شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 
آواز دشتی حقیر با ساز دوست نوازنده‌ام مهدی علی بیگی در ۱۸/۵/۸۵ در قم پاساج! مروارید. برای دانلودکردن فایل اینجا را کلیک کنید! (دانلود حدود ۱۰ دقیقه طول می‌کشد. لطفا تحمل فرمایید!)

 


برچسب‌ها: مهدی علی‌بیگی, تار, قم
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه هجدهم مرداد ۱۳۸۵ساعت 3:6  توسط شیخ 02537832100  | 

به علی عزیز که اگر تنها او و يافتن او ثمره‌ی وب‌گردی‌های چندساله‌ی من باشد، کافی است

سوژه‌ای به‏ ذهنم رسيده كه دلم مى‏خواست می‌توانستم داستانش كنم؛ ولى به يک مشاور خوب در زمينه‌ی قصّه‌نويسی نياز دارم که کنار دستم باشد و با کمک او بلکه چيز خوبی بشود. خلاصه‌ی داستان اينه که مردی ۶۳ ساله به نام حسن‌رضا می‌میرد. به رغم انتظارش که بعد از مرگش، يا لهيب آتش ببيند و يا گلستان و نزهتگاه بهشتی، می‌فهمد كه تمام چيزهايى كه بهش گفته بودند كه‏ بهشت و جهنّمى در كار است، همه‏اش دروغ بوده. همچنانکه آنها که مدّعی بودند که بعد از مرگ، خبری نيست، آن‌ها هم دروغ می‌گفته‌اند!
او دقيقاً وقتى می‌مرد، حس‏ می‌كند همان دنيای قبلی‌اش عينا و دقيقا شروع می‌شود؛ دقيقا از روز تولدش تا مرگش در ۶۳ سالگی. منتها اين بار آن دنيای قبلی را با‏ تمام جزئيّات مى‏بيند و با اين فرق که ديگر اختيار ندارد که در آن دخل و تصرّف کند. تمام كارها و اتّفاقاتى كه در دوره‏ى قبل زندگى‏اش اتّفاق افتاده - چه او در آن‌ها سهيم بوده چه نبوده - بار ديگر تكرار مى‏شه منتها بى‏هيچ‏ ابهامى و نقطه‌ی کوری. عمق همه چيز ريخته بيرون. ساعت‏ها، همان ساعت‏هاى دنيا بودند; اما تمام فنرها و چرخ‏دنده‏هايش ديده مى‏شد. انسان‏ها همان انسان‏هاى دنيا بودند و به همان شكل زندگى مى‏كردند منتها همه‏چيزشان‏ آشکار بود؛ هيچ لباسی در بر نداشتند و فراتر از آن، اندامشان کاملا بلورين بود. تمام امعا و احشاى بدنشان و مغز و مخ و مخچه‏ى آنها از بيرون ديده مى‏شد. حتّى عبور خون از درون رگ‏هايشان و منى از اندام تناسلی‌شان - دقيقا از خاستگاهش - ديده مى‏شد.
غذاها و خوراکی‌ها خورده می‌شد و حسن‌رضا می‌ديد که يک ميوه را سگ ليس زده و با آنکه خود سگ حضور نداشت، ليس سگ، به صورت يک حقيقت مجسم با آن ميوه بود. زنی زيبارو و نظيف بدون آنکه ماهيّت آن را بداند، گازش زد و با به‌به و چه‌چه خوردش و حسن‌رضا با دیدن صحنه به حالت تهوّع افتاد؛ ولی نمی‌توانست چشمانش را ببندد و اين منظره را نبيند.
حسن‌رضا گرسنه‌اش شد و رفت ساندويچ کالباس بخورد. در دنيا که بود، در آن لحظه اين کار را کرده بود و در آخرت داشت همان رفتار را بدون اختيار تکرار می‌کرد و در واقع شاهدی بود که داشت عملش را بازسازی می‌کرد و مجبور به اين کار بود. رفت کالباس را خورد و می‌ديد که گوشت خر است و ديد که پولی که برای کالباس داد، از مال يتيم بود و آن پول آتش بود و فرياد می‌زد که من مال تو نيستم که خرجم می‌کنی و همه‌ی اجزای دنيا با آن سکّه همصدا بود که: «حسن‌رضا! نکن!» و او مجبور بود خرجش كند؛ چون در دنيا چنين كرده بود. آن ميوه را گاز زد و استفراغ کرد.
آخرت حسن‌رضا همان دنیایش بود؛ فوقش خیلی بزرگتر؛ عين يك كاميپوتر كه تمام اجزايش را براى تست و يا آموزش روى ميز ولو كرده باشند و اتّصالات و كابل‏ها ديده شود و كامپيوتر حجم‏ يك اتاق را اشغال كرده باشد.
حسن‏رضا، آخرت را خيلى‏ بزرگ‏تر از دنيا ديد. چون همه چيز به حالت آزمايشگاهى و ريزشده و آناليزشده بود. وقتى يك پسر مى‏رفت كه جلق بزند، منى داخل بدنش كه‏ مى‏گويند نجس هم نيست، از مجارى خاص عبور مى‏كرد و حسن‏رضا قشنگ‏ مى‏ديد كه چه اتّفاقاتى مى‏افتد و چه فعل و انفعالاتى به وقوع مى‏پيوندد. منى‏ وقتى از بدن پسرِ جلق‏زن خارج مى‏شد، ديگر نجس بود. اين نجاست، خاموش‏ و صامت نبود و جيغ و ويغ مى‏كرد و به پسر جلق‏زن مى‏توپيد كه چرا مرا كه در بدنت بودم و نجس هم نبودم، خارج كردى و نجسم كردى. منىِ خارج‏شده اين‏ اعتراض را با صداى بلند مى‏گفت; طورى كه همه‏ى دنيا مى‏فهميدند. ضمن‏ اينكه همين جيغ و اعتراض در همه جا بود و در واقع هر كس به هر كارى‏ مشغول بود، اگر كوچكترين جاى اعتراضى داشت، اين اعتراض مكتوم‏ نمى‏ماند و با صداى بلند مطرح مى‏شد. با اين حال اگر افراد، مشغول گناه‏كردن‏ بودند; مثلاً خون بيگناهى را مى‏ريختند و تمام سلّول‏هاى خون و اتم‏ها و مولكول‏هاى آن به او اعتراض مى‏كردند كه چرا ما را نجس كردى، فردِ قاتل عين‏ وضعيّت دنياى قبل به جنايتش ادامه مى‏داد و اين سروصداها را تنها حسن‏رضا بود كه مى‏شنيد. او داشت ديوانه مى‏شد; ضمن اينكه بايد تمام اتّفاقات دنياى‏ قبل يكى‏يكى مى‏افتاد و راه فرارى براى حسن‏رضا نبود. حتّى گناهان و يا كارهاى خوبى كه انجام داده بود، به همين شكل يك بار ديگر با دور كند و اسلوموشن و زنده در برابرش اجرا مى‏شد و او بدون اينكه بتواند آن‏ها را تغيير دهد تنها شاهد همه‏ى آنها با تمام جزئيّات و آن جيغ و ويغ‏ها و بانگ‏هاى اعتراض بود.
اين شكنجه براى حسن‏رضا بسيار دردناك بود. شاهدِ رفتارهاى خود بودن برايش دردناك بود; ضمن اينكه او شاهد همه‏ى وقايع دنيا با تمام جزئيّاتش بود و مجبور بود آن دنياى قبلى خود را كه در واقع به صورت‏ خلاصه‏شده در طول 63 سال گذرانده بود، اينجا ببيند و مجبور هم بود كه اين‏ فيلم سينمايى چندهزارساله را تا آخرش ببيند. براى همين يك روزِ دنياى اصلى‏ براى او 50 هزارسال طول مى‏كشيد; چون آن روز، با تمام ديتيل‏ها و جزئيّاتش‏ براى حسن‏رضا مى‏گذشت. هم رفتارهاى خود را مى‏ديد و همه تمام وقايع‏ ديگر را.
حسن‏رضا ديد كه بهشت و دوزخى بكار نيست و آخرت، چيزى جز تجديدِ حيات دنيا به صورت مشروح و مبسوط نيست.

 |+| نوشته شده در  سه شنبه هفدهم مرداد ۱۳۸۵ساعت 15:57  توسط شیخ 02537832100  | 
به آن یاد آن فقید سعید، سری به آرشیو عکس‌هایم زد و عکس‌های زیر را که مربوط به دیدار و عیادت آقای محمدی تاکندی - پدرم - از آیت الله موسوی شالی (ره) در ۲۸ فروردین ۸۳ است و خود حقیر عکاسی کرده‌ام، استخراج کرده در اینجا قرار می‌دهم.


برچسب‌ها: قم, تاکندی
 |+| نوشته شده در  دوشنبه نهم مرداد ۱۳۸۵ساعت 19:55  توسط شیخ 02537832100  | 
  بالا