شیخاص!
|
||
دنیای یک شیخ خاص |
http://sheikh.blogfa.com/post/438
۱. از امتیازات ابنای بشر، برخوردارى از ثبات شخصيّت است. مردم نگاه مثبت ندارند به کسی که پروفایل تلگرامیش حاوی عکسهای او در شکل و شمایلهای متضاد باشد. مگر بازیگر هستی که اینقدر نقش عوض میکنی؟ یکرنگ باش!
۲. جلوهٔ ثباتِ شخصيت، ثباتِ كلام است.
مرد وقتى حرفى زد، ديگر زيرش نمىزند. حرفش دو نمىشود.
۳. تبرّی میکنیم از کسانی که لجوجند و مىگويند: مرغ يك پا دارد. اين حالت ناصواب است. بعضیها متقاعدشان هم میکنی، از حرف ناحساب خود دست برنمیدارند. یاد داستانی افتادم که در فیلمی از شيخ على تهرانى (که نمیدانم با تقصیراتش چه کرد؟) شنيدم... سخنرانى کرده بود در استوديوى تلويزيون عراق در زمان جنگ تحميلى و روی وی.اچ.اس ضبط شده بود. فيلم را در همان دههٔ ۶۰ از دوستم شيخ محمّدحسن باريكبين فرزند امام جمعهٔ فقید قزوين گرفتم.
داستان مسافرى را میگفت که میخواست مقدارى گوگرد را بهطور قاچاق از يكى از مرزها عبور دهد. يكى از مأموران ژاندارمرى در حين تفحّص پى به ماجرا برد و در حالى كه قدرى از گوگردِ كشفشده را در كف دست داشت، گفت:
«كجا مىبرى اين گوگردها را؟»
مرد بىآنكه خود را ببازد، گفت:
«گوگرد نيست و سياهدانه است سركار!»
افسر مشخّصات سياهدانه را كه با گوگردى كه در كف داشت، سازگار نبود، يك به يك بر شمرد؛ ولى طرف كوتاه نمىآمد و اصرار داشت مادّهٔ مزبورْ سياهدانه است!
مأمور مرزبان سماجت مرد را كه ديد، گوگردها را درون ظرفى ريخت و كبريتى بهش زد و یکهو برد زير ريش طرف! مسافر دادی کشید و عقب رفت؛ ولی سریع خودش را جمع کرد و گفت:
«ديديد گفتم سياهدانه است!»
این مدل پافشاری بر حرف باطل، قیمتی نیست. در بین اقشار مختلف، چنین افراد سمجی داریم که ابوجهلند و نرمی نشان نمیدهند... حقير با برخی از این اصناف چون سروکار بیشتری داشتم، در برخی نوشتجاتم به آنها نیش زدهام. برای نمونه داستانكى نگاشتم كه در ۷۸/۲/۲۱ در هفتهنامهٔ ولايت قزوين به چاپ رسيد و مُلهَم از يك ماجراى مستند واقعى بود. بخوانید:
«هوشتك» همان سوت يا صفير باشد كه در نواختنِ آن خلايق هر يك شيوهيى دارند. در خاور ميانه مرسوم است كه زبان را در دهان تا كنند و دو انگشت نشان و كوچك بر آن نهند و آنگاه لبها را به هم نزديك كنند و النّهايه از ميان انگشتان بدمند. در اين حال به مددِ پارهاى قواعدِ فيزيكیّه كه اينجا مجال ذكرش نباشد، صفيرى تند و تيز و دوربُرد توليد شود كه در خيابان و بيابان براى خبركردنِ اصدقأ و يادآورى قرار ملاقات افاقه كند؛ آنگونه كه هرگز جيغ و داد، كار آن نكند. در تواريخ آمده است:
روزى از روزها يكى از حضرات دستارپيچ، فردى لباسشخصى را مشاهده نمود كه در آموختنِ سوت دوانگشتىْ ماهها وقت و قوّت صرف نموده و هنوز به جايى نرسيده بود. طبق معمولْ اراده و پشتكار وی را تحقير نمود و ناديده انگاشت و فرمود:
«اين كارِ خُرد كه اينهمه صرف وقت لازم ندارد. صفيركشى را بايد در همان دقايق نخست آموخت. بنده خود اگر در شأن و زىّ خويش مىديدم، ثابت مىنمودم كه چهسان اين فن را مىتوان از صِفر، ظرفِ چند ثانيه به سرانجام رساند. در عوض بندهزاده حىّ و حاضر و براى امتحان مهيّاست.»
پس پسر را فرا خواند و فرمود:
«بسم الله! زبان را تا كن و سوت دوانگشتى بنواز تا آقا ببينند!»
پسرِ جناب مستطابْ تقلاّى بسيار نمود و جز بادى بىهدف از لاى انگشتانش صادر نشد!
پدر بىدرنگ محلّ نزاع را تعويض نمود و فرمود:
«کوتاه نیا! به اقسام آسانترِ صفيركشى رو آور! آره جانم! توفير نمىكند.»
پسر تمام شيوههاى صفيركشى را آزمود و حتّى از پسِ آسانترين نوع برنيامد. پدر خود را از تك و تا نيفكند و فرمود:
«دست و پايت را گم نكن! به اعصاب خود مسلَّط باش. هيچ مهم نيست. شعر كه بلدى بخوانى! گُل، گل، گل از همه رنگ، سرت رو با چى مىشورى، با شامپو گلرنگ! را زمانى بلبلوار مىخواندى.»
پسر هاج و واج مانده بود و پدر را بِرّ و بر مىنگريست. پدر فرمود:
«عزيزكم! مىدانم كه مىدانى! آقا هم مىدانند كه مىدانى! تنها گفتيم بالحسّ و العيان چند چشمه بيايى. فروگذار نكن و با حيثيَّت اين بنده ملاعبه نفرما!»
باز جواب نیامد. فرمود:
«حال كه چنين است، تو را به خود وا مىگذاريم كه هر چه خود مىخواهى، به نمايش گذارى. آيا زحمت نيست برايت كلّهمعلَّق بزنى؟ آهان جانم! به يك كلّهمعلّقِ دبش و تگرى مهمانمان كن!»
پسر برخاست و به زحمت كلّهمعلَّقى زد. پدر كه از شوق و شعف بال در آورده بود و از شدَّت ابتهاج در پوست نمىگنجيد، گفت:
«باركالله! نفرمودم: سوت دوانگشتى كار ندارد؟»
پس لجاجت حسابش از ثابتقدمبودن و یکحرفزدن جداست. انسانِ یککلام، تكليفش با خودش روشن است. به قول امروزیها میداند با خودش چندچند است! ديگران هم راحت مىتوانند تكليفشان را در قبال او بدانند.
«يككلامبودن» (تعبير بازارىها) نمادى است كه فرد در درون هم، متزلزل و متذبذب نيست و يك كار را كه شروع مىكند، تا به انجام نرساند، وِلكن معامله نيست. از اين شاخ به آن شاخ نمیپرد.
قرآن هم به اين امر اذعان دارد و مىگويد:
يُثَبِّتُ الله الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا (ابراهيم: ۲۷)
خدا اهل ايمان را با قول و عقيدهٔ ثابت در دنيا و آخرت پايدار مىدارد.
نمىگوييم تجربهكردن بد است؛ ولى مدام جاعوض كردن، باعث مىشود نتوانى ريشه بدوانى. استاد خطم احمد پيلهچى به من گفت:
يك بار پير دنیادیدهاى به من مشورت خوبی داد. گفت:
«درخت بايد يكجا مستقر باشد تا قوى و مرتفع شود. شما هم از هنرکدههای اجارهای و متغیّر طرفی نمیبندی... به فکر باش در يك نقطهٔ ثابت در قزوین، مغازهٔ ملکی داشته باشی.»
استاد خط ما دست به كار خرید هنركدهٔ ملكمحمّد در قزوين شد و سالهای سال برای حفظ آن پاتوق پایمردی کرد.
بعضیها حتی در قراردادن یک گلدان در یک جای خانه مردّدند. هی نظرشان عوض میشود... مادر مرحومم مىگفت: سعید یا مسعود؟؟ پسر برادرم سيد محسن يك نهال را هى اينجا مىكاشت بعد در مىآورد آنورتر مىكاشت. دلش راضى نمىشد. آخرش سيد محسن اعصابش خورد شد؛ نهال را از ریشه درآورد پرتش كرد توى كوچه! خلاص!
پس تذبذب نكوهيده است. خطاست بيدى باشى به سمت هر بادى بخَمى و از آن بلرزى. اگر نفعت اقتضا كرد، آب به آسياب زید بريزى و اگر برايت نفع داشت، در تنور عمرو بدَمى. از ديدگاه ثابت برخوردار نباشى و به سمتى درغلتى كه وزشهای سیاسی اقتضا كند. به تعبیر روایات، به جای جریانسازی، «إمّعه» باشی؛ یعنی همرنگ جماعت... بوقلمونوار رنگ عوض كنى و منفعلانه تغيير عقيده دهى. صبح عاشق باشى و عصر فارغ. به شيوهٔ نان به نرخ روزخورها هر روز آدمِ آن روز باشى و مثل قيمت كالا، در نوسان... تاریخ از این نمونهها زیاد دارد:
ميرزا آقاخان نورى شخصيّت معروف دورهٔ ناصرى در شمار افراد صدرنگ است. زندهياد على حاتمى كارگردان خوب سينماى ايران در فيلمى كه پيش از انقلاب بر اساس زندگى «اميركبير» ساخت، اين جمله را كه ميرزا آقاخان (بازى زندهياد جهانگير فروهر و دوبلهٔ ناصر طهماسب) خطاب به مهدعليا مادر ناصرالدّينشاه مىگويد، براى توصيف دنياى درونى اين فرد در دهانش گذاشت:
«براى اينكه كارم بگذرد - جسارت استها! - ريشم را در ماتحت الاغ فرو مىكنم. بعد كه كار گذشت، بيرون مىآورم و گلاب مىزنم تا بوى عطرِ محاسنم، عالمى را سرمست كند!... به مقتضاى سالهاى عمر، نه زنبارهام نه شكمباره؛ نه خواهان دنيا نه به فكر آن دنيا؛ چون رستگار نيستم!... و چون مسكينم، ترسى ندارم از اينكه چيزى را از دست بدهم!» (رؤيت فيلم و فیشبرداری: ۹۲/۶)
با این سیاستبازیها شاید بشود برای مدتی، تاریخ را فریفت؛ ولی اغلب ختم به خیر نمیشود و پایانش سقوط است.
شاعر توصيه مىكند:
سربلندى گر تو خواهى با همه يكرنگ باش! - قالى از صد رنگ بودن زير پا افتاده است
قیقاجرفتن شیّادانه، سابقهای به طول تاریخ دارد. قرآن در نقد تذبذبِ منافقانِ معاصر پیامبر مىگويد:
مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَلِكَ لاَ إلى هَؤُلاَء وَ لاَ إلی هَؤُلاَء(نساء: ۱۴۳)
نه بهسوى مؤمنان يكدل مىروند و نه به جانب كافران... یعنی میانهسرگردانند و مىخواهند هم از توبره بخورند هم آخور... حتى برخىشان حاضرند با حريف و رقيب، «پينگپونگِ دورنگى» راه بيندازند. در قرآن آمده:
وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ(قلم: ۹)
كافران مايلند تو با آنها مداهنه كنى تا آنها هم با تو مداراى نفاقى كنند... تصور میکنند مثل خودشان هستی که براى پيشبرد كارَت، حاضری تن به دورنگى دهى... دوچهرهگى و منافقانهعملكردن را «اِدهان» - روغنمالى! شبيه مالهكشى و ماستمالى! - گويند.
يك شاعرِ نااميد مدّعيست که دنیا پر شده از نفاق و دورویی و به هیچکس و هیچ چیز نمیشود اعتماد کرد؛ حتی خوراکیها:
يكرنگتر ز بيضه نديدم به روزگار - چون پردهٔ دلش بشكفتم دورنگ بود!
در عرصهٔ اجتماع و سیاست شاهدیم:
برخى از «نانْ به نرخ روز خورندگان» با فردِ انقلابى كه بنشينند، انقلابىاند و با ضدّانقلاب، ضدّانقلاب... البته ما در خانوادهمان یک مرحوم حاج سعيد شيخمحمّدى داشتیم؛ پسرعموى پدرم آقاى تاكندى كه به تعبيرِ قاسم مرادىها (راننده و محافظ ابوى در دههٔ ۶۰): حاج سعيد با ضدّانقلاب كه بود، از امام و انقلاب دفاع مىكرد. با آخوندها كه برخورد مىكرد، از انقلاب بد مىگفت!
کار حاج سعیدها مخالفخوانیست... بعضیها موافقخوانند! یعنی با هر گروه باشند، مثل منافقین وانمود میکنند إنا معکم... با شمائیم... اگر دعوت شوند تا در کنفرانسی با موضوع اقتصاد مقاومتی صحبت کنند، برای آنها فیش جور میکنند... و اگر در جمع متمولین و در تشویق مالافزایی بخواهند مقاله ارائه دهند، جوری شُلکنسفتکُن میکنند تا باب میل مخاطبانشان باشد.
یعنی برای رسیدن به نان و نواله، نقش موافقِ هر جمعی را بازی میکنند. کاش مثل آن مؤذن کافر و سفارشیکار (مقاطعهکار؟؟ حقالعمل کار؟؟) باشند که فریاد میزد:
«أهل حمص یقولون أشهد أن لا اله الا الله»!... مورد داشتيم طرف در جلسهٔ مجمعالتّقريب بين المذاهب از اكتفا به «كلمة سواء بيننا و بينكم»؟؟ (بولدکردن مشترکات) ياد كرده و گفته دعواى شيعه و سنّى بىمعناست... و بر طبل صلح و سازش کوفته و پاکتش را گرفته... همين فرد در جلسهٔ فرحةالزّهرا (عيدالزّهرا، عُمركُشان) حضور يافته، كلاه پشمى قرمز سرش گذاشته و رفته پشت تريبون و گفته: مذاکره بیمذاکره... بعد افزوده: هر جا در قرآن حرف اضافهٔ «علٰى» آمده، تصویر نام «علٖى» است... برايش كف زدهاند. يك نفر از آن جمع گفته: پس هر جا هم آمده: عـْمر (به سکون میم یعنی زندگی) يعنى عُمَر! (به فتح میم، نام خلیفهٔ دوم)... برای اینکه خود را از تک و تا نیندازد، گفته: بشمريد! تعداد كلمهٔ «علٰى» بيشتر از «عمـْر» است... باز هم برایش کف زدهاند... و چون دیده جو مساعد است، یک حرف کفگیرانهٔ دیگر هم زده... یک آیهٔ قرآن خوانده و آن را برخلاف تفسیری که در این ۱۴۰۰ سال ازش شده، جوری تفسیر به رأی کرده که یک «مرگ بر سنّی» از دلش درآید... گفته:
در قرآن داريم: «ألذين جعلوا القرآنَ عِضين»؟؟. ۱۰۰۰ سال است در معنای این آیه گفتهاند که در نقد كسانى است كه قرآن را پارهپاره كردند و یؤمن ببعض و یکفر ببعض هستند. احکام آسان را متعبدند؛ ولی جهاد و قتال، کُرهٌ لهم... اما بنده به ذهنم مىرسد كه در اينجا «قرآن» به معنى نماز است و نه كتاب آسمانى!... مگه میشه؟... چرا نشه؟مگر مشابهش را در مصحف نداريم كه كلمهٔ قرآن به معنى نماز آمده؟... کجا؟... آنجا که مىفرمايد:
«أقم الصلوة لدلوك الشمس الى غَسَق الليل و قرآن الفجر ان قرآنالفجر كان مشهودا»؟؟
كه منظور از «قرآنالفجر» نماز صبح است... اینجا هم «الذين جعلوا القرآن عِضين» آنانند كه نماز را تكهتكه كردند... آنها كيانند؟... شيعيان پنج نماز را در سه نوبت مىخوانند و اهل سنت در پنج وقت... با اين وصف اهل سنّت به تعريف «عِضين»كردن نماز نزديكترند تا شيعه؛ چون نمازها را پراکنده میخوانند. شیعه به تأسّی از ائمّه(ع) نمازها را مجتمع مىخوانند. ظهر و عصر را با هم و مغرب و عشأ را هم با هم... پس درود بر شیعه!... فرحةالزهرائیها برایش کف زدند.
حسابی به طبل تفرقه زده و باز پاکتش را گرفته و خارج شده است.
اگر قرار باشد مجتمعخوانی نمازها سوژهٔ تفرقه شود، چطور است گفته شود:
از ائمّه شيعهتر، آن استاد مشهور خوشنويسى معاصر است كه در يكى از كنگرهها (يا سفرهاي چندروزهاش به قم) در دههٔ ۶۰ استاد احمد عبدالرّضايى از ايشان در لابی هتل یا منزل موحد؟؟ پرسيده بود كه استاد! ندیدم نماز بخوانيد! گفته بود: «مىخوانم ولى آخر هفته مال آن هفته را يكجا مىخوانم!» خب ايشان از ائمه شيعهتر است؛ چون بهتر از آنها نمازها را از حالت عِضين و پراكنده درآورده است و مال یکهفته را یکجا میخواند.
آيا از او بالاتر هم هست؟ آرى! شيخ هبةالله تاكندى عموى متوفّای منِ کاتب به نظر مىرسد از خود خدا هم شيعهتر بود! چون در طول عمرش از (پراكنده)خواندن نماز پرهيز كرد و در وصيّتنامهاش آورد كه ۶۰ سال برایم نماز بخوانيد! (که مستحضرید نماز قضا برای متوفّی را اگر ورّاثش اهل پولدادن برای این منظور باشند، به کسی میسپرند... و او نماز ۶۰ سال را در ۲ سال میخواند؛ خلاص! (ايدهپردازيم در ۹۴/۱۱)
الغرض بعضیها با هر فرقه به مذاق آنها حرف میزنند و ثبات عقیده ندارند... بالأخره شیعه و سنی تقریب کنند یا تبعید؟!
و الحق و الإنصاف، دنیا ظرفِ بیثباتی است. مردم بیچاره تقصیرکار نیستند.
ُدنیا هی دچار تقلبالأحوال میشود. مردم را هم عین خودش کرده. ثبات خلق مىماند براى وقتى كه وارد عالم ديگر شوند تا «لايبغون عنها حِوَلًا»... هرچند از اين فقره كه: «يثبت الله ُ الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة» فهميده مىشود كه انگار غيرمؤمنان در قيامت هم به ثبات نمىرسند و با زبان، جورواجور و «بىسروته» حرف مىزنند!
لذا اگر در قيامت «نختمُ على أفواههم»؟؟ مُهر بر زبانشان مىزنند. نه صِرفاً چون به قول «سيد محسن حسينى داماد» نيازى به زبان نيست. (چون خدايى كه أنطقَ كلّ شئ تصميم مىگيرد كه «تكلّمنا أيديهم و تشهد ارجلهم»... پا و دست زباندار میشوند) بل براى آن كه زبان آنقدر در دنيا به دروغگويى و پریدن از شاخِ توجيه به شاخِ تأويل عادت كرده كه آنجا هم اگر باز باشد و مُهر نخورد، دروغ مىبافد؛ جورواجور و ضد و نقيض حرف مىزند و به در و تپه مىکوبد.
دنیا انسانهای باثبات هم بسیار دیده. بزرگمردى مثل امام خمينى(ره) به تعبير تيتر ثابت مجلّهٔ پاسدار اسلام «ثابت و استوار از آغاز تاكنون» است.
در ۶۸/۴/۱۰ از «حاج عبدالله عراقى» از سرداران قزوینی ارتش اسلام در سنوات دفاع مقدّس، تعبيرى در وصف حضرت امام شنيدم؛ بسيار شنيدنى. گفت:
«امام خمينى مساوى است با ۳۰ سال مبارزه با يك سياسَت!»
امام راحل در شجرهٔ باثُباتها بود؛ سیّد زادهٔ زهرا؛ بانويى كه بر قلّهٔ حقاليقين و أحسنالحال، مستقر بود... كه اگر مستودع بود و مثل ما دچار تقلّبالأحوال مىشد، کی رضايت خدایی که تغیّر نپذیرد، به رضايت و غضب او گره میخورد؟ (مغز مطلب، مسموع از مرادى داماد با پرورش من که در برنامهٔ شبستان راديو معارف هم به مصرف رساندم)
حال جاى اين سؤال وجود دارد كه اگر ثباتِ قولى و فعلى چنین شأنی دارد و از علائم مؤمن است، چرا برخى افراد دينمدار، تغيير موضع مىدهند؟
آیا طلحه و زبير و ابنملجم از مؤمنان صدر اسلام نبودند که تغيير مسير دادند؟ آیةالله خامنهاى از تبديل شمر از جانباز صفّين به قاتل سيّدالشّهدأ به عنوان سؤالى كه تاريخ با آن مواجه است، ياد مىكند... پیداست توقعِ ثبات و استمرار در پویش مسیر حق میرفته است... شايد بگويى افرادی از این دست، باطناً دنياطلب بودند و رنجور از خباثتِ پنهان... و فقط برخوردار از ايمان سطحى و قشری... آن خباثت در طول زمان بروز كرده و تعجبى ندارد؛ مثل رطوبتِ زيرين سقف مسجد كه با رنگكارى تا ابد پوشيده نماند و رخ نمود. (ر.ك خاطرهٔ تاكندى)
آیا کسی که سیفالإسلام است، ایمانش میتواند مستودع باشد؟
و آيا هر تغيير موضعى فقط از ناحيهٔ كسانى كه درون ناپاك دارند، سر مىزند. آيا در سیرهٔ ديندارانِ خوب، تغيير نداریم؟
واقعیت این است: حكايت برخی تغییرات، با تذبذب متفاوت است. برخی جاعوضكردنها و لباس مبدلپوشیدنها مقتضى شرايط و تاکتیکی است. گاه بههدف استتار از دشمن است؛ مثل تغيير لباسهاى مكرّر شهيد سید علی اندرزگو...
و گاه روش كياستى است براى از دستندادن موقعيّت براى اينكه بتواند به حیات مفیدش ادامه دهد. فرّخى سيستانى شاعر معروف، دورهٔ چند پادشاه را درك كرد. بعد از مرگ هر شاه، بلافاصله مدح شاهِ بعد را شروع مىكرد؛ در حالی که در زمان شاهِ زنده، وانمود میکرد شاه دیگری را تاب نمیآورد!
اگر چنین نمیکرد، حیات هنریش به مخاطره میافتاد.
برخی تغییر موضعها حالت تکاملی و اصلاحی دارد. سپاه پاسداران انقلاب اسلامى قزوين (و كلّ ايران؟؟) در اوايل انقلاب حامى بنىصدر بود و بعداً (كى؟؟) تغيير موضع داد. شيخ صادق سياهكالى مرادى شوهرخواهرم در ۹۶/۴/۲۴ در مسير قزوين به قم برایم نقل كرد:
طلبه؟؟ جوانى بودم فاقد عمامه و در اثر روشنگرىهاى آقاى؟؟ در مقطعی كه بنىصدر تشت رسوائیش به صدا در نیامده و هنوز سرِ كار بود، پى به خيانتش؟؟ برديم و در جناح مخالفش قرار گرفتيم. آن سالها قزوين دودستگى عجيبى بود. كميتهٔ انقلاب به رياست شيخ قدرت عليخانى مخالف بنىصدر و حامى بهشتى بود و سپاه قزوين به رياست مهجور (برادر شهيد. نام دقيق؟؟) حامى بنىصدر... كار آنقدر بالا گرفت كه حتى مهجور با تيربار...؟؟ من و پسرعمويم شهيد برات؟؟ براتعلى؟؟ و فردى به نام حاجآقايى؟؟ و يك نفر ديگر؟؟ در زمرهٔ گروهی بوديم كه به حمايت از شهيد بهشتى و رجائى در حزب جمهورى متشكل شديم؟؟ (يا در حزب جمهورى بازداشت شديم؟؟)... مىخواستيم سخنرانى بنىصدر را در مسجدالنبى قزوین، به هم بزنيم.
سپاه قزوین ۱۶ ساعت ما چهار نفر را در؟؟ بازداشت كرد. محمدباقر عليمردانى برادرخانم قاسم مرادىها (قاسم مدّتى محافظ و رانندهٔ تاكندى بود) ما را آزاد كرد. من گفتم: كافى نيست. باید محاكمهمان كنند که به چه جرمی بازداشت شدیم!
دلايلِ حمايت سپاه از بنىصدر؟؟ مگر قرار نبود سپاه و ارتش در مسائل سیاسی دخالت نکند؟ و اگر قرار به دخالت بود، چرا از امام راحل حمایت نکرد؟ یا موضع امام در حمایت از بهشتی صریح نبود؟ چرخش سپاه و دستبرداشتنش از حمایت از بنیصدر کی و چگونه روی داد؟؟
آیا میتوان اين مثال را تغييرِ موضع مثبت ارزيابى كرد؟ چون از بنىصدرخواهى به ولايتمدارى انجامید.
یا هر دو موضع در زمان خودش مصلحت بوده است؟
از بحثانگيزترين تغيير موضعها در انقلاب ایران که در سنوات اخیر مطرح شد، تغيير مواضع هاشمى رفسنجانى است. مقايسهٔ مواضع ايشان در اول انقلاب در خصوص حجاب و رابطه با آمريكا و... با مواضع بعد؟؟
آیا براى اثبات اينكه مىشود مثل هاشمى رفسنجانى در عين اينكه ثبات داشت، از برخى مواضع اوّلیه عدول كرد، این بحث کلامی را مطرح کرد که انسان خليفةالله است. خدا بين ثبات و تغيير؟؟ جمع كرده است. (با بهره از صحبتهاى مرادى داماد در ۹۶/۴/۲۴ در مسير قزوين به قم) چطور؟... فرق است بين صفات ذاتى خدا (مثل علم) با صفاتِ دیگر خدا مثل «رضايت» كه به برخى چيزها تعلق مىگيرد: رضا الله فى رضا الوالدين و از بعضى چيزها خدا راضى نيست... این فیش تکمیل شود.
تغيير قبله از بيتالمقدس به مكّه و پدیدهٔ نسخ (ما ننسخ من آیة...) و بداحاصلشدن برای خدا و نیز تغيير مواضع به اقتضاى حال در ائمّه(س) کجای کار است؟
♦جمعبندى: ایستادگی و پافشاری روی حرف ناحساب ارزش نیست؛ اما در جز آن، حرف مرد یکی است!
- اگر قرار شد تلاوت نطقاندرون کار کنی، با آيهٔ يثبّت الله الذين آمنوا بالقول الثابت شروع و با آن ختم کن!
بلاگ شیخ http://sheikh.blogfa.com/post/437
عسل و مثل با قابلیّت تلاوت نطقاندرون
فیشها:
۱. به دنیا آمدهايم و بزرگترین سرمایهٔ ما حیات ماست که حفظش میکنیم.
۲. بقای حیات ابزار میخواهد. حواس پنجگانه کارآمدترین ابزارهای ما در این مسیر است... گذرانِ اموراتمان به مدد آنها صورت میگیرد. چشم کمک میکند در چاه نیفتيم و حیاتمان به مخاطره نیفتد. لامسه سبب میشود در تاريكى به در و ديوار نخوريم. با سامعه دوستانمان را حتّی بدون ديدن از طریق صدایشان میشناسيم و...
۳. بعضىها به دریافتهایشان از کانال اين احساسات معمولى بسنده مىكنند. بعضى ديگر مىگويند: بسمان نيست. ما سوژههاى ماورائى دوست داريم. در قفاى مرئيّات عادى، دیدن رخ دلدار را مىطلبيم و تماشاكنانِ بستانيم و اساساّ اگر «التفات به دنياى دنى» داريم براى نیل به تعالى است:
مرا به كار جهان هرگز التفات نبود - رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست. (حافظ)
۴. اگر زيادهطلب هستى، باز هم ابزار لازم دارد.
۵. اموراتِ معنويمان هم با همين حواس پنجگانه البته بهعلاوهٔ تعقّل بايد تمشيت شود. با گوش، مواعظ را بشنويم. با چشم به إبِل و کیفیّت خلقتش نظر کنیم و خلق سماوات و زمين... با پا در زمين بگرديم (عملیکردنِ سيروا فى الأرض) و خانههاى ويران طواغیت پیشین را ببينيم و عبرت بگیریم. انگار اشیاء عالم، کاربریهای متعدد دارد. به قول حديث:
ما مِنْ شَىًْ تراهُ عينُك الاّ و فيهِ موعِظَة. چشمت چيزى را نمىبيند؛ جز اينكه در آن موعظهاى نهفته است.
این توصیهٔ امام ششم(ع) به هارونالرَّشيد است؛ وقتی از حضرت موعظهای خواست. امام در واقع به او گفتند از چشمت بايد بيشتر كار بكشى؛ نه که صرفاّ در حدّ گذران امورت ببینی.
شهادت میدهم که پدرم آقای تاکندی از آنهاست که از چشمش دوبله کار میکشد.
در شهريور ۷۸ با ایشان در حرم مطهّر ثامنالأئمّه(ع) بوديم. ايشان چلچراغى را نشانم داده، گفتند:
«ما انسانها شبيه اين چلچراغيم: نصبشده در بهترين جاى خلقتْ و روشن و نورافشان... نگهدارندهٔ اين چلچراغ، سقف است. ما هم رگ حياتمان به دست خدايى است كه بالاى سر ماست. و هر يك از ما چراغ كوچكى از اين چلچراغيم و زيبايى و كمالِ زيبايى ما، منوط به اتّحاد ماست.»
پدرم از صحنههاى عادى دنيا برداشتهاى معرفتى مىكند. برّهاى كه دنبال صاحبش مىدود يا برخى صحنههاى «ديدنىها»ى تلويزيون به گريهاش مىاندازد. ذکر چند مورد دیگر؟؟
پس از چشم باید کار کشید. شاعر شايد بر همين اساس است كه مىگويد: به نزد آنكه جانش در تجلّى است - همه عالَم كتابِ حقتعالى است.
اگر ديدهٔ عبرتبين در كار باشد، تماشاخانهٔ دنيا به انسان معرفت مىبخشد و كُلُّ الى ذاكَ الجمال يُشيرُ. مىتواند در هر شغل و پيشهاى كه هست و هر نقطه از جهان كه مىزيد، كارش را بكند؛ چه ميوهفروش باشد چه نقاش و صورتپرداز؛ چون «جانش در تجلّى است» و در اين حال هر بخش از كتاب عالم را باز كند، با خدا مواجه است: همه عالَم كتابِ حقتعالى است. اگر خوشنويس است و با قلم نقشپردازى مىكند، زبان حالش اين است:
ز قوس و فرود و نزول و صعود - مرا وصف دلدار پيوسته بود (سرودم در تابستان ۹۳. به اثر خوشنویسی تبدیلش کن؟؟)
با اين ديد همهٔ كارهاى درجه يك عالم (حرفهها و صنايع مختلف) به وحدت مىرسند. اگر مغز و محتوايشان را استخراج كنى، مىبينى همه يك چيز مىگويند. به ظاهر بيربط و متفرّقند؛ اما متفقالقولند. شاعر همان را میگوید که فقیه. در ۹۵/۳ از شيخ على زند قزوينى شنيدم كه مرحوم مُجاب (واعظ نابيناى قمى) مىگفت: انگار مولوى، اصول كافى را خوانده است! این کاروان یک مقصد بیشتر ندارد. رودها را روىها سوى كُل است: هر قدر هم «تقطّعوا أمرَهم بينَهم... كلٌ الينا راجعون»؟؟ همهٔ شطها به دريا مىريزد. (مطلبى كه در راديو معارف در این باب گفتى اينجا بيايد؟؟)
اگر انسان، هوشيار و با «حواسِ جمع» با دنيا برخورد كند، حتی پراکندهکاریهایش به وحدت میرسد و همه اعمال و اورادش به قول على(ع) به «وردِ واحد» تبديل مىشود.
از نگاه حافظ، وجود هر انسان و زيبايى و كمال خلقت اوْ «آيينهٔ خدانما»ست و اگر فردْ مسلّح به نگاهِ معرفتجويانه باشد، مىتواند با مطالعهٔ اين آينه خداشناس گردد:
در روى خود تفرُّج صُنع خداى كن - كه آيينهٔ خداینما مىفرستمت
به «ويكتور هوگو» - نويسندهٔ معروف كتاب بينوايان - منسوب است:
«يك پرندهٔ كوچك كه زير برگها نغمهسرايى مىكند براى اثباتِ وجود خداوند كافى است.»
گفت پيغمبر كه باشد كانِ نور - چون بهار آيد، به ياد آور نُشور
یعنی وقت دیدن بهار از چشمت مضاعف کار بکش. دوبینی و لوچی عیب چشم است؛ اما تاکندیوار «ثمّ ارجِع البَصرَ کَرّتین» داشتی، حسن است. حضرت حق هم سیخونک میزند که «چندنگاهه» باش: وقتى از اهتزاز زمين در بهار سخن مىگويد، بلافاصله مىگويد: «كذلك الخروج»؟؟ گریز میزند کربلا!
نكته اين است كه بايد پيامِ نهفتهاى كه در پديدههاى خلقت وجود دارد، دريافت شود:
درخت و برگ برآيد ز خاكْ اين گويد: - كه خواجه هر چه بكارى، تو را همان رويد... مزرع سبز فلک و داس مه نو را ببینی و حافظوار یادت از کشتهٔ خویش آید و هنگام درو... البته:
گوش فلك پُر است ز ذكر گذشتگان - ليكن كسى كه گوش دهد اين ندا كم است
پس خاطرات و عبرتهاى شنيدنى و ديدنى فراوان است. ابزار شنيدن و ديدن و بوئيدن و لمس و... هم هست. ولى كافى نیست. چرا؟
۷. حتى براى كاربردهاى مادى هم صِرفِ داشتن چشم كافى نيست. بايد دقيق ديد. با ميكروسكوپ و تلكسوپ ديد. چشمها را ريز كرد و ديد. بنده چون در کار خرید و فروش نفایس خوشنویسی هم بودم، میدیدم که دوستان خطبازم با لوپ به آثار قديمى خوشنويسى مىنگرند. علىاكبر پگاه صدیق قزوینی موقع رؤیت عتیقه میگفت: «اينجا نور غلط است! برويم آنسوتر زير فلان چراغ اين اثر را ببينيم!»
چشم داشته باشی ولی آستيگمات و دوبين و لوچ باشد، چه فایده؟
ما در بسيارى از موارد دچار خطاى ديد مىشويم. در ابتداى آبان ۷۹ كه براى دريافت حقّالزّحمهٔ تدريس در انجمن خوشنويسان قم به بانك ملّت خيابان دورشهر رفته بودم، نگاهم از پشت شيشهٔ بزرگ و يكپارچهٔ بانك، به دوچرخهام كه كنار جوى آب پارك كرده بودم، افتاد: بدنهٔ دوچرخه در اثر پديدهٔ انكسار نور كج بهنظر مىآمد. ياد اين مصراع افتادم كه در يكى از نوارهاى آرشيو موسيقىام، گويندهٔ توانای پیش از انقلاب، خانم روشنك آن را به زيبايى دكلمه كرده است:
«چرخ» كجرو نيست، تو كجبينى اى دور از حقيقت!
۷. این چشم ضعیف که ۷ بار از چشم گربه در تاریکی ضعیفتر است، در اختیار ماست. و ما کلی چیزها قرار است ببینیم؛ از جمله آنچه ما را از حیث معنوی ارتقا دهد.
برای برداشت معنوى از دنيا علاوه بر ابزار ديدن و شنيدن، چيزِ ديگرى بايد باشد: ميل به شنيدن و ديدن! چشم داشته باشى، نبينى چه فايده. ضمن اينكه به قول هاتف اصفهانى: «آنچه ناديدنى است» تكليفِ ديدنش چيست؟ آنچه نشنيدنى است را چهسان بايد استماع كرد؟ گام به گام پيش مىرويم. اوّلاً بايد گوش داشت. در ثانى بايد گوش كرد. در ثالث رفت سراغِ شنيدنِ چيزهايى كه با گوش نمىشود شنيد!
۸. بحث گوش:
قرآن كريم ميان «گوشداشتن» و «گوشدادن» فرق مىگذارد: لهم آذانٌ لايسمعون بها؟؟ گوش داشتن كافى نيست؛ گوشكردن مهم است! گاه چرك گرفته و مسدود است. لذا گفت: «چشم دل باز كن كه جان بينى»... بارها توصيه كردهاند: گوش دل باز كن.
ذکر خیرى كنم از مرحوم آیةالله شيخ هادى باريكبين امام جمعه فقيد قزوين که جملاتی از ايشان به يادگار دارم. يك بار در نماز جمعه اين فراز از نهجالبلاغه را خواند:
ألدّهرُ يَجرِى بالباقين كجَريِهِ بالماضين. آخرُ فِعالِه كَأوّلِه؟؟
دنیا همان کار را با آیندگان میکند که با گذشتگان. سرنوشت همه یکی است. به سرنوشت خود آقای باریکبین بنگرید. دنیا با ایشان همان كار را دنيا كرد كه با امام جمعهٔ دربارى محمدرضا شاه. اسمش؟؟
و بر باريكبين همان رفت كه با كسى كه ايشان را منصوب به امامت جمعه كرده بود؛ يعنى حضرت امام. و امام با آنهمه دعا برای اینکه تا انقلاب مهدی زنده بماند، به همان عاقبتی دچار شد كه ائمّهٔ معصومين ارواحنا له الفدا، و سر ائمّه همان آمد كه سر پيامبر: انك ميّتٌ و إنهم ميّتون... اين دنياست: آخر فعاله كأوّله.
حالا توى فوت مادرم در ۹۳/۱ آقای باريكبين در مسجد شيخالإسلام آمده بود شبغريب. موقع خروج کشیدمش کنار که عرضی دارم. بهش يادآورى كردم که جملاتی از شما یادگار دارم. سرشو آورد جلو كه بشنود. گفتم: از شما شنيدم در نماز جمعه كه بهنقل از نهجالبلاغه در اواسط دههٔ ۶۰ گفتید:
«ألدّهرُ يَجرى بالباقين كَجَريِه بالماضين. آخر فعاله كأوّله». سرش و چشمهايش را انداخت پايين و سرش را به عادتى كه داشت، به علامت تأييد و عبرت تكان داد.
حالا اين دعاى پيامبر؟؟ را هم از آقاى باريكبين به يادگار دارم كه مكرّر در قنوت نماز جمعه مىخواند:
«وافتح مسامعَ قلوبِنا بذكرِك!» از گوشهایم چركزدايى كن تا بشنوم يا ضعيف نشنوم.
البته در ۹۶/۴/۹ اين سؤال به ذهنم رسيد:
گوشهايم را باز كن تا ذكرت را بشنوم؟ يا بهوسيلهٔ ذكرت، گوشهايم را باز كن؟
- مراتب شنيدن از نظر قرآن:
شنيدن از نظر قرآن مراتب دارد. در سورهٔ انفال آيه ۲۰ تا ۲۳ سوزنِ خدا ۶ بار روى واژهٔ «شنيدن» گير كرده و با حالتِ بازجوگونهاى با اعصاب مخاطب به مثابهٔ متّهم بازى مىكند. از مرتبه ادناى شنيدن شروع مىكند و با حالتى كه انگار كافى است، مىگويد: اى مؤمنان! از خدا و رسول اطاعت كنيد و روگردان نشويد در حالى كه: أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ. شنيدن كه كارِ سختى نيست. شما هم كه مىشنويد، پس مسئله حل است. نعم الوفاق!
بعد يكباره اعلام مىكند كه مسئله حل نشد! چون شنيدن، آنقدرها هم سهل و ساده نيست و با ادّعاى شنيدن تحقّق نمىيابد. لذا مىگويد: مثل كسانى نباشيد كه: قَالُوا سَمِعْنَا وَ هُمْ لاَيَسْمَعُونَ. مخاطب ميگه: چشم! سعى مىكنم ادّعاى دروغ نكنم... باز قرآن راضى نمىشود و انگار حس مىكند مخاطب هنوز به اهميّتِ شنيدن وقوف پيدا نكرده است. لذا مىگه: اگر نشنوى، مىشوى بدترين جانوران!:
إنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ الله الصُّمُّ الْبُكْم.ُ انگار مخاطب مىگويد: خب تمام شد؟ حرفتان را كه زديد! خدا مىگويد: نه باز هم هست: لَوْ عَلِمَ اللهُ فِيهِمْ خَيْراً لاَسْمَعَهُمْ. اصلاً خودم اينها را ناشنوا كردم؛ چون خيرى در آنان نديدم.
ما ميگيم: عجب! هر چى شما بگيد! دوباره خدا مىگويد: وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ. اگر هم خدا شنواشان مىكرد (و لابد خيرى در آنها مىديد) باز به درد نمیخورد؛ چون روگردان مىشدند! (كشف: مهر ۹۴)
۹. بحث چشم:
قرآن ميان «چشم داشتن» و «نظركردن» و «بصيرت» (كه سه مقولهٔ جداست) مرز قائل شده است. در فرق بين ۱ و ۲ مىگويد:
لهم أعينٌ لايُبصِرونَ بها. در تفاوت بين مقولهٔ ۲ و ۳ مىگويد:
تَرَاهُمْ يَنظُرُونَ اًِّلَيْكَ وَ هُمْ لاَيُبْصِرُونَ. مىبينيشان كه مىبينندت؛ ولى نمىبينندت! (اعراف: ۱۹۸. كشف: ۷۸/۴/۱)
قرآن يك «پينگپونگِ بصرى» را تصوير مىكند. مىگويد: ديدنشان را مىبينى! سوژه ديدنِ تو، ديدنِ آنهاست! شبيهِ حرف حافظ: ديدارِ يار ديدن!
و تو در این حال به مثابهٔ یک «کارشناس باصره» مىتواّنى به مراتبِ ديدن آنها نمره بدهى. از اين جهت كه چشم دارند، قبول! مىبينندت قبول! ولى ديدنِ واقعى تو بصيرت و به قول «سهراب سپهرى»: جورِ ديگر ديدن مىخواهد كه ندارند. از اين جهت مردود! (به تعبير على(ع) «ناظرةٌ عَمياء»(نهجالبلاغه، خطبهٔ ۱۰۷) هستند. حافظگفتنى: ديدن روى تو را ديدهٔ جانبين بايد - وين كجا مرتبهٔ چشمِ جهانبينِ من است؟(۷)
اين «جانبين» همان است كه هاتف گفت: «چشم دل باز كن كه جان بينى» وگرنه فقط گوشت و پى و دنبه مىبينى. حافظ انگار خطاب به پيامبر(ص) سروده:
تو خود چه لُعبتى اى شهسوار شيرينكار؟ / كه در برابر چشمى و غايب از نظرى (حافظ. كشف در ۹۴/۱۱ با تلنگرِ امير عاملى)
ابولهب و عايشه و ابنملجم، گوشت و استخوان ديدند. چشمشان جهانبين بود. اندیشه را ندیدند. ای برادر تو همه اندیشهای
۱۰. عدم برخوردارى از بصيرت، باعث مىشود همخوابهٔ پيامبر باشى ولی دور. برعكس در يمن باشى و با منى!
نيز آنها كه در آخرالزّمان يؤمن بسوادٍ و بياض؟؟ (پيامبر را نديدند و در اعصار بعد با سياهى و سفيدی متن؟؟ ايمان به او آوردند. آدمِ بىبصيرت از درك و فقاهتِ تسبيحِ اشياء جهان برخوردار نباشد: لا تفقهون تسبيحَهُم؟؟ وگرنه: ذرّات جهان از نگاه مولوى: سميع و بصير و خوش و باهُشند؛ ولى نطقشان «محسوسِ حواسِ اهل دل» است و «با نامحرمان خاموش» محسوب مىشوند.
«تسبيحِ فاش» را كسى از جمادات مىشنود كه «چشمِ باز از غيب» داشته باشد. در اين حال ذرّات جهان با او همراز مىشوند و ديگر نيازى نيست كه به تأويل آيات قرآن و «مجازانگارى» دست يازد.
پدرم آقاى تاكندى در ۶۶/۱۰/۲ در نخستين مراسم سالگرد شهيد محمّد ذوالفقارى (شهيدِ عمليّات كربلاى ۴) در منزلش تعبير مىكرد:
«پرستوها را ديدهايد روى سيمهاى تلفن مىنشينند؟ آنها باورشان نمىشود درون سيمهاى مخابرات چه غوغائى در جريان است.»
۱۱. داشتنِ چشمِ دل گاه آنقدر اهميّت مىيابد كه اتفاق عجيبى مىافتد. بىنيازى از چشمِ سر! اولش با چشمِ سر شروع كرديم بحث را. از مراتب ديدن گفتيم. انگار براى هر مرتبه، قبلى را بايد داشته باشى تا بروى به بعد. چشم داشته باشى، بعد اقدام به ديدن، بعد بصيرت. اما الان مىگوييم: نه... بعضىها بدون مراتب قبلى به مراتب بعدى رسيدند. بدون بصر، به بصيرت نائل آمدند. نخوانده، ملا شدند!
نمونهاش «كربلايى كاظم». حجةالإسلام مسعودى خمينى که زمانی توليت آستانه مقدّسهٔ حضرت معصومه(س) را داشت، در خلال خاطراتش كه براى مركز اسناد انقلاب اسلامى بازنويسى کردم و در پاييز ۸۱ چاپ شد، در خصوص اين فرد مىگويد:
كربلايى كاظم عامىای بود كه به شكل معجزهآسايى یکباره حافظ قرآن شد. يك بار كه به قم آمد، به مدرسهٔ حجّتيّه بُردمَش و يك وعده آبگوشت مهمانش كردم. در حجره كتاب مُطوّل را باز كردم و شروع كردم به خواندن و گفتم: «اين قرآن است!» گفت:
«قرآن نيست!» اما هر جا در كتابْ به آيهای كه نويسنده به كار برده بود، مىرسيدم، بلافاصله مىگفت:
«اين قرآن است!» كتاب را مقابلش بردم و از او پرسيدم: «كجاى اين متن قرآن است.» روى مواردى كه آيهٔ قرآن بود، انگشت گذاشت. پرسيدم:
«چطور متوجّه مىشوى؟» با لهجهٔ مخصوص لُرى گفت:
«جاهايى كه قرآن است، نور دارد. بقيّهٔ جاها تاريك است!»
مسعودی خمینی میگوید: نوّاب صفوى وقتى حالات استثنايى كربلايى كاظم را دید، او را با خودش به برخى كشورهاى عربى از جمله مصر برد و در مسابقات قرآن شركت داد که حاصلش برگزيدگی او بود. كربلايى آيات را از آخر به اوّل هم میخواند!
ظاهرش مرتب نبود. عباى پاره بر دوش داشت و يكورى روى دوشش مىانداخت.(این مطلب را به تفصیل در كتابِ «خاطرات و حكايات روحفزا» حاوی ۱۴۵ داستان، جلد ۲، ص ۱۴۶، چاپ بهار ۸۲ آوردم.)
بندهٔ کاتبالحروف در ۷۳/۱۰/۹ مطابق با عيد مبعث در مجلس باشكوهى كه از طرف دارالقرآن كريم قم و مُنتَسَب به مرحوم آیةالله العظمى گلپايگانى در مدرسهٔ آن فقيد برگزار شد، مطلبی از حجّةالإسلام فاطمىنيا شنیدم مربوط به همین مقام. گفت:
مرحوم ملاّصدرا در جايى از كتاب اسفارالأربعهاش ناگهان از مبحث اصلى خارج مىشود و مىگويد:
«اگر به دامن قرآن ناطق برگردى، از عالَم سواد بِدَر مىآيى و خطوط مصحف را سفيد مىبينى!»
آقاى فاطمىنيا افزود:
«مش كاظم» مصداق این کلام است. طلبهها براى امتحانكردنش كتاب فرانسه به دستش مىدادند تا استخاره كند! میانداخت کنار. میگفت:
«اینها سیاه است. خطوط قرآن را سفید مى بينم!»
این همان بازشدن چشم دل است. اينجاست كه اين ضربالمثل گويا هندى، صحّتش رخ مىنمايد:
بعضىْ چشمانشان كور است و بعضى دلهايشان!
صائب تبريزى گويد:
يافت در بىبصرى گمشدهٔ خود يعقوب - ديده از هر كه گرفتند، بصيرت دادند
در جای مناسب این پژوهش بتپان كه همچنان كه شنيدنو ديدن مراتب دارد، محصول كار هم ذومراتب است. ايمان آوردن فراتر از اسلام آوردن است قرآن مىگويد: آنها كه مىگويند آمنّا بهشان بگو: بگوييد أسلمنا و لمّا يدخل الأيمانُ فى قلوبكم. اسلام آوردن يعنى با لقلقه زبان، جارىكردنِ شهادتين. بايد ايمان آوردن. و در تكميل با استفاده از كلمات شهيد مطهرى بگويم: ايمان حتى فراتر از اعتقاد است شيطان معتقد به خدا بود. خداشناس بود. لذا: گفت فبعزّتك لأغوينّهم أجمعين. امّا مؤمن به خدا نبود علاوه بر اعتقاد بايد گرايش و تسليم به او هم در كار باشد تا فرد مؤمن شود. و فراتر از اعتقاد و تسليم، فرد بايد آرمان خود را در آن بيابد كه منوط به اين است كه آيندهاى براى خود ببيند و ايده و آرزويى داشته باشد و اين را علم به انسان نمىدهد. و اين ايده و آرمان مثل خانهدارشدن نباشد كه آدم خسته شود. خير. بايد ايده و آرمانِ لايتناهى باشد... (برگرفته از صحبت شهيد مطهرى در تفسير «الاّ الّذين آمنوا» در سوره عصر كه فروردين 51 ايراد
كرده و در ۹۶/۴ استماع كردم
۱۲. نتيجهگيرى:
حواس پنجگانهٔ عادى و مادى براى گذران امور است. انسان اموراتِ ديگر هم دارد. ابزارِ رسيدن به ديگر كمالات، بدواً همين حواس است. اما حواس خطاكارند و محتاج تقويت. بايد تيز و كامل شوند تا هم جهانبين باشند هم جانبين. به قول هاتف: چشم دل باز كن كه جان بينى.
یک دقیقهای آپاراتی:
کامل:
یک دقیقهای یوتیوبی:
کامل:
فیلم ۱ دقیقهای اینستاگرامی:
هنوز آپ نشده
![]() |