شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 

1. شروع با تلاوتِ أَلَيْسَ اللهُ بِكَافً عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ‏ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ يُضْلِلْ الله فَمَا لَهُ مِنْ هَادً
قبل از اينكه آيه 37 از سوره زمر را بخوانم، اينجا يك‏ مكثى مى‌‏كنيم.
گمراهی ضدّارزش است و گمراهگری نیز. طعنه‌زنندگان به امام حسن مجتبی(ع) با عنایت به همین مسئله انگِ «مُضلّ‌المؤمنین» را به امام زدند تا آن عزیز را خراب کنند.
2. ما هم مثل خدا بايد كارى كنيم مردم هدايت شوند و از گمراهى نجات يابند.
3. بايد پاسخگويى شبهات باشيم. اقدام خوبيست‏ مراكزى كه الان در قم و شهرهاى ديگر و بعضاً در فضاى مجازى هست براى پاسخگويى به شبهات.
4. استدراك: گاهى ما از قضا مى‌‏توانيم گمراهگر باشيم! حتى خود خدا ميگه من خودم گاهى‏ گمراهگرم! وَ مَنْ يُضْلِلْ الله فَمَا لَهُ مِنْ هَادً. ما هم مى‌‏خواهيم عين خدا باشيم. اذهان را خراب‏ كنيم! چرا؟ مرض داريم؟ يك شبهه را خودمان‏ دستى‌‏دستى ايجاد مى‏كنيم و حتى براى اثباتش دليل‏ مى‌‏آوريم. وقتى طرف مقابل خوب قبل كرد و جوابى‏ هم برايش نداشت، مبادرت مى‏كنيم به جواب‌‏دادن. و حسابى شبهه را مى‌‏شوئيم و زائل مى‌‏كنيم. اينجورى‏ بهتر در ذهن مخاطب مى‏‌نشيند؛ تا اينكه شما از اول‏ بخواهى حرف آخر را در اختيارش بدهى و قدرش را
نداند. آنچه آسان يافتى، آسان دهى. اما وقتى بعد از اينكه منحرف شدى و به شكل واكسن‏‌گونه بيمار شدى، بيشتر قدردان سلامتىِ ناشى از داشتنِ حقيقت هستی.
5. شيخ انصارى كه مى‏‌گويند مجتهدپرور بود، اينجورى بود. مى‌‏بينى يك حرفى را كه خودش در رسائل؟؟ و مكاسب؟؟ قبول نداشت، مطرح مى‌‏كرد.
دلايلى كه مدعى براى حرفش آورده بود را مطرح‏ مى‌‏كرد. و باز هم دلش راضى نمى‏‌شد و مى‌‏گفت:
يمكن از يستدل للمدعى چند دليل ديگر! آن‏ها را هم‏ خودش پيدا مى‌‏كرد. تقرير مى‌‏كرد. جوابشو مى‏‌داد.
پرتش مى‌‏كرد بيرون. حسابى كه زمين بحث از علف‏‌هاى هرز خالى مى‌‏شد، حرف اصلى را مطرح‏ مى‌‏كرد و مى‌‏كاشت. نمونه؟؟
6. لذا نه‏‌تنها از طرح شبهه نترسيد كه خودتان‏ شبهه‏‌افكن باشيد. از قرآن و حديث ياد بگيرد. مثال از قرآن:
عنایت کنید! بعضى اوقات قرآن شبهه را مطرح مى‌‏كنه و درجا هم‏ جواب ميده. شيخ‏ انصارى‌‏وار عمل نميكنه! چطور؟ اسم يك‏ خوراكى رو ميگه. درجا حكم رساله‌‏ايش را هم‏ مى‏گه. تا ميگه شراب، ميگه ننوش!:
اًِّنَّمَا الْخَمْرُ... رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ‏1
اما بعضى وقتها اسم خوراكى رو مياره. حكمشو نميگه. ما باشيم دستپاچه ميشيم و ميگيم اى واى‏ تأخير بيان از وقت حاجت شد! اسم عُمر را آورديم‏ زود يك زيارتِ عاشورا لعن حواله كن، بعد برو سرِ اصل بحث. نه. فى‏الفور حكم فقهى‏اش را نميگه. فقط در مقام يك گياه‏شناس ظاهر مى‏شود و بس:
وَ مِنْ ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَ الاْعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً2
آيه در حال تقسيم‏بندى محصولاتى است كه انسان‏ها از انگور مى‏گيرند. ميگه انگور اين خاصيت را دارد كه‏ هم شراب از آن به عمل مى‏آيد; هم سركه. گزارش‏ عالمانه از واقع داده. اينطور نيست وقتى به‏ محصولاتِ «سُكرآور» مى‏رسد، سريع يك پرانتز باز نمى‏كند بگويد: رجسٌ من عمل الشيطان فاجتنبوه!
يادتان باشد مُسكرات نجس و حرام است ها! يعنى‏ درجا تنوير افكار عمومى كند بعد برود سراغِ غوره و كشمش و دلستر و...
اگر مردم به اشتباه افتادند و حكم شراب را با غوره‏ يكى انگاشتند چه؟ خب نينگارند! البته همينكه گفته:
غوره موصوف به حَسَن است، لابد مفهومش اينه كه‏ شراب، فاقد حُسن است; اما اين كجا و «رجس من‏ عمل الشيطان» كجا؟ لعنِ عُمر را گذاشته براى باقى‏ عُمر!
لذا از شبهه‏افكنى نترس آقاى محقق! آقاى‏ عبدالكريم سروش! دارى ذهن جوانها را خراب‏ مى‏كنى! خودِ ائمّه(س) گاه شبهه‏افكن بودند! امام؟؟ در دعاى رجب اونجا كه گفته يعطى الكثير بالقليل، هدايت مى‏كند. اما بعدش شبهه مى‏افكند و گمراه‏ مى‏كند; آن هم نه يك بار. مى‏گويد:
يا من يُعطى من سَئَلَه! اى خدايى كه به كسى كه ازت‏ بخواهد مى‏دهى! اين شبهه ايجاد مى‏شود كه براى‏ برخوردارى از عطاى الهى بايد درخواست كرد. در حالى كه در حضرتِ كريم تمنّا چه حاجت است. انت‏ تعلم ما نخفى و ما نعلن. حسابى كه شبهه در ذهن‏ متكلم جا خوش كرد، مى‏زند خراب مى‏كند و مى‏گويد:
يا من يعطى من لم يسئلهُ.
كه شبهه قبلى را خراب كرد؛ ولى شبهه‏‌افكنى تازه‏ دارد. بسيار خوب. براى عطاى الهى نياز به تمنّا نيست؛ اما لااقل بايد خداشناس باشى. بنده باش و به‏ خداشناس باش; خواجه خود روش بنده‏‌پرورى داند!
اى واى! پس سرِ اونهايى كه خدانشناسند، از عطاى‏ الهى بى‏كلاه مى‏ماند. اين شبهه ايجاد مى‏شود. با تتمه‏ بعد شبهه را برطرف مى‏كند و البته ديگر شبهه تازه‏ نمى‌‏افكند:
«و من لم يعرفهُ»
نياز به شناخت خدا هم نيست. عطايش به آنها هم مى‏رسد. پس از شبهه‏‌افكنى نبايد ترسيد. وقت براى‏ شبهه‌‏زدائى هست. لعنِ عُمر باشد براى باقى عُمر!
مهم اين است كه تو در نهايت بايد هادى باشى. اگر هم شيخ‏ انصارى‌‏وار گمراه مى‌‏كنى، باز در نهايت‏ درخت هدايت را در زمين مى‌‏كارى؛ مثل خود خدا كه هادى است. در آيه 36 از سوره زمر كه بحث را باهاش شروع كردم، از هدايتگرى خدا گفته است.
اين آيه و آيه بعدش را مى‏خوانم و التماس دعا:
أَلَيْسَ اللهُ بِكَافً عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ يُضْلِلْ‏ اللهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادً وَ مَنْ يَهْدِ اللهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُضِلّ‏ً أَلَيْسَ اللهُ بِعَزِيزً ذِى انْتِقَامً.
پاورقی:
1 مائده: 90
2 نحل: 67


برچسب‌ها: قرآن, تلاوت نطق‌‏اندرون, عسل و مثل, شیخ انصاری
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیست و نهم فروردین ۱۳۹۷ساعت 13:21  توسط شیخ 02537832100  | 

t.me/rSheikh/1651
سال‌هاست فایل سخنرانی‌های جناب #تاكندی را در فضای مجازی پخش می‌کنم و امر نوظهوری نیست؛ منتها اخیراً در میکس صدا و تصویر، مهارتی یافته‌ام که به مددش دقایقِ جذّابتر و پرکشش‌ترِ نطق‌های پدر را گزینش و با تصاویر مناسب تلفیق می‌کنم که خوشحالم که نشرش با اقبال میلیونی مواجه شده است.
خیلی‌ها عنوان کرده‌اند کارَت مُخرّب است. همشيره زهرا شیخ‌محمّدی در پیام تند تلگرامی به‌صورت خصوصی به من نوشت:
«اون از فیلما که پخش می‌کنی و فُحشای ناموسیشو منو خواهرام و مامان باید بشنوند؛ آن هم از...»
ماجرا را با دوست حقوقدانى در میان نهادم. گفت: شما مباشرت در جرم نداشته‌اى؛ ولى مشاركت چرا. مباشر، قفل مردم را مى‏‌شكند و سرقت مى‌‏كند. شریك، كشيك‏ مى‏‌دهد تا كسى نيايد و دزد، راحت كارش را بكند. گفتم:
«شکل رفتار من فرق دارد. من يك اثر هنریِ چندلایه با محوریّت یک روحانی بذله‌گو توليد کرده‌ام که عکس‌العمل‌های متفاوتی برانگیخته است:
آن‌ها که عاشق انقلاب و روحانیّتند، همانطور که پای منبر پدرم اصل حرف را شنیدند و خندیدند و صدای خنده‌هایشان هم در نوار ضبط شده است، کلیپ را هم دیدند و لذّت بردند. کینه‌جویان به شیوخ هم عصبانی شدند و واکنش درخورِ خشمشان نشان دادند؛ که اگر پای منبر هم حضور می‌داشتند، همینطور می‌شد. بله من کشیک داده‌ام؛ ولی دو اتّفاق افتاده و نیمی از آن دزدی بوده است!
تازه مگر مشابه کار مرا صدا و سیما نمی‌کند؟ نطق مرحوم آیةالله حائرى شيرازى‏ را پخش می‌کند که در آن گفته:
«تو به ميزانى كه هوا مصرف مى‌‏كنى، بايد هوا توليد كنى!» که جملۀ تقطیع‌شده‌ای از یک بحث علمی است که در فضای مجازی، کلّی کامنت بی‌ادبانه روی دست نظام گذاشت. آیا رسانه در تولید این ضایعات نوشتاری سهیم است؟
در مقياس بالاتر، خدا ارسالِ رسل كرد؛ پيامبران مورد تمسخر امّت‌ها قرار گرفتند. اگر نمی‌فرستاد، به انبیا، مجنون خطاب نمی‌شد. اگر خودِ قرآن نازل نمی‌شد، یَزیدُ الظّالمینَ إلاّ خَساراً رخ نمی‌داد. نعوذ بالله خدا در گناه مردم شریک است؟ کلیپ من در ظرفِ عنادِ مُعاندین که ریخته شده به عنادشان افزوده. غیر از این است؟
دوست وكيلم پاى عنصری به نام نيّت‌خوانی را وسط كشيد و گفت:
اینکه پخش‌کنندهٔ نطق مرحوم حائرى غَرضش سازندگی بوده نه تخریب و بسترسازی براى بازکردن زبانِ‏ بدگویان، قابل احراز است؛ همچنانكه قصد خیر خدا از بعثت انبيا روشن است. در مورد شما هم محکمهٔ صالحه با ابزارهایش می‌تواند نیّتتان را بخواند که کلیپ‌های تولیدی‌تان چه عَقَبهٔ ذهنی داشته؟
آیا ترفندی نیست تا مسبّب، جامعه را فریب دهد و خودش را پشت نقاب مُباشر پنهان کند که من که به روحانیّت بد و بیراه نگفته‌‌ام و فحش و فضيحتی از دهانم خارج نشده است!
دیدم راست می‌گوید. عرف جامعه به مُباشر و تمام‌کنندهٔ کار حسّاس‏تر است. آنقدر كه مردم از شِمر كه بر سينهٔ مبارک سيّدالشّهدا(ع) نشست و سر حضرت را بريد متنفّرند، از يزيد كه‏ کارگردان بود، انزجار ندارند.
این مردم در قتل خلیفهٔ دوم عُمر جشن مى‌‏گيرند؛ چون از ضربت سيلى به فاطمه(س) خاطرهٔ تلخ دارند؛ اما در مرگ ديگر خلفاى غاصب که وضع بهتری از خلیفۀ دوم نداشتند، شادی نمی‌کنند. یک بار به همسر خواهرم شیخ سنبل‌آبادى که با هم شوخی داریم، گفتم:
«باجناقت سیّد عبّاس قوامی در قزوین مراسم "عُمرکشان" می‌گیرد. شما هم ۲۲ جمادی‌الثّانی هر سال در قم مراسم "ابوبکرمیران" بگیر!
اگر آن روز کار داری، ۱۸ ذیحجّه، امّت را حول مراسمِ فراموش‌شدهٔ "عثمان‌کُشان" جمع کن!
مرگ عثمان زمینه‌ساز خلافت علی(ع) شد و باید شادی‌آفرین‌تر باشد. با فوت ابوبکر و عمر، خلیفۀ غاصبِ دیگر جاگزین شد؛ اما جشن مرگ عثمان، جشن خلافت علی(ع) و عيدالزّهراست.»
سنبل‌آبادی با خنده اعلام کرد چیزی جای عُمرکشان را نمی‌گیرد. عُمر بابت تبعيض نژادى بين عرب و عجم، مغضوب ایرانیان است. قاتلش هم‏ ایرانی است و مرحبا دارد! منتها آنچه مرگش را اینقدر شیرین کرده، دخالت مستقيمش در هتك‏ حرمت دخت پیامبر(س) است.
در روايت آمده: «عُمر سيّئةٌ من‏ سَيّئاتِ ابی‌بكر» عُمر تنها نقطۀ سیاه کوچکی از گناه غلیظ ابوبکر بود؛ ولى‏ در عرف ما «کار را که کرد، آنکه تمام کرد». سیلی را پیدا کن کی زد؟ فحش ناموسی اینترنتی را ببین کی داد؟ چکار داری به کلیپ‌ساز؟
انگار خواهرم همصدا با آن دوست حقوقدان در پی جستنِ عوامل دخیل در جرم ولو با توسّل به ابزارهای نیّت‌خوانی است. كليپ‌‏ساز تاکندی مستقيم به کسی ناسزا نگفته؛ اما جَوّی ساخته که ديگران‏ لیچار بار کنند. این کلیپ‌ساز سال‌هاست نطق‌های پدر روحانیش را در فضای مجازی پخش می‌کند و امر نوظهوری نیست؛ منتها جدیداً در میکسِ صدا و تصویر مهارتی یافته‌ که به مدد آن، دقایقِ جذّابتر و پرکشش‌تر را گزینش و با تصاویر مناسب، تلفیق می‌کند. نشر این محصولات با اقبال میلیونی مواجه شده است.
نظر دهید 👈 t.me/qom44

نقد سید عبدالعظیم موسوی به این نوشته: t.me/rSheikh/1652


برچسب‌ها: شیخ صادق مرادی, زهرا شیخ‌محمدی, تاکندی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۷ساعت 0:27  توسط شیخ 02537832100  | 

t.me/shkhs/1649
همشيره طیّ نبشِ قبرِ خاطراتِ دههٔ ۶۰ نوشته:
«خون پدر و مادرتو خبر مرگت تو شيشه كردى برا زن‏‌گرفتنت.» 👈 t.me/shkhs/1648
كسى كه از زندگی من خبر نداشته باشد، اگر اين جمله را بخواند، فكر مى‏‌كند در غَلَیان قوۀ جوانی در حین گشت‌زنی‌ و به قول قزوینی‌ها «وِل‌سابی‌»ام در سه‌راه خیّام #قزوین، چشمم خورده به يك دختر خوشگل و يكدل نه صددل عاشق‏ بيقرارش شده‌ام.
بعد آمده‌ام خانه‌ به پدرم جناب #تاكندى و مادرم خانم بتول تقوى‌‏زاده گفته‌ام بايد به‏ هر قيمتى شده اين تکّه را برايم جور کنید؛ وگرنه خودم را از کوه میلدار قزوین پرت می‌کنم پایین و خونم می‌افتد گردن شما!
آن‏ها هم گفته‌اند: کوتاه بیا پسر! چه وقت زن‌گرفتنته؟ و من كه دل و دين در عشق یک مهوش فتّان از كف داده‌ام، مى‏‌گویم: اين و لاغير!
دختر هم ديده سفت عاشقش هستم، سخت شرط گذاشته که مَهرم سنگین است: بايد تپّۀ ميمون‏‌قلعۀ قزوين را به هر جان‏‌كَنشى هست، مسطّح كنى.
من هم براى نیل به وصال دلبر گفته‌ام: زورم را می‌زنم!
و چون اين كار در سال ۶۶ شمسی چند ميليون تومان معادل چند ميلياردِ امروز هزينه داشته، نعلينم را (آن موقع معمّم‏ بودم و نعلین و عبا و عمامه داشتم) گذاشته‌ام روى خِرّ پدر و مادر كه بايد اين هزينه را بپردازید. خلاص!
آن بیچاره‌‌ها هم برای تأمین هزینهٔ تسطیح، به خاك سياه نشسته‌اند تا من به محبوبم برسم!
اين خبرها نبوده که!
روح بانو «زلیخا جعفرخانی» مادر آقای تاکندی شاهد است که مطلقاً در سه‌راه خیّام قزوین وِل‌سابیِ اونجوری نداشته‌ام. گشت و گذارم فقط در پاتوق‌هایی مثل هنرکدۀ خوشنویسی «احمد پیله‌چی» کنار قلم نی و دوات بوده. و گاهی هم گپ‌زنی با زنده‌یاد «شُکرالله پناهی» که با قلم مو و رنگ، پلاکارد می‌نوشت برای اعزام نیرو به جبهه و کمک‌رسانی به مردم آواره از جنگ.
توی آن بلبشو نمی‌گویم سرم را برای دیدن و دیدزدن بلند نمى‌‏كردم. می‌کردم؛ اما نه برای تورکردن خاتون‌های رعنا. در خانوادۀ من نگاه به جنس مخالف قدغن و در حکم زهر هَلاهل بود. از بچه‌گی چشم‌هایم را طوری تربیت و تنظیم کرده بودم که نگاه اولّم هم به دختر نیفتد؛ تا چه رسد به نظْرهٔ ثانی به قول #سعدی.
در عوض البته سرم را برای امور دیگری بلند می‌کردم؛ یکی برای تماشای پلاکاردهای بزرگی که در سبزه‌میدان قزوین به درختان زده بودند؛ حاوی شعارهای خیزاننده به سوی جبهه‌ها.
پلاکاردهای پارچه‌ای را باد پاره می‌کرد و «شُکرالله پناهی» به تجربه دریافته بود که اگر در فواصل منظّمی در پارچه سوراخ ایجاد کند، باد ازشان می‌گذرد و دیگر پاره نمی‌شود.
سر بلند کردنِ دیگرم برای مشق نظری پسرهای خوش بر و روی شهر بود که آن هم بی‌اشکال بود؛ چون جنس مخالف نبودند. اونی که مشکل داشت، ترک ‌شده بود و خیال پدر و مادرم راحت بود که با نگاه‌های مسموم به زن، جهنّم را برای خودم نخواهم خرید.
می‌ماند اینکه چنین آدمِ پرت‌افتاده از جنس لطیف خلقت، چگونه می‌تواند متأهّل شود؟ برای آن هم خدا کریم بود. بزرگترها را مأمور کرد ببُرند و بدوزند.
«زينب ميركمالى» نوهٔ بازارى مذهبى و پولداری بود به نام آقا سید قاسم. این سیّد، مرید تاكندى جوان بود. بهش گفته بود پسری که هنوز نداری، داماد من! و قبل از اينكه به عشق من‏ و همسرم نوبت برسد، پدران گرفتار مهر هم شدند و يك نامزدشدن بى‌‏هزينه رخ داد.
سالیان سال قبل از ازدواجمان هر بار خانوادهٔ مرحوم «سید قاسم جمالها» براى ديدار با پدرم به قم مى‌‏آمدند، مادرم مى‌‏گفت: «اين‏ها فاميل‏‌هاى خانم آينده‏‌ت هستند. مؤدّب باش!»
گذشت. عقد در سال ۶۶ در پی تماس اوليهٔ‏ خانوادهٔ عروس استارت خورد.
برخلاف وصلت‌هایی که نقطهٔ عزیمتش داماد است، مرحوم مادرم‏ مجبور بود به اين چشمه از بيرون آب بريزد تا وانمود كند جوشان‏ است! خانوادۀ زینب خانم هم با كمترين مطالبه‏ از من و پدر و مادرم در تنور پیوند می‌دمیدند. علاوه بر تأمين جهاز عروس كه عرفاً به عهده‌شان بود، بار مالى عروسى را‏ كه تعهّدِ خانوادهٔ داماد بود، به دوش گرفتند.
مادرم مدام برای تحکیم مناسباتم با همسر، شارژم می‌کرد. انگار ساعت گذاشته بود برای خودش که قرص‌هایم را بدهد. پاشو! وقت هدیه‌دادن است. آماده شو نیم ساعت دیگر موعدِ بوسیدن است! یالّا زنگِ بچه‌دارشدن است!
معتقد بود گاه پسر رغبتش كم‏ است. چند متر که هُلش بدهى، استارت می‌خورد. بعد ولش هم بکنى،‏ متوقّف نمی‌شود. می‌گفت نمونه‌اش دائی جانت آسيد تقى.
نشان به آن نشانی که ۵۳ سالم است و پدر و مادرم هنوز دارند این ماشين لكنتى را هُل مى‌‏دهند!
اگر اسم اين وضعیت را خواهرم زهرا شیخ‌محمدی گذاشته «خون والدین در شيشه‏‌كردن» زده است به خال!
بعدالتّحریر: دیشب خواب دیدم دارند می‌برندم جهنّم به جرم نگاه‌های شُبهه‌ناک. فکر کردم دیدزدنِ پسرهای قزوینی کار خودش را کرده؛ نگو نگاه به سوراخ‌های پلاکارد «شُکرالله پناهی» مسموم بوده است!
نظر دهید 👈 t.me/qom44


برچسب‌ها: زینب میرکمالی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۷ساعت 0:24  توسط شیخ 02537832100  | 

t.me/shkhs/1635
گوش يكى از راه‌‏هاى مهم ارتباطى ما با دنياى خارج است. پدر از بچّه با زبان چيزى مى‌‏خواهد و انتظار دارد بشنود و ترتيب اثر دهد. اگر ناشنوا باشد، پدر به مقصود نمی‌رسد و می‌گويد: اَه! چرا نمى‌‏فهمى؟ همچنان كه خدا کرها را تقبيح مى‌‏كند. مى‌فرمايد: بعضى‌‏ها صُمٌ بُكم هستند(۱). البته بر كرِ مادرزاد حَرَجى‏ نيست و پدر هم نبايد گله‌‏مند باشد. اگر مخاطب، شنوا بود، جای شِکوه دارد.
در خصوص مخاطبِ شنوا، چند صورت قابل تصوّر است:
الف. صدا را که شنيد، به سمت صدا برگردد؛ اما فقط آواى كلامِ‏ گوينده را بشنود؛ نه مفهوم كلماتش را. فرض كن‏ اربابى به فارسى از نوكرش چيزى بخواهد. نوكر چون‏ انگليسى‌‏زبان است، فقط صوت بشنود! اینجا هم گوينده‏ به مقصود نمی‌رسد؛ چون شنیدنِ آوای خالی اگر در شنونده انگيختگىِ عملی ایجاد نکند، بی‌فایده است و مطلوب حاصل نمی‌شود.
ب. شنونده آنقدر جَهول باشد كه با اينكه زبانش با گوينده مشترك‏ است، نفهمد! ارباب‌ها از جمله خدا گاه با چنين‏ بندگانى سروكار دارند. خدا می‌فرماید: مَثَلُ الَّذينَ كَفَروا كَمَثَلِ الَّذى يَنْعِقُ بما لايَسْمَعُ إلّا دعاءًا وَ نِداءًا(۲)
منِ خدا با توى كافر حرف زدم. تو شنيدى اما فقط آوا و ندا شنيدى! چه فایده؟ ارتباط با مفاهيم مدنظرم بود كه حاصل نشد.
اين قصّه يك استثنا دارد:
با آنکه در عرصۀ موسيقى هم اولويّت با اخذِ توأمانِ آوا و مفهوم است، اگر شنونده فقط ملودی را شنيد و مفهوم را وانهاد، اینطور نیست که بی‌فایده باشد. فرض كن خواننده چيزى بخواند و تو شعرش را يا درست نشنوى؛ يا اساساً زبانت متفاوت با زبان او باشد و فقط با نغمه‌اش ارتباط برقرار كنى، اتفاق بدى نيفتاده؛ چه بسا خواننده خرسند هم بشود. مثلاً به استاد شجريان خبر دهند: يك فرد اسپانيايى‏ از آواز شما تأثير گرفته، بسا که خوشحال هم بشود و اين را حاكى از فرامرزى‌‏بودن موسيقى تلقّى كند؛ با آنكه آن اسپانيايى در واقع: لايَسمَعُ إلا مِلودِیّاً! اما ملودىِ خالى در موسيقى جايگاه دارد؛ در حالی که در تبليغات دینى و اخلاقی، سمعِ آواى خالى بيفايده است و سرزنش هم شده؛ چون هدف گوينده از اينكه مى‏‌گويد:
«كُلوا وَ اشرَبوا و لاتُسرِفوا»(۳) اين نيست كه شنونده آوا را بشنود تا ثابت شود كر نيست؛ بلكه باید در عمل اسراف نكند. فلسفۀ وجودى كلماتِ ارشادى، تغییر در جان و عمل فرد و اجتماع است.
برعكسش هم هست. عنایت کنید!
گاهى‏ متكلّم از كلمه استفاده مى‌‏كند؛ ولىِ كلمه‏ بهانه است و آوایش مراد است. وقتی مى‌‏گويد: «خاك بر سرت!» منظورش القاى معناى خاك و سر و ریختن نيست! انگار گفته: هُش! كه معنا ندارد. گوينده صدا تولید کرده که بگوید ایست! بوق زده! در عربى‏ بدان اسمِ صوت مى‌‏گويند.
می‌خواهد خشمش را از طرف مقابل با اين «خاک بر سرت» ابراز ‌‏كند.
حال اگر شنونده‏ زوم كند روى مفهوم كلمات و صوت را بيخيال شود، نقض‏ غرض كرده و مهره‌های گوینده را به هم ریخته است. چطور؟ مثلًا برگردد خونسردانه بگويد:
«عجب! فرموديد خاك بر سرت! خاك مخلوطی از مواد معدنی و آلی است!» و شروع كند در این باره توضيح‏ دادن! اينجا با آنكه قصدِ گوينده صوت خالی بود، شنوندۀ موذی: لايَسمَعُ إلا مَعناءًا.
در منازعات اینترنتی اخیرم با خواهرم «زهرا» خانم شاهد چنین اتفاقی بودیم. ایشان ذیل «پست #تاکندی و حکومت صفی» برایم کامنت گذاشت:
«خاك بر سرت كه مال پدر و مادرت را بالا كشيدى.» من به جای حذف کامنت یا بارکردنِ لیچارِ مشابه، زير جملۀ ایشان‏ شروع كردم تفسیرکردن! انگار نه انگار اين جمله، معناى تحت‌‏اللّفظیِ كلماتش مراد نيست و صوتی است برخاسته از غضبِ همشیره. لحن را ازش گرفتم و دور انداختم و معنای لغت‌نامه‌ای واژه‌ها را گرفتم.
اين‏ ترفند براى خنثى‏‌سازیِ فحّاشى‌‏هاى اينستاگرامى كه اين روزها باب شده و حتی زير پست‏‌هاى بازيگران معروف، لجن‏‌پرانى مى‏‌كنند، مفيد است. توصيۀ من اين است كه صاحب صفحه به‌جاى دهن به دهن‌شدن يا حتى پاک‌کردن كامنت فُحش، شروع كند با قضيّه جدى برخوردكردن و هر طعن و لعن را سوژهٔ فلسفه‌بافی‌کردن!
حتی اگر فحش و فضیحت، حاوى اندام‌‏هاى تناسلى‏ هم باشد، باکی نیست! خونسردانه شروع كن در باب دخول و نُعوظ و وِقاع، تولیدِ محتوا کردن!
به نظرم با اين شگرد مى‏‌شود نعل وارونه زد و فرد فحّاش را درمانده كرد. مثل اين مى‌‏ماند كه او به سمتت شليك كند. لازم نیست بروى كنار كه سوراخت نكند. يكى از سوراخ‌‏هاى تنت را مقابل گلوله‌‏اش بگير! وقتى تير رد شد، بگو:
«تو به هدفت نرسيدى؛ چون مى‏‌خواستى با تير سوراخم كنى؛ اما فقط توانستى از سوراخم تير عبور دهى!»
خلاصه‌‏گيرى: بعضى‌‏ها ناشنوايند. بعضى‌ها آنجا كه بايد مفهوم كلمات‏ را بگيرند، آواى خاليش را مى‌‏شنوند و آنجا كه بايد فقط صدا بشنوند، به‏ مفهومِ كلمات بند مى‌‏كنند! ۹۷/۱/۱۹
نظر دهید 👈 t.me/qom44
پاورقی:
۱ و ۲. بقره: ۱۷۱
۳. اعراف: ۳۱


برچسب‌ها: اینستاگرام, تاکندی, زهرا شیخ‌محمدی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه بیست و یکم فروردین ۱۳۹۷ساعت 3:1  توسط شیخ 02537832100  | 

t.me/rSheikh/1631
از آن زرنگ‏‌هاى عالمم. مى‌‏دانستم در اتوبان، كجاها نقطۀ كورِ دوربين‌‏هاى پليس است. قبل از اینکه به آنجا برسم، سرعتم را به حدّ نُرمال می‌رساندم. رد که می‌شدم، تخته‌گاز می‌رفتم.
بعد از كلى ضرردادن، ياد گرفته بودم چطورى تخلّف كنم که جريمه‏ نشوم.
هر کاری راهی دارد. اگر بتوانی همزمان که گناه می‌کنی، یک ثواب بدهی تنگش، قاضی قاطی می‌کند که تو با خودت چندچندی؟ باید بیاموزی عین رابین‌هود «تخلّفِ ترکیبی» کنی تا محکمه گیج شود؛ شبیهِ قصّۀ سرقت از اغنیاء و بخششِ مسروق به فقرا که زمان یکی از ائمّه(ع) هم رخ داده بود.
برای تخطّى از همۀ قوانین راه‌های دررویی وجود دارد كه اگر پیدا کنی، در محاکم قضایی به‏ آسانى نمی‌شود در باره‌‏ات حكم داد. گاه محتاجِ مشورتِ چندساعتۀ حقوقدانان است و در نهایت مجبورند به ضرب و زور و با توسّل به تبصره محكومت ‌كنند.
نه که راه‌‏هاى‏ به دردسرانداختنِ قضات و به‌ هم‌ ریختن معادلاتشان را پيدا كرده‌ام، در این برهوت غریب، پانصد سال است نگهم داشته‏‌اند و بینواها دارند شور مى‏‌كنند. بیشتر به آن‌ها سخت می‌گذرد تا من. وعده كرده‏ بودند اینجا زود حسابرسی می‌شود؛ ولی هنوز به حکم قطعی نرسیده‌اند.
پنج سَده از مرگم گذشته. فرسنگ‌‏ها از دنیا و اتوبان‏‌هایش فاصله‏ گرفته‏‌ام. بقيهٔ دوستانم را قاضیِ سریع‌الحساب برده‏ در سُویت‌هایشان مستقر كرده‏. «اصغر قُرص» برق‌کار بود و «صفَر فرصت» واردکننده. این دو در جهنّمند. «شیخ هادی» هدایتگر بود؛ در آغوش حور و غلمان است.
من اما اینجا بلاتکلیفم. چرا؟ چون نه بی‌برنامه که با مديريّتِ خوبی خطا کردم و بدون تعجیل.
من برخلاف‏ اصغر و صفَر و هادی، عجول نبودم. صفر باید سریع جنس‌هایش را وارد می‌کرد تا در خانه‌ها توزیع کند و به سود برسد. اصغر هم تازه در رشتۀ برق فارغ‌التحصیل شده و شغل پیدا کرده بود؛ می‌خواست پول به جیب بزند. شیخ هادی هم تند ذکر می‌گفت و برای هدایت گمراهان شتاب داشت. می‌گفت وقت نداریم.
من اما صبورى مى‌‏كردم. عجله‌ای برای دیدن تصاویرِ ممنوعه از طریق تلویزیون نداشتم. خوشبختانه تخلّف‌های زیادی بود که می‌شد آدم سرش را با آن‌ها مشغول ‏كند. عجله برای خبطِ جدید چرا؟
یک بار طی سفری به قزوین با شيخ‏ هادى پسر عموى پدرم #تاكندى دیدار کردم. خوشبختانه آنقدر به من مشکوک بود که برگشت ‏گفت:
«رضا! نور معنویّت از چهره‌ات رفته. نكند ماهواره‏ هم دارى خونه‏‌ت؟» بشگنی زدم و گفتم:
«احسنت! در به در منتظر همین حرف بودم! خداحافظ!»
برگشتم قم، زنگ زدم به «صَفر فرصت» که جدیداً چه مدلیش را وارد کردی؟ و تماس گرفتم با «اصغر قُرص» که قربان دستت! مدلی که صَفر وارد کرده را بیا برایم نصّابی کن.
راحت صاحب تأسيسات ماهواره و ارتکابات تازه‌ شدم که می‌شد ربطش بدهم به تحریک شیخ هادی!
الان قاضى اينجا دارد شور مى‏‌كند كه رضا در يك نقطۀ كور رفته‏ مبادرت كرده به ديدنِ تصاويرِ مستهجن ماهواره. چرا؟ چون انگار اهلش نبوده و تحت تأثیر و شاید به هدفِ‏ روكم‌‏كنىِ شيخ هادى رفته اين كار را كرده؛ نه از سر میل قلبی به عصیان. چرا تا قبل از آن چنين‏ نكرده؟ لذا حسابش با بقیّهٔ خاطیان که بیتابِ معصیتند، فرق دارد.
امروز قُضاه برزخ، حكم دادند شيخ هادى را كه فرسنگ‏‌ها از من جلو زده و در بهشت مشغول غَلت و غولت در جکوزیِ عسل بود، بیاورندش اینجا! كه چه حق داشتى به رضا شك كنى؟ او از لجِ تو رفت ديش نصب كرد.
هادى آمد. اولش يك «يومبوروغ» (همان كف‏‌گرگى خودمان) در هوا حواله‌ام کرد كه لعنت بر تو رضا! اینجا هم مایهٔ دردسری تو. داشتيم حالمان را مى‌‏كرديم‏. اَه!
خازنِ برزخ نشاندش روی صندلیش؛ اُلدُرم پُلدُرم نکن!
با همين تدبير، توی همین توقّفم در برزخ، خيلى‌‏ها را از غرفه‌های مختلف بهشت كشانده‌‏ام اينجا و محكوميّت خودم را به تأخير انداخته‌‏ام. یادم هست یکی از بستگان دورم را از نهر شیر درآوردند؛ آوردند. در دنيا به‏ من گمانِ بد برده و گفته بود:
«نكند سيگار هم مى‌‏كشى رضا؟» که رفتم سيگار هم كشيدم! نمی‌دانم چرا از دهانش نپرید تریاک یا مشروب؟ یا یکی از همشیره‌ها که گفت:
«نكند كسى را زير سر دارى كه بعضى‏ شب‌‏ها نمى‏‌آيى منزل؟» گفتم دست شما درد نکند و رفتم زن صيغه كردم!
با سلامتی و دلِ خوش، خیلی از زیرآبی‌رفتن‌هایم را با همین روش انجام داده‌ام شکر خدا. هر گناه نقطهٔ‏ كورى دارد که اگر پيدایش كنى، ديده نمى‌‏شوى. لو هم بروی، قاضى براى محكوم‌‏كردنت به چالش مى‌‏افتد. الان پانصد سال است در برزخ نگهم داشته‏‌اند و قضات دارند شور مى‏‌كنند که با این مجرمِ ترکیبی، چه کنیم؟ چه كيفى دارد! تخلّف‏ مى‌‏كنم و به‌آسانی جريمه نمى‌‏شوم. بايد به ضرب و زور و با توسّل به تبصره و با دردسر درست كردن براى كلى آدم بهشتى،‏ محكومم كنند. راهش را پيدا كرده‌‏ام چطورى قاضى را گيج كنم. پيداست از زرنگ‌‏هاى عالمم! ۹۷/۱/۱۸
نظر دهید 👈 t.me/qom44


برچسب‌ها: شیخ هادی, تاکندی, قزوین
 |+| نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم فروردین ۱۳۹۷ساعت 0:51  توسط شیخ 02537832100  | 

t.me/rSheikh/1629
www.facebook.com/2012623082085741
مخارج زندگى آنقدر بالاست كه اگر تكانى به خودمان براى‏ درآمدزايى ندهيم، هشتمان گرو نهمان است. در اين ميان، يافتنِ‏ راه‏‌هاى مؤثرتر براى تأمين هزينه‌‏ها ضرورى است.
هر كدام از ما استعداد ويژه‌‏اى داريم كه اگر بارور كنيم، به پول خوبى مى‌‏رسيم. كسى كه طبعش با كارهاى شراكتى سازگار است، نبايد از اين كار بترسد. كافى است جورى كه سرش كلاه نرود، با ديگرى‏ سرمايه‏‌گذارى مشترك كند. برادرش اگر اهل كار انفرادى‏ است، نبايد با كسى شريك شود.
يكى حوصلۀ بقّالی دارد؛ ديگرى پشت‏ ميزنشينى. هر کسی را بهر کاری ساختند.
در دوره‏‌اى كه سرمايه‏‌گذارى در شركت‏‌هاى هرمى رایج بود، دوست سرزبانداری داشتم به نام «وحيد». شروع به‏ حرف‌‏زدن كه مى‌‏كرد، نمى‌‏خواستى كلامش را قطع كنى. اگر دشمن‏ سرسخت اين شركت‏‌ها هم بودى و اعتقاد داشتى همه‏‌اش کلاهبرداری است، وحيد با تبلیغش متقاعدت می‌کرد كه مى‏‌شود درآمدت ظرف سه هفته از يك ميليون به‏ ده ميليون تومان برسد و همان موقع بهش مى‌‏گفتى: دستم به دامنت! مرا پرزنت كن!
این پسر با تكيه بر همين استعدادش زن گرفت و خانه زندگى‏ تشكيل داد.
یک بار به خودم گفتم: بد نيست‏ تو هم بروی توى كار تبليغات. چىِ تو از وحید كمتره؟ چرا نتوانی افراد را به چيزهاى نشدنى علاقمند كنی؟ به‌خاطر تحصيلات حوزوى و داشتن معلومات متافيزيكى كلى سوژه‏ در اختيار داری كه مى‌‏توانی براى مردم توضيح دهی؛ اما با بيانى كه‏ مردم به آن مؤمن شوند.
يك بار برای اهالی يكى از روستاهاى اطراف قزوين، داستان موسى و عصا را گفتم. از قیافۀ مردم پیدا بود باور نكرده‌اند که عصا قابل تبدیل به اژدهاست!
داستان را كه از خودم‏ درنیاورده بودم. همان حرف‏‌ها را پدرم #تاكندى بارها زده بود و ملت انگشت به دهان مانده بودند. وقتى من بيان كردم، نه که سر و وضعم عارفانه نبود و حركات دستم کمی دنگول‌وار بود، جورى نگاه مى‌‏كردند كه يك «برو دلت خوشه» توى‏ نگاه‏‌ها مستتر بود.
از پا ننشستم و اين تجربه را در جاهاى ديگر هم تكرار كردم. يك بار تصمیم گرفتم روش بيان مطالب را عوض كنم؛ شايد استقبال كنند.
داستانِ مريم مقدس را گفتم كه بدون شوهر‏، عيساى پيامبر را باردار شد. ترسيد مردم برايش‏ حرف در آورند. به خدا گفت:
«ناجور شد كه! نمى‌‏شود نرويم‏ خيابان و خانه بمانيم که!» خدا گفت:
«تا مرا دارى چه غم دارى؟ وقتى زدى كوچه، هر كس خواست از برآمدگى‏ شكمت بپرسد، حرف نزن و بگو روزۀ سكوت گرفته‏‌ام!» گفت:
«وقتى حرف بزنم كه روزۀ سكوتم مى‏‌شكند. گرفتی مارو؟»
اين را كه بالاى منبر گفتم، شب چند نفر از انجمن‏ اسلامى روستا آمدند خانه‌‏اى كه درش بيتوته كرده بودم. گفتند:
«تغيير کوچکى در روال پخش برنامه‌‏ها ايجاد شده. براى فردا نمى‌‏توانيم در خدمتتان باشيم.»
كم‏‌كم به اين نتيجه رسيدم انگار مدل تبليغم جورى است كه به ضدش‏ تبديل مى‌‏شود. بهترين مدل عبا را هم بخرم، جورى معرفى‏ مى‌‏كنم كه كسى سراغش در بازار نرود. لباس شيك و مجلسى، روش نشست و برخاست خود را مى‌‏طلبد كه چون من‏ ندارم، كت و شلوار ترامپ را هم بپوشم، دست آخر همه مى‌‏گويند: چه لباس بدقواره‌‏اى!
يك بار با يكى از بزرگانِ‏ خيلى معروف در قم ديدار كردم. طورى به «شيخ سنبل‌آبادی» دامادمان‏ گزارش كردم كه برگشت گفت:
آدم قحطه رفتى ديدار این؟
حسابى مأيوس شدم كه انگار فقط بلدم همه چيز را به گند بكشم.
يك روز جرقۀ يك فكر بكر در ذهنم زده شد. نکند همين خودش استعداد ويژۀ من است و اگر زرنگ باشم با روش‌‏هاى ضدتبليغى مى‏‌توانم پولدار شوم؛ منتها بايد آدمش را پيدا كنم. اگر بتوانم كسى را پيدا كنم كه با یک کالا یا شخصيت‏ محبوب، خرده‏‌حساب دارد، چه بسا حاضر باشد براى تخريبش پول‏ هم بدهد و اگر بداند با روش من به هدفش می‌رسد، خب به من پول می‌دهد.
كار را شروع كردم و الحمدلله الان كارم رونق دارد!
محرّم پارسال يكى از وكلای عضو کمپین «نه به خدای اجباری» با من تماس گرفت و ۹۹۹ هزار تومان بهم پول داد و گفت: مايلم يه‏ گزارش از درخت خونبار زرآباد قزوین با عكس و تفصيلات تهيه كنی.
كوله‏‌پشتيم را مهيا كردم تا از درختی که فقط صبح عاشورا از شاخه‌هایش خون می‌چکد، عکس بگیرم و مردم را به بازدید از این مراسم آئينى‏ تشویق كنم. حاصل كار را در بلاگم منتشر كردم. كامنت‏‌هايى كه مردم زیرش گذاشتند، اغلب بر این محور بود:
«در مورد اين درخت چيزهايى شنيده بودیم. با خواندن مطلب‏ شما دانستیم دروغى بيش نيست و خونى كه از درخت‏ مى‌‏آيد، شيرۀ خود درخت است!»
الان الحمدلله كلى بهم سفارش کار مى‌‏دهند؛ در حدّ وحید. در اینستاگرامم تابلو زده‏‌ام:
«همه مدل دفاع بد پذيرفته مى‌‏شود! قيمت‏ توافقى!»
واقعيتش اين است مخارج زندگى بالاست. اگر تكانى به‏ خودمان براى درآمدزايى ندهيم، هشتمان گرو نهمان است. هر فرد اگر روى استعداد ويژه‏‌اش تمركز كند، به پول خوبى مى‌‏رسد.۹۷/۱/۱۷

نظر شما 👈 t.me/qom44


برچسب‌ها: شیخ صادق مرادی, قزوین
 |+| نوشته شده در  جمعه هفدهم فروردین ۱۳۹۷ساعت 17:5  توسط شیخ 02537832100  | 

t.me/rSheikh/1617

سیزده‌بدر هم رسید. امسال نشد در تعطیلات نوروزی با خانم بچّہ‌‏ها به سفر برويم. از اين بابت‏ متأسّفم؛ اما آن‏ہا ککِشان هم نگزید. انگار چيزى از دست‏ نداده‌‏اند. فکر می‌کنید چرا؟
مختصر توضیحی می‌طلبد:
من به عنوان‏ پدر خانواده قاعدتاً بايد هزينہ‏‌هاى جاری خانه اعم از خورد و خوراك روزانہ و برق و آب و گاز و تلفن و غيره را متكفّل باشم. خب بی‌خیال نیستم. عزمم جزم است كه خورد و خوراك روزانہ و برق و آب و گاز و تلفن منزل را تأمين كنم. بہ‏‌بہ! چہ بابای خوبى!
اما بگذار ببينم؛ پس‏ «و غیرہ» چہ مى‌‏شود؟
انگار فقط قبل از «و غيره» را متعہد شدم؛ پس خودِ «و غیره» چى؟ اقلامی چون كيك‏ جشن تولّد، تعويض پرده و روتختی، شست و شوى فرش و موكت، تعويض مبلمان، تہیّۀ پوشاك و خرید زيورآلات.
اى بابا! پس عملاً درصد بالايى از مخارج را نمى‌‏پردازم! بد شد که!
دوستان در طی نشست‌های مشورتی مكرّرا گفتہ‌ و می‌گویند: نہ شیخ! این راهش نیست! تأمين حوائج اوّليہ به کنار. اون كه گفتن ندارد و تقبّلش هنر نيست. مہم همان مخلّفات است که امورات منزل بی‌آن نمی‌گذرد.خانہ فرش می‌خواهد و فرش، روفرشی و روفرشی شست و شو. بايد عوض کنی. باید عوض شوى: ترك عادت کنی؛ اگر موجب مرض نباشد!
كلى فكر كردم چہ كنم چه نکنم. نہايتاً در ذهنم جرقّه زد: مگر سفر از علائق تو نیست؟ تو گشت و گذار دوست داری و مشتاقی در بافت تاریخی شہرها بچرخی و عكس معماری بگیری. چہ بہتر اين را هر سال در تعطیلات عید انجام ‌دهی؛ منتها در پوشش سفر خانوادگی. قبلاً تنہا و کرگدن‌وار می‌رفتی؛ توصیۂ مشاوران را دریاب! ترک عادت کن و ایدۀ سفرهای استانی را استارت بزن! دست زن و بچہ را بگیر و با خود به نقاطی که از قبل نشان کرده‌ای، ببر. هم فعّالیّت هنریت را انجام داده‌ای؛ هم «و غیره»ات درست می‌شود: یک تیر و دو نشان.
البتہ خانواده‌ بہ لحاظ تعلّقات شدید مذهبی به سفرهای زیارتی راغبند. نہ اگر هر شب نماز غفیلہ بخوانند، برایشان سنّت تکراری است؛ نہ هر سال اگر ببریشان مشہد خستہ می‌شوند. اما تو ترجیح می‌دهی اگر يك سال رفتی خراسان، سال بعد بروی شيراز، بعد همدان، بعد سمنان، بعد خرّم‌‏آباد؛ حتی نقاطی کہ درجۂ اهمیت پایین دارد ولی جدید است. در سفر هم پول مسافرخانہ نمی‌دهی و از مساعدت دوستان اينترنتى‌‏ات کمک می‌گیری که فراوان در گوشیت شماره‌شان را داری و هر کدام به بہانه‌ای بہت زنگ زده‌اند و شماره‌شان برای روز موعود سیو شده و کنار اسمشان نوشته‌ای: کرمان، بویراحمد و غیره!
هر سال که هوس سفر می‌کنی، در ادلیست گوشیت نگاه می‌کنی کجا نرفته‌ای. رایزنی را شروع می‌کنی. این مدل سفر برای خودت دوست‌داشتنی و نوعی زرنگ‌بازی و مرارت‌هایش برایت شیرین است؛ ولی برای خانواده‌ات نچندان مطلوب. ولی بالأخره اسمش سفر و تفرّج است. کافیست به ضرب و زور ببریشان؛ بعد تا یک سال اینجا و آنجا صفحه بگذاری که «و غیره»ات نمی‌لنگد. تازه از سفر هم كه برگشتی، تا سفر بعدى بیمه‌ای و آنها نباید ازت جز همان ماقبلِ «وغيره» را بخواهند؛ نه روز زن، نه سالگرد ازدواج، نه عيد نوروز. عملاً انگار بہشان كارت‏ هديه‌‏اى كه هر چى بخواهند باهاش بخرند، نمى‌‏دهی. سفربردنت عين بُن‏ كتابی است كه برخى ارگان‏‌ها هديه مى‌‏دهند و باهاش نمی‌شود پیتزا تنوری خرید. همين قبل از عيدى يكى از آيات عظام قم يك بُن ۱۰۰ هزار تومانى خريد جنس به طلاب داد كه فقط مى‌‏توانستى از يكى از فروشگاه‌‏های قم با آن جنس بخرى. خب اين هم يك مدل‏ جايزه‏‌دادن است دیگر. جای تشکر ندارد؟
تازه این شيوه مختص تو هم نيست و خدا هم از اين راه وارد شده! در بہشتش از اين جوايزِ بُن كتابى بسیار دارد! وعده كرده‏ نہرهايى در آن جارى است حاوى عسل مُصفّا(۱). خب خانمت كه‏ قندش بالاست، شايد بگويد: من اصلاً طبعم با شيرينى موافق نيست. به ترشى‏ و شورى راغبم! کاش استخرِ قره‌‏قوروت يا سوناى كَشك در بہشت بود! تازه اصلاً تمايلى ندارم در مايعی با ويسكوزيتهٔ بالا غَلت و غولت بزنم. بدم مى‌‏آيد. دلم مى‌‏خواهد توى نہرِ سركه‏ يا آب‏‌قيسى شیرجه بروم! اما خدا انگار مثل تو تحت علایق خودش عیالت را می‌برد سفر! البته خدای بیچاره جاى‏ ديگر قرآن گفته: لهُم ما يَشأؤن(۲). هر چی بخوای، هست. یا: و فیہا ما تشتہیه الانفس(۳). این دیگر برای بستن دهان عیال تو بوده. يعنى كارت هديه‌‏اى بہش داده‏ از هر فروشگاه كه عشقش كشيد، خريد كند و هر جنسى‏ دوست داشت! كتاب نمى‌‏خواهد، برو روکش مبل عوض کند! نه شیخ! اگر ده هزار تومان در روز زن يا عيد غدير بگذاری توى پاكت‏ عيدى بدهی، گواراتر است تا زوركى ببریشان قلعهٔ فلك‌‏الأفلاك.
سیزده‌بدر هم رسید. امسال نشد در تعطیلات نوروزی با خانم بچّه‌‏ها به سفر بروی. از اين بابت متأسّفی؛ اما آنہا ککِشان هم نگزید. انگار چيزى از دست‏ نداده‌‏اند. فکر می‌کنی چرا؟ ۹۷/۱/۱۳
نظر شما 👈 t.me/qom44
ݒاورقے:
۱. محمد: ۱۵
۲. شوری: ۲۲
۳. زخرف: ۷۱


برچسب‌ها: زینب میرکمالی
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه شانزدهم فروردین ۱۳۹۷ساعت 2:5  توسط شیخ 02537832100  | 
  بالا