شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 

بلاگ شیخ http://sheikh.blogfa.com/post/437

عسل و مثل با قابلیّت تلاوت نطق‌اندرون

فیش‌ها:
۱. به دنیا آمده‌ايم و بزرگترین سرمایهٔ ما حیات ماست که حفظش می‌کنیم.
۲. بقای حیات ابزار می‌خواهد. حواس پنجگانه کارآمدترین ابزارهای ما در این مسیر است... گذرانِ اموراتمان به مدد آن‌ها صورت می‌گیرد. چشم کمک می‌کند در چاه نیفتيم و حیاتمان به مخاطره نیفتد. لامسه سبب می‌شود در تاريكى‏ به در و ديوار نخوريم. با سامعه دوستانمان را حتّی‏ بدون ديدن از طریق صدایشان می‌شناسيم و...
۳. بعضى‌‏ها به دریافت‌هایشان از کانال اين احساسات معمولى بسنده‏ مى‌‏كنند. بعضى ديگر مى‌‏گويند: بسمان نيست. ما سوژه‌‏هاى ماورائى دوست داريم. در قفاى مرئيّات عادى، دیدن رخ دلدار را مى‌‏طلبيم و تماشاكنانِ‏ بستا‏نيم و اساساّ اگر «التفات به دنياى دنى» داريم‏ براى نیل به تعالى است:
مرا به كار جهان هرگز التفات نبود - رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست‏. (حافظ)
۴. اگر زياده‏‌طلب هستى، باز هم ابزار لازم دارد.
۵. اموراتِ معنويمان هم با همين حواس پنجگانه البته به‌علاوهٔ تعقّل بايد تمشيت شود. با گوش، مواعظ را بشنويم. با چشم‏ به إبِل و کیفیّت خلقتش نظر کنیم و خلق سماوات و زمين... با پا در زمين‏ بگرديم (عملی‌کردنِ سيروا فى الأرض) و خانه‌‏هاى‏ ويران طواغیت پیشین را ببينيم‏ و عبرت‏‌ بگیریم. انگار اشیاء عالم، کاربری‌های متعدد دارد‌. ‌‌‌به قول حديث:
ما مِنْ شَىْ‏ً تراهُ عينُك الاّ و فيهِ موعِظَة. چشمت چيزى را نمى‌‏بيند؛ جز اينكه در آن‏ موعظه‏‌اى نهفته است‏.
این توصیهٔ امام ششم‏(ع) به هارون‌‏الرَّشيد است؛ وقتی از حضرت موعظه‌ای خواست. امام در واقع به او گفتند از چشمت بايد بيشتر كار بكشى؛ نه که صرفاّ در حدّ گذران امورت ببینی.
شهادت می‌دهم که پدرم آقای تاکندی از آن‌هاست که از چشمش دوبله کار می‌کشد.
در شهريور ۷۸ با ایشان در حرم مطهّر ثامن‏‌الأئمّه(ع) بوديم. ايشان چلچراغى را نشانم داده، گفتند:
«ما انسان‏‌ها شبيه اين چلچراغيم: نصب‏‌شده در بهترين جاى خلقتْ و روشن و نورافشان... نگهدارندهٔ اين چلچراغ، سقف است. ما هم رگ‏ حياتمان به دست خدايى است كه بالاى سر ماست. و هر يك از ما چراغ كوچكى از اين چلچراغيم و زيبايى و كمالِ زيبايى ما، منوط به‏ اتّحاد ماست.»
پدرم از صحنه‏‌هاى عادى دنيا برداشت‏‌هاى معرفتى مى‌‏كند. برّه‌‏اى كه‏ دنبال صاحبش مى‏‌دود يا برخى صحنه‌‏هاى «ديدنى‏‌ها»ى تلويزيون به‏ گريه‌‏اش مى‌‏اندازد. ذکر چند مورد دیگر؟؟

پس از چشم باید کار کشید. شاعر شايد بر همين اساس است كه مى‌‏گويد: به نزد آنكه جانش در تجلّى است‏ - همه عالَم كتابِ حق‏تعالى است.

‏اگر ديدهٔ عبرت‏‌بين در كار باشد، تماشاخانهٔ‌‌ دنيا به انسان معرفت مى‌‏بخشد و كُلُّ الى ذاكَ الجمال يُشيرُ. مى‌‏تواند در هر شغل و پيشه‌‏اى كه هست و هر نقطه از جهان كه مى‌‏زيد، كارش را بكند؛ چه ميوه‌‏فروش باشد چه نقاش و صورت‏پرداز؛ چون «جانش در تجلّى است» و در اين حال‏ هر بخش از كتاب عالم را باز كند، با خدا مواجه‏ است: همه عالَم كتابِ حق‏تعالى است.‏ اگر خوشنويس است و با قلم نقش‌‏پردازى مى‌‏كند، زبان حالش اين است:
ز قوس و فرود و نزول و صعود - مرا وصف دلدار پيوسته بود (سرودم در تابستان ۹۳. به اثر خوشنویسی تبدیلش کن؟؟)
با اين ديد همهٔ كارهاى درجه يك عالم (حرفه‏‌ها و صنايع مختلف) به وحدت مى‌‏رسند. اگر مغز و محتوايشان را استخراج كنى، مى‌‏بينى همه يك چيز  مى‏‌گويند. به ظاهر بيربط و متفرّقند؛ اما متفق‌القولند. شاعر همان را می‌گوید که فقیه. در ۹۵/۳ از شيخ على زند قزوينى شنيدم كه مرحوم‏ مُجاب (واعظ نابيناى قمى) مى‌‏گفت: انگار مولوى، اصول كافى را خوانده است! این کاروان یک مقصد بیشتر ندارد. رودها را روى‌‏ها سوى كُل است: هر قدر هم «تقطّعوا أمرَهم بينَهم... كلٌ الينا راجعون»؟؟ همهٔ شط‌ها به دريا مى‌‏ريزد. (مطلبى كه در راديو معارف در این باب گفتى اينجا بيايد؟؟)
اگر انسان، هوشيار و با «حواسِ جمع» با دنيا برخورد كند، حتی پراکنده‌کاری‌هایش به وحدت می‌رسد و همه اعمال و اورادش به قول على(ع) به «وردِ واحد» تبديل مى‏‌شود.
از نگاه حافظ، وجود هر انسان و زيبايى و كمال‏ خلقت اوْ «آيينهٔ خدانما»ست و اگر فردْ مسلّح به‏ نگاهِ معرفت‏‌جويانه باشد، مى‌‏تواند با مطالعهٔ اين‏ آينه خداشناس گردد:
در روى خود تفرُّج صُنع خداى كن - كه آيينهٔ خدای‌نما مى‌‏فرستمت
‏به «ويكتور هوگو» - نويسندهٔ معروف كتاب ‏بينوايان - منسوب است:
«يك پرندهٔ كوچك كه زير برگ‌‏ها نغمه‏‌سرايى‏ مى‌‏كند براى اثباتِ وجود خداوند كافى است.»
گفت پيغمبر كه باشد كانِ نور - چون بهار آيد، به ياد آور نُشور
یعنی وقت دیدن بهار از چشمت مضاعف کار بکش. دوبینی و لوچی عیب چشم است؛ اما تاکندی‌وار «ثمّ ارجِع البَصرَ کَرّتین» داشتی، حسن است. حضرت حق هم سیخونک می‌زند که «چندنگاهه» باش: وقتى از اهتزاز زمين در بهار سخن مى‌‏گويد، بلافاصله مى‌‏گويد: «كذلك الخروج»؟؟ گریز می‌زند کربلا!
نكته اين است كه بايد پيامِ نهفته‌‏اى كه در پديده‌‏هاى‏ خلقت وجود دارد، دريافت شود:
درخت و برگ برآيد ز خاكْ اين گويد: - كه خواجه هر چه بكارى، تو را همان رويد... مزرع سبز فلک و داس مه نو را ببینی و حافظ‌وار یادت از کشتهٔ خویش آید و هنگام درو... البته:
گوش فلك پُر است ز ذكر گذشتگان - ‏ليكن كسى كه گوش دهد اين ندا كم است
‏پس خاطرات و عبرت‏‌هاى شنيدنى و ديدنى فراوان‏ است. ابزار شنيدن و ديدن و بوئيدن و لمس و... هم‏ هست. ولى كافى نیست. چرا؟
۷. حتى براى كاربردهاى مادى هم صِرفِ داشتن‏ چشم كافى نيست. بايد دقيق ديد. با ميكروسكوپ و تلكسوپ ديد. چشم‌‏ها را ريز كرد و ديد. بنده چون در کار خرید و فروش نفایس خوشنویسی هم بودم، می‌دیدم که دوستان خطبازم با لوپ‏ به آثار قديمى خوشنويسى مى‌‏نگرند. على‌‏اكبر پگاه صدیق قزوینی موقع رؤیت عتیقه می‌گفت: «اينجا نور غلط است! برويم آنسوتر زير فلان چراغ اين اثر را ببينيم!»
چشم داشته باشی ولی آستيگمات و دوبين و لوچ باشد، چه فایده؟

ما در بسيارى از موارد دچار خطاى ديد مى‌‏شويم. در ابتداى آبان ۷۹ كه براى دريافت حقّ‏‌الزّحمهٔ تدريس‏ در انجمن خوشنويسان قم به بانك ملّت خيابان دورشهر رفته بودم، نگاهم از پشت شيشهٔ بزرگ و يكپارچهٔ بانك، به دوچرخه‌‏ام كه كنار جوى‏ آب پارك كرده بودم، افتاد: بدنهٔ دوچرخه در اثر پديدهٔ انكسار نور كج به‏‌نظر مى‌‏آمد. ياد اين مصراع افتادم كه در يكى از نوارهاى آرشيو موسيقى‌‏ام، گويندهٔ توانای پیش از انقلاب، خانم روشنك آن را به‏ زيبايى دكلمه كرده است:
«چرخ» كجرو نيست، تو كج‌‏بينى اى دور از حقيقت!
۷. این چشم ضعیف که ۷ بار از چشم گربه در تاریکی ضعیفتر است، در اختیار ماست. و ما کلی چیزها قرار است ببینیم؛ از جمله آنچه ما را از حیث معنوی ارتقا دهد.
برای برداشت معنوى از دنيا علاوه بر ابزار  ديدن و شنيدن، چيزِ ديگرى بايد باشد: ميل به شنيدن‏ و ديدن! چشم داشته باشى، نبينى چه فايده. ضمن اينكه به قول هاتف اصفهانى: «آنچه ناديدنى‏ است» تكليفِ ديدنش چيست؟ آنچه نشنيدنى است‏ را چه‏‌سان بايد استماع كرد؟ گام به گام پيش مى‌‏رويم. اوّلاً بايد گوش داشت. در ثانى بايد گوش كرد. در ثالث رفت سراغِ شنيدنِ‏ چيزهايى كه با گوش نمى‌‏شود شنيد!
۸. بحث گوش:
قرآن كريم ميان «گوش‌‏داشتن» و «گوش‌‏دادن» فرق مى‌‏گذارد: لهم آذانٌ لايسمعون بها؟؟ گوش‏ داشتن كافى نيست؛ گوش‌‏كردن مهم است! گاه‏ چرك گرفته و مسدود است. لذا گفت: «چشم دل باز كن كه جان بينى»...‏ بارها توصيه كرده‌‏اند: گوش‏ دل باز كن.
ذکر خیرى كنم از مرحوم آیةالله شيخ هادى باريك‌‏بين امام‏ جمعه فقيد قزوين که جملاتی از ايشان به يادگار دارم. يك بار در نماز جمعه اين فراز از نهج‌‏البلاغه را خواند:
ألدّهرُ يَجرِى بالباقين كجَريِهِ بالماضين. آخرُ فِعالِه‏ كَأوّلِه؟؟
دنیا همان کار را با آیندگان می‌کند که با گذشتگان. سرنوشت همه یکی است. به سرنوشت خود آقای باریک‌بین بنگرید‌. دنیا با ایشان همان كار را دنيا كرد كه با امام جمعهٔ‏ دربارى محمدرضا شاه. اسمش؟؟
و بر باريك‏‌بين همان رفت كه با كسى كه ايشان را منصوب به امامت‏ جمعه كرده بود؛ يعنى حضرت امام. و امام با آنهمه دعا برای اینکه تا انقلاب مهدی زنده بماند، به همان‏ عاقبتی دچار شد كه ائمّهٔ معصومين ارواحنا له الفدا، و سر ائمّه‏ همان آمد كه سر پيامبر: انك ميّتٌ و إنهم ميّتون... اين‏ دنياست: آخر فعاله كأوّله.
حالا توى فوت مادرم در ۹۳/۱ آقای باريك‏‌بين در مسجد شيخ‌‏الإسلام آمده بود شب‌‏غريب. موقع‏ خروج کشیدمش کنار که عرضی دارم. بهش يادآورى كردم که جملاتی از شما یادگار دارم. سرشو آورد جلو كه بشنود. گفتم: از شما شنيدم‏ در نماز جمعه كه به‌نقل از نهج‌البلاغه در اواسط دههٔ ۶۰ گفتید:
«ألدّهرُ يَجرى بالباقين كَجَريِه‏ بالماضين. آخر فعاله كأوّله». سرش و چشم‏‌هايش را انداخت پايين و سرش را به عادتى كه داشت، به‏ علامت تأييد و عبرت تكان داد.
حالا اين دعاى پيامبر؟؟ را هم از آقاى باريك‌‏بين به‏ يادگار دارم كه مكرّر در قنوت نماز جمعه مى‏‌خواند:
«وافتح مسامعَ قلوبِنا بذكرِك!» از گوش‌‏هایم چرك‏‌زدايى كن تا بشنوم يا ضعيف نشنوم.
البته در ۹۶/۴/۹ اين سؤال به ذهنم رسيد:
گوش‌‏هايم را باز كن تا ذكرت را بشنوم؟ يا به‏‌وسيلهٔ‏ ذكرت، گوش‏‌هايم را باز كن؟
- مراتب شنيدن از نظر قرآن:
شنيدن از نظر قرآن مراتب دارد. در سورهٔ انفال آيه‏ ۲۰ تا ۲۳ سوزنِ خدا ۶ بار روى واژهٔ «شنيدن» گير كرده و با حالتِ بازجوگونه‌‏اى با اعصاب مخاطب به‏ مثابهٔ متّهم بازى مى‌‏كند. از مرتبه ادناى شنيدن شروع‏ مى‌‏كند و با حالتى كه انگار كافى است، مى‏‌گويد: اى مؤمنان! از خدا و رسول اطاعت كنيد و روگردان‏ نشويد در حالى كه: أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ. شنيدن كه كارِ سختى نيست. شما هم كه مى‌‏شنويد، پس مسئله حل‏ است. نعم الوفاق!
بعد يكباره اعلام مى‌‏كند كه مسئله حل نشد! چون‏ شنيدن، آنقدرها هم سهل و ساده نيست و با ادّعاى‏ شنيدن تحقّق نمى‌‏يابد. لذا مى‌‏گويد: مثل كسانى‏ نباشيد كه: قَالُوا سَمِعْنَا وَ هُمْ لاَيَسْمَعُونَ‏. مخاطب ميگه: چشم! سعى مى‏‌كنم ادّعاى دروغ‏ نكنم... باز قرآن راضى نمى‌‏شود و انگار حس مى‌‏كند مخاطب هنوز به اهميّتِ شنيدن وقوف پيدا نكرده‏ است. لذا مى‌‏گه: اگر نشنوى، مى‏‌شوى بدترين‏ جانوران!:
إنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ الله الصُّمُّ الْبُكْم.ُ‏ انگار مخاطب مى‏‌گويد: خب تمام شد؟ حرفتان را كه‏ زديد! خدا مى‏‌گويد: نه باز هم هست: لَوْ عَلِمَ اللهُ فِيهِمْ خَيْراً لاَ‏سْمَعَهُمْ‏. اصلاً خودم اينها را ناشنوا كردم؛ چون خيرى در آنان‏ نديدم.
ما ميگيم: عجب! هر چى شما بگيد! دوباره خدا مى‏‌گويد: وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ‏. اگر هم خدا شنواشان مى‌‏كرد (و لابد خيرى در آنها مى‌‏ديد) باز به درد نمی‌خورد؛ چون روگردان مى‌‏شدند! (كشف: مهر ۹۴)
 ۹. بحث چشم:
قرآن ميان «چشم‏‌ داشتن» و «نظركردن» و «بصيرت» (كه سه مقولهٔ جداست) مرز قائل شده است. در فرق بين‏ ۱ و ۲ مى‏‌گويد:
لهم أعينٌ لايُبصِرونَ بها. در تفاوت بين مقولهٔ ۲ و ۳ مى‌گويد:
تَرَاهُمْ يَنظُرُونَ اًِّلَيْكَ وَ هُمْ لاَيُبْصِرُونَ‏. مى‌‏بينيشان كه مى‌‏بينندت؛ ولى نمى‌‏بينندت! (اعراف: ۱۹۸. كشف: ۷۸/۴/۱)
قرآن يك «پينگ‏‌پونگِ بصرى» را تصوير مى‏‌كند. مى‌‏گويد: ديدنشان را مى‌‏بينى! سوژه ديدنِ تو، ديدنِ آنهاست! شبيهِ حرف حافظ: ديدارِ يار ديدن!
و تو در این حال به مثابهٔ یک «کارشناس باصره» مى‌‏تواّنى به مراتبِ‏ ديدن آن‏ها نمره بدهى. از اين جهت كه چشم دارند، قبول! مى‌‏بينندت قبول! ولى ديدنِ واقعى تو بصيرت و به قول «سهراب سپهرى»: جورِ ديگر ديدن مى‏‌خواهد كه ندارند. از اين جهت مردود! (به تعبير على‏(ع)‏ «ناظرةٌ عَمياء»(نهج‏‌البلاغه، خطبهٔ ۱۰۷) هستند. حافظ‌گفتنى: ديدن روى تو را ديدهٔ جان‏‌بين بايد - وين كجا مرتبهٔ چشمِ جهان‏‌بينِ من است؟(۷)
اين «جان‏بين» همان است كه هاتف گفت: «چشم دل باز كن كه جان بينى»‏ وگرنه فقط گوشت و پى و دنبه مى‌‏بينى. حافظ انگار خطاب به پيامبر(ص) سروده:
تو خود چه لُعبتى اى شهسوار شيرين‏كار؟ / كه در برابر چشمى و غايب از نظرى ‏(حافظ. كشف در ۹۴/۱۱ با تلنگرِ امير عاملى)
ابولهب و عايشه و ابن‏‌ملجم، گوشت و استخوان‏ ديدند. چشمشان جهان‏‌بين بود. اندیشه را ندیدند. ای برادر تو همه اندیشه‌ای
۱۰. عدم برخوردارى از بصيرت، باعث مى‌‏شود همخوابهٔ پيامبر باشى ولی دور. برعكس در يمن باشى و با منى!
نيز آنها كه در آخرالزّمان يؤمن بسوادٍ و بياض؟؟ (پيامبر را نديدند و در اعصار بعد با سياهى و سفيدی متن؟؟ ايمان به او آوردند. آدمِ بى‌‏بصيرت از درك و فقاهتِ تسبيحِ اشياء جهان‏ برخوردار نباشد: لا تفقهون تسبيحَهُم؟؟ وگرنه: ذرّات‏ جهان از نگاه مولوى: سميع و بصير و خوش و باهُشند؛ ولى نطقشان «محسوسِ حواسِ اهل دل» است و «با نامحرمان خاموش» محسوب مى‏‌شوند.
«تسبيحِ فاش» را كسى از جمادات مى‏‌شنود كه «چشمِ‏ باز از غيب» داشته باشد. در اين حال ذرّات جهان با او همراز مى‌‏شوند و ديگر نيازى نيست كه به تأويل‏ آيات قرآن و «مجازانگارى» دست يازد.
پدرم آقاى تاكندى در ۶۶/۱۰/۲ در نخستين مراسم‏ سالگرد شهيد محمّد ذوالفقارى (شهيدِ عمليّات‏ كربلاى ۴) در منزلش تعبير مى‌‏كرد:
«پرستوها را ديده‌‏ايد روى سيم‌‏هاى تلفن مى‌‏نشينند؟ آنها باورشان نمى‌‏شود درون سيم‏‌هاى مخابرات چه‏ غوغائى در جريان است.»
۱۱. داشتنِ چشمِ دل گاه آنقدر اهميّت مى‌‏يابد كه‏ اتفاق عجيبى مى‌‏افتد. بى‌‏نيازى از چشمِ سر! اولش با چشمِ سر شروع كرديم بحث را. از مراتب ديدن‏ گفتيم. انگار براى هر مرتبه، قبلى را بايد داشته باشى‏ تا بروى به بعد. چشم داشته باشى، بعد اقدام به‏ ديدن، بعد بصيرت. اما الان مى‌‏گوييم: نه... بعضى‌‏ها بدون مراتب قبلى به مراتب بعدى رسيدند. بدون‏ بصر، به بصيرت نائل آمدند. نخوانده، ملا شدند!
نمونه‌اش «كربلايى‏ كاظم». حجةالإسلام مسعودى خمينى که زمانی توليت‏ آستانه مقدّسهٔ حضرت معصومه‏(س) را داشت، در خلال‏ خاطراتش كه براى مركز اسناد انقلاب اسلامى بازنويسى کردم و در پاييز ۸۱ چاپ شد، در خصوص اين فرد مى‌‏گويد: 
كربلايى كاظم عامى‌ای بود كه به‏ شكل معجزه‌‏آسايى یکباره حافظ قرآن شد. يك بار كه به قم آمد، به مدرسهٔ حجّتيّه بُردمَش و يك‏ وعده آبگوشت مهمانش كردم. در حجره كتاب‏ مُطوّل را باز كردم و شروع كردم به خواندن و گفتم: «اين قرآن است!» گفت:
«قرآن نيست!» اما هر جا در كتابْ به آيه‏‌ای كه نويسنده به‏ كار برده بود، مى‌‏رسيدم، بلافاصله مى‌‏گفت:
«اين قرآن است!» كتاب را مقابلش بردم و از او پرسيدم: «كجاى اين متن قرآن است.» روى مواردى كه آيهٔ قرآن‏ بود، انگشت گذاشت. پرسيدم:
«چطور متوجّه مى‏‌شوى؟» با لهجهٔ مخصوص لُرى گفت:
«جاهايى كه قرآن است، نور دارد. بقيّهٔ جاها تاريك‏ است!»
مسعودی خمینی می‌گوید: نوّاب صفوى وقتى حالات استثنايى كربلايى‏ كاظم را دید، او را با خودش به برخى كشورهاى‏ عربى از جمله مصر برد و در مسابقات قرآن شركت‏ داد که حاصلش برگزيدگی او بود. كربلايى‏ آيات را از آخر به اوّل هم می‌خواند!
ظاهرش مرتب نبود. عباى پاره بر دوش داشت و يك‏ورى روى دوشش‏ مى‌‏انداخت.(این مطلب را به تفصیل در كتابِ «خاطرات و حكايات روح‌‏فزا» حاوی ۱۴۵ داستان، جلد ۲، ص‏ ۱۴۶، چاپ بهار ۸۲ آوردم.)
بندهٔ کاتب‌الحروف در ۷۳/۱۰/۹ مطابق با عيد مبعث در مجلس باشكوهى كه از طرف‏ دارالقرآن كريم قم و مُنتَسَب به مرحوم آیةالله العظمى‏ گلپايگانى در مدرسهٔ آن فقيد برگزار شد، مطلبی از حجّ‏ةالإسلام فاطمى‌‏نيا شنیدم مربوط به همین مقام. گفت:
مرحوم ملاّصدرا در جايى از كتاب اسفارالأربعه‌‏اش‏ ناگهان از مبحث اصلى خارج مى‌‏شود و مى‏‌گويد:
«اگر به دامن قرآن ناطق برگردى، از عالَم سواد بِدَر مى‌‏آيى و خطوط مصحف را سفيد مى‏‌بينى!»
آقاى فاطمى‌‏نيا افزود:
«مش كاظم» مصداق این کلام است. طلبه‌‏ها براى‏ امتحان‏‌كردنش كتاب فرانسه به دستش مى‌‏دادند تا استخاره كند! می‌انداخت کنار. می‌گفت:
«اینها سیاه است. خطوط قرآن را سفید مى ‌‏بينم!»
این همان بازشدن چشم دل است. اينجاست كه اين ضرب‏‌المثل گويا هندى، صحّتش رخ مى‌‏نمايد:
بعضىْ چشمانشان كور است و بعضى دل‏هايشان!
صائب تبريزى گويد:
يافت در بى‏‌بصرى گم‏شدهٔ خود يعقوب‏ - ديده از هر كه گرفتند، بصيرت دادند
در جای مناسب این پژوهش بتپان كه همچنان كه‏ شنيدنو ديدن مراتب دارد، محصول كار هم‏ ذومراتب است. ايمان ‏آوردن فراتر از اسلام ‏آوردن‏ است قرآن مى‌‏گويد: آنها كه مى‌‏گويند آمنّا بهشان بگو: بگوييد أسلمنا و لمّا يدخل الأيمانُ فى قلوبكم. اسلام‏ آوردن يعنى با لقلقه زبان، جارى‏‌كردنِ شهادتين. بايد ايمان آوردن. و در تكميل با استفاده از كلمات‏ شهيد مطهرى بگويم: ايمان حتى فراتر از اعتقاد است شيطان معتقد به خدا بود. خداشناس بود. لذا: گفت فبعزّتك لأغوينّهم أجمعين. امّا مؤمن به خدا نبود علاوه بر اعتقاد بايد گرايش و تسليم به او هم در كار  باشد تا فرد مؤمن شود. و فراتر از اعتقاد و تسليم، فرد بايد آرمان خود را در آن بيابد كه منوط به اين است كه آينده‌‏اى براى خود ببيند و ايده و آرزويى داشته باشد و اين را علم به‏ انسان نمى‏‌دهد. و اين ايده و آرمان مثل خانه‏‌دارشدن نباشد كه آدم‏ خسته شود. خير. بايد ايده و آرمانِ لايتناهى باشد... (برگرفته از صحبت شهيد مطهرى در تفسير «الاّ الّذين آمنوا» در سوره عصر كه فروردين 51 ايراد

كرده و در ۹۶/۴ استماع كردم

۱۲. نتيجه‏‌گيرى:
حواس پنجگانهٔ عادى و مادى براى گذران امور است. انسان اموراتِ ديگر هم دارد. ابزارِ رسيدن به‏ ديگر كمالات، بدواً همين حواس است. اما حواس‏ خطاكارند و محتاج تقويت. بايد تيز و كامل شوند تا هم جهان‏‌بين باشند هم جان‏‌بين. به قول هاتف: چشم دل باز كن كه جان بينى.

https://t.me/rSheikh/1373


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون, تاکندی, عسل و مثل
 |+| نوشته شده در  سه شنبه سیزدهم تیر ۱۳۹۶ساعت 17:59  توسط شیخ 02537832100  | 
  بالا