحٌ فقد مَسّ القومَ قرحٌ مثلُه. آلعمران: 140 یعنی: آسیب در برابر آسیب. اونا زدند شمام زدید؛ چیزی که عوض داره گله نداره. یا: اِن تکونوا تألَمون فانّهم یألمونَ کما تألمون. نساء: 104. درد جواب درد. این به اون در.
البته گفته توی بازی «فحش جواب فحش» وارد نشید. معلومه زخم زبان، کاریتر از زخم شمشیره و گرچه فرصت تلافی دارید، ولی نمیرزه. ولی در کل از نگاه قرآن هم مسلّمه که جواب های هویه... ترکها میگن: چالما آقاج قاپُنی؛ چالـُــلّر دمیر قاپُنی... در چوبی رو نزن؛ تا در آهنیت رو نزنن... انگشت مکن رنجه به درکوفتن کس / تا کس نکند رنجه به درکوفتنت مشت.
یا میگه: تا ستمگر نزند لطمه به بازار تو را / ای ستمپیشه مزن لطمه به بازار کسی.
جالبه قرآن در بحث قصاص، اسامی چند عضو بدن رو مقابل هم قرار داده: جان به تلافی جان: النّفسُ بالنّفس / چشم عوض چشم: العینُ بالعین / بینی در تقاصِ بینی: ألأنفُ بالأنف، گوش به جبران گوش: ألأذُنُ بالأذُن، دندان مقابل دندان: السنُّ بالسنّ... مائده: 45... یعنی هر لطمهای خوردی همونجور تلافی کن. یعنی در مبارزه باید مشابهآوری کرد. وقتی دشمن در میدان جنگ رجز میخونه که: اُعلُ هُبل. بت ما زنده باد... پیامبر فرمود: به همون وزن و قافیه بگید: أللهُ أعلی و أجل... خدا برتره...
اگر دشمن با زرق و برق پیش آمد، دیگه نباید با شعار و شمشیر باهاش نبرد کرد: دلایل قوی باید و معنوی: لذا سلیمان نبی که درود حق بر او، در دیدارش با بلقیس، تالار زیبایی با کفپوش آینه تدارک میکنه: «صَرحٌ مُمرّدٌ من قَواریر»: نمل: 44... و تا جایی در فنآوری پیش میره که ملکۀ صاحبجاه، فریب میخوره و آن سرسرا را «آبگیر» میپندارد. دامنشو بلند میکنه که خیس نشه و خیط میشه؛ چون آبی در کار نیست: حَسِبَتهُ لُجّةً و کَشَفَت عَن ساقیها.... و وقتی بلقیس میگه: أسلَمتُ مع سلیمان، یعنی: دستام بالا! صحنهآرایی سلیمان برنده شد.
پس دکور مقابل دکور... حتی اندیشه باید جواب اندیشه باشه: لذا در عهد ادبیّات غنی عرب، معجزۀ مکتوب و ادیبانه نازل شد؛ یعنی قرآن... البته اگر دشمن به اسم رمان، به مقدّسات اهانت کرد، خب این دیگه جوابش رمان نیست. لذا امام خمینی رحمت الله علیه فرمان به قتل سلمان رشدی داد؛ اما در کل اصل مسلّم اینه که هر چیز را باید با مشابهش تلافی کرد: تعدّی در برابر تعدّی، کفش در جواب عقرب، سنگ در پاسخ کلوخ، زخم به جبران زخم، اعضای بدن به تقاص اعضای بدن، رَجز با رَجز، آبگیرنما در جواب دکوراسیون طاغوتی، اندیشه در برابر اندیشه و موشک جواب موشک! عرضم تمام!
یک دست صدا نداره!
پژوهش و نوشته رضا شیخمحمّدی
به نام خدای فردنشین! میگن: یه دست صدا نداره: برنمیخیزد به تنهایی صدا از هیچ دست. برای تولید صدا با دست، همکاری هر دو دست لازمه. این قانون همه جا هست. سوختنیها در پیوند با هم بهتر آتش تولید میکنند. سعدی میگه: «دو هیزم را به هم بهتر بود سوز!» با هم که باشند، موقع سوختن هم به هم کمک میکنند. انگار دلسوختگان هم بدشان نمیاد شراکت داشته باشند و کمپانی تشکیل بدهند! بابا طاهر میگه: بیا سوتهدلان گرد هم آییم؛ چون فردنشینی، لطفی نداره؛ ضمن اینکه مختصّ خداست. همهٔ موجودات جُفت میخوان؛ لذا کشتی نوح پُر بود از موجودات دوتایی. خدا امر کرد: اِحْمِلْ فیهٰا مِنْ کُلٍ، زَوجَین اثنَین / هود: ۴۰... همه رو جفتجفت سوار کن؛ ای نوح! چون به قول جامی: «آنکه از جُفت مُبرّاست، خداست - زآدمی فردنشستن نه سزاست». در حدیث نبوی صلوات الله علیه تکخوری، تنهاخوابی و سفر انفرادی مَذمّت شده... علی علیه السّلام معتقده: انسانی که از جمع کناره گرفت: إنَّ الشٰاذَّ مِنَ النّاس: به تملُّک شیطان در میاد. نه که دست خدا با جماعته، توی جمع که باشی، بیشتر از حمایت خدا برخورداری... البتّه خدا همه جا هست؛ ولی انگار شیاطین، آدم تکافتاده رو راحتتر فریب میدن. بعد مولا تشبیهِ صریحی میکنه: کَمٰا اَنّ الشٰاذّ مِنَ الغَنَمِ لِلذِّئْب... گوسفندِ جدا از گله، مال گرگه. خطبهٔ ۱۲۷... آذریها خواسته یا ناخواسته این بیان نهجالبلاغه را توی فرهنگشون گنجوندن؛ میگن: دٰاوٰارْ، بولوکْ توشْدی قوُرتٰا توشْدی... یا: آنٰاسیندَن قاباغا توشَن کورَّهنی قورتْ یِیَر.... گوسفندِ بریده از گلّه و جلوزننده، خوراک گرگه. یعنی: جمعگریز نباش! أللّازِمُ لهُمْ لاحِق... این مضمون، توی فرهنگهای دیگه هم اومده: داستان معروفی داره ارنست #همینگوی به نام «داشتن و نداشتن» که با اقتباس ازش فیلم خوبِ «ناخدا خورشید» در سینمای ایران ساخته شد. جملهٔ کلیدی داستان اینه: «یک مرد... یک مردِ تنها نمیتواند... هیچ مردی تنها نمیتواند». قصّهٔ ناخدای بزن بهادری را ناصر #تقوایی به تصویر کشیده که به تنهایی میره به دل حوادث؛ امّا در نهایت به قتل میرسه. یک دست هم بیشتر نداره: تجسّم این مَثل که یک دست صدا نداره... حالا به اینجا که رسیدیم، نمک بحثمون یک مصیبتِ ضربالمثلی باشه... شاعری خیلی لطیف بیتی برای قمر بنیهاشم علیهالسّلام سروده که مربوط به وقتیه که اشقیا دست راست حضرتو گرفتند. زبان حال حضرت این بود: دستِ چپم بجاست اگر نیست دست راست / اما هزار حیف که یک دست بیصداست... عرضم تمام!
اجرای صوتی این یادداشت ~ 5 دقیقه توسّط خودم در استودیوی رادیو معارف:
۲ آبان ۹۳ / پخش: ۱ آذر ۹۳ / نام برنامه: عسل و مثل: دریافت از پرشینگیگ: اینجا، از پیکوفایل: بارگذاری کن اینجا؟؟
* حدف پست در اثر اختلال بلاگفایی به همراه شماری از پستهایی سال ۹۳. بازنشر همراه با ویرایش در ۹۹/۷. لینک فیسبوک: اینجا
* در ضمن این نوشته مبنای نطقم در حضور وزیر ارشاد اسلامی در سال ۹۷ در اختتامیهٔ دوسالانهٔ خوشنویسی قزوین بود. به هم لینک شود.
![]() |