شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 

http://t.me/rSheikh/1341

یک پژوهش جامع در خصوص «محرومیّت‌های انسان» و راه برخورد با آن‌ها. نسخه‌ای شفابخش که سعی کردم موردی را از قلم نیندازم. با این حال در بخش نظرات، شنوندهٔ دیدگاه‌های شما هستم.

💖 مقدّمه: در فرهنگ ما دعای معروفی رایج است: «خدایا! به داده و نداده‌ات شکر!»... جمله‌ایست واقع‌گرايانه با اشاره به برخوردارى‌‏هاى‏ انسان و محروميّت‏‌هايش. انسان هرقدر هم دارا و توانا باشد، از چيزهايى محروم است. بشر با نقص و كاستى دست به گريبان است. چه كند؟

پاسخ: محروميّت‏‌ها چهار وضعيت دارند: 
۱. برخى محروميّت‌‏ها قابل زدودن است.
۲. با برخى محروميّت‌‏ها مى‌‏توان براى نيل به برخورداری، فرصت‏‌سازى كرد.
۳. برخى محروميّت‌‏ها خودخواسته‏‌اند.
۴. برخى محروميّت‌‏ها، هموزن يا سنگينترش به‏ انسان امتياز داده‌‏اند.
♦ وضعيت اوّل: محروميّتِ قابل زدودن
بعضی چیزها را نداری؟ خب سعی را برای همین روزها گذاشته‌اند. هم عقلا هم دین توصیه کرده به كسب روزى حلال و تلاش براى‏ محروميّت‏‌زدايى از دیگران و خويش. ظاهراً منافاتی بین قناعت و خواستنِ ازديادِ رزق حلال از خدا نیست تعبیرِ «وَسّعْ علىَّ من حلالِ‏ رزقك» از دعاى سمات هنوز زنگش در گوشم است كه پدرم تاکندی در دههٔ ۵۰، عصر جمعه‏‌ها در منزل قم براى مادرم و ما بچه‏‌ها مى‏‌خواند.
در روایات، خانهٔ وسيع‏ و مرکب رهوار از سعادت‌های مرد شمرده شده. یعنی نداری، برو با قرض و قوله و جان‌کَنش تهیه کن. تو خلیفةاللهی! يكى از وظايفت در اينكه به دنيا آمده‏‌اي، آبادی زمين است: واستعمركم فيها، آیهٔ؟؟ در سایهٔ عمران محرومیت‌ها کم می‌شود.
در حديث، لعنت فرستاده شده به كسى كه نمى‌‏دانم زمين كشاورزى و فلان و بهمان دارد و در فقر بسر مى‌‏برد و دست به‏ تحول نمى‌‏زند. آدرس؟
استحبابِ تجارت‏؟
مال در قرآن «خير» ناميده شده. كيمياى سعادت‏ می‌گوید: آیا خیر، شر است؟
پس بر تو باد تلاش براى تغيير وضعيت موجود و بدان دست روى دست بگذاری، سرنوشت مادی و معنویت رو به بهبودی نخواهد گذاشت: إنّ اللهَ لايغيّر ما بقوم حتى‏ يغيّروا ما بأنفسهم.
نه‌فقط کرختی و تنبلی و خانه‌نشینی و فراخی مقعد نبايد فرد را به رضایت به وضع موجود بکشاند؛ که حتی اعتقاد به توکل و توسل و قضا و قدر. پیش به سوی کار و كارآفرينى و الگوگیری از بى‌‏بضاعتان به نان شب محتاجی که با تدبير و برنامه‏‌ريزى و صبر، ميلياردر شدند. این جمله را قاب کن بزن بالای سرت که اگر افليج مادرزاد بودى، اما در المپيك‏ دو و ميدانى نفر اول نشدى، خودت را ملامت كن! دیوار خانه‌ات را پر کن از کلمات حرکت‌بخش بزرگان. امام علی(ع) مى‌‏گويد در جنگ‏‌ها آنقدر پايمردى نشان داديم كه به‌قول پایین‌شهریای ما روی خدا کم شد! تعبیر علی(ع) این است: فلمّا رأى الله صبرَنا... باید روشن کنی اون کسی که دین را غلط بهش گزارش کرده‌اند و وصفش کرده به افیون توده‌ها. دینی که جهاد دارد و مجاهدانش آنسان خودشان را جر دادند، کجا مخدّر است؟ تازه فقهایش هم که متهم به ابتلا به باد فتق از فرط بی‌تحرکی می‌شوند، برای فهم دین به آب و آتش می‌زنند؛ صد رحمت به بودن در جبههٔ نبرد. لذا شیخ اعظم در تصویر سختی تفقّه در دین می‌گوید: «الأجتهاد أشق من‏ طول الجهاد». بگرد ببین کجا گفته؟؟... لذا هی نگو محرومم، محرومم، آستین همت بالا بزن از خودت محرومیت‌زدایی کن!... و تازه:

♦ وضعيّت دوم: تبديل تهديد به فرصت‏

اگر زرنگ باشی، با برخى محروميّت‏‌ها مى‌‏توانی فرصت‏‌سازى كرد؛ یعنی همان تبدیل تهدید به فرصت.
این اصطلاح از کی وارد وارد محاورات ما شد؟
در اواخر دههٔ ۸۰ شمسى و اوايل دههٔ ۹۰ كه تحريم‌‏هاى آمريكا عليه ايران به خاطر اصرار بزرگان مملکت در استفاده از حقّ صلح‌‏آميز غنى‌‏سازى‏ هسته‌‏اى بالا گرفت، اصطلاح «تبديلِ تهديد به‏ فرصت» اوّل بار انگار از سوى سعيد آقای جليلى (سمت وقت؟) استفاده شد؛ با اين كاركرد كه ما نه‌‏تنها نبايد جا بزنیم كه‏ بايد از محدودیّت، براى خوداتّكايى و ارتقاى دانش‏ استفاده كنیم. عملاً هم چنين شد و...؟؟
‏واقعيّت اين است كه تبدیل تهدید به فرصت اصطلاحش جدید است؛ ولی امری باستانی است. نخستين كسى كه از این شگرد استفاده كرد و عدو را سبب خير قرار ‏داد، می‌دانی کیست؟ خود خدا! انسان هم که نمایندهٔ خداست، باید رفتار خدا را تقلید کند. حكمِ‏ نمایندگی انسان را كه خدا زيرش را توشیح كرده، اين است: «انا جعلناك خليفةً فى الأرض»؟؟ برو در روى زمين! براى چه کاری؟ اولاً تو مستعمرهٔ منى! واستعمركم فيها؟؟ من کار و زندگی دارم. تو جای من برو زمين را آباد كن. وظیفهٔ دومت هم این است: تخلّقوا باخلاق الله. به من‏ تقرّب بجوى تا بيشترين شباهت را به من بيابى. زور بزن مثل من حليم و ستّارالعيوب باشی! تلاش کن در «دو پيچ خطرناك عدل» (پرهيز از حق‏كشى در برخورد با بدى در جعبهٔ خوبى و خوبى در باكس‏ بدى که در سخنرانی مستقلی بنده ر.شیخ.م بازش کرده‌ام) مثل من خدا رفتار كن. به‌طور خلاصه: سنّت من خدا در خطبه ۱۵۸ نهج‌البلاغه اين‏ است:
ان الله يحب العبد و يبغض عمله و يحبّ العمل و يبغض عمله. تو هم مثل من شو و در عین تبری از یزید از شعرش تمجيد كن و در عین تولای خواجه ربيع انتقادش نما.
و مثل منِ خدا باش در وقتى که ازت چيزى مى‏‌خوان. هم اجابت کن و افزون بر آن «شيرينى» هم بده:
در قصهٔ ايوب كه به من خدا گفت: مسّنى‏ الضر. ما هم: كشَفنا، هم: مثلهم معهم!
توی خلیفةالله هم وقتى وام مى‏‌گيرى و مى‌‏پردازى، چيزى اضافه‏ بده؛ نه اينكه مثل شيخ‌‏محمدى باشى كه خانمش در ۹۶/۳ اعتراض داشت كه هر چى ازش مى‌‏خواستيم، يه چيزى كم مى‌‏كرد مى‌‏داد! مى‌‏گفتيم يك كيلو گوشت بگير! مى‏‌گفت: حالا فعلاً ۳۰۰ گرم مى‌‏گيرم؛ در حالى كه بايد دو كيلو مى‏‌آورد خانه. در حالی که خدا نعمت‌های بهشتی و حور و قصور را می‌ریزد زیر پای بنده: و لدينا مزيد؟؟
و مثل من خدا باش ای بشر! كاردستى بساز با موادّ اوّليهٔ نازل! انسان را كه اشرف مخلوقات است، مى‏‌توانستم با طلا بسازم؛ اما با مايع نجس و جهندهٔ بدبو و عفنى که خروجش آنقدر در مرد، تیرگی روح می‌آورد که با غسل باید این غبار را از خودش زائل کند، ساختم: ماءٍ دافق. و با خاک که چیز پیش‌پاافتاده‌ای است. چيز سعدی میگه از خاک کمتریم. چیز زياد از حد و کم‌‏ارزش را به ريگ تشبيه مى‌‏كنند. مى‏‌گويند: مثل ريگ ريخته زمين.
انسانِ مُكرَّم و مفضُّل را با موادّ خامِ پست ساختم. تو هم خليفهٔ من باش و از من ياد بگير! مثل‏ كمپانى بنز آلمان باش و بنز آخرین‌سیستم بساز با سوخت گازوئيل. نمونه‏‌اش را مرحوم‏ «بانكى» دوستِ تاكندى باباى شيخ كه در آلمان‏ فرش‏‌فروشى داشت، با خودش آورده بود قزوین. شیخ فیلم گرفته. سازندهٔ‏ آن بنز، بيشتر خليفه من خداست؛ تا آن رمان‌نویسی که مواد خام و موضوعات متعالی را دستمایهٔ هنرش قرار می‌دهد.
ماشين با سوختِ بنزينِ سوپر بسازی که هنر نیست؛ مثل «حسین منزوی» دختر خوشگلی را کنار دریا ببینی؛ بعد بسرایی: «دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست - آنجا که دل باید به دریا زد، همینجاست»... البته بعدا شعر به یاد می‌ماند و پشت‌صحنه خیر. لذا شیخ سرلک می‌آید اسحار رمضان ۹۶ برنامهٔ زندهٔ شبکهٔ ۱ لابلای صحبتش می‌خواند: «آنجا که دل باید به دریا زد، همینجاست». آقا این بنز چندمیلیونی، استارتش چشم ‌چرانی بوده.
خودِ شيخ گاه با فحش و فضيحت، عسل و مثل مى‌‏سازد. او خليفه‌‏تر است! محمدرضا كلهر خوشنويس خوب قاجار با كلمه «زنقحبه» سياه‌‏مشق نوشته. ميرزا غلامرضا اصفهانى با تعبيرِ «كونِ خر» كه سعدى شعرش را گفته، تابلوی فاخر نستعلیق خلق کرده. درويش‏ عبدالمجيد طالقانى با مضمونِ مربوط به اينكه پسر خوشگلى را در اصفهان بردم زيرِ پل، شكسته‌‏نستعليق چشم‌نواز تحرير كرده كه در مرقّعات‏ چاپ شده؛ آدرسش را از «ناصر طاووسى» بپرس!

و مثل من خدا گاهی نرو عبادتگاه! در فیلم سینمایی «زوربای یونانی»، 1964 در دقیقهء 76 زوربا (آنتونی کوئین) از رئیسش که زن‌گریز است، می‌خواهد که برود با ایرنه پاپاس که بیوهء تنهایی است، بخوابد! مرد می‌گوید: می‌خواهم بروم کلیسا! زوربا می‌گوید: «اگر خدا راه تو را می‌رفت، دیگر کریسمس در کار نبود. اون نرفت کلیسا و رفت پیش مریم! و مسیح متولد شد!»

و مثل من لجباز باش! من اگر كافرى در پى اِطفاى نورم باشد، نه تنها وقتى پف كند، از نورم محافظت‏ مى‌‏كنم و «انّا له لحافظون» كه کاری می‌کنم طرف، ريشش هم‏ بسوزد تا دیگر از این غلط‌ها نکند و حتی به كورى چشمش (ولو كَرِه‏ الكافرون) لجبازانه شدّتِ نورم را بالاتر هم مى‏‌برم! (والله مُتمُ‏ نوره).
برخى پيروانم در صدر اسلام اين لجبازى را از من ارث بردند. به بعضى از آنها گفته مى‌‏شد: ان‏ الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم. استکبار، لابی تشکیل داده. کوتاه بیایید! اینجوری می‌گفتند بلکه ته دل مسلمانان را خالى كنند كه از نقشهٔ دشمن بترسند. مسلمانان، نه كه ترتيب اثر نمى‌‏دادند كه با لجبازى ايمانش را زيادتر هم مى‌‏كردند. فزادهم ايماناً! آل‏‌عمران: ۱۷۳. شیخ هم اینجوری است. دنبال سرعت‌دهی به کارش با لجاجت است.

و عين منِ خدا منتظر باش روى موجِ فسق و فجورِ آدم‏‌‌هاى پليد، كارَت را پيش ببرى! یعنی تدبیری بیندیشی که کار آن‌ها به ضرر خودشان تمام شود. اینجوری دو فایده دارد: هم کارت پیش رفته؛ هم بیشتر جگرشان را آتش‏ زده‌ای از خشم. و می‌توانی بگويى: موتوا بغيظكم! به قول شهيد بهشتى خطاب به آمريكا: از دست ما عصبانى باش! و از اين عصبانيّت بمير!... من خدا روشم این است. امام خمينى(ره) هم در كتاب كشف‏‌الأسرارش آورده: لايزال يُؤيِّدُ الله دينَهُ بِيَدِ الْفاسقِ الْفاجِر! خدا کار یک روز و دو روزش نیست. مدام دينش را به دست افرادِ فاسق و فاجر تقويت مى‌‏كند! شاید تصویب کاپیتولاسیون نبود، حالاحالاها انقلاب پیروز نمی‌شد.
اگر دفع‌اللهِ الناس بعضهم ببعض نبود، صومعه‌ها و مساجد نابود می‌شد. یزید، بخودش فکر کرد حسین‌کُش است؛ در عمل عکسش رقم خورد.
در شهريور ۶۶ از زبان سخنرانى به نام محموديان در حسينه آیةالله نجفى مرعشى در قم شنيدم:
«امكان تشكيل مجلس باشكوهى در شام كه امام‏ سجّاد(ع) بتواند در آن به ايرادِ خطبه معجزه‏‌گونه‏‌اش‏ بپردازد، از سوى خود امام فراهم نبود. يزيد ناخواسته متكفّل ترتيب و تشكيل اين مجلس شد؛ ولى بهره‏‌اش را امام چهارم برد و ایشان موج‌سواری کرد.»
شاعر بر اين باور است كه اگر خدا بخواهد فضيلتِ‏ پنهانى را كه در وجود كسى مخفى شده و او خود مايل به افشاى آن نيست، سرِ زبان‌‏ها بيندازد، آدم حسود را قلقلک می‌دهد که از آن فرد نيكوخصال بدگویی کن! حسدورزى حسود، به جاى سودرسانى به حال‏ حاسد، به نفعِ فرد صاحب فضيلت تمام مى‌‏شود و حسود به رايگان، تبليغِ فضلِ فاضل را می‌کند:
اذا أَرادَ اللهُ نشرَ فضيلَ‏ْةٍ - طُوِيَتْ أَتاحَ لها لسانَ حسود. لذا به قول حافظ:
غمناك نبايد بود از طعنِ حسود اى دل! -شايد كه چو وا بينى، خيرِ تو در اين باشد
به قول صائب تبريزى:
مى‌‏توان ديدن ز چشم عيب‏جويان عيب خويش - ‏تا ميسَّر مى‏‌شود - زنهار! - بى‌‏دشمن مباش!
حقير کاتب و بایگان: ر.شيخ.م در برنامهٔ «مسابقهٔ تلفنى» شبكهٔ ۵ تلويزيون در ۸۲/۱۲ از آقاى يحيوى - مجرى برنامه - شنيدم كه در قابوسنامه آمده: 
هر كه را دشمنى نباشد، بى‌‏قدر و بها باشد!
در زمستان ۸۶ از دوست خوشنويسم امير عاملى‏ به نقل از ثقفى - پدرخانمش - شنيدم:
«اگر نقدِ نقّاد در حُكم يك اُردنگى باشد، هر اُردنگى‏ حدّاقل نيم‏‌متر انسان را جلو مى‌‏اندازد!»
فاسق و فاجرى به نام محمدرضا پهلوى به‌ درج مقالهٔ رشيدى‏‌مطلق در روزنامهٔ اطلاعات در سال ۵۶ فرمان‏ مى‌‏دهد. این اردنگی برپايى جمهورى اسلامى‏ را جلو می‌اندازد!

در جايى اين تعبير را شنيدم كه انسان زرنگ با سنگ‏‌هايى كه دشمن از سر خصومت و دشمنى به‏ سمتش پرتاب مى‌‏كند، خانه می‌سازد. در قرآن مى‌‏خوانيم: يحسب انّ مالَه‏ أخلده؟؟ انسان گمان مى‌‏كند مالش موجب‏ جاودانگيش مى‌‏شود. اين شيوه معروف قرائت آيه‏ است. حال اگر مالَهُ را «ما لَهُ» بخوانيم، معنايش اين‏ مى‏‌شود كه انسان تصور مى‌‏كند آنچه به نفع اوست، موجب جاودانگيش مى‌‏شود. در حالى كه گاه آنچه به‏ ضرر انسان است و آدمى به سختى و با هزينه‏‌كردن و تضرّر به دستش مى‏‌آورد، برايش سودزاست (لها ما كَسَبَت؟؟) و موجب خلودش مى‌‏شود؛ «شفا بايدت، داروى تلخ نوش» (الزاماً همهٔ شيرين‏‌ها به سود انسان نيست و عليها ما اكتسبت؟؟ به ضرر اوست آنچه كه با خوشى و راحتى و بى‌‏دردسر به‏ دست آورد) گاه «ما عليه» (آنچه به ظاهر عليه‏ اوست) مى‌‏تواند به اخلادش بينجامد. 
گفتنی است:
استفاده از تكنيك تبدیل تهدید به فرصت، عرصه‌های مختلفی دارد.
۱. اختیار انسان در دل جبر آفرینش، خود جلوه‌ای از تبدیل تهدید به فرصت است. زندگی محدود و قصیر است؛ اما با تدبیر (صدقه اضعاف مضاعفه ثواب دارد) می‌توان راحت طویلی برای خود در قیامت رقم زد. نیز نقش‌های بازماندهٔ هنری.
۲. استفاده از ادبیات و هنر در عصر اختناق و بگیروببند، فرصت‌سازی در دل محدودیت است. به این سعر بنگرید که بدون ذكر اسمِ حاكم در دوره‏ خفقانِ؟؟ سروده شده:
شعر مهدى اخوان ثالث:... سنگى كه بايد از اين‏ سويم به آن سويم بگرداند؟؟
گاه حضور شگرد تبدیل تهدید به فرصت را در جایی داریم که سروکارمان با دشمن اصطلاحی نیست. مگر متولیان ارشاد، خصم هنرمندانند؟ خیر. حتی ممیّزی‌هایشان، اجرای قانون است؛ در عین حال هنرمندان زبر و زرنگ می‌توانند با ابداع گونه‌های تازه‌ای از بیان هنری، مانع‌تراشی‌ها را دور بزنند!
به‌زعم من آنقدر راه تازه سر راه هنرمند قرار دارد که كمبود فضا و شرايط براى كار و وجود محدوديّت‏‌ها بهانهٔ‏ بى‌‏عملى نیست. با توسّل به كنايه و استعاره و تقويت‏ شيوه‌‏هاى درپرده‌‏گويى و بعضاً «دورزدنِ‏ محدوديّت‌‏هاى رسانه‌‏اى» كه نمونه‌‏هايش را ذكر خواهم كرد، می‌توان جلوهٔ ديگرى از نبوغ خود را به منصهٔ ظهور گذارد و در واقع به شيوهٔ «حسن پلكى» با محروميّت‌‏ها كنار آمد.(۱)
خوشم آمد که در فيلم «هنرپيشه» محسن مخلمباف اين بازى را از «اكبر عبدى» مى‌‏گيرد كه در ريسپشنِ هتل؟؟ كه با خانمش (معتمدآریا) آمده شب بماند؟؟ انگشتش را مى‏‌زند استامپ و مى‌‏زند روى اثر انگشت همسرش و یم معنای جنسی را تداعی می‌کند!
- کلاه‌گیس در فیلم کیانوش عیاری؟؟
- در برخی دوره‌های انتخابات در جمهوری اسلامی از سوی برخی مخالفان، عنوان شد که رأی دهید؛ اما رأی معناداری که نوعی تبدیل تهدید به فرصت است. مثلا با رأی‌دادن به خاتمی در ۲ خرداد ۷۶ گرچه حضورتان تأیید برگزارکنندگان است (پس ساز و کار نظام را قبول دارید که شرکت می‌کنید) اما از همین رخنه وارد شوید. برای اینکه نشان دهید به ناطق‌نوری که گویی کاندیدای ارزشمداران است، رأی نمی‌دهید، به خاتمی (که در واقع او را هم قبول ندارید) رأی دهید تا مخالفتتان با ارزشی‌ها اینجوری بزند بیرون.

ديگر فيش‌‏های تبدیل تهدید به فرصت:

۱. در بين قاريان خوش‌‏الحان مصرى مرحوم «شيخ‏ عبدالعزيز حصّان» نَفَس كمى دارد. اما اجازه نداده‏ است اين نارسائى خودنمايى كند؛ بلكه با انتخاب‏ آياتِ كوتاه يا تقطيعِ آيه‏‌هاى بلند به بخش‌‏هاى معنادار و استفاده از نغمات پيچيده و موسيقى متنوّع، شاهكار آفريده و نقص خودش را نه تنها پوشانده كه‏ به قوّت تبديل كرده است.
۲. دوست تبريزيم محمدرضا باقى در ۹۴/۲ مى‏‌گفت: يك جودوكار اهل كشور؟؟ دچار ضايعهٔ‏ جسمىِ كوتاه‌بودنِ يكى از پاهايش بوده و به نظر مى‏‌رسيده بايد در مسابقه شركت نكند يا از رده خارج‏ شود. وى با تمرين و ممارست و خلاقيّت همين‏ كاستى را به قوّت تبديل كرد و پيروز مسابقه شد. تحقيق شود؟؟
۳. نقص عضو در بعضى‌‏ها نه تنها آنها را از پا در نياورده كه حتى اسباب ارتزاقشان شده!
به نادانان چنان روزى رسانم‏ - كه صد دانا در آن حيران بمانند!
گاه معلول‌‏ها در مال‌‏افزايى موفق‏ترند نسبت به افراد سالم و حتى هنرمندى كه به ظاهر از هر انگشتشان‏ هنرى مى‌‏بارد. گاه مثل سعدى تصوّر مى‌‏كنيم که فلان فرد سالم و قوی، هر انگشتش كليدى است براى گشودن قفلِ‏ روزى:
بود مرد هنرور را هر انگشت - كليدى بهر قفل رزق‏ در مشت
‏اما در عمل مى‌‏بينيم كه نه بابا! هشتش گرو نُهش‏ است و همه‌‏كاره هيچكاره است. از اون ور مى‌‏بينيم يك نفر در اعضايش نقص و عيبى‏ هست. مى‌‏گوييم خدايا! چرا پا و دست سالم به اين‏ فرد ندادی؟ اما تحقيق مى‌‏كنيم مى‌‏بينيم‏ همان نقص و كاستى از قضا تأمين‏‌كنندهٔ رزق و روزى اوست. به‌قول شاعر:
بسا شكست كز او كارها دست شود - كليد رزق گدا پاى لنگ و دستِ شَل است‏(۲)
دوست كرمانيم آقاى خضرايى اهل عتيقه و نُسخ‏ خطّى در سفرش به قم در تابستان ۹۴ از پدرش نقل مى‌‏كرد:
يك نفر در اتوبوس‏‌هاى بين شهرى در كرمان، يك تومان از مسافران مى‌‏گرفت كه بخوانَد. و صدايش چنان گوشخراش بود كه دو تومان مى‌‏گرفت‏ نخوانَد! از عيبش بهتر مى‌‏توانست ارتزاق كند!‌‏دوست طلبه‌‏ام جواد قجر در ۹۵/۱۰ اسمس داد:
مردم در مسجدى از صداى بد و قيافهٔ ناپسند مؤذّنى‏ به تنگ آمده بودند. روز به روز از تعداد نمازگزارها كم مى‌‏شد. چاره‌‏اى انديشيدند كه از شرّش خلاص‏ شوند. به اين نتيجه رسيدند پولى جمع كنند و بدهند كه از مسجد برود. ۵ هزار تومان جمع كردند و بهش‏ دادند و عذرش را خواستند. مدتى بعد يكى از نمازگزاران در جايى ديدش و از احوالش پرسيد. گفت: در مسجد ديگرى مشغول اذان‏‌گفتن هستم. مردم راضى شده‌‏اند ۱۵ هزار تومان بدهند ولشان‏ كنم. فعلا از ۲۰ پايينتر نیامده‌ام!
۴. در شرايط قحطى، تحريم و تنگناى اقتصادى در طول تاريخ، برخى ملل نه تنها كمر خم نكردند كه‏ استعدادهاى نهفته‏‌شان شكوفا شد و گردنه‌‏‌ها را با كاميابى پشت سر گذاشتند. مثال؟؟
۵. شيوهٔ خوشنويسى كلهر در عهد قاجار به خاطر استفاده از مركّب‏ چاپ به جاى مركّب سنّتى‏؟؟
۶. در مقطعى كه مرحوم احمد عبادى در سال‌هاى؟؟ دهه 30؟؟ در راديو ساز مى‏‌زد، امكان برنامه‏‌هاى‏ توليدى در راديو نبود (اينكه ضبط كنند و بعداً پخش‏ كنند). نوازنده بايد زنده اجرا مى‏‌كرد. عبادى از برخى دوستانش بعداً مى‌‏پرسيد كه چطور بود؟ مى‌‏گفتند: گاهى اوقات نُت‏‌ها دقيق شنيده نمى‌‏شود و تداخل دارند و حالت ناخوشايندى  ايجاد مى‏‌شود. (به‌خاطر ضعف دستگاه‌‏هاى صدابردارى). عبادى چاره‌‏انديشى كرد. به ذهنش خطور كرد برخلاف شيوهٔ مرسوم، از «نوازندگى تك‌‏سيم» استفاده كند. (قبلاً شيوه چى بود؟؟)
از آن به بعد نوازش تك‌‏سيم‌‏هاى شفّاف و دلنشين وارد كار ايشان‏ شد و حتى تبديل به شيوه‏‌اى در نوازندگى شد كه‏ بعدها اساتيدى چون عليزاده و مشكاتيان و لطفى از آن سود بردند.
(در ۹۴/۹، از يك كانال تلگرامى با ويرايش خودم‏)

۷. از روز نخست تأسيس «راديو سراسرى معارف»، استفاده از موسيقى در برنامه‏‌سازى‌‏هاى آن ممنوع‏ شد و مقام معظّم رهبرى آقاى خامنه‌‏اى حفظه الله هم‏ به اين امر راغب بودند. بيم ريزش مخاطب بود. البته برخى دين‏‌باوران شايد مى‌‏گفتند: مشكلى نيست. به‏ فئهٔ قليله مى‏‌سازيم؛ اما دست از آرمان‌‏هايمان بر نمى‏‌داريم.
«هنر» و خلاقيّت هنرى پا وسط گذاشت‏ كه مى‏‌توان هم دغدغه مخاطب داشت؛ هم به‏ بخشنامه احترام گذاشت. چطور؟ حال كه جامعه به‏ خطا به حلق انسانى، ابزار موسيقى اطلاق نمى‌‏كند (در حالى كه هست و به قول فيلم على حاتمى:
هزاردستان؟؟: اوّلِ آلات موسيقى حلوق انسانى‏ است؟؟ اصل ديالوگ؟؟) از اين فرصت بهره ببريم. وقتى خواننده‏‌اى به مجلسى وارد مى‏‌شود، به اعتبار اینکه با حلق آمده، نمى‌‏گويند: هنرمندى ساز و ابزار موسيقيش را هم با خود آورده! در حالى كه در واقع بايد چنين بگويند و تارهاى صوتى او ساز اوست. حال كه نمى‌‏گويند: بنابر اين اگر با تارهاى صوتى صدا توليد كنيم، ديگر نمى‏‌گويند: موسيقى! در حالى كه اگر عاقل بودند، می‌گفتند!... پس بروید خوش باشید مطربان! که سوراخ نفوذ یافت شد. بروید با همین حلق خداداد، در قالب تكخوانى و نیز همخوانی بدون ساز که در ايتاليايى بهش آکاپلا Acappella گویند، حسابی دلی از عزا درآورید. آكاپلا که «نمازخانه‏‌اى» ترجمه شده، شكلى از موسيقی آوازى يك يا چندنفره و بدون همراهى ساز است كه ابتدا در كليساها اجرا مى‏‌شد.
حتى بشر، زیرک است و می‌تواند با دهان صداى ساز در آورد؛ صدای نی و تنبک و سنتور و مزقون. از همين رخنه مى‌‏توان سود برد و براى راديو معارف كار توليد كرد.

بنده خودم در مصاحبه تلويزيونيم كه شبكه قم در تاريخ ۹۰/۲/۲۸ پخش كرد:
t.me/rSheikh/255
رو به خرج دادم و در پاسخ به سؤال خبرنگار كه‏ وضع هنر قم چطور است؟ عنوان كردم:
حتى‏ كسانى كه مدّعيند در قم ممنوعيّت، محدوديّت و سانسور وجود دارد، بايد بسته‌‏بودنِ فضا و جادهٔ‏ پردست‌‏انداز هنرآفرينى را به فال نيك بگيرند و به‏ فرصت تبديلش كنند تا به گونه‌‏های تازه‌‏اى از بيانِ‏ هنرى دست پيدا كنند. رئيس وقت ارشاد قم‏ (استادآقا) بعد از صحبت بنده در استوديوى زنده‏ به كلامم اشاره كرد و گفت:
ایشان راست گفت. در جشنوارهٔ «راحِ روح» در قم همین کار را کردیم. این رویداد، جشنوارهٔ موسيقى بدون آهنگ بود.»
جالب است كه اصطلاح «جشنوارهٔ موسيقى بدون‏ آهنگ» در ابتدا طنز به نظر مى‌‏آيد و «شير بى‌‏يال و دم» مولوى را تداعى مى‌‏كند. کسی که عاقل است، می‌داند با حذف آهنگ (=ساز) موسیقی حذف نمی‌شود. اما علمای بی‌سواد به این راضیند. بگذار خوش باشند! (به قول جهانگیر فروهر در فیلم سوته‌دلان «علی حاتمی»: باشه دل تو شاد!)
جالب است كه در سال ۱۳۸۴ اركسترى به نام «گروه‏ آوازى تهران» آغاز به كار كرد كه اعضايش با دهان،‏ صداى سازهاى مختلف را توليد مى‌‏كنند و بسيار هم طبيعى به نظر مى‌‏رسد. در واقع همانطور كه‏ «موسيقى بدون كلام» داريم، مى‌‏توانيم «كلامِ بدون‏ موسيقى» هم داشته باشيم (منظور از موسيقى همان‏ معناى متعارف كه عرض شد).
بنابر این ما هیچوقت به ته خط نباید برسیم و جا نباید بزنیم. باید با ماندن، ابتدا خود را متعبّد نشان‌دادن و سرپیچیِ و نافرمانی آرام‌ و یافتن رخنه‌گاه‌ها از دیکتاتور زهرچشم بگیریم. وگرنه‏ اگر مثل مخملباف يا هنرمندان جلای وطن‌کرده، كشورت را ترك كنى و به سرزمینی پناه ببرى كه محدوديّت‌‏هاى‏ وطنت را ندارد، پاك‏‌كردن صورت مسئله است. ضمن‏ اينكه آنجا محدوديّت‌‏هاى ديگرى دارد كه لابد براى‏ فرار از آنها هم می‌خواهی جا عوض كنى. اينكه نشد كه خانه‏ به دوش باشى!

۹. پژوهشت در خصوص «تبديل تهديد به فرصت» كه در راديو معارف در رمضان ۹۳ اجرا شد و به‏ «استعاره و كنايه» اشاره كردى، بررسی و مطالب جدیدش اینجا آورده شود. ظاهراً فايل وُردش موجود است و نه زرنگارش.
۱۰. شمارى از رفتارهاى زينب كبرى(س) و امام‏ سجّاد(ع) در جريان اسارت، از مصاديق تبديل تهديد به فرصت بود؛ مثل صدقه‏‌دادنِ خرما به اهل‌بیت از سوی مردم که خانم زینب از آن برای شناساندن خود و زادهٔ پیامبربودن سود برد.
حرف آخر: گاه برخى به جاى تبديل تهديد به‏ فرصت، فرصت را به تهديد بدل مى‏‌كنند!: 
یک. امام حسين(ع) شهيد شد تا مفاسدِ امّت جدّش را اصلاح كند. آنوقت در حاشيهٔ مراسم عاشورا در خيابان‌‏هاى ايران خصوصاً برخى شهرها چشم‌چرانان از آب گل‌‏آلود استفاده مى‌‏كنند و با توجه به شلوغى‏ خيابان و كاهش كنترل نيروى انتظامى‏ دختربازى مى‌‏كنند. دختران بدحجاب هم با آنكه‏ چارقد سياه دارند، «تبرّج» مى‏‌كنند و در قالب‏ تماشاگر حضور مُحرّكانه دارند و با پسران مزبور، شماره‌تلفن ردوبدل می‌کنند.
دو. بنده در سال ۷۳ از قزوين به قم نقل مكان كردم. در ظاهر قم از حيث ظواهرِ شرع، بالاتر از قزوين و ديگر شهرهاى همجوار بلكه نماد شهر‏ روحانی و بعد از مشهد پایتخت معنوی ایران است.
لذا حتى اگر به نيت كسب و كار به آن‏ مى‏‌رفتم، رفتاری بابرکت بود؛ تا چه رسد به هدف تحصيل‏ علوم دينيّه و گذراندن مقطع درسِ خارج به اين دیار مى‏‌رفتم. اما بنده اين «فرصت» را به «تهديد» تبديل‏ كردم! چطور؟ یکی از کارهایم در قم تعليم موسيقى آوازی بود و نیز تجربهٔ مراودات اينترنتى با کاربران متنوع از جمله جنس مخالف که پیشتر در قزوین مشابهش تجربه نشده بود.

♦وضعيّت سوم: محروميّت‌‏هاى مطلوب!
برخی محروميّت‌‏ها مطلوبند یا خودخواسته‌‏. نياز به تغيير ندارند. اساساً كاستى نيستند و گاه برتر از امتيازند. ابروی لیلی، از راستی محروم است؛ اما لطفش در انحنای آن است.
از آنسو توی آشنا با طب و دارو، در روز رمضان عمداً خودت را از نوشيدن آبى كه بدنت بدان نياز دارد، محروم مى‌‏كنى.
با ادبیات بیگانه نیستی و با اینهمه به دست خود صحّت بدوی ادبی را از جمله‌‏بندى گفتار یا نوشتارت دریغ مى‏‌كنى تا بیانت شاعرانه شود.
عاقلی؛ ولى به کاروان مجانین امام حسين(ع) می‌پیوندی.
هنرمندی؛ و یک تخته‌ات هم کم نيست؛ ولى خود را از رفتارهاى متعارف محروم مى‌‏كنى و الگویت سالوادور دالى و ونگوگ است!
پنج مثال زدیم؛ هر یک وابسته به شاخه‏‌ای:
۱. محرومیّت سهوی ابروی معشوق از راستی!
۲. محرومیّت عمدی شاعر از راستگویی!
۳. محروم ز لذّت ار شوى مرحومى!
۴. محروميّت از عاقلى؛ جنون حسينى!
۵. محروميت از رفتارهاى متعارف در اصناف‏ هنرى
💚 الف. محرومیّت سهوی ابروی معشوق از راستی!
بعضی چیزها به‌ظاهر از صحّت و کمال محروم است؛ اما نقصش جبرانِ کمالش را کرده. یُغنٖی عن صدقِه کذبُه. ظاهراً تحت تعریف مصطلح از راستی و درستی نیست؛ ولی چه باک!
ابروى معشوق کج است. می‌گویید چه کنیم؟ جراحی کنیم راستش کنیم؟ از قضا اگر راست بُدى كج‏ بودى! شكسته‏‌ است؛ اما به‌قول حافظ: بيرزد به صدهزار درست.
ر.ك ذكر «سيلوستر ميلان‌ْ‏ژو» در كتاب عسل و مثل و تعبیر «غلطگويى عامدانه»؟؟
- اذان بلال حبشى و اسهدُ گفتنش (سین به جای شین) كه پذیرفته شد. ابن‌ابی‌الحدید از این رخنه وارد شده و از تقدیم مفضول بر فاضل گفته. آیا خدا ابابکر را بر علی جلو انداخت؟ نقد؟؟
در اذان معروف‏ مؤذّن‌‏زاده، مواردى هست كه مقبول اهل فن نيست؛ از جمله «حىّ على خير العمل» علٰی را بیش از حد می‌کشد که البته پذيرفته‌شده است؛ ولی اشکال آنجاست که بعد از علااااا انگار مى‌‏گويد: «آد خير العمل»... اين «آد» پذيرفته نيست... البته كليت كار به قدرى قوى است كه ضعف‌ها اغماض‏ مى‌‏شود؛ یا حتی قوت می‌نماید.
- در اجراى معروف آواز مذهبىِ «آمدم اى شاه‏ پناهم بده» خطاب به امام رضا(ع) با آهنگسازى آريا عظيمى‌‏نژاد، خواننده: آقاى كريم‏‌خانى در ابتدا در استوديو به خطا مى‌‏گويد: «آمده‌‏ام» و بعد اصلاح‏ كرده: «آمدم». ولى آن كلمهٔ خطا را پاك نكرده‌‏اند! (خواننده در مصاحبهٔ تلويزيونى در ۹۴/۹ به اين‏ اشاره كرد)

💚 ب. محروميّت عمدی از صحيح‌‏نويسى! 
در قسمت قبل گفتم در کجی ابروی معشوق تعمّد نبود. گاه عمداّ احداث کج می‌کنی. بنگر به موارد تخلّف شعرا از قواعد شعر... حشوگويى در «نيز هم» حافظ در «دردم از یار است و درمان نیز هم»، خروج از وزن‏ در مثنوى‌‏هاى محمدكاظم كاظمى؟؟، قاط‌زدنِ عامدانه در آرایهٔ «حس‏‌آميزى» كه شاعر احساساتش را با هم مى‏‌آميزد. به جاى اينكه بگويد: «گوشم كر شد» مى‌‏گويد: «گوشم شده كور»!
یک کنفرانس پژوهشی در قالب من‌درآوردیِ «آواز نطق‌اندرون» ارائه كردم در ۹۵/۱۱ در جلسهٔ «ادب‌‏نامهٔ مباهله» در قم، منزل نظامی بازنشسته «نستیهن شاعری»، مدير جلسه: حسين‏ محمّدى مبارز که زمانی شاگرد خوشنويسيم بود. با آوازخوانى شروع كنم. مصراع «گر قلب مرا ز تير سازى چو خشاب» را مترنم شدم. نیمه رها کردم و حرف زدم. گفتم:
آن جلسه جناب مبارز عزيز اشاره كرد به اين برش از شعر زنده‌‏ياد احمد شاملو: «مى‌‏خواهم خواب اقاقيا را بميرم!» باید می‌گفت: ببينم. يک ناهماهنگى البته تعمّدى‏ اتفاق افتاده. قاطى‌كردن! قاط‌زدن! حس‌‏آميزى نوعى آرايهٔ ادبى است با آميختن و امتزاج دو يا چند حس در كلام. فرضاً وقتى‏ بگویم: گوش شيطان كر! آميزش حس نيست؛ ولى‏ وقتى مى‌‏گويم: نطقم كور شد! يا «خبرِ تلخِ» حريق‏ پلاسكو که این روزها روی داد، حس‌آمیزی است.
حالا چون رابطه من و جناب مبارز با خوشنويسى‏ شروع شد، تعبير «سطرِ مليح» يا «چليپاى شيرين» چنين وضعيتى يافته. سطر و چليپا يك پديدهٔ مرئى و مرتبط با چشم است؛ در حالى كه ملاحت و شيرينى‏ به حسّ چشايى مربوط است. حافظ گويد:
بوى بهبود ز اوضاع جهان مى‌‏شنوم. زنده‏‌ياد قيصر امين‌‏پور كه بنده با ايشان در دههٔ ۶۰ ارتباط حضورى‏ داشتم و بعضى نوشته‌جاتم را براش خوانده بودم و نظراتشو گفته بود، ميگه:
صداى كيست خدايا درست مى‏‌شنوم؟ / دوباره بوى‏ صداى بلال مى‌‏آيد
بیدل میگه:
گوش مروّتى كو كز ما نظر نپوشد؟ / دست غريق‏ يعنى فرياد بى‏‌صدائيم
- در اجراى خوانندهٔ پاپ: حامد زمانى در ۹۵/۹ در تلويزيون شنيدم: «پشت خيانت وا شد» در حالى كه يا بايد مى‌‏گفت:
پشت خيانت تا شد يا: مشت خيانت وا شد.
حس‌آمیزی در زبان‏‌هاى ديگر هم هست. در زبان عربى در دعاى افتتاح: اَلَّذى بَعُدَ فَلا يُرى‏، وَ قَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوى‏ در حالى كه بايد مى‌‏گفت: فسَمع النّجوى!
على(ع) در خطبه ۲۷ مى‌‏فرمايد:
هر كس جهاد را ترك كند، ألبسَهُ اللهُ ثوبَ الذُّل. اين‏ حس‌‏آميزى نيست. يا آنجا كه خدا فرموده: قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً يُوَارِى سَوْآتِكُمْ وَ رِيشاً(۳) حس‌‏آميزى نيست. اما وقتى مى‌‏فرمايد:
فأذاقَها اللهُ لباسَ الجوعِ و الخوفِ بما كانوا يصنعون، حس‌آمیزی است. صحیحِ ناهنرمندانه‌اش این بود بگوید فکساها الله، یا أذاقها الله طعم الجوع.
سراب هم يك بنگاه دروغ‏‌پراكنى است; به قول قرآن: كسراب بقيعة يحسبه الظمأن ماءا(۴) فريب طبيعت.
و ارتكاب خودم در قالب : گر قلب مرا ز تير سازى چو خشاب - ‏تابوت شود ز حيله‌‏ات بر من قاب‏ / در وادى جستجو پى آبم آب - ‏گوشم شده كور بر اكاذيب سراب‏... انتهای کنفرانسم در دولتسرای نستیهن.
‏💚 ج. محروم ز لذّت ار شوى مرحومى
‏گاه به دست خودت خود را از بعضى چيزها محروم‏ مى‌‏كنى. روزه مى‌‏گيرى و خود را از آب و غذا و تمتعات جنسی محروم‏ مى‌‏كنى. از خواب و استراحتت می‌زنی و می‌ایستی به نماز شب. به‌قول قرآن خالی‌ می‌کنی پهلویت را (...جنوبهم من المضاجع؟؟)... دست رد به سينهٔ برخى برخوردارى‌‏ها مى‌‏زنى. و مگر «تقوا» جز این است که عملاً خود را در فضای يك محروميّتِ خودخواسته قرار دهی. دنبال چه هستی، در جای خود گفته‌ایم. اینجا خواستم بگویم هر محرومیّتی را نباید الزاماً زدود؛ بلکه به برخی دامن هم باید زد: محرومیت از عاجله به قول قرآن برای نیل به آجله. برای «نصيب» دنيوى سرودست نشكستن؛ تا در زمرهٔ كسانى نباشیم كه اولئك لهم‏ نصيبٌ فی الحيوةالدنيا و ما لهم فى الاخرة من نصيب؟؟

💚 د. محروميّت از عاقلى؛ جنون حسينى!
اشعار و مدايحى مثل: به ما ميگن ديوونه! رفتارهاى امثال مرحوم سيد ذاكر... قمه‌زنان به مرجع تقلید شاید مرحوم بروجردی گفته بودند: در طول سال مقلد شمائیم الاّ ایام تاسوعا و عاشورا!
💚 ه. محروميّت از رفتارهاى متعارف در اصناف هنرى! بررسی ناهنجاری‌های اختیارشده از سوی رمان‌نویسانی مثل داستایفسکی، اجق‌وجق‌پوشی، زیست و پوشش مضحک، ذکر موارد؟؟

♦ وضعيت چهارم؛ محروميّتِ جبران‌‏شده!
اين ديگر آخرالدّواست. همهٔ راه‏‌ها را زديم و باز محروميم! مدل اختیارشده و مطلوب هم نیست.
اینجاست که مى‏‌رسيم به مسكّن‌‏هاى روحى. پس اصل اوليّه،‏ لزوم تلاش و ايجاد تغيير بود. اما اگر به هر دليل‏ سرمان به سنگ خورد و حنايمان رنگ نگرفت، چه‏ كنيم؟ خودكشى؟ يأس؟ خودخورى؟ يا روآوردن به‏ حرف‏‌هاى تسلّى‌‏بخش كه ترجیحاّ مبنایى هم داشته باشد.
همیسه هستند کسانى مثل آقاى بهجت يا مرحوم نخودكى؟؟ يا بهاءالدّينى يا (چند تا از اين اسما رديف كن) که زانوزدن در محضرشان به‏ سكون و اطمينان نفس رهنمونمان كند. كسانى كه به این مبنا متوسل شوند که ساز و كار دنيا جورى تعريف شده كه هموزن يا سنگين‌تر از برخى محروميّت‏‌ها به تو امتياز داده‏‌اند. پس دلخور نباش! برو خوش باش!
يكى از اسامى خدا، جبّار است؛ نه به معناى مصطلح‏ كه در اِشل انسانى‌‏اش با ستمگر همراه مى‌‏آيد؛ بل به معنى‏ «جبران‌‏كننده». خدا به قول دعاى جوشن كبير «جابرُالعظمِ الكسير» است؛ مرمّت‌‏كنندهٔ استخوانِ‏ شكسته. لذا باکی نیست؛ اگر از چيزى محرومت‏ كرده، به طور حتم با چيزِ ديگر و احياناً بهترى جبران‏ مى‌‏كند. در سوره بقره آیهٔ ۱۰۶ مى‌‏فرمايد:
مَا نَنسَخْ مِنْ آىَ‏ًْ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرً مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا.
‏ايّوب پيامبر(ع) به خدا عرض‏ حال می‌کند كه: مَسَّنى الضُّر؟؟ خدا چندبرابر جبران می‌کند: هم از او كشفِ ضُرّ می‌کند، هم: «مثلَهُمْ معهُم»: به آنچه ازش گرفته بود، افزود. به قول سنائى: از آن زمان كه فكندند چرخ را بنياد - درى نبست زمانه كه ديگرى نگشاد
حضرت خضر(ع) و موسی همسفر می‌شوند. یکجا خضر به مدد علم لدُنّى عَلَّمناهُ منْ لُدُنّا عِلماً(۵) شصتش خبردار شد جوانى كه بهش برخوردند، اگر زنده بماند، والدين مؤمنش را به‏ طغيان و كفر مى‏‌كشد. لذا با آنكه نفْسِ زَكيّه بود، كُشتش! موس اعتراض کرد. خضر گفت: ناخرسند نباش! خدا بدَل پاكنهادتر و مهربانترى قسمت والدينش‏ مى‌‏كند. يُبدِلَهُما ربُّهُما خَيْراً منهُ زكوة و أقرَبَ رُحْماً. به تعبير اهلى شيرازى:
«تا خدا نگشود صد در بر كسى، يك در نبست‏» و نيز: 
خدا گر ببندد ز رحمت درى‏ - ز حكمت گشايد در ديگرى
‏از آیةالله سبحانى شنيدم كه كسى به شوخى گفته بود: ز حكمت زند قفل محكمترى!
گفتنى است: مرحوم آخوند خراسانى صاحب كفايه‏ (تولد و وفات؟؟) شاگردان عديده‌‏اى داشت كه از قرار، قريب به اتّفاقشان به درجهٔ اجتهاد رسيدند. دو تن از آنان از منطقهٔ قزوين بودند: يكى مرحوم شيخ‏ فضلعلى مهدوى قزوينى پدر مرحوم آیةالله محمود شريعت مهدوى كه اصالتاً اهل سيميار الموت و شاگرد مخصوص آخوند محسوب مى‌‏شد و به او لقب «مقرّب‌‏الخاقان» داده بودند. (از شيخ غلامعلى‏ زند قزوينى در ۹۳/۱۰ شنيدم) و ديگرى مرحوم ولدآبادىِ قزوينى كه تنها شاگردِ غيرمجتهدِ صاحب‌‏كفايه بود كه در عوض دعانويس‏ بزرگى شد و با علوم غريبه آشنا بود. پدرم آقاى‏ تاكندى در ۷۲/۱ ضمن بيان احوال مرحوم ولدآبادى‏ عنوان كرد:
يك بار مرحوم ملاّحضرتقلى جدّ بنده (شيخ على‏ محمّدى) كه با الاغ از تاكند به قزوين آمده بود، مركب‏ سوارى‌‏اش را گم كرد! به مرحوم ولدآبادى متوسّل شد. مرحوم ولد، دليل التهابش را جويا شد و ملاّ ماجرا را بازگو كرد. ولدآبادى به خونسردى دعوتش نمود و چون خبر داشت كه ملاّحضرتقلى صداى غرّايى‏ دارد، از او خواست كه قصّهٔ خيبر را از كتاب‏ «جوهرى» برایش بخواند. ملاّ بى‌‏تابِ الاغش‏ بود و مرحوم ولد مى‌‏گفت:
«بخوان الاغ را ول کن!» ملاّ به ناچار شروع كرد به خواندن... دقایقی نگذشته بود که ناگهان مرحوم ولدآبادى‏ به ملاّحضرتقلى مى‌‏گويد: «سریع بلند شو دارند الاغت را از چند کوچه آنورتر مى‏‌برند!»
ملاّ به‏ ميان كوچه رفته و الاغش را از فردى که سرقت‏ کرده بود و داشت به جايى مى‌‏بردش، می‌گیرد.
يافت در بى‌‏بصرى گم‏شدهٔ خود يعقوب‏ - ديده از هر كه گرفتند، بصيرت دادند درشمار افرادِ صاحب بصيرت كه از سواد خواندن و نوشتن محروم بود، «كربلايى‏ كاظم کریمی» بود. حجّةالاسلام مسعودى خمينى - توليت‏ آستانهٔ مقدّسهٔ حضرت معصومه‏(س) - در خلال‏ خاطراتش كه حقير - ر.شيخ.م - براى مركز اسناد انقلاب اسلامى بازنويسى نمودم و در پاييز ۸۱ به‏ زيور طبع آراسته شد، در خصوص اين فرد مى‌‏گويد: تمام قرآن يكباره به‏ شكل معجزه‏‌آسايى در ذهن این فرد عامی جا گرفته بود. يك بار كه به قم آمد، به مدرسهٔ حجّتيّه بُرديمَش و يك‏ وعده آبگوشت مهمانش كرديم. در حجرهْ كتاب‏ مُطوّل را باز كردم و شروع كردم به خواندن و گفتم: «اين قرآن است!» گفت: «قرآن نيست!»... ولی در خلال جملات كتاب، وقتى به آيه‏‌اى كه نويسنده به‏ كار برده بود، مى‌‏رسيديم، بلافاصله مى‌‏گفت: «اين قرآن است!» كتاب را مقابل او بردم و از او پرسيدم: «كجاىاين متنْ قرآن است.» نگاهى كرد و بى‌‏تأمّل روى مواردى كه آيهٔ قرآن‏ بود، انگشت گذاشت. پرسيدم: «چطور متوجّه مى‌‏شوى؟» با لهجهٔ لُرى‌اش گفت: «جاهايى كه قرآن است، نور دارد. بقيّهٔ جاها تاريك‏ است!»... گفتنى است: نوّاب صفوى کربلایی کاظم را با خود يك ماه و نيم در كشورهاى‏ عربى از جمله مصر چرخاند و در مسابقات قرآن شركت‏ داد و نفر برگزيدهٔ مسابقاتش نمود. كربلايى‏ آيات را از آخر به اوّل هم می‌خواند! خیلی‌‏ها آرزوى رسيدن به مقام عجيب او را داشتند و در خواب هم نمى‌‏ديدند. او با صاف‌دلی و نیز اهتمام به زکات (که در سردر قبرستان ابوحسین قم محل دفن او به این اهتمام به زکات اشاره شده) میانبر زد. (۷)

- وقتی چنین خدایی داریم، چه جاى نگرانى؟... اگر دردت، روزی است، دو طرفش سود است. چرا؟ کافی بود، چه بهتر. کافی نبود، طبق وعدهٔ علی(ع) منتظر جبرانش به بهتر باش: مَا فَاتَ مِنَ الرِّزْقِ رُجِىَ غَداً زِيَادَتُهُ‏(۷)... اين منطق را مولى يك بار هم با فاطمه(س) در ميان‏ مى‌‏نهد. غصب فدك كه پيش مى‏‌آيد، فاطمه(س) گله‌مند است‏ كه فدك رفت! امير مؤمنان‏ دلداريش مى‌‏دهد كه: رفت كه رفت! «رزقُكَ مضمونٌ و كفيلُكَ مأمونٌ. و ما أُعِدَّ لَكِ أفضلُ ممّا قُطِعَ عنك» روزيت نزد خدا ضمانت شده و كسى كه متكفّل امور توست، امين است و حواسش هست. آنچه برايت‏ سپرده‏‌گذارى شده، از آنچه از تو سلب كردند، بهتر است.

لذا خوانندهٔ عزیز! اگر دعا كردى، جواب نگرفتى، غمی نیست. يا كفارهٔ ذنوب توست يا قيامت بهت‏ مى‏‌دهند. حتى طرف در قيامت می‌گوی‏د اى كاش در دنيا بقيه دعاهايم هم‏ مستجاب نمى‌‏شد و اينجا معوّض مى‏‌گرفتم! 
💗 نتيجه‌‏گيرى نهايى: در دنيا اول زور بزن‏ محروميّت‏‌هایت را بزدائى. هنرش را دارى با بعضى از آن‏ها فرصت‌‏سازى كن. حتی خودت‏ را دستى‌‏دستى به دام برخى محروميّت‏‌ها بينداز. روزه بگير! يا مثل هنرمندان خودت را از صحيح‌‏گويى‏ بدوی محروم كن تا بشوی شاعر! خدا را چه دیدی؟ ته كار اگر محروميّتى ماند كه نشد باهاش كارى كنى، مبادا مأیوس شوی و سيانور مصرف كنى. خير. خودت را اينجورى راضى‏ كن كه هموزنِ محروميّت‏‌ها بلکه سنگین‌تر بهت امتياز مى‌‏دهند! به همين خوش باش و بگو: خدايا! به داده و نداده‌‏ات شكر!

♦ پاورقی:
۱. «حسن پِلكى» شخصيّت خيالى ذهن من است كه در مرداد ۷۶ داستان‏‌واره‌‏اى بر اساس احوالاتش ساختم كه به دوست قزوینیم وحيد مبشِّرى‏ تقديم شد و در همان مقطع در هفته‌‏نامهٔ مينودر قزوين به چاپ‏ رسيد و يك بار هم در كتاب داستان‌‏هاى روح‏فزا جلد؟؟ ص؟؟ به‏ زيور طبع آراسته شد. داستان از اين قرار است: 
در دوره‏‌اى از ادوار، يلى توانمند در ديار خود مى‏‌زيست؛ «حسن‏ پِلْكى» نام! مردى مسلَّط به حركات ژيمناستيك و از نوع پيچيده و ظريفش... و چون شگردهاى مختلفى در پيچ و تاب‌‏دادن به اعضا و آلات خويش در خاطر داشت، هر بار ميدانى وسيع را براى اجراى‏ نمايش‏‌هاى او در نظر مى‌‏گرفتند. خلق‏‌الله مشتاق هم از هر سو گرد مى‌‏آمدند و دور ميدان حلقه مى‏‌زدند و با شوق و ذوق تمام، به بازى‏‌هاى او خيره مى‌‏شدند:
گاه او روى دو دست مى‌‏ايستاد و پاهايش که روى آنها نقش دو چشم ترسيم كرده بود، به جاى سر قرار مى‏‌گرفت. در این حال او چشم‏‌هاى‏ اصلى‌‏اش را مى‌‏بست. وقتى چشم مى‌‏گشود، احساس مى‏‌كرد: دستش‏ به سقف آسمان چسبيده و گرد او مردم بى‌‏شمارى را از زن و مرد، از پا به سقف دوخته‌‏اند!... پاهايش را باز مى‌‏كرد و عمود بر دست‏‌ها به حالت تعادل نگاه‏ مى‏‌داشت. هر كسى از دور نگاه مى‏‌كرد، گمان مى‏‌برد مردم، گردِ يك صليب، يا علامتِ به اضافه (+) جمع شده‌‏اند.
بعد «حسن پلْكى» كه در آن موقع به او «حسن ژيمناست» مى‌‏گفتند، حركات پيچيدهٔ ديگرى را شروع مى‌‏كرد و در طول و عرض ميدان، جولان مى‌‏داد... هيچ نقطه‏‌اى از زمين نبود كه او از آن استفاده نكند.
تماشاى برنامه‏‌هاى او، ساعت‌‏ها وقت مى‏‌برد و مردم، آنقدر از او حركات متنوِّع مى‌‏ديدند كه هيچكدام بعداً با آنكه به ذهنشان فشار مى‌‏آوردند، نمى‌‏توانستند همهٔ آن حركت‏‌ها را به ياد آورند و براى‏ ديگران توضيح دهند.
تا اينكه ورق برگشت و اوضاع به هم خورد و رفته‏‌رفته براى «حسن‏ ژيمناست» ايجاد محدوديَّت كردند. اوّلش گفتند: 
«اينهمه ميدان براى يك نفر؟» گفت:
«مگر من چقدر وقتِ ميدان‏‌هاى بزرگ شهر را مى‌‏گيرم؟ در ثانى مگر مردم لذَّت نمى‏‌برند؟ در ثالث مگر من پولى به جيب مى‌‏زنم؟» گفتند:
«اين حرف‏ها سرِمان نمى‌‏شود. فقط مى‌‏گوييم: اينهمه ميدان براى‏ يك نفر؟» گفت: 
«تصميم با شما؟ فكر مى‌‏كنيد چقدر ميدان براى من كافى باشد؟» گفتند:
«ميدانى به شكلِ دى‏ D (نيمى از يك دايره) گفت:
«مى‌‏ترسم به همهٔ كارهايم نرسم و مردم لذَّت كامل نبرند.» گفتند: 
«مشکل توست.»
«حسن ژيمناست» به منزل آمد و كلّه‏‌اش را به كار انداخت تا فكرى‏ براى بازى‌‏هايى كه در نيمهٔ ديگر زمين اجرا مى‌‏كرد و اكنون از انجام آن ناتوان است، بنمايد... پس از ساعت‏‌ها كلنجاررفتن با خود، سرانجام به اين نتيجه رسيد كه بايد در همان محدودهٔ دى‏شكل، در لابلاى ارائهٔ بازى‏‌هاى مربوط به آن قطعه از زمين، بازى‌‏هاى مربوط به قطعهٔ ممنوعه را هم اجرا كند؛ منتها آنقدر هنر به خرج دهد و با برنامه كار كند كه نه او و نه‏ تماشاگر دچار سردرگمى نشود.
موعد اجراى برنامه فرا رسيد و «حسن ژيمناست» در همان محوَّطهٔ‏ دى شكل، چنان هنرنمايى كرد كه گويى كلّ زمين در اختيار اوست.
چندی بعد باز محدودكنندگان از گرد راه رسيدند و هوس كردند بيشتر دست و بال «حسن» را ببندند. باز هم زمين‏ بازى و جولانگاه او را نصف كردند و باز او در قطعه‌ای كه در اختيار داشت، همان ظرافت‏‌ها و زيبايى‏‌هاى روز اوّل - بلكه افزونتر را - به‏ طور فشرده و كنسروشده به نمايش گذاشت.
به تدريج جولانگاه او را آنقدر كوچك كردند كه تبديل به جايى شد كه‏ او هيچ نمى‌‏توانست حركت كند!
در محفظه‏‌ای شيشه‏‌ای كه تنها مى‌‏توانست بايستد يا بنشيند، زندانى‌‏اش‏ كردند و او طىّ اقدامى كه به معجزه شبيه‏‌تر بود، حركات جالب و ديدنى‏‌يى طرّاحى كرد و براى اجراى آن، تنها از دست و پا و احياناً كمر و گردنش تا آنجا كه مقدور بود، كمك گرفت. نتيجه براى او و تماشاگرانش بسيار رضايت‌‏بخش بود.
سرانجام دست و پا و گردن «حسن ژيمناست» را هم با وسايلى‏ مخصوص بستند. امكان حركت به طور كلّى از او سلب شده بود. امّا ذهن خلاّ‏ق و سمج او باز هم از تكاپو و انديشه براى كشف راه‏‌هاى‏ جديد براى ارائهٔ كار هنرى، باز نايستاد. به عنوانِ آخرين تير مانده در تركش، حركاتى موزون و دلپذير را با پلك‌‏هايش انجام داد! همهٔ آنها كه به او مى‌‏نگريستند و از آن پس او را به‏‌عنوان «حسن‏ پلكى» مى‌‏شناختند، هرگز گمان نمى‏‌بردند: بتوان اينهمه كار با پلك‏ انجام داد.
وقتى او پلك‌‏هايش را به بالا و پايين و چپ و راست حركت مى‏‌داد، تو گويى يك ژيمناست يا يك بالِريَن ماهر، در محوَّطهٔ وسيعى كه در اختيار اوست، در كمال آزادى و فراغت بال، در حال اجراى حركاتى‏ نرم و زيباست.

«حسن پلكى» تا لحظهٔ مرگ، يك ژيمناسْت باقى ماند و كمبود فضا و امكانات براى او امرى بى‌‏معنا بود. او را هرگز در حال شكايت از اوضاع نامساعد و اختناق نديدند. مى‌‏گفت:
«ترجيح مى‏‌دهم به جاى اينكه لب‌‏هايم را براى اعتراض به حاكمان‏ حركت دهم، با پلك‏‌هايم ژيمناستيك بازى كنم!»
۲. شاعر؟؟ سياه‏‌مشق تحريرشده توسط ميرزا غلامرضا اصفهانى‏
۳. اعراف: ۲۶
۴. نحل: ۱۱۲
۵. كهف: ۶۵
۶. برگرفته از كتابِ «خاطرات و حكايات روح‏فزا» (جلد دوم، ص‏ ۱۴۶، حاوى ۱۴۵ داستان، على محمّدى تاكندى و رضاشيخ‏‌محمّدى، بهار ۸۲، انتشارات آزادگرافيك)
۷. نهج‏‌البلاغه، خطبهٔ ۱۱۴


برچسب‌ها: عسل و مثل, تلاوت نطق‌اندرون, تاکندی, قرآن
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۶ساعت 17:6  توسط شیخ 02537832100  | 

https://t.me/rSheikh/1337

اتود«تلاوت نطق‌اندرون» رضا شیخ‌محمدی

۱. شروع با آیهٔ ذلك الکتاب لاریب فیه هدیً للمتقین... قبل از اینکه تلاوتم را تکمیل کنم، مکثی می‌کنم.
۲. قرآن آمده متقی بسازد. به قول قرائتی یارو چرک است که آمده حمام. این چه انتظاری که اگر متقی هستی، وارد گرمابهٔ قرآن شو؟
۳. منظور، تقوای ایده‌آل نیست. کثیف باش؛ ولی انگیزهٔ طهارت (یریدون أن یتطهروا) داشته باش. این «مایلم پاک شوم» را باید در دلت بنشانی؛ این فرشته را جای دیوِ «میخواهم چرک بمانم». حافظ‌گفتنی: دیو چو بیرون رود، فرشته درآید. خواستن، توانستن است.
۴. مردم سال ۵۷ از همان وقت که خواستند زیر یوغ نباشند، در واقغ دیو رفت. جلوه‌اش در دى‏ ماه آن سال رخ داد که روزنامه تیتر زد: شاه رفت. و میل به سپردن زمام به دست ولی‌فقیه بسی زودتر از دههٔ فجر رخ داد. نمادش «امام آمد» بود.
۵. ما حالا در تعویض برخی سمت‌ها در نظاممان، تعبیر دیو و فرشته را بکار می‌بریم؛ ولی شوخی است. همه خوبند و فرشته‌اند. یادمه یک شعر طنز سرودم؛ بعد از تعویض «حسن اعرابی» که معتقد بود دین روی سر ما! ولی چه ربطی داره به هنر؛ که جایش را در ریاست انجمن خوشنویسان قم داد به «علی رضائیان» از شهدای زندهٔ جنگ! قطعه‌ را وقتی براى احمد عبدالرضائى و مرحوم‏ محمدحسين رحمتى در ماشين خواندم، خدابیامرز رحمتى‏ خیلی خنديد:
«به جاى لشگر خنده سپاه گريه رسيد - زمان سينه‏‌زنى‌‏هاى صبح و شام آمد / وقایعی است كه در ذهن بنده زنده نمود - دوباره خاطرهٔ شاه رفت، امام آمد!»
۶. باید بخواهی که شاه نباشد، امام باشد. و همین مراد است از لزوم تخليهٔ باطن از امراض و تيرگى‌‏ها قبل از تحلیه به نور علم؛ خصوصاً كه گویند: علم نورى است كه قَذْف آن در قلب، توسّط خدا انجام مى‌‏شود.
در كتب اخلاقى مراحل‏ سه‌‏گانهٔ تخليه، تحليه و تجليه براى سالك در نظر گرفته شده كه بى‌‏شباهت به وضعيَّت خانه‌‏ها و چهارديوارى‌‏هاى مادّى نيست كه در آنها خانه‌‏تكانى‏ و گردگيرى، مُقدَّم بر تزيين و تعبيهٔ دكور و رنگ و لعاب است.
 كِى در آيد فرشته تا نكنى - ‏سگ ز در دور و صورت از ديوار؟ ترك‏ها گويند:
اِوينْ تَميسْ ساخْلا قُناق گَلُر / اُزونْ تميسْ ساخْلا اُلُمْ گَلُرْ!
خانه‏‌ات را تميز نگه دار مهمان مى‌‏آيد. خودت را پاكيزه نگه دار، مرگ مى‌‏آيد
‏گاه براى اجراى تزئيناتِ جديد، پیمانکار می‌‏گويد: تزئينات‏ قبلى را هم بايد جاكَن كنى. كاغذديوارى قبلى فرسوده‏ شده؛ مى‏‌خواهى «پتينه» كنى، كسى را بياور كاغذديوارى‌‏هاى قبلى را بكَند. ما هم كسى را بياوريم، دستمزد مى‌‏گيرد. يعنى قبلى‌‏ها‏ زمانى براى خود تزئين بوده و بابتش هزينه هم‏ كرده‏‌اى، الآن مزاحم است.
بنده ر.شيخ.م استاد آوازى‏ داشتم؛ حاج داود چاووشى که پيشش تلمّذ مى‌‏كردم. در خلال آموزش رديف آوازى، خاطراتى از استادش: «حميدرضا نوربخش» شاگرد خوب جناب شجریان نقل مى‌‏كرد.
در نيمهٔ خرداد ۸۰ نقل كرد كه نوربخش گفته بود: «از هنرجويى كه قبلاً آواز را پیش دیگران نصفه و نیمه آموخته و بعد به كلاس رديف آوازى ما می‌آید، بايد دوبله شهريّه‏ بگیریم! چون کلی بايد تلاش كنیم آموخته‏‌هاى ناقص قبلى را پاك کنیم؛ بعد درس‌‏هاى جديد بدهیم!»
حرف دقيقى است؛ مانند تفاوت ساختمان‌‏سازى در زمين باير با يك خانهٔ كلنگى‏. دومى زحمتش بیشتر است و ابتدا بايد آواربرداری کرد و بعد دست به تجديد بنا زد.
حجّ‏ةالإسلام مسعودى خمينى در خاطراتش که بندهٔ کاتب برای مرکز اسناد انقلاب اسلامی بازنویسی کردم و سال؟؟ منتشر شد، از مرحوم علاّمه طباطبائى‏ نقل مى‏‌كند: «در نجف بودم و مى‏‌خواستم بروم سفر. تمام‏ نوشته‌جاتم را در فلسفه و تفسير و علوم اجتماعى در شط ريختم؛ خلاص. خودم را از همهٔ موضوعات خالى‏ كردم. رفتم تا تمام مبانى فكرى و درسيم را از نو پايه‏‌ريزى كنم!»
یعنی ‏تيرگى و رذائل كه سهل است؛ گاه بايد نورانيّت‌‏هاى‏ دست دو و کاغذدیواری‌های دموده را زدود و دور ریخت!
۷. ‏يكى از شاگردان مرحوم آیةالله بهجت فومنى از ايشان‏ مى‏‌پرسد: «لعن مقدّم است يا صلوات؟» ايشان با اندكى مكث‏ مى‏‌فرمايد: «لعن!» و تقدّم تخليه بر تحليه را دليل آن ذكر مى‌‏كند و اين مصراع را هم مى‌‏خواند:
جاروب كن تو خانه سپس ميهمان طلب!
فيلم اين پرسش و پاسخ به يُمن بلوتوث، در گوشى‌‏هاى موبايل‏ تكثير شد و اول بار در زمستان ۹۲ رؤيت كردم.
در يكى از نوارهاى دكتر حسين الهى قمشه‌‏اى در بهمن ۹۲ شنيدم:
نظامى گنجوى در داستان «هفت پيكر» ذكر مى‌‏كند: وقتى بهرام گور عاشق نقش «هفت دختر» شد، ابتدا دستور ساختِ «هفت كوشك» را داد؛ چرا كه‏ دختر زيبا را نمى‌‏شد به كاروانسرا بياورد!» (کجای کتاب نظامی است؟؟)
مولانا در تأييدِ «آيينه شو جمال پرى‏‌طلعتان‏ طلب!» و «شست و شويى كن و آنگه به خرابات‏ خرام» (حافظ) مى‌‏گويد: اوّل اى جان دفع شرّ موش كن‏ - وانگهى در جمع گندم كوش كن‏! (وانگهان در جمع گندم جوش كن)

‏خراميدن در خرابات قبل از «شست‏ و شو» نافع‏ نيست. در كاسهٔ «ظلم» اگر شيرِ زلالِ قرآن هم‏ ریخته شود، خسارت‏‌افزاست. (لايزيدُ الظّالمينَ الا خسارااً؟؟).
شايد وجه اينكه علماى شيعه (بجز فيض‏ كاشانى و محمّدباقر سبزوارى) صِرف استفاده از مضمونِ خوب (مثل‏ اشعار و مراثى مذهبى و آيات قرآن و يادكردِ از خدا و بهشت) را موجب حِلّيَّت غنا نمى‌‏دانند، به‌تعبیر و تفسیر من، همين است‏ كه ظرفِ غنا، باطل (زور) است. ظلم و زور هم با هم‏ همسايه است (قرآن: ظلماً و زوراً؟؟). مُغنّى، ظالم است و لايزيد الظّالمينَ الا خسارا. باید برو د سراغِ ظرفِ ديگر و از خيرِ كاسهٔ غنا بگذرد.
از اينجا مى‌‏توان دقّت علماى شيعه را بالنّسبه به‏ عالمان اهل‌‏سنّت دید و به رخ کشید. فرقهٔ غيرحقّه به خيال خود پاكسازى‌شان را كرده‌‏اند؛ چون مى‌‏گويند: «غنا اگر با محرّمات بياميزد، حرام است!» در حالی که کافی نیست و ما را به خطا مى‏‌افکند؛ مثل اين مى‏‌ماند كه بگويى: «در ظرفِ ظلم اگر دروغ و ياوه بريزى، زيانبار است»... اما نه. اگر درون آدمی از ظلم تخلیه نشود، قرآن هم بریزی، تجلیه رخ نمی‌دهد. شيخ انصارى باید باشی تا بفهمی: محتوای خوب هم نمی‌تواند موسیقی را نجات دهد. شیخ اعظم مى‏‌گويد (متن مكاسب؟؟): چه بسا عارفِ اغواشده از سوى شيطان در حالى كه‏ گريه مى‏‌كند و توى حالِ خوش عرفانى رفته است، در حال ارتكاب کبیرهٔ غناست و خود خبر ندارد و «خويشتن را صاحب صنعِ حَسن پنداشتن» (مصراع شيخ، ترجمهٔ منظومِ «يحسبونَ أنّهم يُحسنون صُنعاً؟؟) بيچاره‏‌اش‏ كرده است. يعنى گريه در بسترِ غنا، تعالى‌‏بخش نيست. تكمله: اللّهم اغفر فيض كاشانى و محمّدباقر سبزوارى!
۸. آری؛ هدايت بايد در ظرف تقوا باشد.
ختم با آيه «ذلك الكتاب لاريب‏ فيه هدى للمتّقين»


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون, عسل و مثل, امام خمینی, حسن اعرابی
 |+| نوشته شده در  یکشنبه بیست و یکم خرداد ۱۳۹۶ساعت 3:7  توسط شیخ 02537832100  | 

https://t.me/rSheikh/1333

اتودتلاوت نطق‌اندرون رضا شیخ‌محمدی، موضوع: «ترس بد، ترس خوب»

۱. شروع با آيهٔ «...الّذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم‏ فزادهم ايمانا»... قبل از اینکه آیهٔ؟؟ را تکمیل کنم، اینجا درنگی می‌کنیم.
۲. يكى از بزرگترين نواقص شخصيّتى انسان، «ترس» است؛ به قول عرب‌ها: جُبن. نقطهٔ مقابلش شجاعت است كه امرى ستودنى است. اگر از لولوخورخوره يا مترسكِ بيجانى كه ارزش ترسيدن ندارد، بترسى، اسمت مى‌‏شود جبان! ترسو. على(ع) خطاب به مالک‌اشتر مى ‌‏فرمايد: لاتدخلنّ‏ فى مشورتك جباناً. زبون را مشاور اختیار نکن؛ چون: يُضعفك عن الأمور.
در داستان «ماجراهای گالیور» نوشتهٔ تام سایر که کارتونش هم ساخته شد، شخصیت «گِلام» با تکیهٔ کلام معروف «ما نمى‌‏توانيم. من میدونم» فقط تزریق یأس می‌کرد. (مطالبی که در عسل و مثل شبستان آورده‌ای) انسانِ ترسنده‏‌طبع شيشه‌‏جان نه در تجارت موفّق مى‌‏شود نه امور دنيوى و نه حتى اخروى. هم كار اقتصادى، نياز به جرأت دارد؛ هم‏ جهاد در راهِ خدا.
۳. اما بعضى چيزها ارزشِ ترسيدن دارد: مرگ، مرض، دوری راه، قلّت زادوتوشه، فقر. حتی پیامبر از اتّباع هوی و طول‌الأمل امتش بعد از خودش واهمه دارد. نهایتاً خود خدا. واخشونِ. از خدا باید ترسید.
۴. نگاه متعارف در منابر همين است كه از مرگ بترس تا تدارك كنى‏ چيزهايى كه بعد از مرگ لازم است و نهایتاّ خداترس باش. اما آيا مى‌‏توانيم فارغ از اين نگاه متعارف، از چيزهاي دیگرى ياد كنيم كه‏ ارزش ترسيدن دارد؟ فراتر از آن، بلکه از متون‏ دينى جورى معناگيرى كنيم كه ترس از چيزهاى تازه‌‏اى را از آنها نتيجه بگيريم. مثلا؟
۵. در آيهٔ «ان اكرمكم عندالله أتقيكم» نخست از افرادِ «باكرامت‏‌تر نزدِ خدا» ياد شده، اما در ادامه از «ترسنده‌‏تر از خدا» ياد نشده؛ فقط گفته: ترسنده‌‏ترِ خالی... اما خائف از چی؟ درست است در جاى ديگر گفته: «اتقوا الله». اما اينجا متعلّق‏ ترس را معرفى نكرده. شايد بشود اينجورى معنا كرد كه از هر چيزى‏ كه ارزشِ ترسيدن دارد، اگر بترسى، «اكرم عندالله» (مکرّمترین در نزد خدا) خواهى بود. 
۶. مواردى را ياد مى‏‌كنم كه شايد شما مناقشه كنيد و بگوييد ترس از آن‏‌ها ارزش ندارد و مثل همان ترس از مترسك است. اما اگر بتوانم ثابت كنم‏ آن مصادیق، ترس‌هایی ستودنى است، بلکه بتوانم نتیجه بگیرم بيم از آن‏ها ما را به اكرميّت مى‌‏رساند.
۷. مدّعيم «ترس از فنا» از ترس‌‏هاى خوب بشريّت است. نمی‌خواهم نباشم. میل به بقا در من است. تلاش برای یافتن اکسیر حیاتِ جاودانی دارم.
۸. راه حلّ عرفا: اعتقاد به عالمِ پس از مرگ‏. راه حلّ هنرمندان: خلق اثر هنرى.‏
۹. راهِ روميان براى تبديل نقشِ واقعی اما فانىِ چينيان به نقش ديجيتال‏ی (عکس و ایمیج) که آن روز نمی‌شد تثبیتش کرد و امروز روی فلش و هارد و اینترنت قابل سیو است. وقتی «ما نمانیم و عکس ما باقیست»، این مجازِ مانا بر آن رئالِ میرا، به!
ذیل همین فیش، یک تلاوت نطق‌اندرون تحت عنوان «قبل از مردن بمیرید!» تولید و نشر یافت:
 http://sheikh.blogfa.com/post/440
۱۰. تدبير سعدى براى ايجادِ نقش بازمانده و با اين تدبير به‏ جاودانگى‌‏رسيدن؛ گيرم اگر حيات بعد از مرگى نباشد. اشاره به گلستانِ همیشه خوش در پست:

http://sheikh.blogfa.com/post/401

كلام فروغ فرخزاد كه هنر راهى است براى غلبه بر فنا. ذکر بی‌اشاره به نام فروغ در عسل و مثل.
۱۱. ترس از بى‌‏نظمى، بى‌‏تعادلى‏، اغتشاش
۱۲. کلام دكتر الهى قمشه‌‏اى که حسد و بخل، خلاف ريتم و نظم‏ کائنات عمل كردن است. نمايشنامه‌‏نويس خارجى؟؟ وقتى فرد بخيل را تصوير مى‌‏كند، مى‌‏خندى. چون حس مى‌‏كنى تلوتلو مى‏‌خورد و نمی‌تواند مستقیم و با ضرباهنگ درست راه برود.
۱۳. پيامبر(ص) وقتی ديوارِ قبری را محكم و استوار بنا مى‌‏كند و در مقابل اين پرسش‏ كه وقتى قرار است زیر خاک پنهان شود، چه فرق مى‏‌كند؟ (سؤال خيلى‌‏ها كه‏ وقتى قرار است يك هنرمندِ غيرمعتقد بميرد، چه فرق دارد هنرش‏ بماند؟) پيامبر جواب نمى‌‏دهد كه رفتارهایمان باقی است و هیچ چیزی فانی نیست؛ بلکه مى‌‏گويد: رحِمَ الله إمرءاً كه كارى را كه مى‏‌كند أتقَنه. يعنى نفسِ «اِتقان» ارزش‏ است؛ گيرم باقى نباشد! انگار پیامبر از نااستوارى می‌ترسد نه نامانایی.
فرود:
تلاش كنيد از چيزهايى كه ارزش ترسيدن دارد، بترسيد؛ وگرنه نترسید و شجاع باشید؛ چون صِرفِ‏ ترس ارزشمند نيست. بارها در قرآن توصيه شده نترسيد و از متهوّرها تمجيد شده است. تحسین کرده است كسانى را كه در لشگر اسلام بودند و در ركاب پيامبر شمشير مى‌‏زدند و خوف در قاموسشان نبود. وصفشان در آيه‏‌اى كه در صدر بحثم خواندم و نيمه‏‌كاره ماند، آمده. تمامش مى‌‏كنم و التماس دعا:
الّذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا. صدق الله العلى العظيم‏


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون, عسل و مثل, قرآن, سید مصطفی صادقی
 |+| نوشته شده در  جمعه نوزدهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 4:55  توسط شیخ 02537832100  | 

https://t.me/rSheikh/1332

 اتودبرای تلاوت نطق‌اندرون یا اجرای عسل و مثل صوتی یا تصویری با موضوع: كار نيكوكردن از پُركردن است!

دورنما: ابتدا از «ارزش كار» مى‌‏گويم؛ بعد نقدش‏ مى‏‌كنم كه: «هر كارى بر بيكارى رجحان ندارد.» بعد از «ارزشِ تكرارِ يك كار» مى‌‏گويم. بعد به چالشش مى‏‌كشم كه هر تكرارى ارزشمند نيست.
۱. ارزشِ كار و ترجيح آن بر بيكارى‏. معروف است كه گويند: كار عار نيست. مى‏‌افزايند: كاچى بعضِ (يا: بِه از) هيچى! به اهميّتِ تلاش حتّى از نوع اندك اشاره دارد. «كاچى» نمادِ خيرِ خُرد و حقير است و همين خير كوچك به هر حال از بى‌‏خيرى بهتر است. سعدى‏ گويد:
به راه باديه رّفتن بِهْ از نشستن باطل - ‏كه گر مراد نيابم، به قدرِ وُسع بكوشم‏... به قولِ خارجى‌‏ها: پاى دونده، هميشه چيزى به دست خواهد آورد؛ حتّى اگر خار باشد. عرب‏ها گویند: غبارُالعملِ خيرٌ من زعفرانِ‏‌ العُطلة. غبار عمل، بهتر از زعفرانِ‏ معطَّل‏‌بودن و بيكارنشستن است! حبيب‌‏الله محمّدى اسپرورينى از دوستان پدرم در ۷۹/۲ تعبير مى‏‌كرد: آدم بيكار، ذهنش صندوقچهٔ شيطان است!(۱)
در روزنامهٔ ولايت قزوين مورّخهٔ ۸۳/۵/۲۶ اين‏ جمله به عنوان ضرب‏‌المثل درج شده بود: شيطان هميشه براى دست‌‏هاى خالى، كارِ بدى مى‌‏يابد!
شعر از قول امام على‏(ع):
كسى گفتش: چرا كردى؟ برآشفت - ‏زبان بگشاد چون شمع و چنين گفت: / «لَنقْلُ اّلصَّخر من قُلَلِ الجبالِ‏ - أحبُّ اِلىَّ مِن مَنِّ الرِّجال‏ / يقول النّاسُ لى فى الكسبِ عارٌ - فانَّ العاّرَ فى ذلِّ السُّؤال‏
مولوى حتى براى «كوشش بيهوده» و «يوسف‏‌وار به سمت درهاى بسته دویدن» ارزش قائل است:
اندرين ره مى‏‌تراش و مى‌‏خراش‏ - تا دَم آخر دمى فارغ مباش! / دوست دارد يار اين آشفتگى‌ - ‏كوششِ بيهوده بِهْ از خفتگى! / گرچه رخنه نيست در عالَم پديد - خيره يوسف‏‌وار مى‌‏بايد دويد(۲)
به قول شاعر معاصر: شبى به حلقهٔ درگاه دوست سر سائيم - ‏اگر چه وا نكند، دست كم درى بزنيم‏(۳)
و به تعبيرِ شاعر: حافظ! وظيفهٔ تو دعاگفتن است و بس‏ - دربندِ آن مباش كه نشنيد يا شنيد!
۲. نقد: هر كارى بر بيكارى رجحان ندارد. حركت در صورتى بر توقُّف ترجيح دارد كه در مسير صحيح باشد: گاه حركت حالتِ درجازدن يا دورخودگشتن‏ دارد؛ مثل اسب آسيابان (تعبيرِ اسب عصّارى؟؟) كه‏ چشمانش را بسته‏‌اند و دور خود مى‌‏چرخد و فكر مى‌‏كند راه زيادى رفته است.
و گاه بدتر از آن، سير در مسير باطل است. در اين‏ حال توقُّف حتماً بر آن رُجحان دارد. هر «به راه‏ باديه‌‏رفتن»، «بِه از خفتگى» نيست!
على‏(ع) در نامه‏‌اى خطاب به فرزندشان امام‏ حَسن‏(ع) مى‏‌فرمايد:
فَاًّنَّ الْكَفَّ عِنْدَ حَيْرَِْ الضَّلاَلِ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الاْهْوَالِ‏(۴). در راه تيره و تار توقُّف‏‌كردن و دست نگه‌‏داشتن، بهتر از ورود و سوارشدن بر امواجِ بلاگوست.
از نگاه على(ع): السالك على غيرطريق... لايزيده الا بُعداً؟؟
نبايد پنداشت كه اهل‏ جهنّم، «خفّت موازينه؟؟»بودن‏ را از بيكارى دارند؛ بلكه چه بسا «عاملْ ناصبه؟؟» هستند؛ پركار، اما كار غيرمفيد(۵). لذا در حديث آمده بعضى‌‏ها از روزهٔ ماه رمضان فقط گرسنگى و تشنگى برايشان مى‌‏ماند.
دوست خوشنويسم «محمّدى البرزى» در ۹۶/۱ مدّعى بود كه بنده بيهوده‌‏كار و ناكامم. تعبيرش اين بود: «شيخ مثل پرنده‌‏اى اسير اتاق به جاى اينكه بنشيند و فكر كند و روزنهٔ كوچكى بيايد و از آن بزند بيرون، خودش را به در و ديوار مى‌‏زند. حاصلش بال‏‌هاى‏ خسته و زخمى است و پرهاى ريخته. با آن وضعيّت‏ روزنه را هم بيابد، نايى برايش نمانده تا بيرون‏ بجهد.»
۳. همانقدر كه در تقبيحِ بيكارى‏ شنيده‌‏ايم، در مذمّت از برخى مشا‏غل مثل‏ كفن‏‌فروشى و قصّابى در روايات مطالبى آمده‏ است؟؟.
ترك‏ها در تحقير برخى مشاغل گويند: آشُّقْ اُيْنِيانُنْ يِرْ سوُپوُرَنى ديرْ! جا و محلّ بازى يك آشّق‏باز را جارو مى‌‏كند!(۶)
۴. بحث «راندمانِ بهتر» (بيشترين نتيجه را با كمترين‏ زحمت به دست آوردن) تعريف راندمان در علم اقتصاد؟؟ وقتى مى‏‌شود با كمترين تلاش و صرفِ كمترين ميزان‏ وقت به يك نتيجه رسيد، آيا همان نتيجه را با زور و زحمت و زمانِ بيشتر به دست‌‏آوردن، مقرون به صرفه و بهتر است؟ مسلماً خير. نيازى به پركارى نيست. اگر بشود با كمترين هزينه به بيشتر بازده رسيد و راه چندساله را يك شبه رفت و از شورت‏‌كات و ميانبر بهره برد، چرا نكنيم؟ چند مثال؟؟
۵. آيا در فضاى دين هم «راندمان» معنا دارد؟ نشانه‏‌هايى وجود دارد كه جواب مثبت است. رگه‏‌هايى از جواز فرعى‌‏رفتن و ميانبرزدن را در خود دين داريم كه می‌تواند جلوه‌‏اى از كياستِ مؤمن‏ است كه داريم: المؤمن كيّس. مثلا:
الف. تفكر ساعة خيرٌ من عبادة سبعين سنة
ب. كشتى امام حسين(ع) أسرعُ سيراً؟؟ است. در خواب ديد در قنطره امام صادق(ع) دارند علما را به سلاّبه مى‏‌كشند اما در پست بازرسى امام‏ حسين(ع) هر كس به اندازه پوست پياز گريه كرده، جواز عبورش مى‌‏دهند.
ج. تضمين و بيمه‏‌كردنِ عمل، نشانه ارزشى‏ است كه دين براى كارِ فرد و عرق‌‏ريزيش قائل است.

لذابيمه‌‏اش كرده‌‏اند به اشكالِ مختلف:

- «تعبیر مخطّئه و تصويب»: در مسير اجتهاد به نتيجه هم نرسيم، يك ثواب را مى‌‏دهند. اين‏ نشان مى‌‏دهد نمى‌‏خواهند وضعيتى به وجود بيايد كه‏ «كار» فرد سوخت شود.
- «روايت من بلغ» (اگر از ما ائمه روايتى شنيديد كه فلان عمل مستحب است و بابتش به شما ثواب‏ مى‌‏دهند، اگر حتى از ما صادر نشده باشد، به شما ثواب مى‏‌دهند!
- لن يصيبنا الا احدالحسنيين. در جنگ شكست هم خورديم، پيروزيم.
- تلاشت را بكن و به نتيجه فكر نكن! امام خمينى فرمود به تاريخ كار نداريم و عمل به وظيفه‏ مى‏‌كنيم و با نتيجه كار نداريم. اين امتیاز اسلام است که در فضای ضمانتی قرارت می‌دهد.
- الدّوا عندنا و الشفأ عندالله
۶. ارزشِ تكرارِ يك كار. تكرار يك كار كه گوينده ضرب‌‏المثل ازش با تعبير «پُركردن» ياد كرده، باعث روان‏‌شدن مى‏‌شود. مشّاق‏‌بودن خطاط باعث مى‌‏شود كارش را با تسلط و روانى عينِ آبِ خوردن انجام دهد. وقتى ممارست كنى به انجام يك كار، به قول بعضيا فوتِ‏ آب ميشى. يه ضرب‌‏المثل عربى ميگه: الدّرسُ حرفٌ و التكرارُ الف! گاهى درسى كه تعليم‏ مى‌‏بينى «يك نكته بيش نيست»؛ ولى بايد هزار بار مثل يك ورد به زبان جارى كنى تا ملكه‏ بشه و بر لوح جانت بشينه. من استاد آوازى داشتم حاج داود چاووشى از مدّاحان و ذاكران خوب اهلبيته در قم. ايشون در دههٔ ۷۰ به من و چنتا از دوستان دورهٔ رديف آوازى رو آموخت. ۶ سالم طول كشيد. هر هفته يك گوشه بيشتر به ما ياد نمى‏‌داد. یک درس سى‏ ثانيه‌‏اى رو برامون روى نوار مى‏‌خوند. مى‌‏برديم‏ منزل اونقدر تكرارش مى‌‏كرديم كه جزئياتشو حفظ كنيم و هفته بعد به استاد تحويل بديم. حالا يه‏ شوخيم بكنم. همسايه‏‌اى داشتيم، خدايار بود اسمش. خدا رحمتش كنه. بندهٔ خدا بارها به من‏ اعتراض كرد كه بابا مراعات كن! صدات دقيقاً پشت‏ ديوار ماست. وقتى و بيوقت روى اعصاب مائى! ديده‌‏ايد در پايگاه‏هاى آموزش نظامى، نيروهاى‏ بسيج، سپاه و ارتش طورى تربيت مى‌‏شوند كه‏ مى‌‏توانند راحت اسلحه را باز و بسته‏ كنند. بنده سال ۵۸ در كوچهٔ سپاه واقع در خيابان صفائيه‏  قم در ساختمانى با نماى سنگى زيبا كه هنوز هم‏ هست، اولين آموزش نظامى رو ديدم. ۱۴ ساله‏‌م‏ بود، روش باز و بسته‏‌كردن ژ۳ رو به ما ياد دادند. يادمه مربيان مى‌‏گفتند بايد اونقدر توى اين كار مهارت‏ پيدا كنيد كه چشم‌بسته هم اسلحه را باز و بسته‏ كنيد. چون اينجارو نگاه نكن. ممكنه توى سنگر تاريك در وسط دشمن مجبور شيد اين كارو بكنيد. بايد از حالا آماده شيد. خب اين نياز به تكرار داشت. اونوقت توى عرصه‏‌هاى مختلف اين هست. من دوست قاریی دارم عليرضا ندّاف. مى‌‏گفت: من يك‏ تحريرِ خاصّ رو كه مى‌‏خواستم بهش مسلّط بشم‏ تا روى صحنهٔ عمومى عين آب خوردن اجرا كنم، در تمرين‏‌هاى فردى صدها بار دیوانه‌وار تكرار می‌کردم. يكى از دور مى‌‏شنيد فكر مى‌‏كرد سوزن دستگاه ضبط روى اين‏ تحرير و غلت صدا گير كرده. ولى چاره‌‏اى نبود.
نوازندهٔ معروفى گفته بود: فلان قطعه ويولون را مى‌‏رفتم روى هر كدام از گل‏هاى قالى مى‌‏ايستادم، صد بار مى‏‌زدم. ساعتها روی فرش کار می‌کردم.
- نقد: هر پركردن موجب نيكوكردن نمى‏‌شود.
يك. تكرار، به خودى خود صحّت نمياره.
دو. استثناها هميشه استنثا هستند. نخبه‏‌ها ميانبر مى‌‏زنند.
يك. تكرار، به خودى خود صحّت نمياره؛ فقط براى‏ ايجاد روانى و سلاست خوبه. يك متن درست و درمان را اگر با نويسندگى قوى، جلوی یک مجری گذاشتند، براى اينكه سليس و روان بخواند، چند بار پیش خودش تكرار مى‌‏كند تا بى‌‏مكث و تُپُق‏ بتواند بخواندش. وگرنه اگر متن،‏ ادبيات و جمله‏‌بنديش غلط باشد، صد بار هم تكرار كنى، صحيح نمى‌‏شود. با حلواحلوا كردن دهن شيرين‏ نميشه. اصل حرف بايد درست باشد. تكرار، براى روانى‏ است. حالا گريزی مى‌‏زنم به كلامى از حضرت فاطمه(س). ایشان تعبيرى دارن که جاش اينجاس. توى‏ خطبه فدكيه مى‌‏فرمايد: أقولُ عَوداً و بَدءاً. يعنى من‏ حرفمو اول گفتم. بازم تكرار مى‌‏كنم. البته تكرار براى تأكيده نه روان‌‏شدن؛ ولى اونى كه‏ مُهمه اينه كه حرفش حرف درستى است. جای دیگر همان خطبه مي ‌فرماید: «لا اقولُ ما اقولُ غلطاً». يعنى حرفها و استدلال‏‌هام غلط و به قول قرآن شطط نيست. (آدرس؟؟). اگه توى مسجد مدينه به شما مردم ميگم از ولىّ زمان حمايت كنيد و اعتراض دارم‏ كه چرا خلافت از ريلش خارج شده، حرفام مبناى‏ معارفى داره: لقد قلتُ ما قلتُ هذا على معرفة منى. اگه از خليفه گله‌‏مندم، استنادم به قرآنه: به‏ آيات مربوط به ارث. ميگم چرا فدك رو كه ميراث‏ من از پدرم بود، غصب كرديد؟ حرفم درسته. تكرارشم نابجا نيست.
بنابر اين بايد اصل مطلب درست باشد؛ با تكرار تثبيت بشه. اگر اصل حرف غلط باشه، تكرار، بدتر‏ باعث نهادينه‌‏شدن يك عادتِ بد ميشه.

طرف مى‌‏بينى‏ تابلونويسى مى‌‏كنه دستشم در اثر كثرتِ نوشتن، قوى‏ شده؛ ولى غلط ياد گرفته. مکرّرنویسی و مشّاقی، دستشو قوى مى‌‏كنه؛ ولى تصحيح نمى‌‏كنه اغلاط رو. اون يك‏ پروسهٔ ديگه ميخواد.
لذا استاد حميدرضا نوربخش كه از اساتيد خوبِ آواز ماست، تهرانى‌‏المسكنه، ولى قمى است. ايشون به استاد ما حاج داود چاووشى كه شاگردش‏ بود، گفته بود: ما با هنرجويى كه هيچچى بلد نيست و به قول حافظ برخوردار از «لوح ساده» است كه‏ نقشى روش نيست، راحت‏تريم تا كسى كه رفته‏ يه چيزكى از آواز ياد گرفته و توى صداش هم‏ نشسته. اول بايد معلومات قبليشو كه در اثر تكرار در جانش نشسته، پاك كنيم؛ بعد با معلومات جديد جاگزين كنيم. نوربخش به شوخى گفته بود كه ما بايد دوبله‏ از اينا شهريه بگيريم! چون كار مارو سخت‏تر مى‌‏كنند. صد رحمت به اونى كه هيچچى نمى‌‏دونه.
ب. استثناها... اينكه الزاماً بايد از راه‌هاى سخت رفت و تكرار كرد و دنگ و فنگ كشيد، عموميّت ندارد. هميشه‏ استثناهاى هر رشته ميان قواعد رو به هم مى‏‌زنند. مثلاً در خوشنويسى معروف است: ۴۰ سال صرف وقت‏ لازمه تا انسان به مراتب بالا و رشك‌‏انگيز برسه. در حالى كه در همين قم خودمون ما يك دوست از قضا چپ‌‏دست‏ داشتيم به نام ابوالفضل خزاعى كه الان از اساتيد خط نسخ‏ كشوره؛ اما در خلال چهار پنج سال، راهِ چهل‏ سال رو رفت. يعنى كار نيكوكردن با طى شورت‏‌كات‏ و ميانبر هم ميسّر است.
پدرم آقای تاکندی در خلال يكى از نامه‏‌ها یش به مرحوم پدرش ملاعلى‌‏اصغر ميگه: من‏ ترسم اينه كه توى حجره‌‏ها و جلسات درس معطّل‏ بشم. يعنى صرفِ درس‏‌خواندن و اينكه بگى من ۲۰ سال است در درس خارج فلان استاد مُبرَّز شركت‏ مى‏‌كنم، كافى نيست. و شايد اصلاً حسن نباشه. يعنى‏ چى؟ يعنى اگه بتونى ملكهٔ اجتهاد رو در اولين فرصت‏ در خودت ايجاد و تقويت كنى، بايد از پيله بیرون بزنى‏ و خودتو پِر بدى!
بعضى سالكان با خلاقيّت فردى، راه‏‌هاى میانبر پيدا مى‏‌كنند. مطلب زير گرچه جنبه شوخى دارد، ولى‏ حقيقتى است:
دوست شاعر قزوينيم امير عاملى یکبار مى‏‌گفت: گاهى که به ديدار اماکنی مثل‏ مسجد جامع قزوين مى‏‌رفتم، عمداً مى‌‏رفتم پس و پشت‏ها تا يك نكتهٔ كوچك را بيابم و به خاطر بسپرم‏ يا يادداشت كنم. بعد در جلسهٔ معماران و... كه هر كس پُز مى‌‏داد كه مسجد جامع قدمتش چنين و بنا و اسلوب ساختش چنان، من مى‏‌گفتم: خبر‏ داريد در ضلع غربى اين بنا در رديف ششم، آجر شماره ۹ شكست مختصرى پيدا كرده كه بايد بررسى‏ كرد چرا؟ تعجب افراد برانگیخته می‌شد و خيلى وقت‌‏ها اين تدبير جواب مى‌‏داد و گمان‏ مى‏‌كردند كسى كه با اين دقت شمارهٔ آجر شكسته‏ را هم دارد، لابد اطلاعات كلّ بنا را مثل كف دست‏ مى‏‌داند. در حالى كه هیچ از این خبرها نبود!
این را از سرِ تفنّن و طنزآورى گفتیم. توصيه اين نيست كه بايد چنين كرد. چون سريعاً لو مى‌‏رود كه اين معلومات به‏ تَه مى‌‏رسد. نكته اين است كه ميانبرهايى وجود  دارد كه استفاده از آن‏ها خيلى وقت‏ها شما را از واكاوى براى انباشت اطلاعات كه خيلى زوايايش‏ شايد بكار هم نيايد، بى‌‏نياز مى‌‏كند.
تبديل دانشجو به «ماشينِ مطالعه» (جايى شنيدم انگار؟؟) صحيح نيست؛ همانچه عوام «خرخوانى»ش‏ مى‌‏نامند. از خواهرزاده‌‏ام مهدى مرادى شنيدم اين تعبير را: كتاب‏‌هايى كه نبايد خواند؟؟ و نيز گفت: به تازگى؟؟ كتابى منتشر شده به نام «چگونه در بارهٔ كتاب‏‌هايى كه نخوانده‌‏ايم، حرف بزنيم!»؟؟
باری! پايين‌بودنِ سرانهٔ مطالعه در ايران فاجعه است؛ اما آنورش هم لبهٔ ديگر اين‏ بام است و ضرورتِ چيزى به نام‏ «ترويجِ‏ كتاب‏‌نخوانى» رخ مى‏‌نمايد!
مهدى مرادى از كانال تلگرامى «مصطفى ملكيان» نقل كرد: «حوزه‏‌هاى علميّهٔ ما گونه‌‏اى طرّاحى شده كه‏ مى‏‌توانى بزرگترين مرجع تشيّع بشوى؛ ولى از اوّل تا آخر عمرت تنها ۱۰۰ كتاب خوانده باشى: در ادبيات‏ جامع‌‏المقدّمات، سيوطى، مُغنى. در منطق فقط «المنطق». در فقه: شرايع و لمعه و مكاسب. در اصول فقه رسائل و كفايه. اما روشنفكران ما سالانه صدها كتاب مى‏خوانند.»
گرچه اخطار ملكيان بجاست و باعث مى‌‏شود طلبه، ملاّ و اهل‏ نِقاش و با ذهن استدلالى بار نيايد، اما باركشى از ذهن‏ و تكلّف به اينكه حتماً در سال باید صد كتاب‏ بخوانيم، چرا؟
در خصوص بنده كاتب‏‌الحروف رضا شيخ‌‏محمّدى‏ برخى دوستان مى‌‏گويند با اينكه روزها تا ۱۲ مى‏‌خوابي، چطور به اينهمه كار در حوزه‌های مختلف رسیده‌ای؟
در پاسخ گفته‌‏ام: شيوه‌های خلاقانه‌ای دارم تا با كمترين تلاش‏ به نتيجه برسم. مى‏‌توان به جاى كتابخوانى، با كتاب‌خوان‏ها دمخور شد و به شكل سوءاستفاده‌‏گرايانه‏‌اى آنها را به حرف‏ كشيد! اگر قوّهٔ تداعى معانى‌شان خوب باشد، عالى‏ است.

درهمین گعده‌‏هاى عادى و ديدارهاى‏ خانوادگى با حضور بستگان کتابخوان، موضوع طرح كنيد. فرد كتابخوان يحتمل يادش مى‌‏افتد كه افلاطون در فلان‏ جا چنين گفته و نيچه در بهمدان كتابش اين را مطرح‏ كرده... و می‌گویدش. سريعاً شما فيش‌‏بردارى كنيد. ترجيحاً اصل‏ چند كلمه را عينا اگر توانست به ياد آورد بهتر... بعداً در گوگل کاملش را سرچ مى‌‏كنيد و به اصل متن دسترسى‏ مى‌‏يابيد. فيش را حتما تهيه كنيد تا فراموش نكنيد. مطالب، فرّارند. حال به جاى خواندنِ‏ كلّ كتاب افلاطون، فقط روى آن تكه كه مى‌‏تواند در دل پژوهش شما مثل نگينى خوش بنشيند، زوم كنيد.  این یک شگرد و تکنیک برای رسیدن به مقصود، بدون تکلف و عرق‌ریزی است...

ببینی! ما در رسانه مجبوریم تشويق به كاركردن کنیم و این براى از جاجهاندنِ آدم بيكار خوب است؛ ولى بيدرنگ بايد توصيه‌‏ها به سمت كار مفيد سوق يابد. وگرنه بيراهه‌‏روى فضیلتی بر توقف ندارد.
نیز کسی منکر ضرورت توصیهٔ رسانه‌ای به ممارست، پشتکار و تکرار نیست؛ اما فقط برای روانىِ اجرا؛ اما نه تصحيح اغلاط. (اگر بتوانی در آخر با ضرب‌المثل کار نیکوکردن از پرکردن است پایان‌بندی کنی، عالیست.)
پاورقی‌ها:
۱. پدرم مى‌‏گفت: پدرشان مرحوم ملاّ على‌‏اصغر تاكندى تعبير مى‌‏كرد: «آدم بيكار دست راست مردم است!» (چون فارغ‌ال‏بال است، از او كار مى‏‌كشند!)
۲. آقاى قرائتى ابراز مى‌‏كرد: فقط داستانسراى يوسف و زليخا نباشيد؛ بلكه از آن درس‏هاى امروزى بگيريد!
۳. قيصر امين‏‌پور
۴. نهج‌‏البلاغه، نامهٔ ۳۱
۵. اشاره به عاملةٌ ناصبه را اولین بار از شيخ محسن قرائتى شنيدم.
۶. از دوستم سيّد مهدى حسينى معروف به «پابرهنه» در ۸۳/۱ شنيدم. دوست خوشنويسم «هادى پناهى» هم در ۸۲/۳ تعبير «مبال‌شور» را در عین اینکه کار، عار نیست در وصف افرادِ بدسلیقه‌ای که فرصت‌های خوب برای کارهای شرافتمندانه را از دست داده‌اند و ناچارند تن به هر خفّتى دهند، به‏‌كار بُرد.


برچسب‌ها: عسل و مثل, تلاوت نطق‌اندرون, تاکندی, امیر عاملی
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه هفدهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 17:44  توسط شیخ 02537832100  | 
 

https://t.me/rSheikh/1330

 


برچسب‌ها: امیر گرامی, منزل قم, قم
 |+| نوشته شده در  سه شنبه شانزدهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 18:12  توسط شیخ 02537832100  | 
https://t.me/rSheikh/1326

اتود«تلاوتِ نطق‌اندرون»

۱. شروع جلسه با تلاوت آيهٔ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسي أَنْ يَکُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ... قبل از اينكه آيهٔ ۱۱ سوره حجرات را تكميل كنم، اينجا درنگى مى‏‌كنيم. قرآن از عيبجويى و عيب‏گويى‏ پرهيز مى‌‏دهد.
۲. سرت به كار خودت باشد. طوبى لمن شغل عيوبه‏ عن عيوب النّاس؟؟ خود را به نديدن و حمل فعل‏ مسلم به صحّت بزن. چه بسا شب توبه كرده باشد. خليفهٔ خدا باش و ستارالعيوب.
۳. آيا ستر عيب، ما را به دامچالهٔ دیگری نمى‏‌اندازد؟ باعث استمرارِ عيب در طرف مقابل نمى‌‏شود؟ اگر بينى و نابينا و چاه است، خاموش‌‏نشينى به سقوط نابينا در گودال و احياناً مرگش منجر نمى‌‏شود؟ جايگاه امر به معروف و نهى از منكر كجاست؟ واجبى كه اگر تعطيل شود، اخطار داده‌اند که بلا دامنگير جامعه‏ مى‌‏شود.
۴. پس سرت به كار خودت نباشد! عيبجو و عيب‏گو باش؛ منتها از راهش.
۵. يك راهش اين است كه عيبِ طرف را كادوپيچ كن‏ بهش بده. هم گفته‌ای و رسالت اصلاحيت را انجام داده‌اى؛ هم طرف دلخور نمی‌شود. (أهدى الىّ‏ عيوبى)... يكجور ذمّ شبيهِ مدح!... روش هنرمندانهٔ حسنین(ع) برای تذکر به پیرمردی که وضویش اشکال داشت.
۶. راه دومش اين است كه عيب را بگويى؛ ولى فی‌الفور با حُسنِ قويترى جارويش كنى و در واقع بعد از اظهار، استتارش كنى! به جاى اينكه بگويى: «شهيد رجايى، خیلی عالم و باسواد نیست!» بگویی: «عقلش از علمش بيشتر است.»
از مقام معظّم رهبرى سخنرانيى در ۹۶/۳/۱۵ ساگرد ارتحال امام(ره) از شبكهٔ قرآن پخش شد كه جنس‏ صداى رهبر نشان مى‏‌داد مربوط به دورهٔ جوانى‏ ايشان است. معظم‌له داشتند خاطرات مربوط به دوره‏ تحصيلشان را نقل مى‌‏كردند. عنوان فرمودند: سال ۱۳۳۶؟؟ در قم در درس خارج امام حاضر شدم. ايشان‏ دو نوبت صبح و بعد از ظهر از منزلشان در يخچال‌‏قاضى مى‌‏آمدند مسجد سلماسى درس خارج فقه و اصول مى‏‌گفتند. منتها برخلاف برخى علما (اسم‏ يكى از علما را بردند) كه قبل و بعد از درس با طلبه‏‌ها خوش و بش مى‌‏كردند، امام اصلاً عادتش اين‏ نبود. خيلى بى‌‏سروصدا مى‌‏آمدند و مى‏‌رفتند. به نظر مى‌‏رسيد طلبه‌‏ها نبايد از استادى كه «سرد» برخورد مى‌‏كند، خوششان‏ بيايد؛ اما برعكس، خيلى از امام استقبال شد.
از كلام مقام معظم رهبرى اين روش را آموختم كه‏ می‌توان تحت‌‏الشعاعِ یک حسنِ قويتر، «سردىِ رابطه» را که وصف مثبتی نیست، به يك شخصيت بزرگ نسبت داد.
۷. اگر اين روش‌‏ها را ياد بگيريم، مى‌‏توانیم بدون كتمان و ستر و بدون افتادن به دام‏ آفات، از ضعف‌ها یاد كنیم.
كسى كه روشِ كادوپيچ‏‌كردنِ‏ نقائص ديگران را بلد نيست، بهتر است از خيرِ عيبگويى و عيبجويى بگذرد و مشكل درست نكند. مراتب امر به معروف و نهى از منكر ناظر به همين است كه لزومى ندارد هر كس از هر منكرى نهى كند. قرآن در جاهاى مختلف از زوم‌کردن بر کاستی‌های دیگران خصوصاً اگر رنگ تمسخر بگیرد، پرهیز داده است؛ از جمله در سورهٔ حجرات آیهٔ ۱۱... آيه را ناقص تلاوت كردم. كاملش‏ مى‌‏كنم و التماس دعا: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسي أَنْ يَکُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسي أَنْ يَکُنَّ...


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون, امام خمینی, مقام معظم رهبری, قرآن
 |+| نوشته شده در  دوشنبه پانزدهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 21:52  توسط شیخ 02537832100  | 
فولدر حاوی ۵ فیلم:

http://mediafire.com/folder/j78itioqi7dnq/6803

انتشار در بلاگ تاکندی:

 http://takandi.blogfa.com/post/47

انتشار در کانال تلگرامیم:

https://t.me/rSheikh/1321

 


برچسب‌ها: قزوین, تاکندی, امام خمینی, مسجدالنبی قزوین
 |+| نوشته شده در  یکشنبه چهاردهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 18:56  توسط شیخ 02537832100  | 
https://t.me/rSheikh/1321

~یک دقیقه


برچسب‌ها: امام خمینی
 |+| نوشته شده در  یکشنبه چهاردهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 14:13  توسط شیخ 02537832100  | 
http://ax.blogfa.com/post/74


برچسب‌ها: امام خمینی
 |+| نوشته شده در  یکشنبه چهاردهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 14:6  توسط شیخ 02537832100  | 
سبكبارمردم سبكتر روند! (۱)
به نام خدايى كه طبق آيهٔ ۲۸ سوره نساء تخفيف‏‌دهنده و سبك‏‌گيرنده نسبت به آدمى توصيف‏ شد. (۲)
ببينيد ما انسانيم و تا وقتى در دنيا هستيم، درگير حوائج دنيوى كه بايد تامين بشه. منتهاى مراتب يك‏ سرى نيازهاى ما واقعى است. يعنى بدون اونها حياتمون به مخاطره ميفته. آب، اكسيژن، نيازهاى‏ اوليّه غذايى. ولى يك سرى چيزا حالت تفنّنى داره. ما به شكل‏ كاذب، تبديلش مى‏‌كنيم به نياز. مثل پيش‏‌غذاها و دِسرها. من بچه بودم توى همين قم شبها مادرم (براى‏ من و سه تا خواهرام) تنقّلاتى مثل نخودچى/كشمش‏ و قاووت مى‌‏آورد (مركّب از آرد نخودچى و شكر و برخى ادويه‏‌جات). از مادر مرحومم اسمش را ياد گرفتم: «شب‏چَره». جزو لوازم حيات نبود. دلخوشكنك بود و خاطره‌‏انگيز. بايد مى‌‏بود البته. نميگيم بايد فقط متمركز مى‏‌شديم روى حوائج بخور و نمير! ولى خب خيلى وقتا بدنمون به اين چيزا نياز نداشت. ولى ما شرطى شده بوديم. انگار بدون‏ شب‏چره خوابمون نمى‌‏برد. براى انسان‏هاى امروز البته تنوّع اين اغذيهٔ فرعى‏ و مستحب بيشتر هم شده. شايدم نشه يا حتى صلاح‏ نباشه بگيم بايد اينا از سبد غذايى حذف كرد. ولى‏ خوب نباشه دردسره. بايد فكر اون موقع رو بكن كه‏ نيست! ممكن جايى برى چاى و قليان و سيگار نباشه. تكليف چيه؟ ببين سعدى در گلستانش داستان‏ دو نفرو نقل مى‌‏كنه. ميگه: يكيشون آدم ضعيفى بود كه «هر به دو شب، افطار كردى». هر ۵۰ ساعت يك‏ بار، غذا مى‏‌خورد. خودشو اينجورى عادت داده بود. دومى به قول ايشان: يك آدم قوىِ «بسيارخوار» كه‏ «روزى سه بار خوردى»... از قضا اينها با هم همسفر شدند. وارد شهرى شدن... آقا همين ورودى شهر پاسبان‏ها به اينا مظنون مى‏شوند و دستگيرشان‏ مى‌‏كنند. متهمشون مى‌‏كنند به جاسوسى... بعد نه‏ مى‌‏ذارن نه برميدارند. بدون محاكمه مى‌‏برند حبس‏ خانگى. درِ خونه رو قفل نكردند؛ «به گِل برآوردند»: گل مى‌‏گيرند و ولشون مى‌‏كنند به امان خدا. يه روز/ دو روز/ چهار روز/ ده روز / دوهفته بعد معلوم ميشه‏ اى دل غافل! اينا كاره‌‏اى نبودند. ميان درو ميشكافند كه آزادشون كنند. مى‌‏بينند فردِ قوى از دنيا رفته. اما اون ضعيفه بيحاله ولى نيمه‌‏جانى در تن داره. اون از مرگ جان به در مى‌‏بره... بعد سعدى ذيل داستانش‏ اين قطعه زيبارو آورده: چو كم‏‌خوردن طبيعت شد كسى را / چو سختى پيشش آيد، سهل گيرد... تو حالا خواسته يا ناخواسته وقتى قانع باشى و عادت‏ كرده باشى به اقتصاد مقاومتى، جنگ هم بشه، دووم‏ ميارى. در واقع قناعت، نوعى توانگرى است. از اونور: وگر تن‏‌پرورَست اندر فراخى / ‏چو تنگى بيند ازْ سختى بميرد... شكم‌‏پرست باشه، به مشقّت ميفته... ‏القناعة مال لاتنفد. مال پايان‌‏ناپذير است‏. سعدى يك جا به خودِ قناعت خطاب مى‏‌كند و از او توانگرى مى‏‌طلبد: اى قناعت! توانگرم گردان‏/كه وراى تو هيچ نعمت نيست.  بعضيا مى‌‏بينى به نوشيدن چاى يا دخانيات اعتياد پيدا كردند. اگر نخورند، نكِشند، كمِ كمش سردرده. گاهى‏ به التماس ميفتند براى تهيه‏‌ش. خب اين يك نقصه‏ خب. اساساً وابستگى خوب نيست. اينكه در صورت‏ كمبود و فُقدان يك چيز، بخواى به تب و تاب بيفتى. حالا بذاريد كلامى نقل كنم از على(ع) كه شايد نشنيده باشيد. ايشون مقايسه ميكنه درختان بيابانى‏ رو با اشجارِ تيتيش‏‌مامانى! اين توى نامه ۴۵ نهج‌‏البلاغه است. خطاب به‏ «عثمان‏‌بن حُنَيف»... فرماندار بصره بود... من اينكه‏ كلمات عربى رو به صورت موزائيكى لابلاى‏ صحبتهام مى‌‏گنجونم، دوست دارم اين شيوه باب‏ بشه. چون ايرانيها هم زبانشون خيلى نزديكه به‏ ادبيات عرب. راحت ما مى‏‌تونيم به گفتارمون غنا ببخشيم. مى‌‏فرمايد: الشَّجَرَة الْبَرِّیة..‌ برّ يعنى: بيابان... درختان بيابانى رو اگه دقت كنيد، چوبشون سخت‏تره: أَصْلَبُ عُوداً. صلابتشون بيشتره. نه كه خودشون رو با آب و هواى كوير وفق دادند، جاندار و مقاومند(۳). در صورتى كه: الرَّوائِعَ الْخَضِرَة. درخت‏هايى كه دائم آبيارى شدند، بله! سبز و خُرّمند؛ ولى پوستشان نازكتره: أَرَقُّ جُلُوداً. جلدشون‏ رقيقتره. درختچه‏‌هاى روئيده در دل كوير رو النَّباتَاتِ البَدَویة كه نگاه مى‌‏كنى، توى شومينه ميندازى، شعله‏ افروخته‌‏ترى دارند: أَقْوى وُقُوداً ديرتر هم خاموش‏ مى‌‏شن: أَبْطَأُ خُمُوداً. ببين من از دل اين جملاتى كه مال هزار و اندى سال‏ پيشه، روش صرفه‏‌جويى در حامل‏‌هاى انرژى رو مى‌‏كشم بيرون! بعد حضرت مى‌‏فرمايد: من خودمم اينجوريم: يعنى: كويرزادم! قَدِ اكْتَفى مِنْ دُنياهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ‏ به دو قرص نان جو اكتفا كردم. يعنى كم‏‌مصرف; سبكبار و البته پربازده: المؤمن قليل‌‏المؤنه و كثيرالمعونه. بلاتشبيه شبيه شتر كه مى‌‏گويند: خارْ مى‏‌جَوَد؛ بار مى‌‏برَد! كنايه از انسان‏هاى پركار، سخت‏كوش و كم‏‌خرج. سعدى هم مى‏‌گويد: بيچاره‏ خار مى‌‏خورد و بار مى‏‌بَرد!... مندر عمليات والفجر ۱۰ در زمستان ۶۶ شاهد بودم‏ كه توى ارتفاعات مشرف به حلبچه چيجورى بچه‏‌ها با يك قرص نانِ باران‏‌خورده عراقى مقاومت‏ مى‏‌كردند. ۲۲ سالم بود اون موقع... يعنى‏ سخت‌ت‏رين كارهارو با كمترين و ارزانترين مواد سوختنى انجام مى‌‏دادند. وقتى تو اينطورى باشى، توى اتّفاقات غيرمترقّبه فراغ‏ بال بيشترى دارى: نمونه‏‌ش سلمان فارسى (هموطن خودمون!). ايشون‏ حتى وقتى كه حاكم مدائن بود، عجيبه. ميگن سيل سهمگينى به خاطر طغيان رودِ دجله در شهر جارى شد. خدا نصيب نكنه. اينجور وقتها انسان همه‏ چيز رو تمام‏‌شده مى‌‏بينه. مردم به تب و تاب افتادند كه اى واى سرمايه‌‏هام رفت... خونه‌‏م، زندگيم، گاوصندوقم، فرشم، مُبلم... من باشم ميگم: آرشيو سى.دی‌هام. بايگانى نوارهام (چون من دوستان‏ مى‏‌دونن: بايگانى عريض و طويلى دارم). عيال ميگه: ظروف چينيم... باباى من باشه ميگه: كتابهامو... ولى‏ ديدند سلمان كه تازه فرماندار شهر هم هست (بايد كلى قليان قُبل و تشكيلات داشته باشه) ديدند‏ پنج قلم جنس رو برداشت يا على! گفتند: كجا ميرى؟ به كجا چنين شتابان؟ گفت: ميرم بالاى تپه. سآوٖى الى‏ جبلٍ يعصِمُنى من الماء. ميرم اون بالا سيل منو نبره. گفتند: دارائيهات؟ گفت: همه رو دارم ميبرم! نگاه كردند ديدند نه خاورى، نه‏ نيسانى، نه موتورسه‏‌چرخه‌ای نه گارى دستى‌ای. گفتند: با چى؟ چيجورى؟ شوخى مى‏‌كنى! گفت: نه! كل دارائيم همين پنج قلم جنسه كه‏ همراهمه: پوستين و شمشير و عصا و قلم و دوات. خلاص!... عمل كرد به: تَخفّفوا تلحقوا نهج؟؟... ما در كشور خودمان با توجه به محدوديّت آب و مواد سوختنى و... مى‏‌توانيم با تدبير، به اين حالت‏ برسيم. و تازه به قول كارشناسان اصلاً نياز نيست كم‏ مصرف كنيم؛ كافى است درست مصرف كنيم. دو ايده براى صرفه‏‌جويى به ذهن بنده می‌رسد می‌گویم: در خصوص شست و شوى البسه، مى‌‏دانيد يقهٔ‏ پيراهن آسيب‌‏پذيرتر است در مقابل چرك‏‌شدن. خيلى وقت‏ها بقيه قسمت‏ها آنقدر چرك نشده. يقه‏ شايد يك يا دو روزه چرك مى‌‏شود و در معرض‏ ديده‏‌شدن هم هست. به خاطر آن كلّ پيراهن را مى‌‏اندازى ماشين لباسشويى. هم مصرف پودر، هم‏ برق، استهلاك ماشين، فرسايش خودِ لباس... راه‏ ابتكاريش كه بايد به خياطها طرحش را داد: با هر پيرهن كه مى‌‏دوزند، پنج تا يقه خالى هم بدوزند! (چيزى‏ مثل آستين مستقل كه خانم‏ها بعضاً دارند) در همان‏ حال كه پيراهن تن توست، بتوانى يقه‌‏اش را عوض‏ كنى. يقه را هی عوض كن و بده‏ خانم بشويد. پيراهن را ديرتر بشوى!... و دو: ساختن شيرهاى آبى كه جهتِ خروج آب، نه عمودى‏ (به سمت مجراى فاضلابِ كاسه دستشويى) كه افقى‏ باشد. مجراى خروج هم باريك در حدّ دو ميليمتر باشد؛ به نحوى كه اگر آب را زياد و پرفشار باز كنى، بپاشد به پيراهن و شلوارت و جيغت را درآورد و مجبور شوى آب را كم باز كنى!... نتيجه‏‌گيرى: تنقّلات خوبه. ولى اعتياد بهشون بَده. نباشه اذيت ميشى. سعى كن هر چقد ميتونى مثل‏ درختان بيابانى مقاوم باشى؛ كم‌‏مصرف و پُربازده. اينجورى هم مفيدترى، هم راحت‏ترى. به خصوص‏ در مواقع كمبود. لذا ميگن: سبكبارمردم سبكتر  روند!

پاورقی۱: انجامِ پژوهش براى راديو معارف. اجرا: سه‏‌شنبه ۹۴/۸/۵، ده‏ دقيقه به ۸ صبح در پشت تلفن برنامه زنده «مهربان باشيم»... انتشار يك دقيقه از فيلم آن در اينستاگرام، همراه با لينكِ فيلم كامل در آپارات. اجراى مجدد اين ضرب‏‌المثل در استوديوى راديو معارف‏ براى برنامه شبستان، تهيه‌‏كننده: اميرعباس خاقانى، انتشار لينك اين‏ فيلم در آپارات‌‏
۲. يُرِيدُ الله أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ الاْنسَانُ ضَعِيفاً
۳. شوهر خواهر اوّلم آقا شيخ صادق مرادى در پاييز ۹۴ مى‌‏گفت: وقتى پدر مرحومم جليل را كه حدود ۹۲ سال عمر كرد و در اثر سرطان فوت شد، در وقتى كه در قم مهمانمان بود، به حمّام مى‌‏بُردم و پشتش را كيسه مى‌‏كشيدم، حس مى‌‏كردم بدنش به سفتى اين ميز چوبى است. (آقاى مرادى كف دستش را با فشار به سطح ميز مقابلش‏ كشيد)... بچه‏‌هاى روغن نباتى اين استحكام جسمى را ندارند.

یادآوری: همین متن را با انتخاب آیه‌ای در صدر و ذیلش، به تلاوت نطق‌اندرون تبدیل کن یا شیخ!

فیلم رضا شیخ ‌محمدی، برنامهٔ زندهٔ «مهربان باشیم»، ۹۴/۸/۵، یک ربع به ۸ صبح، راجع به ضرب‌المثل «سبکبارمردم سبکتر روند»:
Http://aparat.com/v/6KQLN

https://t.me/rSheikh/236

 اجرایمجدد همین ضرب‌المثل، استودیوی رادیو معارف، برنامهٔ شبستان، فیلم پشت صحنه:

Http://aparat.com/v/PiRyq

Http://youtu.be/0i-BDLzqcJs

https://t.me/rSheikh/1292

https://t.me/rSheikh/1316

 انتشاراینستاگرامی:

https://www.instagram.com/p/BU1fM5oAX2J

 


برچسب‌ها: عسل و مثل, تلاوت نطق‌اندرون, رادیو معارف, قم
 |+| نوشته شده در  جمعه دوازدهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 22:13  توسط شیخ 02537832100  | 
  بالا