شیخاص!
|
||
دنیای یک شیخ خاص |
t.me/rSheikh/1631
از آن زرنگهاى عالمم. مىدانستم در اتوبان، كجاها نقطۀ كورِ دوربينهاى پليس است. قبل از اینکه به آنجا برسم، سرعتم را به حدّ نُرمال میرساندم. رد که میشدم، تختهگاز میرفتم.
بعد از كلى ضرردادن، ياد گرفته بودم چطورى تخلّف كنم که جريمه نشوم.
هر کاری راهی دارد. اگر بتوانی همزمان که گناه میکنی، یک ثواب بدهی تنگش، قاضی قاطی میکند که تو با خودت چندچندی؟ باید بیاموزی عین رابینهود «تخلّفِ ترکیبی» کنی تا محکمه گیج شود؛ شبیهِ قصّۀ سرقت از اغنیاء و بخششِ مسروق به فقرا که زمان یکی از ائمّه(ع) هم رخ داده بود.
برای تخطّى از همۀ قوانین راههای دررویی وجود دارد كه اگر پیدا کنی، در محاکم قضایی به آسانى نمیشود در بارهات حكم داد. گاه محتاجِ مشورتِ چندساعتۀ حقوقدانان است و در نهایت مجبورند به ضرب و زور و با توسّل به تبصره محكومت كنند.
نه که راههاى به دردسرانداختنِ قضات و به هم ریختن معادلاتشان را پيدا كردهام، در این برهوت غریب، پانصد سال است نگهم داشتهاند و بینواها دارند شور مىكنند. بیشتر به آنها سخت میگذرد تا من. وعده كرده بودند اینجا زود حسابرسی میشود؛ ولی هنوز به حکم قطعی نرسیدهاند.
پنج سَده از مرگم گذشته. فرسنگها از دنیا و اتوبانهایش فاصله گرفتهام. بقيهٔ دوستانم را قاضیِ سریعالحساب برده در سُویتهایشان مستقر كرده. «اصغر قُرص» برقکار بود و «صفَر فرصت» واردکننده. این دو در جهنّمند. «شیخ هادی» هدایتگر بود؛ در آغوش حور و غلمان است.
من اما اینجا بلاتکلیفم. چرا؟ چون نه بیبرنامه که با مديريّتِ خوبی خطا کردم و بدون تعجیل.
من برخلاف اصغر و صفَر و هادی، عجول نبودم. صفر باید سریع جنسهایش را وارد میکرد تا در خانهها توزیع کند و به سود برسد. اصغر هم تازه در رشتۀ برق فارغالتحصیل شده و شغل پیدا کرده بود؛ میخواست پول به جیب بزند. شیخ هادی هم تند ذکر میگفت و برای هدایت گمراهان شتاب داشت. میگفت وقت نداریم.
من اما صبورى مىكردم. عجلهای برای دیدن تصاویرِ ممنوعه از طریق تلویزیون نداشتم. خوشبختانه تخلّفهای زیادی بود که میشد آدم سرش را با آنها مشغول كند. عجله برای خبطِ جدید چرا؟
یک بار طی سفری به قزوین با شيخ هادى پسر عموى پدرم #تاكندى دیدار کردم. خوشبختانه آنقدر به من مشکوک بود که برگشت گفت:
«رضا! نور معنویّت از چهرهات رفته. نكند ماهواره هم دارى خونهت؟» بشگنی زدم و گفتم:
«احسنت! در به در منتظر همین حرف بودم! خداحافظ!»
برگشتم قم، زنگ زدم به «صَفر فرصت» که جدیداً چه مدلیش را وارد کردی؟ و تماس گرفتم با «اصغر قُرص» که قربان دستت! مدلی که صَفر وارد کرده را بیا برایم نصّابی کن.
راحت صاحب تأسيسات ماهواره و ارتکابات تازه شدم که میشد ربطش بدهم به تحریک شیخ هادی!
الان قاضى اينجا دارد شور مىكند كه رضا در يك نقطۀ كور رفته مبادرت كرده به ديدنِ تصاويرِ مستهجن ماهواره. چرا؟ چون انگار اهلش نبوده و تحت تأثیر و شاید به هدفِ روكمكنىِ شيخ هادى رفته اين كار را كرده؛ نه از سر میل قلبی به عصیان. چرا تا قبل از آن چنين نكرده؟ لذا حسابش با بقیّهٔ خاطیان که بیتابِ معصیتند، فرق دارد.
امروز قُضاه برزخ، حكم دادند شيخ هادى را كه فرسنگها از من جلو زده و در بهشت مشغول غَلت و غولت در جکوزیِ عسل بود، بیاورندش اینجا! كه چه حق داشتى به رضا شك كنى؟ او از لجِ تو رفت ديش نصب كرد.
هادى آمد. اولش يك «يومبوروغ» (همان كفگرگى خودمان) در هوا حوالهام کرد كه لعنت بر تو رضا! اینجا هم مایهٔ دردسری تو. داشتيم حالمان را مىكرديم. اَه!
خازنِ برزخ نشاندش روی صندلیش؛ اُلدُرم پُلدُرم نکن!
با همين تدبير، توی همین توقّفم در برزخ، خيلىها را از غرفههای مختلف بهشت كشاندهام اينجا و محكوميّت خودم را به تأخير انداختهام. یادم هست یکی از بستگان دورم را از نهر شیر درآوردند؛ آوردند. در دنيا به من گمانِ بد برده و گفته بود:
«نكند سيگار هم مىكشى رضا؟» که رفتم سيگار هم كشيدم! نمیدانم چرا از دهانش نپرید تریاک یا مشروب؟ یا یکی از همشیرهها که گفت:
«نكند كسى را زير سر دارى كه بعضى شبها نمىآيى منزل؟» گفتم دست شما درد نکند و رفتم زن صيغه كردم!
با سلامتی و دلِ خوش، خیلی از زیرآبیرفتنهایم را با همین روش انجام دادهام شکر خدا. هر گناه نقطهٔ كورى دارد که اگر پيدایش كنى، ديده نمىشوى. لو هم بروی، قاضى براى محكومكردنت به چالش مىافتد. الان پانصد سال است در برزخ نگهم داشتهاند و قضات دارند شور مىكنند که با این مجرمِ ترکیبی، چه کنیم؟ چه كيفى دارد! تخلّف مىكنم و بهآسانی جريمه نمىشوم. بايد به ضرب و زور و با توسّل به تبصره و با دردسر درست كردن براى كلى آدم بهشتى، محكومم كنند. راهش را پيدا كردهام چطورى قاضى را گيج كنم. پيداست از زرنگهاى عالمم! ۹۷/۱/۱۸
نظر دهید 👈 t.me/qom44
![]() |