شیخاص!
|
||
دنیای یک شیخ خاص |
http://sheikh.blogfa.com/post/438
۱. از امتیازات ابنای بشر، برخوردارى از ثبات شخصيّت است. مردم نگاه مثبت ندارند به کسی که پروفایل تلگرامیش حاوی عکسهای او در شکل و شمایلهای متضاد باشد. مگر بازیگر هستی که اینقدر نقش عوض میکنی؟ یکرنگ باش!
۲. جلوهٔ ثباتِ شخصيت، ثباتِ كلام است.
مرد وقتى حرفى زد، ديگر زيرش نمىزند. حرفش دو نمىشود.
۳. تبرّی میکنیم از کسانی که لجوجند و مىگويند: مرغ يك پا دارد. اين حالت ناصواب است. بعضیها متقاعدشان هم میکنی، از حرف ناحساب خود دست برنمیدارند. یاد داستانی افتادم که در فیلمی از شيخ على تهرانى (که نمیدانم با تقصیراتش چه کرد؟) شنيدم... سخنرانى کرده بود در استوديوى تلويزيون عراق در زمان جنگ تحميلى و روی وی.اچ.اس ضبط شده بود. فيلم را در همان دههٔ ۶۰ از دوستم شيخ محمّدحسن باريكبين فرزند امام جمعهٔ فقید قزوين گرفتم.
داستان مسافرى را میگفت که میخواست مقدارى گوگرد را بهطور قاچاق از يكى از مرزها عبور دهد. يكى از مأموران ژاندارمرى در حين تفحّص پى به ماجرا برد و در حالى كه قدرى از گوگردِ كشفشده را در كف دست داشت، گفت:
«كجا مىبرى اين گوگردها را؟»
مرد بىآنكه خود را ببازد، گفت:
«گوگرد نيست و سياهدانه است سركار!»
افسر مشخّصات سياهدانه را كه با گوگردى كه در كف داشت، سازگار نبود، يك به يك بر شمرد؛ ولى طرف كوتاه نمىآمد و اصرار داشت مادّهٔ مزبورْ سياهدانه است!
مأمور مرزبان سماجت مرد را كه ديد، گوگردها را درون ظرفى ريخت و كبريتى بهش زد و یکهو برد زير ريش طرف! مسافر دادی کشید و عقب رفت؛ ولی سریع خودش را جمع کرد و گفت:
«ديديد گفتم سياهدانه است!»
این مدل پافشاری بر حرف باطل، قیمتی نیست. در بین اقشار مختلف، چنین افراد سمجی داریم که ابوجهلند و نرمی نشان نمیدهند... حقير با برخی از این اصناف چون سروکار بیشتری داشتم، در برخی نوشتجاتم به آنها نیش زدهام. برای نمونه داستانكى نگاشتم كه در ۷۸/۲/۲۱ در هفتهنامهٔ ولايت قزوين به چاپ رسيد و مُلهَم از يك ماجراى مستند واقعى بود. بخوانید:
«هوشتك» همان سوت يا صفير باشد كه در نواختنِ آن خلايق هر يك شيوهيى دارند. در خاور ميانه مرسوم است كه زبان را در دهان تا كنند و دو انگشت نشان و كوچك بر آن نهند و آنگاه لبها را به هم نزديك كنند و النّهايه از ميان انگشتان بدمند. در اين حال به مددِ پارهاى قواعدِ فيزيكیّه كه اينجا مجال ذكرش نباشد، صفيرى تند و تيز و دوربُرد توليد شود كه در خيابان و بيابان براى خبركردنِ اصدقأ و يادآورى قرار ملاقات افاقه كند؛ آنگونه كه هرگز جيغ و داد، كار آن نكند. در تواريخ آمده است:
روزى از روزها يكى از حضرات دستارپيچ، فردى لباسشخصى را مشاهده نمود كه در آموختنِ سوت دوانگشتىْ ماهها وقت و قوّت صرف نموده و هنوز به جايى نرسيده بود. طبق معمولْ اراده و پشتكار وی را تحقير نمود و ناديده انگاشت و فرمود:
«اين كارِ خُرد كه اينهمه صرف وقت لازم ندارد. صفيركشى را بايد در همان دقايق نخست آموخت. بنده خود اگر در شأن و زىّ خويش مىديدم، ثابت مىنمودم كه چهسان اين فن را مىتوان از صِفر، ظرفِ چند ثانيه به سرانجام رساند. در عوض بندهزاده حىّ و حاضر و براى امتحان مهيّاست.»
پس پسر را فرا خواند و فرمود:
«بسم الله! زبان را تا كن و سوت دوانگشتى بنواز تا آقا ببينند!»
پسرِ جناب مستطابْ تقلاّى بسيار نمود و جز بادى بىهدف از لاى انگشتانش صادر نشد!
پدر بىدرنگ محلّ نزاع را تعويض نمود و فرمود:
«کوتاه نیا! به اقسام آسانترِ صفيركشى رو آور! آره جانم! توفير نمىكند.»
پسر تمام شيوههاى صفيركشى را آزمود و حتّى از پسِ آسانترين نوع برنيامد. پدر خود را از تك و تا نيفكند و فرمود:
«دست و پايت را گم نكن! به اعصاب خود مسلَّط باش. هيچ مهم نيست. شعر كه بلدى بخوانى! گُل، گل، گل از همه رنگ، سرت رو با چى مىشورى، با شامپو گلرنگ! را زمانى بلبلوار مىخواندى.»
پسر هاج و واج مانده بود و پدر را بِرّ و بر مىنگريست. پدر فرمود:
«عزيزكم! مىدانم كه مىدانى! آقا هم مىدانند كه مىدانى! تنها گفتيم بالحسّ و العيان چند چشمه بيايى. فروگذار نكن و با حيثيَّت اين بنده ملاعبه نفرما!»
باز جواب نیامد. فرمود:
«حال كه چنين است، تو را به خود وا مىگذاريم كه هر چه خود مىخواهى، به نمايش گذارى. آيا زحمت نيست برايت كلّهمعلَّق بزنى؟ آهان جانم! به يك كلّهمعلّقِ دبش و تگرى مهمانمان كن!»
پسر برخاست و به زحمت كلّهمعلَّقى زد. پدر كه از شوق و شعف بال در آورده بود و از شدَّت ابتهاج در پوست نمىگنجيد، گفت:
«باركالله! نفرمودم: سوت دوانگشتى كار ندارد؟»
پس لجاجت حسابش از ثابتقدمبودن و یکحرفزدن جداست. انسانِ یککلام، تكليفش با خودش روشن است. به قول امروزیها میداند با خودش چندچند است! ديگران هم راحت مىتوانند تكليفشان را در قبال او بدانند.
«يككلامبودن» (تعبير بازارىها) نمادى است كه فرد در درون هم، متزلزل و متذبذب نيست و يك كار را كه شروع مىكند، تا به انجام نرساند، وِلكن معامله نيست. از اين شاخ به آن شاخ نمیپرد.
قرآن هم به اين امر اذعان دارد و مىگويد:
يُثَبِّتُ الله الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا (ابراهيم: ۲۷)
خدا اهل ايمان را با قول و عقيدهٔ ثابت در دنيا و آخرت پايدار مىدارد.
نمىگوييم تجربهكردن بد است؛ ولى مدام جاعوض كردن، باعث مىشود نتوانى ريشه بدوانى. استاد خطم احمد پيلهچى به من گفت:
يك بار پير دنیادیدهاى به من مشورت خوبی داد. گفت:
«درخت بايد يكجا مستقر باشد تا قوى و مرتفع شود. شما هم از هنرکدههای اجارهای و متغیّر طرفی نمیبندی... به فکر باش در يك نقطهٔ ثابت در قزوین، مغازهٔ ملکی داشته باشی.»
استاد خط ما دست به كار خرید هنركدهٔ ملكمحمّد در قزوين شد و سالهای سال برای حفظ آن پاتوق پایمردی کرد.
بعضیها حتی در قراردادن یک گلدان در یک جای خانه مردّدند. هی نظرشان عوض میشود... مادر مرحومم مىگفت: سعید یا مسعود؟؟ پسر برادرم سيد محسن يك نهال را هى اينجا مىكاشت بعد در مىآورد آنورتر مىكاشت. دلش راضى نمىشد. آخرش سيد محسن اعصابش خورد شد؛ نهال را از ریشه درآورد پرتش كرد توى كوچه! خلاص!
پس تذبذب نكوهيده است. خطاست بيدى باشى به سمت هر بادى بخَمى و از آن بلرزى. اگر نفعت اقتضا كرد، آب به آسياب زید بريزى و اگر برايت نفع داشت، در تنور عمرو بدَمى. از ديدگاه ثابت برخوردار نباشى و به سمتى درغلتى كه وزشهای سیاسی اقتضا كند. به تعبیر روایات، به جای جریانسازی، «إمّعه» باشی؛ یعنی همرنگ جماعت... بوقلمونوار رنگ عوض كنى و منفعلانه تغيير عقيده دهى. صبح عاشق باشى و عصر فارغ. به شيوهٔ نان به نرخ روزخورها هر روز آدمِ آن روز باشى و مثل قيمت كالا، در نوسان... تاریخ از این نمونهها زیاد دارد:
ميرزا آقاخان نورى شخصيّت معروف دورهٔ ناصرى در شمار افراد صدرنگ است. زندهياد على حاتمى كارگردان خوب سينماى ايران در فيلمى كه پيش از انقلاب بر اساس زندگى «اميركبير» ساخت، اين جمله را كه ميرزا آقاخان (بازى زندهياد جهانگير فروهر و دوبلهٔ ناصر طهماسب) خطاب به مهدعليا مادر ناصرالدّينشاه مىگويد، براى توصيف دنياى درونى اين فرد در دهانش گذاشت:
«براى اينكه كارم بگذرد - جسارت استها! - ريشم را در ماتحت الاغ فرو مىكنم. بعد كه كار گذشت، بيرون مىآورم و گلاب مىزنم تا بوى عطرِ محاسنم، عالمى را سرمست كند!... به مقتضاى سالهاى عمر، نه زنبارهام نه شكمباره؛ نه خواهان دنيا نه به فكر آن دنيا؛ چون رستگار نيستم!... و چون مسكينم، ترسى ندارم از اينكه چيزى را از دست بدهم!» (رؤيت فيلم و فیشبرداری: ۹۲/۶)
با این سیاستبازیها شاید بشود برای مدتی، تاریخ را فریفت؛ ولی اغلب ختم به خیر نمیشود و پایانش سقوط است.
شاعر توصيه مىكند:
سربلندى گر تو خواهى با همه يكرنگ باش! - قالى از صد رنگ بودن زير پا افتاده است
قیقاجرفتن شیّادانه، سابقهای به طول تاریخ دارد. قرآن در نقد تذبذبِ منافقانِ معاصر پیامبر مىگويد:
مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَلِكَ لاَ إلى هَؤُلاَء وَ لاَ إلی هَؤُلاَء(نساء: ۱۴۳)
نه بهسوى مؤمنان يكدل مىروند و نه به جانب كافران... یعنی میانهسرگردانند و مىخواهند هم از توبره بخورند هم آخور... حتى برخىشان حاضرند با حريف و رقيب، «پينگپونگِ دورنگى» راه بيندازند. در قرآن آمده:
وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ(قلم: ۹)
كافران مايلند تو با آنها مداهنه كنى تا آنها هم با تو مداراى نفاقى كنند... تصور میکنند مثل خودشان هستی که براى پيشبرد كارَت، حاضری تن به دورنگى دهى... دوچهرهگى و منافقانهعملكردن را «اِدهان» - روغنمالى! شبيه مالهكشى و ماستمالى! - گويند.
يك شاعرِ نااميد مدّعيست که دنیا پر شده از نفاق و دورویی و به هیچکس و هیچ چیز نمیشود اعتماد کرد؛ حتی خوراکیها:
يكرنگتر ز بيضه نديدم به روزگار - چون پردهٔ دلش بشكفتم دورنگ بود!
در عرصهٔ اجتماع و سیاست شاهدیم:
برخى از «نانْ به نرخ روز خورندگان» با فردِ انقلابى كه بنشينند، انقلابىاند و با ضدّانقلاب، ضدّانقلاب... البته ما در خانوادهمان یک مرحوم حاج سعيد شيخمحمّدى داشتیم؛ پسرعموى پدرم آقاى تاكندى كه به تعبيرِ قاسم مرادىها (راننده و محافظ ابوى در دههٔ ۶۰): حاج سعيد با ضدّانقلاب كه بود، از امام و انقلاب دفاع مىكرد. با آخوندها كه برخورد مىكرد، از انقلاب بد مىگفت!
کار حاج سعیدها مخالفخوانیست... بعضیها موافقخوانند! یعنی با هر گروه باشند، مثل منافقین وانمود میکنند إنا معکم... با شمائیم... اگر دعوت شوند تا در کنفرانسی با موضوع اقتصاد مقاومتی صحبت کنند، برای آنها فیش جور میکنند... و اگر در جمع متمولین و در تشویق مالافزایی بخواهند مقاله ارائه دهند، جوری شُلکنسفتکُن میکنند تا باب میل مخاطبانشان باشد.
یعنی برای رسیدن به نان و نواله، نقش موافقِ هر جمعی را بازی میکنند. کاش مثل آن مؤذن کافر و سفارشیکار (مقاطعهکار؟؟ حقالعمل کار؟؟) باشند که فریاد میزد:
«أهل حمص یقولون أشهد أن لا اله الا الله»!... مورد داشتيم طرف در جلسهٔ مجمعالتّقريب بين المذاهب از اكتفا به «كلمة سواء بيننا و بينكم»؟؟ (بولدکردن مشترکات) ياد كرده و گفته دعواى شيعه و سنّى بىمعناست... و بر طبل صلح و سازش کوفته و پاکتش را گرفته... همين فرد در جلسهٔ فرحةالزّهرا (عيدالزّهرا، عُمركُشان) حضور يافته، كلاه پشمى قرمز سرش گذاشته و رفته پشت تريبون و گفته: مذاکره بیمذاکره... بعد افزوده: هر جا در قرآن حرف اضافهٔ «علٰى» آمده، تصویر نام «علٖى» است... برايش كف زدهاند. يك نفر از آن جمع گفته: پس هر جا هم آمده: عـْمر (به سکون میم یعنی زندگی) يعنى عُمَر! (به فتح میم، نام خلیفهٔ دوم)... برای اینکه خود را از تک و تا نیندازد، گفته: بشمريد! تعداد كلمهٔ «علٰى» بيشتر از «عمـْر» است... باز هم برایش کف زدهاند... و چون دیده جو مساعد است، یک حرف کفگیرانهٔ دیگر هم زده... یک آیهٔ قرآن خوانده و آن را برخلاف تفسیری که در این ۱۴۰۰ سال ازش شده، جوری تفسیر به رأی کرده که یک «مرگ بر سنّی» از دلش درآید... گفته:
در قرآن داريم: «ألذين جعلوا القرآنَ عِضين»؟؟. ۱۰۰۰ سال است در معنای این آیه گفتهاند که در نقد كسانى است كه قرآن را پارهپاره كردند و یؤمن ببعض و یکفر ببعض هستند. احکام آسان را متعبدند؛ ولی جهاد و قتال، کُرهٌ لهم... اما بنده به ذهنم مىرسد كه در اينجا «قرآن» به معنى نماز است و نه كتاب آسمانى!... مگه میشه؟... چرا نشه؟مگر مشابهش را در مصحف نداريم كه كلمهٔ قرآن به معنى نماز آمده؟... کجا؟... آنجا که مىفرمايد:
«أقم الصلوة لدلوك الشمس الى غَسَق الليل و قرآن الفجر ان قرآنالفجر كان مشهودا»؟؟
كه منظور از «قرآنالفجر» نماز صبح است... اینجا هم «الذين جعلوا القرآن عِضين» آنانند كه نماز را تكهتكه كردند... آنها كيانند؟... شيعيان پنج نماز را در سه نوبت مىخوانند و اهل سنت در پنج وقت... با اين وصف اهل سنّت به تعريف «عِضين»كردن نماز نزديكترند تا شيعه؛ چون نمازها را پراکنده میخوانند. شیعه به تأسّی از ائمّه(ع) نمازها را مجتمع مىخوانند. ظهر و عصر را با هم و مغرب و عشأ را هم با هم... پس درود بر شیعه!... فرحةالزهرائیها برایش کف زدند.
حسابی به طبل تفرقه زده و باز پاکتش را گرفته و خارج شده است.
اگر قرار باشد مجتمعخوانی نمازها سوژهٔ تفرقه شود، چطور است گفته شود:
از ائمّه شيعهتر، آن استاد مشهور خوشنويسى معاصر است كه در يكى از كنگرهها (يا سفرهاي چندروزهاش به قم) در دههٔ ۶۰ استاد احمد عبدالرّضايى از ايشان در لابی هتل یا منزل موحد؟؟ پرسيده بود كه استاد! ندیدم نماز بخوانيد! گفته بود: «مىخوانم ولى آخر هفته مال آن هفته را يكجا مىخوانم!» خب ايشان از ائمه شيعهتر است؛ چون بهتر از آنها نمازها را از حالت عِضين و پراكنده درآورده است و مال یکهفته را یکجا میخواند.
آيا از او بالاتر هم هست؟ آرى! شيخ هبةالله تاكندى عموى متوفّای منِ کاتب به نظر مىرسد از خود خدا هم شيعهتر بود! چون در طول عمرش از (پراكنده)خواندن نماز پرهيز كرد و در وصيّتنامهاش آورد كه ۶۰ سال برایم نماز بخوانيد! (که مستحضرید نماز قضا برای متوفّی را اگر ورّاثش اهل پولدادن برای این منظور باشند، به کسی میسپرند... و او نماز ۶۰ سال را در ۲ سال میخواند؛ خلاص! (ايدهپردازيم در ۹۴/۱۱)
الغرض بعضیها با هر فرقه به مذاق آنها حرف میزنند و ثبات عقیده ندارند... بالأخره شیعه و سنی تقریب کنند یا تبعید؟!
و الحق و الإنصاف، دنیا ظرفِ بیثباتی است. مردم بیچاره تقصیرکار نیستند.
ُدنیا هی دچار تقلبالأحوال میشود. مردم را هم عین خودش کرده. ثبات خلق مىماند براى وقتى كه وارد عالم ديگر شوند تا «لايبغون عنها حِوَلًا»... هرچند از اين فقره كه: «يثبت الله ُ الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة» فهميده مىشود كه انگار غيرمؤمنان در قيامت هم به ثبات نمىرسند و با زبان، جورواجور و «بىسروته» حرف مىزنند!
لذا اگر در قيامت «نختمُ على أفواههم»؟؟ مُهر بر زبانشان مىزنند. نه صِرفاً چون به قول «سيد محسن حسينى داماد» نيازى به زبان نيست. (چون خدايى كه أنطقَ كلّ شئ تصميم مىگيرد كه «تكلّمنا أيديهم و تشهد ارجلهم»... پا و دست زباندار میشوند) بل براى آن كه زبان آنقدر در دنيا به دروغگويى و پریدن از شاخِ توجيه به شاخِ تأويل عادت كرده كه آنجا هم اگر باز باشد و مُهر نخورد، دروغ مىبافد؛ جورواجور و ضد و نقيض حرف مىزند و به در و تپه مىکوبد.
دنیا انسانهای باثبات هم بسیار دیده. بزرگمردى مثل امام خمينى(ره) به تعبير تيتر ثابت مجلّهٔ پاسدار اسلام «ثابت و استوار از آغاز تاكنون» است.
در ۶۸/۴/۱۰ از «حاج عبدالله عراقى» از سرداران قزوینی ارتش اسلام در سنوات دفاع مقدّس، تعبيرى در وصف حضرت امام شنيدم؛ بسيار شنيدنى. گفت:
«امام خمينى مساوى است با ۳۰ سال مبارزه با يك سياسَت!»
امام راحل در شجرهٔ باثُباتها بود؛ سیّد زادهٔ زهرا؛ بانويى كه بر قلّهٔ حقاليقين و أحسنالحال، مستقر بود... كه اگر مستودع بود و مثل ما دچار تقلّبالأحوال مىشد، کی رضايت خدایی که تغیّر نپذیرد، به رضايت و غضب او گره میخورد؟ (مغز مطلب، مسموع از مرادى داماد با پرورش من که در برنامهٔ شبستان راديو معارف هم به مصرف رساندم)
حال جاى اين سؤال وجود دارد كه اگر ثباتِ قولى و فعلى چنین شأنی دارد و از علائم مؤمن است، چرا برخى افراد دينمدار، تغيير موضع مىدهند؟
آیا طلحه و زبير و ابنملجم از مؤمنان صدر اسلام نبودند که تغيير مسير دادند؟ آیةالله خامنهاى از تبديل شمر از جانباز صفّين به قاتل سيّدالشّهدأ به عنوان سؤالى كه تاريخ با آن مواجه است، ياد مىكند... پیداست توقعِ ثبات و استمرار در پویش مسیر حق میرفته است... شايد بگويى افرادی از این دست، باطناً دنياطلب بودند و رنجور از خباثتِ پنهان... و فقط برخوردار از ايمان سطحى و قشری... آن خباثت در طول زمان بروز كرده و تعجبى ندارد؛ مثل رطوبتِ زيرين سقف مسجد كه با رنگكارى تا ابد پوشيده نماند و رخ نمود. (ر.ك خاطرهٔ تاكندى)
آیا کسی که سیفالإسلام است، ایمانش میتواند مستودع باشد؟
و آيا هر تغيير موضعى فقط از ناحيهٔ كسانى كه درون ناپاك دارند، سر مىزند. آيا در سیرهٔ ديندارانِ خوب، تغيير نداریم؟
واقعیت این است: حكايت برخی تغییرات، با تذبذب متفاوت است. برخی جاعوضكردنها و لباس مبدلپوشیدنها مقتضى شرايط و تاکتیکی است. گاه بههدف استتار از دشمن است؛ مثل تغيير لباسهاى مكرّر شهيد سید علی اندرزگو...
و گاه روش كياستى است براى از دستندادن موقعيّت براى اينكه بتواند به حیات مفیدش ادامه دهد. فرّخى سيستانى شاعر معروف، دورهٔ چند پادشاه را درك كرد. بعد از مرگ هر شاه، بلافاصله مدح شاهِ بعد را شروع مىكرد؛ در حالی که در زمان شاهِ زنده، وانمود میکرد شاه دیگری را تاب نمیآورد!
اگر چنین نمیکرد، حیات هنریش به مخاطره میافتاد.
برخی تغییر موضعها حالت تکاملی و اصلاحی دارد. سپاه پاسداران انقلاب اسلامى قزوين (و كلّ ايران؟؟) در اوايل انقلاب حامى بنىصدر بود و بعداً (كى؟؟) تغيير موضع داد. شيخ صادق سياهكالى مرادى شوهرخواهرم در ۹۶/۴/۲۴ در مسير قزوين به قم برایم نقل كرد:
طلبه؟؟ جوانى بودم فاقد عمامه و در اثر روشنگرىهاى آقاى؟؟ در مقطعی كه بنىصدر تشت رسوائیش به صدا در نیامده و هنوز سرِ كار بود، پى به خيانتش؟؟ برديم و در جناح مخالفش قرار گرفتيم. آن سالها قزوين دودستگى عجيبى بود. كميتهٔ انقلاب به رياست شيخ قدرت عليخانى مخالف بنىصدر و حامى بهشتى بود و سپاه قزوين به رياست مهجور (برادر شهيد. نام دقيق؟؟) حامى بنىصدر... كار آنقدر بالا گرفت كه حتى مهجور با تيربار...؟؟ من و پسرعمويم شهيد برات؟؟ براتعلى؟؟ و فردى به نام حاجآقايى؟؟ و يك نفر ديگر؟؟ در زمرهٔ گروهی بوديم كه به حمايت از شهيد بهشتى و رجائى در حزب جمهورى متشكل شديم؟؟ (يا در حزب جمهورى بازداشت شديم؟؟)... مىخواستيم سخنرانى بنىصدر را در مسجدالنبى قزوین، به هم بزنيم.
سپاه قزوین ۱۶ ساعت ما چهار نفر را در؟؟ بازداشت كرد. محمدباقر عليمردانى برادرخانم قاسم مرادىها (قاسم مدّتى محافظ و رانندهٔ تاكندى بود) ما را آزاد كرد. من گفتم: كافى نيست. باید محاكمهمان كنند که به چه جرمی بازداشت شدیم!
دلايلِ حمايت سپاه از بنىصدر؟؟ مگر قرار نبود سپاه و ارتش در مسائل سیاسی دخالت نکند؟ و اگر قرار به دخالت بود، چرا از امام راحل حمایت نکرد؟ یا موضع امام در حمایت از بهشتی صریح نبود؟ چرخش سپاه و دستبرداشتنش از حمایت از بنیصدر کی و چگونه روی داد؟؟
آیا میتوان اين مثال را تغييرِ موضع مثبت ارزيابى كرد؟ چون از بنىصدرخواهى به ولايتمدارى انجامید.
یا هر دو موضع در زمان خودش مصلحت بوده است؟
از بحثانگيزترين تغيير موضعها در انقلاب ایران که در سنوات اخیر مطرح شد، تغيير مواضع هاشمى رفسنجانى است. مقايسهٔ مواضع ايشان در اول انقلاب در خصوص حجاب و رابطه با آمريكا و... با مواضع بعد؟؟
آیا براى اثبات اينكه مىشود مثل هاشمى رفسنجانى در عين اينكه ثبات داشت، از برخى مواضع اوّلیه عدول كرد، این بحث کلامی را مطرح کرد که انسان خليفةالله است. خدا بين ثبات و تغيير؟؟ جمع كرده است. (با بهره از صحبتهاى مرادى داماد در ۹۶/۴/۲۴ در مسير قزوين به قم) چطور؟... فرق است بين صفات ذاتى خدا (مثل علم) با صفاتِ دیگر خدا مثل «رضايت» كه به برخى چيزها تعلق مىگيرد: رضا الله فى رضا الوالدين و از بعضى چيزها خدا راضى نيست... این فیش تکمیل شود.
تغيير قبله از بيتالمقدس به مكّه و پدیدهٔ نسخ (ما ننسخ من آیة...) و بداحاصلشدن برای خدا و نیز تغيير مواضع به اقتضاى حال در ائمّه(س) کجای کار است؟
♦جمعبندى: ایستادگی و پافشاری روی حرف ناحساب ارزش نیست؛ اما در جز آن، حرف مرد یکی است!
- اگر قرار شد تلاوت نطقاندرون کار کنی، با آيهٔ يثبّت الله الذين آمنوا بالقول الثابت شروع و با آن ختم کن!
![]() |