شیخاص!
|
||
دنیای یک شیخ خاص |
كاش رسم عشق مىآموختم - بىريا، بىادّعا مىسوختم
چشم خود بر كورهراه دردها - بر خلاف ميل دل مىدوختم
كاشكى بر شانههاى لحظهها - توشههاى ناب مىاندوختم
شعلهاى را از وفا بر بام دل - دست كم يك بار مىافروختم
كاشكى در اشتياقى شعلهور - بارها مىسوختم، مىسوختم
نيمۀ دى ۶۵، قزوین، حجرۀ ۱۰مدرسۀ شيخالأسلام
چاپ در مجلۀ اطلاعات هفتگی، شمارۀ؟؟
عتاب بىجواب
عتاب سخت كنيدم كه من جواب ندارم - ز در جواب كنيدم، سر عتاب ندارم
ز متن حادثه تبعيدىِ حواشى شهرم - چقدر مضطربم كز چه اضطراب ندارم
مگو كه قصّۀ دل را مگر به خواب ببينى - كه من ز غصّه در اين شهر هيچ خواب ندارم
چنان ز حسرت اشك از دو چشم، گريه نمودم - كه مدّتى است كه در ديده هيچ آب ندارم
ز بس به دلو تحسّر ز ديده اشك كشيدم - يقين كنيد كه در چاه چشم، آب ندارم
13 دی 65، جادّۀ اهواز، تهران (در مسير بازگشت از جبهه)
رزم بىترخيص!
سينهچاكان وطن، چاك از ستم بر داشتند - تير دشمن را عزيزى همچو گوهر داشتند
مرگ را مغلوب خود كردند و فاتحوار نيز - بعدِ مردن خنده بر لب نيك منظر داشتند
چشمۀ مژگانشان را آتش دل بىاثر - سينهاى سوزان و زان سو ديدهاى تر داشتند
آيۀ «أمّنْ يُجيبِ» نيمهشبهاشان گواست - داعيان در نزد حق، خود حكم مُضطر داشتند
فكر كردى رزمشان ترخيصبردار است، نيست - توسن همّت جلو راندند تا سر داشتند
چشم بر در دارد ار «راضى» ز هجر روى اوست - ورنه آن چابكسواران يار در بر داشتند
آذر 63
آبياب!
تا درك زلال آب رفتند - با مركب التهاب رفتند
آنقدر به راه مطمئنّند - آهسته نه، با شتاب رفتند
پيداست كه اعتنا نكردند - يك لحظه به اضطراب، رفتند
با بينش آبيابِ خوبى - بىواهمه از سراب رفتند
آنقدر به راحتى گذشتند - گفتم نكند به خواب رفتند
آن روز به قصد خودكفايى - تا مركز آفتاب رفتند
منطقۀ عمّارلو حومۀ قزوین، 11 تیر 65
همكلاسىهاى دلواپس!
اينقدر هم اين دلم رسوا نبود - از ميان عاشقان منها نبود
او حجاب حُجب را بر چهره داشت - راستى اينقدر بىپروا نبود
من نگويم پيش از اين غافل نبود - بود آرى! اينقدر امّا نبود
من به جِد مىپرسم اين دل يك زمان - در پناه موج اشك آيا نبود؟
اينكه اينك با كنار آمد كنار - آشنا با لهجۀ دريا نبود؟
همكلاسىهاى او دلواپسند(1) - او مگر تا پیش از این با ما نبود؟
ديشب از من مىگرفتندش سراغ - يك زمان با ما مگر يكجا نبود؟
با تو ديگر قهرم اى دل! تاكنون - مشت تو پيش من اينسان وا نبود
دی 65
پاورقی 1: این مصراع را در ذهن دوست شاعر قزوینیام امیر عاملی حک شده بود و گهگاه یادآوری میکرد.
شعر سرزنش
چه شده گريهام نمىگيرد؟ - پيشكش بيش! كم نمىگيرد
بارها ديدهام در اين دل شب - ديدهام طرح نم نمىگيرد
با كه اين درد را بگويم هان؟ - از اقامت دلم نمىگيرد
چه شده ديده همصدا با دل - ديگر اين بار دم نمىگيرد
ختم شد شعر سرزنش، امّا - گريهام باز هم نمىگيرد
بهمن 65. قزوين، محفل دعاى كميل
عشق يكجانبه
دل دريايى من پشت به دريا مىكرد - بارها ديدمش از حادثه پروا مىكرد
چه بگويم؟ چه نگارم؟ كه نگارم به طلب - عشق يكجانبه صد بار مهيّا مىكرد
چه بگويم؟ چه سرايم؟ كه سرايم را دل - عرصۀ وسوسه و كاهلى و خامى كرد
بارها ديدهام اين ديدهام از فرط فراق - دل به دريا زده، آشوب چو دريا مىكرد(3)
بيدارباش حضرت نور
چو آبشار، دل از التهاب سرشار است - اگر غلط نكنم از حباب سرشار است
فصول چشم تو باران دائمى دارد - شگفت نيست كه خود از سحاب سرشار است
چه جذبهاى است خدايا كه وسعت سخنش - هماره از لغت آفتاب سرشار است
مرا بگو گَه بيدارباش حضرت نور - هنوز ديدهام از طرح خواب سرشار است
مرا بگو كه به هنگام طردِ ترس هنوز - سكوتم از رگۀ اضطراب سرشار است
مرا بگو كه در اين فصلِ وصل(4) باز چرا - دلم ز فاصلۀ انتخاب سرشار است
ختام قصّه كنم، در سكوت محو شوم - وگرنه درد دلم بىحساب سرشار است
چهارشنبه، 25 آذر 65، بيرون اهواز
هُرهُرىمذهب!
شرمگينم، شرمسارم - قصد آزردن ندارم
نالهها در پرده گاهى - مىتراود از سهتارم
گر ببخشاييد، امشب - با شما افتاده كارم
كيستم من؟: ناشناسم - از كجايم؟: بىتبارم
گه گنهكارم; چو سنگم - گه سبكبارم؛ غبارم
گاه مستم، مِى پرستم - سرخوشم، در خود خمارم
گه چنان تالاب خاموش - در سكوتى مرگبارم
گاه چون جوبار سركش - پا به راهم، در گذارم
گه به ذهن ناسپاسم - مىزند فكر فرارم
گاهگه در آستانش - سر به زيرم، سر به دارم
گاه موج خشم و شهوت - پيش رويم، در كنارم
گاه از فرط تدبّر - طُرفه مرد روزگارم
وقتتان را من گرفتم - شرمگينم، شرمسارم!
ارسال برای مسابقۀ رادیو که مصراع اول را مطروحه داده بودند:
«هواخواه تواَم جانا و مىدانم كه مىدانى» - نشد ميلاد فجر آسان به ما اى دوست ارزانى
مبادا اى عزيز اى سالك راه امام عشق - دهيم از دست اين ميراث خونين را به آسانى
12 بهمن 68
رنجيده
ز ناهموارى اين جاده من همواره در رنجم - من از تب، از تعب، از قهر سنگ خاره در رنجم
هواخواه سكوتم، همصدا با عنكبوتم من - من از جيغ بنفش، از پردههاى پاره در رنجم
ز قهقهخندههاى سرخوش و مستانه نالانم - ز هقهقگريۀ جمعيّت آواره در رنجم
منم مفتونِ «بايد طرح نو انداخت، گُلافشان» - من از «اينگونه» و «اينسان» و «ديگرباره» در رنجم
منم مجذوبِ رفتن، زودكوچيدن همين امشب - من از «تا بعد» و «شايد وقت ديگر چاره» در رنجم
تكميل در 27 آبان 72
پاورقیها کجاست؟ 97/9
![]() |