شیخاص!
|
||
دنیای یک شیخ خاص |
بلاگ شیخ http://sheikh.blogfa.com/post/437
عسل و مثل با قابلیّت تلاوت نطقاندرون
فیشها:
۱. به دنیا آمدهايم و بزرگترین سرمایهٔ ما حیات ماست که حفظش میکنیم.
۲. بقای حیات ابزار میخواهد. حواس پنجگانه کارآمدترین ابزارهای ما در این مسیر است... گذرانِ اموراتمان به مدد آنها صورت میگیرد. چشم کمک میکند در چاه نیفتيم و حیاتمان به مخاطره نیفتد. لامسه سبب میشود در تاريكى به در و ديوار نخوريم. با سامعه دوستانمان را حتّی بدون ديدن از طریق صدایشان میشناسيم و...
۳. بعضىها به دریافتهایشان از کانال اين احساسات معمولى بسنده مىكنند. بعضى ديگر مىگويند: بسمان نيست. ما سوژههاى ماورائى دوست داريم. در قفاى مرئيّات عادى، دیدن رخ دلدار را مىطلبيم و تماشاكنانِ بستانيم و اساساّ اگر «التفات به دنياى دنى» داريم براى نیل به تعالى است:
مرا به كار جهان هرگز التفات نبود - رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست. (حافظ)
۴. اگر زيادهطلب هستى، باز هم ابزار لازم دارد.
۵. اموراتِ معنويمان هم با همين حواس پنجگانه البته بهعلاوهٔ تعقّل بايد تمشيت شود. با گوش، مواعظ را بشنويم. با چشم به إبِل و کیفیّت خلقتش نظر کنیم و خلق سماوات و زمين... با پا در زمين بگرديم (عملیکردنِ سيروا فى الأرض) و خانههاى ويران طواغیت پیشین را ببينيم و عبرت بگیریم. انگار اشیاء عالم، کاربریهای متعدد دارد. به قول حديث:
ما مِنْ شَىًْ تراهُ عينُك الاّ و فيهِ موعِظَة. چشمت چيزى را نمىبيند؛ جز اينكه در آن موعظهاى نهفته است.
این توصیهٔ امام ششم(ع) به هارونالرَّشيد است؛ وقتی از حضرت موعظهای خواست. امام در واقع به او گفتند از چشمت بايد بيشتر كار بكشى؛ نه که صرفاّ در حدّ گذران امورت ببینی.
شهادت میدهم که پدرم آقای تاکندی از آنهاست که از چشمش دوبله کار میکشد.
در شهريور ۷۸ با ایشان در حرم مطهّر ثامنالأئمّه(ع) بوديم. ايشان چلچراغى را نشانم داده، گفتند:
«ما انسانها شبيه اين چلچراغيم: نصبشده در بهترين جاى خلقتْ و روشن و نورافشان... نگهدارندهٔ اين چلچراغ، سقف است. ما هم رگ حياتمان به دست خدايى است كه بالاى سر ماست. و هر يك از ما چراغ كوچكى از اين چلچراغيم و زيبايى و كمالِ زيبايى ما، منوط به اتّحاد ماست.»
پدرم از صحنههاى عادى دنيا برداشتهاى معرفتى مىكند. برّهاى كه دنبال صاحبش مىدود يا برخى صحنههاى «ديدنىها»ى تلويزيون به گريهاش مىاندازد. ذکر چند مورد دیگر؟؟
پس از چشم باید کار کشید. شاعر شايد بر همين اساس است كه مىگويد: به نزد آنكه جانش در تجلّى است - همه عالَم كتابِ حقتعالى است.
اگر ديدهٔ عبرتبين در كار باشد، تماشاخانهٔ دنيا به انسان معرفت مىبخشد و كُلُّ الى ذاكَ الجمال يُشيرُ. مىتواند در هر شغل و پيشهاى كه هست و هر نقطه از جهان كه مىزيد، كارش را بكند؛ چه ميوهفروش باشد چه نقاش و صورتپرداز؛ چون «جانش در تجلّى است» و در اين حال هر بخش از كتاب عالم را باز كند، با خدا مواجه است: همه عالَم كتابِ حقتعالى است. اگر خوشنويس است و با قلم نقشپردازى مىكند، زبان حالش اين است:
ز قوس و فرود و نزول و صعود - مرا وصف دلدار پيوسته بود (سرودم در تابستان ۹۳. به اثر خوشنویسی تبدیلش کن؟؟)
با اين ديد همهٔ كارهاى درجه يك عالم (حرفهها و صنايع مختلف) به وحدت مىرسند. اگر مغز و محتوايشان را استخراج كنى، مىبينى همه يك چيز مىگويند. به ظاهر بيربط و متفرّقند؛ اما متفقالقولند. شاعر همان را میگوید که فقیه. در ۹۵/۳ از شيخ على زند قزوينى شنيدم كه مرحوم مُجاب (واعظ نابيناى قمى) مىگفت: انگار مولوى، اصول كافى را خوانده است! این کاروان یک مقصد بیشتر ندارد. رودها را روىها سوى كُل است: هر قدر هم «تقطّعوا أمرَهم بينَهم... كلٌ الينا راجعون»؟؟ همهٔ شطها به دريا مىريزد. (مطلبى كه در راديو معارف در این باب گفتى اينجا بيايد؟؟)
اگر انسان، هوشيار و با «حواسِ جمع» با دنيا برخورد كند، حتی پراکندهکاریهایش به وحدت میرسد و همه اعمال و اورادش به قول على(ع) به «وردِ واحد» تبديل مىشود.
از نگاه حافظ، وجود هر انسان و زيبايى و كمال خلقت اوْ «آيينهٔ خدانما»ست و اگر فردْ مسلّح به نگاهِ معرفتجويانه باشد، مىتواند با مطالعهٔ اين آينه خداشناس گردد:
در روى خود تفرُّج صُنع خداى كن - كه آيينهٔ خداینما مىفرستمت
به «ويكتور هوگو» - نويسندهٔ معروف كتاب بينوايان - منسوب است:
«يك پرندهٔ كوچك كه زير برگها نغمهسرايى مىكند براى اثباتِ وجود خداوند كافى است.»
گفت پيغمبر كه باشد كانِ نور - چون بهار آيد، به ياد آور نُشور
یعنی وقت دیدن بهار از چشمت مضاعف کار بکش. دوبینی و لوچی عیب چشم است؛ اما تاکندیوار «ثمّ ارجِع البَصرَ کَرّتین» داشتی، حسن است. حضرت حق هم سیخونک میزند که «چندنگاهه» باش: وقتى از اهتزاز زمين در بهار سخن مىگويد، بلافاصله مىگويد: «كذلك الخروج»؟؟ گریز میزند کربلا!
نكته اين است كه بايد پيامِ نهفتهاى كه در پديدههاى خلقت وجود دارد، دريافت شود:
درخت و برگ برآيد ز خاكْ اين گويد: - كه خواجه هر چه بكارى، تو را همان رويد... مزرع سبز فلک و داس مه نو را ببینی و حافظوار یادت از کشتهٔ خویش آید و هنگام درو... البته:
گوش فلك پُر است ز ذكر گذشتگان - ليكن كسى كه گوش دهد اين ندا كم است
پس خاطرات و عبرتهاى شنيدنى و ديدنى فراوان است. ابزار شنيدن و ديدن و بوئيدن و لمس و... هم هست. ولى كافى نیست. چرا؟
۷. حتى براى كاربردهاى مادى هم صِرفِ داشتن چشم كافى نيست. بايد دقيق ديد. با ميكروسكوپ و تلكسوپ ديد. چشمها را ريز كرد و ديد. بنده چون در کار خرید و فروش نفایس خوشنویسی هم بودم، میدیدم که دوستان خطبازم با لوپ به آثار قديمى خوشنويسى مىنگرند. علىاكبر پگاه صدیق قزوینی موقع رؤیت عتیقه میگفت: «اينجا نور غلط است! برويم آنسوتر زير فلان چراغ اين اثر را ببينيم!»
چشم داشته باشی ولی آستيگمات و دوبين و لوچ باشد، چه فایده؟
ما در بسيارى از موارد دچار خطاى ديد مىشويم. در ابتداى آبان ۷۹ كه براى دريافت حقّالزّحمهٔ تدريس در انجمن خوشنويسان قم به بانك ملّت خيابان دورشهر رفته بودم، نگاهم از پشت شيشهٔ بزرگ و يكپارچهٔ بانك، به دوچرخهام كه كنار جوى آب پارك كرده بودم، افتاد: بدنهٔ دوچرخه در اثر پديدهٔ انكسار نور كج بهنظر مىآمد. ياد اين مصراع افتادم كه در يكى از نوارهاى آرشيو موسيقىام، گويندهٔ توانای پیش از انقلاب، خانم روشنك آن را به زيبايى دكلمه كرده است:
«چرخ» كجرو نيست، تو كجبينى اى دور از حقيقت!
۷. این چشم ضعیف که ۷ بار از چشم گربه در تاریکی ضعیفتر است، در اختیار ماست. و ما کلی چیزها قرار است ببینیم؛ از جمله آنچه ما را از حیث معنوی ارتقا دهد.
برای برداشت معنوى از دنيا علاوه بر ابزار ديدن و شنيدن، چيزِ ديگرى بايد باشد: ميل به شنيدن و ديدن! چشم داشته باشى، نبينى چه فايده. ضمن اينكه به قول هاتف اصفهانى: «آنچه ناديدنى است» تكليفِ ديدنش چيست؟ آنچه نشنيدنى است را چهسان بايد استماع كرد؟ گام به گام پيش مىرويم. اوّلاً بايد گوش داشت. در ثانى بايد گوش كرد. در ثالث رفت سراغِ شنيدنِ چيزهايى كه با گوش نمىشود شنيد!
۸. بحث گوش:
قرآن كريم ميان «گوشداشتن» و «گوشدادن» فرق مىگذارد: لهم آذانٌ لايسمعون بها؟؟ گوش داشتن كافى نيست؛ گوشكردن مهم است! گاه چرك گرفته و مسدود است. لذا گفت: «چشم دل باز كن كه جان بينى»... بارها توصيه كردهاند: گوش دل باز كن.
ذکر خیرى كنم از مرحوم آیةالله شيخ هادى باريكبين امام جمعه فقيد قزوين که جملاتی از ايشان به يادگار دارم. يك بار در نماز جمعه اين فراز از نهجالبلاغه را خواند:
ألدّهرُ يَجرِى بالباقين كجَريِهِ بالماضين. آخرُ فِعالِه كَأوّلِه؟؟
دنیا همان کار را با آیندگان میکند که با گذشتگان. سرنوشت همه یکی است. به سرنوشت خود آقای باریکبین بنگرید. دنیا با ایشان همان كار را دنيا كرد كه با امام جمعهٔ دربارى محمدرضا شاه. اسمش؟؟
و بر باريكبين همان رفت كه با كسى كه ايشان را منصوب به امامت جمعه كرده بود؛ يعنى حضرت امام. و امام با آنهمه دعا برای اینکه تا انقلاب مهدی زنده بماند، به همان عاقبتی دچار شد كه ائمّهٔ معصومين ارواحنا له الفدا، و سر ائمّه همان آمد كه سر پيامبر: انك ميّتٌ و إنهم ميّتون... اين دنياست: آخر فعاله كأوّله.
حالا توى فوت مادرم در ۹۳/۱ آقای باريكبين در مسجد شيخالإسلام آمده بود شبغريب. موقع خروج کشیدمش کنار که عرضی دارم. بهش يادآورى كردم که جملاتی از شما یادگار دارم. سرشو آورد جلو كه بشنود. گفتم: از شما شنيدم در نماز جمعه كه بهنقل از نهجالبلاغه در اواسط دههٔ ۶۰ گفتید:
«ألدّهرُ يَجرى بالباقين كَجَريِه بالماضين. آخر فعاله كأوّله». سرش و چشمهايش را انداخت پايين و سرش را به عادتى كه داشت، به علامت تأييد و عبرت تكان داد.
حالا اين دعاى پيامبر؟؟ را هم از آقاى باريكبين به يادگار دارم كه مكرّر در قنوت نماز جمعه مىخواند:
«وافتح مسامعَ قلوبِنا بذكرِك!» از گوشهایم چركزدايى كن تا بشنوم يا ضعيف نشنوم.
البته در ۹۶/۴/۹ اين سؤال به ذهنم رسيد:
گوشهايم را باز كن تا ذكرت را بشنوم؟ يا بهوسيلهٔ ذكرت، گوشهايم را باز كن؟
- مراتب شنيدن از نظر قرآن:
شنيدن از نظر قرآن مراتب دارد. در سورهٔ انفال آيه ۲۰ تا ۲۳ سوزنِ خدا ۶ بار روى واژهٔ «شنيدن» گير كرده و با حالتِ بازجوگونهاى با اعصاب مخاطب به مثابهٔ متّهم بازى مىكند. از مرتبه ادناى شنيدن شروع مىكند و با حالتى كه انگار كافى است، مىگويد: اى مؤمنان! از خدا و رسول اطاعت كنيد و روگردان نشويد در حالى كه: أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ. شنيدن كه كارِ سختى نيست. شما هم كه مىشنويد، پس مسئله حل است. نعم الوفاق!
بعد يكباره اعلام مىكند كه مسئله حل نشد! چون شنيدن، آنقدرها هم سهل و ساده نيست و با ادّعاى شنيدن تحقّق نمىيابد. لذا مىگويد: مثل كسانى نباشيد كه: قَالُوا سَمِعْنَا وَ هُمْ لاَيَسْمَعُونَ. مخاطب ميگه: چشم! سعى مىكنم ادّعاى دروغ نكنم... باز قرآن راضى نمىشود و انگار حس مىكند مخاطب هنوز به اهميّتِ شنيدن وقوف پيدا نكرده است. لذا مىگه: اگر نشنوى، مىشوى بدترين جانوران!:
إنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ الله الصُّمُّ الْبُكْم.ُ انگار مخاطب مىگويد: خب تمام شد؟ حرفتان را كه زديد! خدا مىگويد: نه باز هم هست: لَوْ عَلِمَ اللهُ فِيهِمْ خَيْراً لاَسْمَعَهُمْ. اصلاً خودم اينها را ناشنوا كردم؛ چون خيرى در آنان نديدم.
ما ميگيم: عجب! هر چى شما بگيد! دوباره خدا مىگويد: وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ. اگر هم خدا شنواشان مىكرد (و لابد خيرى در آنها مىديد) باز به درد نمیخورد؛ چون روگردان مىشدند! (كشف: مهر ۹۴)
۹. بحث چشم:
قرآن ميان «چشم داشتن» و «نظركردن» و «بصيرت» (كه سه مقولهٔ جداست) مرز قائل شده است. در فرق بين ۱ و ۲ مىگويد:
لهم أعينٌ لايُبصِرونَ بها. در تفاوت بين مقولهٔ ۲ و ۳ مىگويد:
تَرَاهُمْ يَنظُرُونَ اًِّلَيْكَ وَ هُمْ لاَيُبْصِرُونَ. مىبينيشان كه مىبينندت؛ ولى نمىبينندت! (اعراف: ۱۹۸. كشف: ۷۸/۴/۱)
قرآن يك «پينگپونگِ بصرى» را تصوير مىكند. مىگويد: ديدنشان را مىبينى! سوژه ديدنِ تو، ديدنِ آنهاست! شبيهِ حرف حافظ: ديدارِ يار ديدن!
و تو در این حال به مثابهٔ یک «کارشناس باصره» مىتواّنى به مراتبِ ديدن آنها نمره بدهى. از اين جهت كه چشم دارند، قبول! مىبينندت قبول! ولى ديدنِ واقعى تو بصيرت و به قول «سهراب سپهرى»: جورِ ديگر ديدن مىخواهد كه ندارند. از اين جهت مردود! (به تعبير على(ع) «ناظرةٌ عَمياء»(نهجالبلاغه، خطبهٔ ۱۰۷) هستند. حافظگفتنى: ديدن روى تو را ديدهٔ جانبين بايد - وين كجا مرتبهٔ چشمِ جهانبينِ من است؟(۷)
اين «جانبين» همان است كه هاتف گفت: «چشم دل باز كن كه جان بينى» وگرنه فقط گوشت و پى و دنبه مىبينى. حافظ انگار خطاب به پيامبر(ص) سروده:
تو خود چه لُعبتى اى شهسوار شيرينكار؟ / كه در برابر چشمى و غايب از نظرى (حافظ. كشف در ۹۴/۱۱ با تلنگرِ امير عاملى)
ابولهب و عايشه و ابنملجم، گوشت و استخوان ديدند. چشمشان جهانبين بود. اندیشه را ندیدند. ای برادر تو همه اندیشهای
۱۰. عدم برخوردارى از بصيرت، باعث مىشود همخوابهٔ پيامبر باشى ولی دور. برعكس در يمن باشى و با منى!
نيز آنها كه در آخرالزّمان يؤمن بسوادٍ و بياض؟؟ (پيامبر را نديدند و در اعصار بعد با سياهى و سفيدی متن؟؟ ايمان به او آوردند. آدمِ بىبصيرت از درك و فقاهتِ تسبيحِ اشياء جهان برخوردار نباشد: لا تفقهون تسبيحَهُم؟؟ وگرنه: ذرّات جهان از نگاه مولوى: سميع و بصير و خوش و باهُشند؛ ولى نطقشان «محسوسِ حواسِ اهل دل» است و «با نامحرمان خاموش» محسوب مىشوند.
«تسبيحِ فاش» را كسى از جمادات مىشنود كه «چشمِ باز از غيب» داشته باشد. در اين حال ذرّات جهان با او همراز مىشوند و ديگر نيازى نيست كه به تأويل آيات قرآن و «مجازانگارى» دست يازد.
پدرم آقاى تاكندى در ۶۶/۱۰/۲ در نخستين مراسم سالگرد شهيد محمّد ذوالفقارى (شهيدِ عمليّات كربلاى ۴) در منزلش تعبير مىكرد:
«پرستوها را ديدهايد روى سيمهاى تلفن مىنشينند؟ آنها باورشان نمىشود درون سيمهاى مخابرات چه غوغائى در جريان است.»
۱۱. داشتنِ چشمِ دل گاه آنقدر اهميّت مىيابد كه اتفاق عجيبى مىافتد. بىنيازى از چشمِ سر! اولش با چشمِ سر شروع كرديم بحث را. از مراتب ديدن گفتيم. انگار براى هر مرتبه، قبلى را بايد داشته باشى تا بروى به بعد. چشم داشته باشى، بعد اقدام به ديدن، بعد بصيرت. اما الان مىگوييم: نه... بعضىها بدون مراتب قبلى به مراتب بعدى رسيدند. بدون بصر، به بصيرت نائل آمدند. نخوانده، ملا شدند!
نمونهاش «كربلايى كاظم». حجةالإسلام مسعودى خمينى که زمانی توليت آستانه مقدّسهٔ حضرت معصومه(س) را داشت، در خلال خاطراتش كه براى مركز اسناد انقلاب اسلامى بازنويسى کردم و در پاييز ۸۱ چاپ شد، در خصوص اين فرد مىگويد:
كربلايى كاظم عامىای بود كه به شكل معجزهآسايى یکباره حافظ قرآن شد. يك بار كه به قم آمد، به مدرسهٔ حجّتيّه بُردمَش و يك وعده آبگوشت مهمانش كردم. در حجره كتاب مُطوّل را باز كردم و شروع كردم به خواندن و گفتم: «اين قرآن است!» گفت:
«قرآن نيست!» اما هر جا در كتابْ به آيهای كه نويسنده به كار برده بود، مىرسيدم، بلافاصله مىگفت:
«اين قرآن است!» كتاب را مقابلش بردم و از او پرسيدم: «كجاى اين متن قرآن است.» روى مواردى كه آيهٔ قرآن بود، انگشت گذاشت. پرسيدم:
«چطور متوجّه مىشوى؟» با لهجهٔ مخصوص لُرى گفت:
«جاهايى كه قرآن است، نور دارد. بقيّهٔ جاها تاريك است!»
مسعودی خمینی میگوید: نوّاب صفوى وقتى حالات استثنايى كربلايى كاظم را دید، او را با خودش به برخى كشورهاى عربى از جمله مصر برد و در مسابقات قرآن شركت داد که حاصلش برگزيدگی او بود. كربلايى آيات را از آخر به اوّل هم میخواند!
ظاهرش مرتب نبود. عباى پاره بر دوش داشت و يكورى روى دوشش مىانداخت.(این مطلب را به تفصیل در كتابِ «خاطرات و حكايات روحفزا» حاوی ۱۴۵ داستان، جلد ۲، ص ۱۴۶، چاپ بهار ۸۲ آوردم.)
بندهٔ کاتبالحروف در ۷۳/۱۰/۹ مطابق با عيد مبعث در مجلس باشكوهى كه از طرف دارالقرآن كريم قم و مُنتَسَب به مرحوم آیةالله العظمى گلپايگانى در مدرسهٔ آن فقيد برگزار شد، مطلبی از حجّةالإسلام فاطمىنيا شنیدم مربوط به همین مقام. گفت:
مرحوم ملاّصدرا در جايى از كتاب اسفارالأربعهاش ناگهان از مبحث اصلى خارج مىشود و مىگويد:
«اگر به دامن قرآن ناطق برگردى، از عالَم سواد بِدَر مىآيى و خطوط مصحف را سفيد مىبينى!»
آقاى فاطمىنيا افزود:
«مش كاظم» مصداق این کلام است. طلبهها براى امتحانكردنش كتاب فرانسه به دستش مىدادند تا استخاره كند! میانداخت کنار. میگفت:
«اینها سیاه است. خطوط قرآن را سفید مى بينم!»
این همان بازشدن چشم دل است. اينجاست كه اين ضربالمثل گويا هندى، صحّتش رخ مىنمايد:
بعضىْ چشمانشان كور است و بعضى دلهايشان!
صائب تبريزى گويد:
يافت در بىبصرى گمشدهٔ خود يعقوب - ديده از هر كه گرفتند، بصيرت دادند
در جای مناسب این پژوهش بتپان كه همچنان كه شنيدنو ديدن مراتب دارد، محصول كار هم ذومراتب است. ايمان آوردن فراتر از اسلام آوردن است قرآن مىگويد: آنها كه مىگويند آمنّا بهشان بگو: بگوييد أسلمنا و لمّا يدخل الأيمانُ فى قلوبكم. اسلام آوردن يعنى با لقلقه زبان، جارىكردنِ شهادتين. بايد ايمان آوردن. و در تكميل با استفاده از كلمات شهيد مطهرى بگويم: ايمان حتى فراتر از اعتقاد است شيطان معتقد به خدا بود. خداشناس بود. لذا: گفت فبعزّتك لأغوينّهم أجمعين. امّا مؤمن به خدا نبود علاوه بر اعتقاد بايد گرايش و تسليم به او هم در كار باشد تا فرد مؤمن شود. و فراتر از اعتقاد و تسليم، فرد بايد آرمان خود را در آن بيابد كه منوط به اين است كه آيندهاى براى خود ببيند و ايده و آرزويى داشته باشد و اين را علم به انسان نمىدهد. و اين ايده و آرمان مثل خانهدارشدن نباشد كه آدم خسته شود. خير. بايد ايده و آرمانِ لايتناهى باشد... (برگرفته از صحبت شهيد مطهرى در تفسير «الاّ الّذين آمنوا» در سوره عصر كه فروردين 51 ايراد
كرده و در ۹۶/۴ استماع كردم
۱۲. نتيجهگيرى:
حواس پنجگانهٔ عادى و مادى براى گذران امور است. انسان اموراتِ ديگر هم دارد. ابزارِ رسيدن به ديگر كمالات، بدواً همين حواس است. اما حواس خطاكارند و محتاج تقويت. بايد تيز و كامل شوند تا هم جهانبين باشند هم جانبين. به قول هاتف: چشم دل باز كن كه جان بينى.
![]() |