شیخاص!
|
||
دنیای یک شیخ خاص |
دکتر محمد رضا ترکی لطف کرده و آخرين کامنت پست قبلی مرا مرقوم کرده است. کپی مطلب ايشان از اين قرار است:
يکشنبه 14 اسفند1384 ساعت: 22:24
سلام جناب شیخ محمدی عزیز! دلخور نباش به قول مرحوم بهار شما کار خودتون رو بکنید و دوستان منتقد هم کار خودشون رو بکنند یکی در ضلال و دیگری در دلال خودش باشد! غرض البته عرض ادب و ارادت بود .باقی بقا
در پاسخ عرض میکنم:
=============
دكتر سلام!
لطف كردى سايهاى بر آفتاب انداختى!
آقا ما از 14 خرداد ۶۹ به اينور شما را نديدهايم. يعنی يک «محمّدامينِ شيخمحمّدی» ۱۵ ساله بين ما فاصله است! خاطر مبارک باشد، ارتباط ما در يک قطار چندواگنه شروع شد؛ ولی تنها يک کوپه پسماندهی یادش باقی ماند که اگر اينترنتِ ملعون نبود، شما مرا از طريق سرچ نمیيافتی و آن يک کوپه هم در مِه گم میشد.
آقا! در آن پسماندهی ياد، يك مکالمهی تلفنی را هم داريم؛ در ايّامی که شما، ويراستار مجلّهء «وقف» بوديد از قرار و اگر خطا نکنم صحبت آثار خوشنويسی دوستم «امير عاملي» شد که مجلّهی مزبور برای چاپ در پشت جلدش خريداری کرده است.
بگذار حال که بهانه دست داده، خاطرات آن قطار چندواگنه را از مه بيرون بکشم:
خرداد ۶۹ بود و يک سال پس از ارتحال حضرت امام. برای شرکت در دوميّن كنگرهء شعر طلاّب که در مشهد برگزار میشد، به اتّفاق عيال مربوطه که امين (بچّهی اوّلمان) را باردار بود، از قزوين عازم مشهد شديم. در کنگره که در سالن اجتماعات دانشگاه رضوی برگزار میشد، شرکت کرديم و اين چاکر چرک، گزارشی از اين کنگره را در همان سال در نشريهی ولايت قزوين چاپ کرد.
موقع برگشت، مسافر قطار درجهء 1 و در واگن 11 با شما همسفر بوديم و علیرضا قزوه كه روى صندلى شمارهء 14 نشسته بود و پرويز بيگى حبيبآبادى، عبدالجبار کاکایی، محمّدمهدى ملكيان و محمدّهادى خالقى.
كتاب «از نخلستان تا خيابان» قزوه تازه از چاپ درآمده بود و يك نسخه از آن را كنگره به ميهمانان هديه كرده بود و من نسخهء خودم را در فرصتی که در قطار يافتم، دادم دست قزوه براى امضا. در ابتدايش نوشت:
«براى جناب آقاى رضا شيخمحمّدى حفظهالله تعالى، هديّتى لكُم مع حُبّى و تقديرى لجُهودِكم!» و کنار امضايش نوشت:
« مشهد مقدّس» که تا اينجايش را هر کس میديد، فکر میکرد مطلب را در مشهد نوشته؛ ولی افزود:
«۱۳۰-» (منفی صدوسی)
که وقتی پرسيدم اين ديگر يعنی چه؟ گفت:
منظورم اين است که ۱۳۰ کيلومتر از مشهد دور شدهايم!
قزوه آنوقتها در روزنامهء جمهورى اسلامى در صفحهء فرهنگ و هنر فعّاليّت داشت. در قطار، آستين بالا کرد برای گرفتن آدرسهای بقيّهی دوستان برای من! روی يک برگهی سفيد نگاشت:
«استاد ترکی: قم، خ باجك، ك بهروز، مدرسهء علميّهء مهديّه، طبقهء ۲، اتاق 9»
و:
«قم، سهراه چهارمردان، كوچهء توليت، مدرسهء سعادت (آيتالله جوادى آملى) محمّدمهدى ملكيان» و يك تلفن 5 رقمى هم ضميمهاش كرد. (آقا! ما از وقتی تلفنهای قم ۵ رقمی بود تا الان که هفت رقمی شده - در فاصلهی اين دو رقم! - شما را نديدهايم!)
قزوه در نهايت، نشانی محمدّهادى خالقى را نوشت:
«قم چهارمردان، ك آيتالله گلپايگانى، پ 167»
شب بود (نمیدانم چه ساعتی؟ قزوه اين يکی را در نگاشتههايش برای من نياورده) قطار داشت میتاخت و جمع رو کردند به حقير و شما از من پرسيديد که کجای کاری؟ گزارشی دادم از علايق و سلايقم. قزوه گفت: چرا در کنگره خودت را به من معرّفی نکردی تا وقت برايت بگذارم شعر بخوانی. گفتم: قرائت قرآن هم کار میکنم. قزوه گفت: لااقل میگفتم قرآن اوّلش را بخوانی! شما پرسيديد:
«به سبک کی میخوانی؟» ديدم قضيّه را دنبال میکنيد. (در حالی که تصوّر من اين بود که اگر صحبت شعر و ادبيّات بشود، رها نخواهيد کرد.) گفتم:
«مصطفی اسماعيل»
اصرار کرديد که آياتى را تلاوت کنم. يكى از سورههاى تلاوتشده از سوى «شحاتانور» را كه آنوقتها به غلط او را «شهادانور» تلفّظ مىکرديم، به تقليد از او قرائت كردم و شما خيلى شيفته نشان مىداديد و زمزمه میکرديد. سبک و حالت آيهی بعد را در خاطر داشتيد و معلوم بود اصل نوار را هم گوش کردهايد.
عليرضا قزوه قصد داشت در گرمسار پياده شود. صحبت محمدکاظم کاظمی شاعر خوب افغانی که در کنگره خوش درخشيده بود، به ميان آمد. اينکه شعر در خون اين جوان است و بیتصنّع از او فرو میچکد. در مواردی، وزن در شعرهايش شکسته میشد که کاکايی معتقد بود تعمّدی است و تفوّق شور و جذبه بر متر و خطکش است. يك مثنوى از کارهای کاظمی آن سال خوش درخشيد:
ره دراز است، مگوييد كه منزل ديديم / نيست، اين پشت نهنگ است كه ساحل ديديم / ره دراز است، سبكتر بشتابيم اى قوم / خصم بيدار است، يكچشمه بخوابيم اى قوم
کوپهنشينان از قزوه خواستند که از شعرهای تازهاش بخواند و او دفترش را باز كرد. ابياتى از يك غزل نيمسازش را خواند. شعرى كه بعداً كاملش در مجموعهء شعر «شبلى و آتش» او چاپ شد. بيتى از اين شعر مورد توجّه کوپهنشينان - از جمله شما - قرار گرفت:
«مىروم از كوچهء غربت، در شب طوفانى هجرت / مقصد من شهر اجابت، نامه ببنديد به بالم»
بازنویسی دوم: ۱۵ اسفند ۸۴
![]() |