شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 

https://t.me/rSheikh/1396

http://sheikh.blogfa.com/post/438

 

۱. از امتیازات ابنای بشر، برخوردارى از ثبات شخصيّت است. مردم نگاه مثبت ندارند به کسی که پروفایل تلگرامیش حاوی عکس‌های او در شکل و شمایل‌های متضاد باشد. مگر بازیگر هستی که اینقدر نقش عوض می‌کنی؟ یکرنگ باش!

۲. جلوهٔ ثباتِ شخصيت، ثباتِ كلام است.
مرد وقتى حرفى زد، ديگر زيرش نمى‌‏زند. حرفش دو نمى‌‏شود.
۳. تبرّی می‌کنیم از کسانی که لجوجند و مى‏‌گويند: مرغ يك پا دارد.‏ اين حالت ناصواب است. بعضی‌ها متقاعدشان هم می‌کنی، از حرف ناحساب خود دست برنمی‌دارند. یاد داستانی افتادم که در فیلمی از شيخ على تهرانى (که نمیدانم با تقصیراتش چه کرد؟) شنيدم... سخنرانى‌‏ کرده بود در استوديوى تلويزيون عراق در زمان جنگ‏ تحميلى و روی وی.اچ.اس ضبط شده بود. فيلم را در همان دههٔ ۶۰ از دوستم شيخ‏ محمّدحسن باريك‏‌بين فرزند امام جمعهٔ فقید قزوين گرفتم.
داستان مسافرى را می‌گفت که می‌خواست مقدارى گوگرد را به‏‌طور قاچاق‏ از يكى از مرزها عبور دهد. يكى از مأموران‏ ژاندارمرى در حين تفحّص پى به ماجرا برد و در حالى كه قدرى از گوگردِ كشف‌‏شده را در كف دست‏ داشت، گفت:
«كجا مى‌‏برى اين گوگردها را؟»
مرد بى‌‏آنكه خود را ببازد، گفت:
«گوگرد نيست و سياه‌‏دانه است سركار!»
افسر مشخّصات سياه‏دانه را كه با گوگردى كه در كف داشت، سازگار نبود، يك به يك بر شمرد؛ ولى طرف كوتاه نمى‌‏آمد و اصرار داشت مادّهٔ مزبورْ سياه‌‏دانه است!
مأمور مرزبان سماجت مرد را كه ديد، گوگردها را درون ظرفى ريخت و كبريتى بهش زد و یکهو برد زير ريش طرف! مسافر دادی کشید و عقب رفت؛ ولی سریع خودش را جمع کرد و گفت:
«ديديد گفتم سياه‌‏دانه است!»
این مدل پافشاری بر حرف باطل، قیمتی نیست. در بین اقشار مختلف، چنین افراد سمجی داریم که ابوجهلند و نرمی نشان نمی‌دهند... حقير با برخی از این اصناف چون سروکار بیشتری داشتم، در برخی نوشتجاتم به آنها نیش زده‌ام. برای نمونه داستانكى نگاشتم كه در ۷۸/۲/۲۱ در هفته‏‌نامهٔ ولايت قزوين به چاپ‏ رسيد و مُلهَم از يك ماجراى مستند واقعى‏ بود. بخوانید:
«هوشتك» همان سوت يا صفير باشد كه در نواختنِ‏ آن خلايق هر يك شيوه‏‌يى دارند. در خاور ميانه مرسوم است كه زبان را در دهان تا كنند و دو انگشت نشان و كوچك بر آن نهند و آنگاه لب‏‌ها را به هم نزديك كنند و النّهايه از ميان انگشتان بدمند. در اين حال به مددِ پاره‏‌اى قواعدِ فيزيكیّه كه اينجا مجال ذكرش نباشد، صفيرى تند و تيز و دوربُرد توليد شود كه در خيابان و بيابان براى خبركردنِ اصدقأ و يادآورى قرار ملاقات افاقه كند؛ آنگونه كه هرگز جيغ‏ و داد، كار آن نكند. در تواريخ آمده است:
روزى از روزها يكى از حضرات دستارپيچ، فردى‏ لباس‌‏شخصى را مشاهده نمود كه در آموختنِ سوت ‏دوانگشتىْ ماه‌‏ها وقت و قوّت صرف نموده و هنوز به‏ جايى نرسيده بود. طبق معمولْ اراده و پشتكار وی را تحقير نمود و ناديده انگاشت و فرمود:
«اين كارِ خُرد كه اينهمه صرف وقت لازم ندارد. صفيركشى را بايد در همان دقايق نخست آموخت. بنده خود اگر در شأن و زىّ خويش مى‌‏ديدم، ثابت‏ مى‏‌نمودم كه چه‏‌سان اين فن را مى‌‏توان از صِفر، ظرفِ‏ چند ثانيه به سرانجام رساند. در عوض بنده‏‌زاده حىّ‏ و حاضر و براى امتحان مهيّاست.»
پس پسر را فرا خواند و فرمود:
«بسم الله! زبان را تا كن و سوت دوانگشتى بنواز تا آقا ببينند!»
پسرِ جناب مستطابْ تقلاّى بسيار نمود و جز بادى‏ بى‌‏هدف از لاى انگشتانش صادر نشد!
پدر بى‌‏درنگ محلّ نزاع را تعويض نمود و فرمود:
«کوتاه نیا! به اقسام آسانترِ صفيركشى رو آور! آره جانم! توفير نمى‌‏كند.»
پسر تمام شيوه‏‌هاى صفيركشى را آزمود و حتّى از پسِ‏ آسانترين نوع برنيامد. پدر خود را از تك و تا نيفكند و فرمود:
«دست و پايت را گم نكن! به اعصاب خود مسلَّط باش. هيچ مهم نيست. شعر كه بلدى بخوانى! گُل، گل، گل از همه رنگ، سرت ‏رو با چى‏ مى‏‌شورى، با شامپو گلرنگ! را زمانى بلبل‌‏وار مى‌‏خواندى.»
پسر هاج و واج مانده بود و پدر را بِرّ و بر مى‌‏نگريست. پدر فرمود:
«عزيزكم! مى‏‌دانم كه مى‌‏دانى! آقا هم مى‌‏دانند كه‏ مى‏‌دانى! تنها گفتيم بالحسّ و العيان چند چشمه بيايى. فروگذار نكن و با حيثيَّت اين بنده ملاعبه نفرما!»
باز جواب نیامد. فرمود:
«حال‏ كه چنين است، تو را به خود وا مى‌‏گذاريم كه هر چه‏ خود مى‌‏خواهى، به نمايش گذارى. آيا زحمت نيست‏ برايت كلّه‌‏معلَّق بزنى؟ آهان جانم! به يك كلّه‌‏معلّقِ‏ دبش و تگرى مهمانمان كن!»
پسر برخاست و به زحمت كلّه‌‏معلَّقى زد. پدر كه از شوق و شعف بال در آورده بود و از شدَّت ابتهاج در پوست نمى‏‌گنجيد، گفت:
«بارك‏‌الله! نفرمودم: سوت دوانگشتى كار ندارد؟»

پس لجاجت حسابش از ثابت‌‏قدم‏‌بودن‏ و یک‌حرف‌زدن جداست. انسانِ یک‌کلام، تكليفش با خودش روشن‏ است. به قول امروزی‌ها می‌داند با خودش چندچند است!‏ ديگران هم راحت مى‌‏توانند تكليفشان را در قبال‏ او بدانند.
«يك‌‏كلام‏‌بودن» (تعبير بازارى‌‏ها) نمادى است كه فرد در درون هم، متزلزل و متذبذب نيست و يك كار را كه‏ شروع مى‌‏كند، تا به انجام نرساند، وِل‏‌كن معامله‏ نيست. از اين شاخ به آن شاخ نمی‌پرد.
قرآن هم به اين امر اذعان دارد و مى‌‏گويد:
يُثَبِّتُ الله الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا (ابراهيم: ۲۷)
خدا اهل ايمان را با قول و عقيدهٔ ثابت در دنيا و آخرت پايدار مى‏‌دارد.
نمى‌‏گوييم تجربه‌‏كردن بد است؛ ولى مدام جاعوض كردن، باعث مى‌‏شود نتوانى ريشه بدوانى. استاد خطم‏ احمد پيله‌‏چى به من گفت:
يك بار پير دنیادیده‌اى به من مشورت خوبی داد. گفت:
«درخت بايد يكجا مستقر باشد تا قوى و مرتفع شود. شما هم‏ از هنرکده‌های اجاره‌ای و متغیّر طرفی نمی‌بندی.‌‌.. به فکر باش در يك نقطهٔ ثابت در قزوین، مغازهٔ ملکی داشته باشی.»
استاد خط ما دست ‏به‏ كار خرید هنركدهٔ ملكمحمّد در قزوين شد و سال‌های سال برای حفظ آن پاتوق پایمردی کرد.
بعضی‌ها حتی در قراردادن یک گلدان در یک جای خانه مردّدند. هی نظرشان عوض می‌شود... مادر مرحومم مى‌‏گفت: سعید یا مسعود؟؟ پسر برادرم سيد محسن يك نهال را هى اينجا مى‌‏كاشت بعد در مى‏‌آورد آنورتر مى‌‏كاشت. دلش راضى نمى‌‏شد. آخرش‏ سيد محسن اعصابش خورد شد؛ نهال را از ریشه درآورد پرتش كرد توى كوچه! خلاص!
پس تذبذب نكوهيده است. خطاست بيدى باشى‏ به سمت هر بادى بخَمى و از آن بلرزى. اگر نفعت‏ اقتضا كرد، آب به آسياب زید بريزى و اگر برايت‏ نفع داشت، در تنور عمرو بدَمى. از ديدگاه ثابت‏ برخوردار نباشى و به سمتى درغلتى كه وزش‌های سیاسی‏ اقتضا كند. به تعبیر روایات، به جای جریان‌سازی، «إمّعه» باشی؛ یعنی همرنگ جماعت... بوقلمون‏‌وار رنگ عوض كنى و منفعلانه تغيير عقيده دهى. صبح عاشق باشى و عصر فارغ. به شيوهٔ‏ نان به نرخ روزخورها هر روز آدمِ آن روز باشى و مثل‏ قيمت كالا، در نوسان... تاریخ از این نمونه‌ها زیاد دارد:
ميرزا آقاخان نورى شخصيّت معروف دورهٔ ناصرى‏ در شمار افراد صدرنگ است. زنده‏‌ياد على حاتمى‏ كارگردان خوب سينماى ايران در فيلمى كه پيش از انقلاب بر اساس زندگى «اميركبير» ساخت، اين‏ جمله را كه ميرزا آقاخان (بازى زنده‏‌ياد جهانگير فروهر و دوبلهٔ ناصر طهماسب) خطاب به مهدعليا مادر ناصرالدّين‌شاه مى‌‏گويد، براى توصيف دنياى‏ درونى اين فرد در دهانش گذاشت:
«براى اينكه كارم بگذرد - جسارت است‌ها! - ريشم‏ را در ماتحت الاغ فرو مى‌‏كنم. بعد كه كار گذشت، بيرون مى‌‏آورم و گلاب مى‌‏زنم تا بوى عطرِ محاسنم،‏ عالمى را سرمست كند!... به مقتضاى سال‌‏هاى عمر، نه‏ زنباره‌‏ام نه شكمباره؛ نه خواهان دنيا نه به فكر آن‏ دنيا؛ چون رستگار نيستم!... و چون مسكينم، ترسى‏ ندارم از اينكه چيزى را از دست بدهم!» (رؤيت فيلم و فیش‌برداری: ۹۲/۶)
با این سیاست‌بازی‌ها شاید بشود برای مدتی، تاریخ را فریفت؛ ولی اغلب ختم به خیر نمی‌شود و پایانش سقوط است.
شاعر توصيه مى‏‌كند:

سربلندى گر تو خواهى با همه يكرنگ باش! - قالى از صد رنگ بودن زير پا افتاده است‏
قیقاج‌رفتن شیّادانه، سابقه‌ای به طول تاریخ دارد. قرآن در نقد تذبذبِ منافقانِ معاصر پیامبر مى‌‏گويد:
مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَلِكَ لاَ إلى هَؤُلاَء وَ لاَ إلی هَؤُلاَء(نساء: ۱۴۳)
نه به‏‌سوى مؤمنان يكدل مى‏‌روند و نه به‏ جانب كافران... یعنی میانه‌سرگردانند و مى‌‏خواهند هم از توبره بخورند هم آخور... حتى برخى‌شان حاضرند با حريف و رقيب، «پينگ‏‌پونگِ‏ دورنگى» راه بيندازند. در قرآن آمده:
وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ‏(قلم: ۹)
كافران مايلند تو با آن‌ها مداهنه كنى تا آنها هم با تو مداراى‏ نفاقى كنند... تصور می‌کنند مثل خودشان هستی که براى پيشبرد كارَت، حاضری تن به دورنگى دهى... دوچهره‌گى و منافقانه‌عمل‏‌كردن را «اِدهان» - روغن‏‌مالى! شبيه ماله‏‌كشى و ماست‏‌مالى! - گويند.
يك شاعرِ نااميد مدّعيست که دنیا پر شده از نفاق و دورویی و به هیچکس و هیچ چیز نمی‌شود اعتماد کرد؛ حتی خوراکی‌ها:
يكرنگ‌تر ز بيضه نديدم به روزگار - چون پردهٔ دلش بشكفتم دورنگ بود!
در عرصهٔ اجتماع و سیاست شاهدیم:
برخى از «نانْ به نرخ روز خورندگان» با فردِ انقلابى كه‏ بنشينند، انقلابى‌‏اند و با ضدّانقلاب، ضدّانقلاب... البته ما در خانواده‌مان یک مرحوم حاج سعيد شيخ‌محمّدى داشتیم؛ پسرعموى پدرم‏ آقاى تاكندى كه به تعبيرِ قاسم مرادى‌‏ها (راننده و محافظ ابوى در دههٔ ۶۰): حاج سعيد با ضدّانقلاب كه بود، از امام و انقلاب دفاع مى‏‌كرد. با آخوندها كه برخورد مى‌‏كرد، از انقلاب بد مى‏‌گفت!
کار حاج سعیدها مخالف‌خوانیست... بعضی‌ها موافق‌خوانند! یعنی با هر گروه باشند، مثل منافقین وانمود می‌کنند إنا معکم... با شمائیم... اگر دعوت شوند تا در کنفرانسی با موضوع اقتصاد مقاومتی صحبت کنند، برای آنها فیش جور می‌کنند... و اگر در جمع متمولین و در تشویق مال‌افزایی بخواهند مقاله ارائه دهند، جوری شُل‌کن‌سفت‌کُن می‌کنند تا باب میل مخاطبانشان باشد.

یعنی برای رسیدن به نان و نواله، نقش موافقِ هر جمعی را بازی می‌کنند. کاش مثل آن مؤذن کافر و سفارشی‌کار (مقاطعه‌‌کار؟؟ حق‌العمل ‌کار؟؟) باشند که فریاد می‌زد:
«أهل حمص یقولون أشهد أن لا اله الا الله»!... مورد داشتيم طرف در جلسهٔ مجمع‏‌التّقريب بين‏ المذاهب از اكتفا به «كلمة سواء بيننا و بينكم»؟؟ (بولدکردن مشترکات) ياد كرده و گفته دعواى شيعه و سنّى بى‌‏معناست... و بر طبل صلح و سازش کوفته و پاکتش را گرفته... همين‏ فرد در جلسهٔ فرحةالزّهرا (عيدالزّهرا، عُمركُشان) حضور يافته، كلاه پشمى قرمز سرش گذاشته و رفته‏ پشت تريبون و گفته: مذاکره بی‌مذاکره... بعد افزوده: هر جا در قرآن حرف اضافهٔ «علٰى» آمده، تصویر نام «علٖى» است... برايش كف زده‏‌اند. يك نفر از آن جمع گفته: پس هر جا هم آمده: عـْمر (به سکون میم یعنی زندگی) يعنى عُمَر! (به فتح میم، نام خلیفهٔ دوم)... برای اینکه خود را از تک و تا نیندازد، گفته: بشمريد! تعداد كلمهٔ «علٰى» بيشتر از «عمـْر» است... باز هم برایش کف زده‌اند... و چون دیده جو مساعد است، یک حرف کف‌گیرانهٔ دیگر هم زده... یک آیهٔ قرآن خوانده و آن را برخلاف تفسیری که در این ۱۴۰۰ سال ازش شده، جوری تفسیر به رأی کرده که یک «مرگ بر سنّی» از دلش درآید... گفته:
در قرآن داريم: «ألذين جعلوا القرآنَ عِضين»؟؟. ۱۰۰۰ سال است در معنای این آیه گفته‌اند که در نقد كسانى است كه قرآن را پاره‌‏پاره كردند و یؤمن ببعض و یکفر ببعض هستند. احکام آسان را متعبدند؛ ولی جهاد و قتال، کُرهٌ لهم... اما بنده به ذهنم مى‌‏رسد كه در اينجا «قرآن» به معنى نماز است و نه كتاب آسمانى!... مگه میشه؟... چرا نشه؟مگر مشابهش را در مصحف نداريم كه كلمهٔ قرآن به‏ معنى نماز آمده؟... کجا؟... آنجا که مى‌‏فرمايد:
«أقم الصلوة لدلوك‏ الشمس الى غَسَق الليل و قرآن الفجر ان قرآن‏‌الفجر كان مشهودا»؟؟
كه منظور از «قرآن‏‌الفجر» نماز صبح‏ است... اینجا هم «الذين جعلوا القرآن عِضين» آنانند كه نماز را تكه‏‌تكه كردند... آنها كيانند؟... شيعيان پنج نماز را در سه نوبت مى‌‏خوانند و اهل سنت در پنج وقت... با اين وصف اهل سنّت به‏ تعريف «عِضين»كردن نماز نزديكترند تا شيعه؛ چون نمازها را پراکنده می‌خوانند. شیعه به تأسّی از ائمّه(ع) نمازها را مجتمع مى‏‌خوانند. ظهر و عصر را با هم و مغرب و عشأ را هم با هم... پس درود بر شیعه!... فرحةالزهرائی‌ها برایش کف زدند.
حسابی به طبل تفرقه زده و باز پاکتش را گرفته و خارج شده است.
اگر قرار باشد مجتمع‌خوانی نمازها سوژهٔ تفرقه شود، چطور است گفته شود:
از ائمّه‏ شيعه‌‏تر، آن استاد مشهور خوشنويسى معاصر است كه در يكى از كنگره‏‌ها (يا سفرهاي چندروزه‌اش به‏ قم) در دههٔ ۶۰ استاد احمد عبدالرّضايى از ايشان در لابی هتل یا منزل موحد؟؟ پرسيده بود كه‏ استاد! ندیدم نماز بخوانيد! گفته بود: «مى‏‌خوانم ولى آخر هفته مال آن هفته را يكجا مى‏‌خوانم!» خب ايشان از ائمه شيعه‌‏تر است؛ چون بهتر از آنها نمازها را از حالت عِضين و پراكنده درآورده است و مال یک‌هفته را یکجا می‌خواند.
آيا از او بالاتر هم هست؟ آرى! شيخ‏ هبةالله تاكندى عموى متوفّای منِ کاتب به نظر مى‏‌رسد از خود خدا هم‏ شيعه‌‏تر بود! چون در طول عمرش از (پراكنده‌‏)خواندن‏ نماز پرهيز كرد و در وصيّتنامه‏‌اش آورد كه ۶۰ سال برایم‏ نماز بخوانيد! (که مستحضرید نماز قضا برای متوفّی را اگر ورّاثش اهل پول‌دادن برای این منظور باشند، به کسی می‌سپرند... و او نماز ۶۰ سال را در ۲ سال می‌خواند؛ خلاص! (ايده‏‌پردازيم در ۹۴/۱۱)
الغرض بعضی‌ها با هر فرقه به مذاق آنها حرف می‌زنند و ثبات عقیده ندارند... بالأخره شیعه و سنی تقریب کنند یا تبعید؟!
و الحق و الإنصاف، دنیا ظرفِ بی‌ثباتی است. مردم بیچاره تقصیرکار نیستند.
ُدنیا هی دچار تقلب‌الأحوال می‌شود. مردم را هم عین خودش کرده. ثبات‏ خلق مى‌‏ماند براى وقتى كه وارد عالم ديگر شوند تا «لايبغون عنها حِوَلًا»... هرچند از اين فقره كه: «يثبت‏ الله ُ الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا و فى‏ الاخرة» فهميده مى‏‌شود كه انگار غيرمؤمنان در قيامت هم به ثبات نمى‌‏رسند و با زبان، جورواجور و «بى‌‏سروته» حرف مى‏‌زنند!

‏لذا اگر در قيامت «نختمُ على أفواههم»؟؟ مُهر بر زبان‏شان مى‌‏زنند. نه صِرفاً چون به قول «سيد محسن حسينى‏ داماد» نيازى به زبان نيست. (چون خدايى كه أنطقَ كلّ‏ شئ تصميم مى‌‏گيرد كه «تكلّمنا أيديهم و تشهد ارجلهم»... پا و دست زباندار می‌شوند) بل براى آن كه زبان آنقدر در دنيا به دروغگويى و پریدن از شاخِ توجيه به شاخِ تأويل عادت كرده كه آنجا هم اگر باز باشد و مُهر نخورد، دروغ مى‌‏بافد؛ جورواجور و ضد و نقيض حرف مى‌‏زند و به در و تپه مى‌‏کوبد.
دنیا انسان‌های باثبات هم بسیار دیده. بزرگمردى مثل امام خمينى(ره) به تعبير تيتر ثابت مجلّهٔ پاسدار اسلام «ثابت و استوار از آغاز تاكنون» است.
در ۶۸/۴/۱۰ از «حاج عبدالله عراقى» از سرداران قزوینی ارتش اسلام در سنوات دفاع مقدّس، تعبيرى در وصف حضرت امام‏ شنيدم؛ بسيار شنيدنى. گفت:
«امام خمينى مساوى است با ۳۰ سال مبارزه با يك‏ سياسَت!»
امام راحل در شجرهٔ باثُبات‌ها بود؛ سیّد زادهٔ زهرا؛ بانويى كه بر قلّهٔ حق‏‌اليقين‏ و أحسن‏‌الحال، مستقر بود... كه اگر مستودع بود و مثل ما دچار تقلّب‌‏الأحوال مى‌‏شد، کی رضايت خدایی که تغیّر نپذیرد، به رضايت و غضب او‏ گره می‌خورد؟ (مغز مطلب، مسموع از مرادى داماد با پرورش من که در برنامهٔ شبستان راديو معارف هم به مصرف رساندم)
حال جاى اين سؤال وجود دارد كه اگر ثباتِ‏ قولى و فعلى چنین شأنی دارد و از علائم مؤمن است، چرا برخى افراد دينمدار، تغيير موضع مى‌‏دهند؟ 
آیا طلحه و زبير و ابن‏‌ملجم از مؤمنان صدر اسلام نبودند که تغيير مسير دادند؟ آیةالله خامنه‏‌اى از تبديل شمر از جانباز صفّين به قاتل‏ سيّدالشّهدأ به عنوان سؤالى كه تاريخ با آن مواجه‏ است، ياد مى‌‏كند... پیداست توقعِ ثبات و استمرار در پویش مسیر حق می‌رفته است... شايد بگويى افرادی از این دست، باطناً دنياطلب بودند و رنجور از خباثتِ‏ پنهان... و فقط برخوردار از ايمان سطحى و قشری... آن خباثت در طول زمان بروز كرده و تعجبى ندارد؛ مثل رطوبتِ‏ زيرين سقف مسجد كه با رنگ‌‏كارى تا ابد پوشيده‏ نماند و رخ نمود. (ر.ك خاطرهٔ تاكندى)
آیا کسی که سیف‌الإسلام است، ایمانش می‌تواند مستودع باشد؟
و آيا هر تغيير موضعى فقط از ناحيهٔ كسانى كه درون‏ ناپاك دارند، سر مى‌‏زند. آيا در سیرهٔ ديندارانِ خوب، تغيير نداریم؟
واقعیت این است: حكايت برخی تغییرات، با تذبذب‏ متفاوت است. برخی جاعوض‌‏كردن‌ها و لباس مبدل‌پوشیدن‌ها مقتضى شرايط و تاکتیکی است. گاه به‌هدف استتار از دشمن‏ است؛ مثل تغيير لباس‏‌هاى مكرّر شهيد سید علی ‏اندرزگو...
و گاه روش كياستى است براى از دست‌ندادن‏ موقعيّت براى اينكه بتواند به حیات مفیدش ادامه دهد. فرّخى سيستانى شاعر معروف، دورهٔ چند پادشاه را درك كرد. بعد از مرگ هر شاه، بلافاصله مدح شاهِ‏ بعد را شروع مى‌‏كرد؛ در حالی که در زمان شاهِ زنده، وانمود می‌کرد شاه دیگری را تاب نمی‌آورد!
اگر چنین نمی‌کرد، حیات هنریش به مخاطره می‌افتاد.
برخی تغییر موضع‌ها حالت تکاملی و اصلاحی دارد. سپاه پاسداران انقلاب اسلامى قزوين (و كلّ‏ ايران؟؟) در اوايل انقلاب حامى بنى‏‌صدر بود و بعداً (كى؟؟) تغيير موضع داد. شيخ صادق‏ سياهكالى مرادى شوهرخواهرم در ۹۶/۴/۲۴ در مسير قزوين به قم‏ برایم نقل ‌‏كرد:
طلبه؟؟ جوانى بودم فاقد عمامه و در اثر روشنگرى‌‏هاى آقاى؟؟ در مقطعی كه بنى‏‌صدر تشت رسوائیش به صدا در نیامده و هنوز سرِ كار بود، پى به خيانتش؟؟ برديم و در جناح مخالفش قرار گرفتيم. آن سال‌ها قزوين دودستگى‏ عجيبى بود. كميتهٔ انقلاب به رياست شيخ قدرت‏ عليخانى مخالف بنى‌‏صدر و حامى بهشتى بود و سپاه‏ قزوين به رياست مهجور (برادر شهيد. نام دقيق؟؟) حامى بنى‌‏صدر... كار آنقدر بالا گرفت كه حتى مهجور با تيربار...؟؟ من و پسرعمويم شهيد برات؟؟ براتعلى؟؟ و فردى به نام حاج‌‏آقايى؟؟ و يك نفر ديگر؟؟ در زمرهٔ گروهی بوديم كه به حمايت از شهيد بهشتى و رجائى در حزب جمهورى متشكل شديم؟؟ (يا در حزب جمهورى بازداشت شديم؟؟)... مى‌‏خواستيم ‏ سخنرانى بنى‌‏صدر را در مسجدالنبى ‏قزوین، به هم بزنيم.
سپاه قزوین ۱۶ ساعت ما چهار نفر را در؟؟ بازداشت كرد. محمدباقر عليمردانى برادرخانم قاسم مرادى‌ها (‏قاسم مدّتى محافظ و رانندهٔ تاكندى بود) ما را آزاد كرد. من گفتم: كافى نيست. باید محاكمه‌مان كنند که به چه جرمی بازداشت شدیم!
دلايلِ حمايت سپاه از بنى‌‏صدر؟؟ مگر قرار نبود سپاه و ارتش در مسائل سیاسی دخالت نکند؟ و اگر قرار به دخالت بود، چرا از امام راحل حمایت نکرد؟ یا موضع امام در حمایت از بهشتی صریح نبود؟ چرخش‏ سپاه و دست‌برداشتنش از حمایت از بنی‌صدر کی و چگونه روی داد؟؟
 آیا می‌توان اين مثال را تغييرِ موضع مثبت ارزيابى كرد؟ چون از  بنى‌‏صدرخواهى به ولايتمدارى انجامید.
یا هر دو موضع در زمان خودش مصلحت بوده است؟

از بحث‏‌انگيزترين تغيير موضع‏‌ها در انقلاب ایران که در سنوات اخیر مطرح شد، تغيير مواضع‏ هاشمى رفسنجانى است. مقايسهٔ مواضع ايشان در اول انقلاب در خصوص حجاب و رابطه با آمريكا و... با مواضع بعد؟؟
آیا براى اثبات اينكه مى‌‏شود مثل هاشمى‏ رفسنجانى در عين اينكه ثبات داشت، از برخى‏ مواضع اوّلیه عدول كرد، این بحث کلامی را مطرح کرد که انسان خليفةالله است. خدا بين ثبات و تغيير؟؟ جمع كرده است. (با بهره از صحبت‌‏هاى مرادى داماد در ۹۶/۴/۲۴ در مسير قزوين به قم) چطور؟... فرق است بين صفات ذاتى خدا (مثل علم) با صفاتِ دیگر خدا مثل «رضايت» كه به برخى چيزها تعلق مى‌‏گيرد: رضا الله فى رضا الوالدين و از بعضى چيزها خدا راضى نيست... این فیش تکمیل شود.
تغيير قبله از بيت‏‌المقدس به مكّه‏ و پدیدهٔ نسخ (ما ننسخ من آیة...) و بداحاصل‌شدن‏ برای خدا و نیز تغيير مواضع به اقتضاى حال در ائمّه(س) کجای کار است؟
♦جمع‏‌بندى: ایستادگی و پافشاری روی حرف ناحساب ارزش نیست؛ اما در جز آن، حرف مرد یکی است!
- اگر قرار شد تلاوت نطق‌اندرون کار کنی، با آيهٔ يثبّت الله الذين آمنوا بالقول الثابت شروع و با آن ختم کن!


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون, عسل و مثل, قزوین, شیخ صادق مرادی
 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و ششم تیر ۱۳۹۶ساعت 18:10  توسط شیخ 02537832100  | 

بلاگ شیخ http://sheikh.blogfa.com/post/437

عسل و مثل با قابلیّت تلاوت نطق‌اندرون

فیش‌ها:
۱. به دنیا آمده‌ايم و بزرگترین سرمایهٔ ما حیات ماست که حفظش می‌کنیم.
۲. بقای حیات ابزار می‌خواهد. حواس پنجگانه کارآمدترین ابزارهای ما در این مسیر است... گذرانِ اموراتمان به مدد آن‌ها صورت می‌گیرد. چشم کمک می‌کند در چاه نیفتيم و حیاتمان به مخاطره نیفتد. لامسه سبب می‌شود در تاريكى‏ به در و ديوار نخوريم. با سامعه دوستانمان را حتّی‏ بدون ديدن از طریق صدایشان می‌شناسيم و...
۳. بعضى‌‏ها به دریافت‌هایشان از کانال اين احساسات معمولى بسنده‏ مى‌‏كنند. بعضى ديگر مى‌‏گويند: بسمان نيست. ما سوژه‌‏هاى ماورائى دوست داريم. در قفاى مرئيّات عادى، دیدن رخ دلدار را مى‌‏طلبيم و تماشاكنانِ‏ بستا‏نيم و اساساّ اگر «التفات به دنياى دنى» داريم‏ براى نیل به تعالى است:
مرا به كار جهان هرگز التفات نبود - رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست‏. (حافظ)
۴. اگر زياده‏‌طلب هستى، باز هم ابزار لازم دارد.
۵. اموراتِ معنويمان هم با همين حواس پنجگانه البته به‌علاوهٔ تعقّل بايد تمشيت شود. با گوش، مواعظ را بشنويم. با چشم‏ به إبِل و کیفیّت خلقتش نظر کنیم و خلق سماوات و زمين... با پا در زمين‏ بگرديم (عملی‌کردنِ سيروا فى الأرض) و خانه‌‏هاى‏ ويران طواغیت پیشین را ببينيم‏ و عبرت‏‌ بگیریم. انگار اشیاء عالم، کاربری‌های متعدد دارد‌. ‌‌‌به قول حديث:
ما مِنْ شَىْ‏ً تراهُ عينُك الاّ و فيهِ موعِظَة. چشمت چيزى را نمى‌‏بيند؛ جز اينكه در آن‏ موعظه‏‌اى نهفته است‏.
این توصیهٔ امام ششم‏(ع) به هارون‌‏الرَّشيد است؛ وقتی از حضرت موعظه‌ای خواست. امام در واقع به او گفتند از چشمت بايد بيشتر كار بكشى؛ نه که صرفاّ در حدّ گذران امورت ببینی.
شهادت می‌دهم که پدرم آقای تاکندی از آن‌هاست که از چشمش دوبله کار می‌کشد.
در شهريور ۷۸ با ایشان در حرم مطهّر ثامن‏‌الأئمّه(ع) بوديم. ايشان چلچراغى را نشانم داده، گفتند:
«ما انسان‏‌ها شبيه اين چلچراغيم: نصب‏‌شده در بهترين جاى خلقتْ و روشن و نورافشان... نگهدارندهٔ اين چلچراغ، سقف است. ما هم رگ‏ حياتمان به دست خدايى است كه بالاى سر ماست. و هر يك از ما چراغ كوچكى از اين چلچراغيم و زيبايى و كمالِ زيبايى ما، منوط به‏ اتّحاد ماست.»
پدرم از صحنه‏‌هاى عادى دنيا برداشت‏‌هاى معرفتى مى‌‏كند. برّه‌‏اى كه‏ دنبال صاحبش مى‏‌دود يا برخى صحنه‌‏هاى «ديدنى‏‌ها»ى تلويزيون به‏ گريه‌‏اش مى‌‏اندازد. ذکر چند مورد دیگر؟؟

پس از چشم باید کار کشید. شاعر شايد بر همين اساس است كه مى‌‏گويد: به نزد آنكه جانش در تجلّى است‏ - همه عالَم كتابِ حق‏تعالى است.

‏اگر ديدهٔ عبرت‏‌بين در كار باشد، تماشاخانهٔ‌‌ دنيا به انسان معرفت مى‌‏بخشد و كُلُّ الى ذاكَ الجمال يُشيرُ. مى‌‏تواند در هر شغل و پيشه‌‏اى كه هست و هر نقطه از جهان كه مى‌‏زيد، كارش را بكند؛ چه ميوه‌‏فروش باشد چه نقاش و صورت‏پرداز؛ چون «جانش در تجلّى است» و در اين حال‏ هر بخش از كتاب عالم را باز كند، با خدا مواجه‏ است: همه عالَم كتابِ حق‏تعالى است.‏ اگر خوشنويس است و با قلم نقش‌‏پردازى مى‌‏كند، زبان حالش اين است:
ز قوس و فرود و نزول و صعود - مرا وصف دلدار پيوسته بود (سرودم در تابستان ۹۳. به اثر خوشنویسی تبدیلش کن؟؟)
با اين ديد همهٔ كارهاى درجه يك عالم (حرفه‏‌ها و صنايع مختلف) به وحدت مى‌‏رسند. اگر مغز و محتوايشان را استخراج كنى، مى‌‏بينى همه يك چيز  مى‏‌گويند. به ظاهر بيربط و متفرّقند؛ اما متفق‌القولند. شاعر همان را می‌گوید که فقیه. در ۹۵/۳ از شيخ على زند قزوينى شنيدم كه مرحوم‏ مُجاب (واعظ نابيناى قمى) مى‌‏گفت: انگار مولوى، اصول كافى را خوانده است! این کاروان یک مقصد بیشتر ندارد. رودها را روى‌‏ها سوى كُل است: هر قدر هم «تقطّعوا أمرَهم بينَهم... كلٌ الينا راجعون»؟؟ همهٔ شط‌ها به دريا مى‌‏ريزد. (مطلبى كه در راديو معارف در این باب گفتى اينجا بيايد؟؟)
اگر انسان، هوشيار و با «حواسِ جمع» با دنيا برخورد كند، حتی پراکنده‌کاری‌هایش به وحدت می‌رسد و همه اعمال و اورادش به قول على(ع) به «وردِ واحد» تبديل مى‏‌شود.
از نگاه حافظ، وجود هر انسان و زيبايى و كمال‏ خلقت اوْ «آيينهٔ خدانما»ست و اگر فردْ مسلّح به‏ نگاهِ معرفت‏‌جويانه باشد، مى‌‏تواند با مطالعهٔ اين‏ آينه خداشناس گردد:
در روى خود تفرُّج صُنع خداى كن - كه آيينهٔ خدای‌نما مى‌‏فرستمت
‏به «ويكتور هوگو» - نويسندهٔ معروف كتاب ‏بينوايان - منسوب است:
«يك پرندهٔ كوچك كه زير برگ‌‏ها نغمه‏‌سرايى‏ مى‌‏كند براى اثباتِ وجود خداوند كافى است.»
گفت پيغمبر كه باشد كانِ نور - چون بهار آيد، به ياد آور نُشور
یعنی وقت دیدن بهار از چشمت مضاعف کار بکش. دوبینی و لوچی عیب چشم است؛ اما تاکندی‌وار «ثمّ ارجِع البَصرَ کَرّتین» داشتی، حسن است. حضرت حق هم سیخونک می‌زند که «چندنگاهه» باش: وقتى از اهتزاز زمين در بهار سخن مى‌‏گويد، بلافاصله مى‌‏گويد: «كذلك الخروج»؟؟ گریز می‌زند کربلا!
نكته اين است كه بايد پيامِ نهفته‌‏اى كه در پديده‌‏هاى‏ خلقت وجود دارد، دريافت شود:
درخت و برگ برآيد ز خاكْ اين گويد: - كه خواجه هر چه بكارى، تو را همان رويد... مزرع سبز فلک و داس مه نو را ببینی و حافظ‌وار یادت از کشتهٔ خویش آید و هنگام درو... البته:
گوش فلك پُر است ز ذكر گذشتگان - ‏ليكن كسى كه گوش دهد اين ندا كم است
‏پس خاطرات و عبرت‏‌هاى شنيدنى و ديدنى فراوان‏ است. ابزار شنيدن و ديدن و بوئيدن و لمس و... هم‏ هست. ولى كافى نیست. چرا؟
۷. حتى براى كاربردهاى مادى هم صِرفِ داشتن‏ چشم كافى نيست. بايد دقيق ديد. با ميكروسكوپ و تلكسوپ ديد. چشم‌‏ها را ريز كرد و ديد. بنده چون در کار خرید و فروش نفایس خوشنویسی هم بودم، می‌دیدم که دوستان خطبازم با لوپ‏ به آثار قديمى خوشنويسى مى‌‏نگرند. على‌‏اكبر پگاه صدیق قزوینی موقع رؤیت عتیقه می‌گفت: «اينجا نور غلط است! برويم آنسوتر زير فلان چراغ اين اثر را ببينيم!»
چشم داشته باشی ولی آستيگمات و دوبين و لوچ باشد، چه فایده؟

ما در بسيارى از موارد دچار خطاى ديد مى‌‏شويم. در ابتداى آبان ۷۹ كه براى دريافت حقّ‏‌الزّحمهٔ تدريس‏ در انجمن خوشنويسان قم به بانك ملّت خيابان دورشهر رفته بودم، نگاهم از پشت شيشهٔ بزرگ و يكپارچهٔ بانك، به دوچرخه‌‏ام كه كنار جوى‏ آب پارك كرده بودم، افتاد: بدنهٔ دوچرخه در اثر پديدهٔ انكسار نور كج به‏‌نظر مى‌‏آمد. ياد اين مصراع افتادم كه در يكى از نوارهاى آرشيو موسيقى‌‏ام، گويندهٔ توانای پیش از انقلاب، خانم روشنك آن را به‏ زيبايى دكلمه كرده است:
«چرخ» كجرو نيست، تو كج‌‏بينى اى دور از حقيقت!
۷. این چشم ضعیف که ۷ بار از چشم گربه در تاریکی ضعیفتر است، در اختیار ماست. و ما کلی چیزها قرار است ببینیم؛ از جمله آنچه ما را از حیث معنوی ارتقا دهد.
برای برداشت معنوى از دنيا علاوه بر ابزار  ديدن و شنيدن، چيزِ ديگرى بايد باشد: ميل به شنيدن‏ و ديدن! چشم داشته باشى، نبينى چه فايده. ضمن اينكه به قول هاتف اصفهانى: «آنچه ناديدنى‏ است» تكليفِ ديدنش چيست؟ آنچه نشنيدنى است‏ را چه‏‌سان بايد استماع كرد؟ گام به گام پيش مى‌‏رويم. اوّلاً بايد گوش داشت. در ثانى بايد گوش كرد. در ثالث رفت سراغِ شنيدنِ‏ چيزهايى كه با گوش نمى‌‏شود شنيد!
۸. بحث گوش:
قرآن كريم ميان «گوش‌‏داشتن» و «گوش‌‏دادن» فرق مى‌‏گذارد: لهم آذانٌ لايسمعون بها؟؟ گوش‏ داشتن كافى نيست؛ گوش‌‏كردن مهم است! گاه‏ چرك گرفته و مسدود است. لذا گفت: «چشم دل باز كن كه جان بينى»...‏ بارها توصيه كرده‌‏اند: گوش‏ دل باز كن.
ذکر خیرى كنم از مرحوم آیةالله شيخ هادى باريك‌‏بين امام‏ جمعه فقيد قزوين که جملاتی از ايشان به يادگار دارم. يك بار در نماز جمعه اين فراز از نهج‌‏البلاغه را خواند:
ألدّهرُ يَجرِى بالباقين كجَريِهِ بالماضين. آخرُ فِعالِه‏ كَأوّلِه؟؟
دنیا همان کار را با آیندگان می‌کند که با گذشتگان. سرنوشت همه یکی است. به سرنوشت خود آقای باریک‌بین بنگرید‌. دنیا با ایشان همان كار را دنيا كرد كه با امام جمعهٔ‏ دربارى محمدرضا شاه. اسمش؟؟
و بر باريك‏‌بين همان رفت كه با كسى كه ايشان را منصوب به امامت‏ جمعه كرده بود؛ يعنى حضرت امام. و امام با آنهمه دعا برای اینکه تا انقلاب مهدی زنده بماند، به همان‏ عاقبتی دچار شد كه ائمّهٔ معصومين ارواحنا له الفدا، و سر ائمّه‏ همان آمد كه سر پيامبر: انك ميّتٌ و إنهم ميّتون... اين‏ دنياست: آخر فعاله كأوّله.
حالا توى فوت مادرم در ۹۳/۱ آقای باريك‏‌بين در مسجد شيخ‌‏الإسلام آمده بود شب‌‏غريب. موقع‏ خروج کشیدمش کنار که عرضی دارم. بهش يادآورى كردم که جملاتی از شما یادگار دارم. سرشو آورد جلو كه بشنود. گفتم: از شما شنيدم‏ در نماز جمعه كه به‌نقل از نهج‌البلاغه در اواسط دههٔ ۶۰ گفتید:
«ألدّهرُ يَجرى بالباقين كَجَريِه‏ بالماضين. آخر فعاله كأوّله». سرش و چشم‏‌هايش را انداخت پايين و سرش را به عادتى كه داشت، به‏ علامت تأييد و عبرت تكان داد.
حالا اين دعاى پيامبر؟؟ را هم از آقاى باريك‌‏بين به‏ يادگار دارم كه مكرّر در قنوت نماز جمعه مى‏‌خواند:
«وافتح مسامعَ قلوبِنا بذكرِك!» از گوش‌‏هایم چرك‏‌زدايى كن تا بشنوم يا ضعيف نشنوم.
البته در ۹۶/۴/۹ اين سؤال به ذهنم رسيد:
گوش‌‏هايم را باز كن تا ذكرت را بشنوم؟ يا به‏‌وسيلهٔ‏ ذكرت، گوش‏‌هايم را باز كن؟
- مراتب شنيدن از نظر قرآن:
شنيدن از نظر قرآن مراتب دارد. در سورهٔ انفال آيه‏ ۲۰ تا ۲۳ سوزنِ خدا ۶ بار روى واژهٔ «شنيدن» گير كرده و با حالتِ بازجوگونه‌‏اى با اعصاب مخاطب به‏ مثابهٔ متّهم بازى مى‌‏كند. از مرتبه ادناى شنيدن شروع‏ مى‌‏كند و با حالتى كه انگار كافى است، مى‏‌گويد: اى مؤمنان! از خدا و رسول اطاعت كنيد و روگردان‏ نشويد در حالى كه: أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ. شنيدن كه كارِ سختى نيست. شما هم كه مى‌‏شنويد، پس مسئله حل‏ است. نعم الوفاق!
بعد يكباره اعلام مى‌‏كند كه مسئله حل نشد! چون‏ شنيدن، آنقدرها هم سهل و ساده نيست و با ادّعاى‏ شنيدن تحقّق نمى‌‏يابد. لذا مى‌‏گويد: مثل كسانى‏ نباشيد كه: قَالُوا سَمِعْنَا وَ هُمْ لاَيَسْمَعُونَ‏. مخاطب ميگه: چشم! سعى مى‏‌كنم ادّعاى دروغ‏ نكنم... باز قرآن راضى نمى‌‏شود و انگار حس مى‌‏كند مخاطب هنوز به اهميّتِ شنيدن وقوف پيدا نكرده‏ است. لذا مى‌‏گه: اگر نشنوى، مى‏‌شوى بدترين‏ جانوران!:
إنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ الله الصُّمُّ الْبُكْم.ُ‏ انگار مخاطب مى‏‌گويد: خب تمام شد؟ حرفتان را كه‏ زديد! خدا مى‏‌گويد: نه باز هم هست: لَوْ عَلِمَ اللهُ فِيهِمْ خَيْراً لاَ‏سْمَعَهُمْ‏. اصلاً خودم اينها را ناشنوا كردم؛ چون خيرى در آنان‏ نديدم.
ما ميگيم: عجب! هر چى شما بگيد! دوباره خدا مى‏‌گويد: وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ‏. اگر هم خدا شنواشان مى‌‏كرد (و لابد خيرى در آنها مى‌‏ديد) باز به درد نمی‌خورد؛ چون روگردان مى‌‏شدند! (كشف: مهر ۹۴)
 ۹. بحث چشم:
قرآن ميان «چشم‏‌ داشتن» و «نظركردن» و «بصيرت» (كه سه مقولهٔ جداست) مرز قائل شده است. در فرق بين‏ ۱ و ۲ مى‏‌گويد:
لهم أعينٌ لايُبصِرونَ بها. در تفاوت بين مقولهٔ ۲ و ۳ مى‌گويد:
تَرَاهُمْ يَنظُرُونَ اًِّلَيْكَ وَ هُمْ لاَيُبْصِرُونَ‏. مى‌‏بينيشان كه مى‌‏بينندت؛ ولى نمى‌‏بينندت! (اعراف: ۱۹۸. كشف: ۷۸/۴/۱)
قرآن يك «پينگ‏‌پونگِ بصرى» را تصوير مى‏‌كند. مى‌‏گويد: ديدنشان را مى‌‏بينى! سوژه ديدنِ تو، ديدنِ آنهاست! شبيهِ حرف حافظ: ديدارِ يار ديدن!
و تو در این حال به مثابهٔ یک «کارشناس باصره» مى‌‏تواّنى به مراتبِ‏ ديدن آن‏ها نمره بدهى. از اين جهت كه چشم دارند، قبول! مى‌‏بينندت قبول! ولى ديدنِ واقعى تو بصيرت و به قول «سهراب سپهرى»: جورِ ديگر ديدن مى‏‌خواهد كه ندارند. از اين جهت مردود! (به تعبير على‏(ع)‏ «ناظرةٌ عَمياء»(نهج‏‌البلاغه، خطبهٔ ۱۰۷) هستند. حافظ‌گفتنى: ديدن روى تو را ديدهٔ جان‏‌بين بايد - وين كجا مرتبهٔ چشمِ جهان‏‌بينِ من است؟(۷)
اين «جان‏بين» همان است كه هاتف گفت: «چشم دل باز كن كه جان بينى»‏ وگرنه فقط گوشت و پى و دنبه مى‌‏بينى. حافظ انگار خطاب به پيامبر(ص) سروده:
تو خود چه لُعبتى اى شهسوار شيرين‏كار؟ / كه در برابر چشمى و غايب از نظرى ‏(حافظ. كشف در ۹۴/۱۱ با تلنگرِ امير عاملى)
ابولهب و عايشه و ابن‏‌ملجم، گوشت و استخوان‏ ديدند. چشمشان جهان‏‌بين بود. اندیشه را ندیدند. ای برادر تو همه اندیشه‌ای
۱۰. عدم برخوردارى از بصيرت، باعث مى‌‏شود همخوابهٔ پيامبر باشى ولی دور. برعكس در يمن باشى و با منى!
نيز آنها كه در آخرالزّمان يؤمن بسوادٍ و بياض؟؟ (پيامبر را نديدند و در اعصار بعد با سياهى و سفيدی متن؟؟ ايمان به او آوردند. آدمِ بى‌‏بصيرت از درك و فقاهتِ تسبيحِ اشياء جهان‏ برخوردار نباشد: لا تفقهون تسبيحَهُم؟؟ وگرنه: ذرّات‏ جهان از نگاه مولوى: سميع و بصير و خوش و باهُشند؛ ولى نطقشان «محسوسِ حواسِ اهل دل» است و «با نامحرمان خاموش» محسوب مى‏‌شوند.
«تسبيحِ فاش» را كسى از جمادات مى‏‌شنود كه «چشمِ‏ باز از غيب» داشته باشد. در اين حال ذرّات جهان با او همراز مى‌‏شوند و ديگر نيازى نيست كه به تأويل‏ آيات قرآن و «مجازانگارى» دست يازد.
پدرم آقاى تاكندى در ۶۶/۱۰/۲ در نخستين مراسم‏ سالگرد شهيد محمّد ذوالفقارى (شهيدِ عمليّات‏ كربلاى ۴) در منزلش تعبير مى‌‏كرد:
«پرستوها را ديده‌‏ايد روى سيم‌‏هاى تلفن مى‌‏نشينند؟ آنها باورشان نمى‌‏شود درون سيم‏‌هاى مخابرات چه‏ غوغائى در جريان است.»
۱۱. داشتنِ چشمِ دل گاه آنقدر اهميّت مى‌‏يابد كه‏ اتفاق عجيبى مى‌‏افتد. بى‌‏نيازى از چشمِ سر! اولش با چشمِ سر شروع كرديم بحث را. از مراتب ديدن‏ گفتيم. انگار براى هر مرتبه، قبلى را بايد داشته باشى‏ تا بروى به بعد. چشم داشته باشى، بعد اقدام به‏ ديدن، بعد بصيرت. اما الان مى‌‏گوييم: نه... بعضى‌‏ها بدون مراتب قبلى به مراتب بعدى رسيدند. بدون‏ بصر، به بصيرت نائل آمدند. نخوانده، ملا شدند!
نمونه‌اش «كربلايى‏ كاظم». حجةالإسلام مسعودى خمينى که زمانی توليت‏ آستانه مقدّسهٔ حضرت معصومه‏(س) را داشت، در خلال‏ خاطراتش كه براى مركز اسناد انقلاب اسلامى بازنويسى کردم و در پاييز ۸۱ چاپ شد، در خصوص اين فرد مى‌‏گويد: 
كربلايى كاظم عامى‌ای بود كه به‏ شكل معجزه‌‏آسايى یکباره حافظ قرآن شد. يك بار كه به قم آمد، به مدرسهٔ حجّتيّه بُردمَش و يك‏ وعده آبگوشت مهمانش كردم. در حجره كتاب‏ مُطوّل را باز كردم و شروع كردم به خواندن و گفتم: «اين قرآن است!» گفت:
«قرآن نيست!» اما هر جا در كتابْ به آيه‏‌ای كه نويسنده به‏ كار برده بود، مى‌‏رسيدم، بلافاصله مى‌‏گفت:
«اين قرآن است!» كتاب را مقابلش بردم و از او پرسيدم: «كجاى اين متن قرآن است.» روى مواردى كه آيهٔ قرآن‏ بود، انگشت گذاشت. پرسيدم:
«چطور متوجّه مى‏‌شوى؟» با لهجهٔ مخصوص لُرى گفت:
«جاهايى كه قرآن است، نور دارد. بقيّهٔ جاها تاريك‏ است!»
مسعودی خمینی می‌گوید: نوّاب صفوى وقتى حالات استثنايى كربلايى‏ كاظم را دید، او را با خودش به برخى كشورهاى‏ عربى از جمله مصر برد و در مسابقات قرآن شركت‏ داد که حاصلش برگزيدگی او بود. كربلايى‏ آيات را از آخر به اوّل هم می‌خواند!
ظاهرش مرتب نبود. عباى پاره بر دوش داشت و يك‏ورى روى دوشش‏ مى‌‏انداخت.(این مطلب را به تفصیل در كتابِ «خاطرات و حكايات روح‌‏فزا» حاوی ۱۴۵ داستان، جلد ۲، ص‏ ۱۴۶، چاپ بهار ۸۲ آوردم.)
بندهٔ کاتب‌الحروف در ۷۳/۱۰/۹ مطابق با عيد مبعث در مجلس باشكوهى كه از طرف‏ دارالقرآن كريم قم و مُنتَسَب به مرحوم آیةالله العظمى‏ گلپايگانى در مدرسهٔ آن فقيد برگزار شد، مطلبی از حجّ‏ةالإسلام فاطمى‌‏نيا شنیدم مربوط به همین مقام. گفت:
مرحوم ملاّصدرا در جايى از كتاب اسفارالأربعه‌‏اش‏ ناگهان از مبحث اصلى خارج مى‌‏شود و مى‏‌گويد:
«اگر به دامن قرآن ناطق برگردى، از عالَم سواد بِدَر مى‌‏آيى و خطوط مصحف را سفيد مى‏‌بينى!»
آقاى فاطمى‌‏نيا افزود:
«مش كاظم» مصداق این کلام است. طلبه‌‏ها براى‏ امتحان‏‌كردنش كتاب فرانسه به دستش مى‌‏دادند تا استخاره كند! می‌انداخت کنار. می‌گفت:
«اینها سیاه است. خطوط قرآن را سفید مى ‌‏بينم!»
این همان بازشدن چشم دل است. اينجاست كه اين ضرب‏‌المثل گويا هندى، صحّتش رخ مى‌‏نمايد:
بعضىْ چشمانشان كور است و بعضى دل‏هايشان!
صائب تبريزى گويد:
يافت در بى‏‌بصرى گم‏شدهٔ خود يعقوب‏ - ديده از هر كه گرفتند، بصيرت دادند
در جای مناسب این پژوهش بتپان كه همچنان كه‏ شنيدنو ديدن مراتب دارد، محصول كار هم‏ ذومراتب است. ايمان ‏آوردن فراتر از اسلام ‏آوردن‏ است قرآن مى‌‏گويد: آنها كه مى‌‏گويند آمنّا بهشان بگو: بگوييد أسلمنا و لمّا يدخل الأيمانُ فى قلوبكم. اسلام‏ آوردن يعنى با لقلقه زبان، جارى‏‌كردنِ شهادتين. بايد ايمان آوردن. و در تكميل با استفاده از كلمات‏ شهيد مطهرى بگويم: ايمان حتى فراتر از اعتقاد است شيطان معتقد به خدا بود. خداشناس بود. لذا: گفت فبعزّتك لأغوينّهم أجمعين. امّا مؤمن به خدا نبود علاوه بر اعتقاد بايد گرايش و تسليم به او هم در كار  باشد تا فرد مؤمن شود. و فراتر از اعتقاد و تسليم، فرد بايد آرمان خود را در آن بيابد كه منوط به اين است كه آينده‌‏اى براى خود ببيند و ايده و آرزويى داشته باشد و اين را علم به‏ انسان نمى‏‌دهد. و اين ايده و آرمان مثل خانه‏‌دارشدن نباشد كه آدم‏ خسته شود. خير. بايد ايده و آرمانِ لايتناهى باشد... (برگرفته از صحبت شهيد مطهرى در تفسير «الاّ الّذين آمنوا» در سوره عصر كه فروردين 51 ايراد

كرده و در ۹۶/۴ استماع كردم

۱۲. نتيجه‏‌گيرى:
حواس پنجگانهٔ عادى و مادى براى گذران امور است. انسان اموراتِ ديگر هم دارد. ابزارِ رسيدن به‏ ديگر كمالات، بدواً همين حواس است. اما حواس‏ خطاكارند و محتاج تقويت. بايد تيز و كامل شوند تا هم جهان‏‌بين باشند هم جان‏‌بين. به قول هاتف: چشم دل باز كن كه جان بينى.

https://t.me/rSheikh/1373


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون, تاکندی, عسل و مثل
 |+| نوشته شده در  سه شنبه سیزدهم تیر ۱۳۹۶ساعت 17:59  توسط شیخ 02537832100  | 
إعدلوا!
 اجرا: ۹۵/۱۲ محضر پدرش آقای تاکندی، قزوین، مسجد شیخ‌الإسلام، تلفیق با خط رضا شيخ‌محمدی، شهریور ۸۴ #میکس_رضاشیخ

http://aparat.com/v/KUJdv

http://youtu.be/cthCaoKA8Zc

 

https://t.me/rSheikh/1351

 


برچسب‌ها: تاکندی, قزوین
 |+| نوشته شده در  دوشنبه پنجم تیر ۱۳۹۶ساعت 3:50  توسط شیخ 02537832100  | 
فیلم ۱ دقیقه‌ای تلگرامی:

https://t.me/rSheikh/1346

یک دقیقه‌ای آپاراتی:

http://aparat.com/v/eyz9R

کامل:

http://www.aparat.com/v/xvtG1

 

یک دقیقه‌ای یوتیوبی:

http://youtu.be/FXvUOPhWC-w

 کامل:

https://youtu.be/MHXPqeTgAJU

 

فیلم ۱ دقیقه‌ای اینستاگرامی:

هنوز آپ نشده

 


برچسب‌ها: شیراز, زمان اسماعیلی
 |+| نوشته شده در  شنبه سوم تیر ۱۳۹۶ساعت 13:47  توسط شیخ 02537832100  | 
  بالا