شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 

در اهميّتِ هجرت بسيار شنيده‌‏ايم. اينكه گاه بايد تركِ ديار گفت تا به قول #قرآن در دیگر نقاط زمين، به غنايم بسيار كه در شهر و كاشانهٔ خود يافت مى‌نشود، دست يافت... قرآن به دفعات از مهاجران تجليل‏ كرده و به ملامتِ كسانى برخاسته كه وقت مرگ عذر مى‏‌آورند كه‏ در دنیا پشتِ‏‌كوهى بوديم و دچار استضعافِ فكرى... و خلاصه نشد هدايت شويم... و پاسخ دمِ دست خدا اين است كه خب می‌زدید بیرون!... كوچ‏ مى‌‏كرديد... اینهمه جا!
اينها درست... ولى آیا جلاى وطن هميشه لازم است؟... ممکن است بگویی: متفکّرم و شاعر. بیرون می‌روم که بیشتر ببینم تا حرف عالمگیر بزنم. خب حرف جهانی‌زدن، نیاز به جهانگردی ندارد... واقعیت این است: هرجاى زمين باشى، پريز برقى دم دستت تعبيه شده... دوشاخه‏‌ات را بهِش وصل كنى، به‏ پایتختِ عالم وصل مى‌‏شوى... نگو در كوره‏‌دِهَم بمانم، بركهٔ كوچكى‏ است. اگر اهل ذوق باشى، آپارتمان قوطی‌کبریتی‌ات كاركردِ سوادالأعظم و اقیانوس پيدا مى‌‏كند... چطور؟ کافیست با تجربه‌‏هاى شخصى‌ات در مقولات مختلف مثل عشق و آزادگی و دیگر ارزش‌های انسانی، حرف‌های کلّی‌یی بزنی كه به دردِ همه بخورد؛ حتی از مادرزاده‏‌نشده‌‏ها.
از مقام معظّم رهبرى آیةالله خامنه‌‏اى جملات نغز کم نشنیده‌ام. یکیش اینکه:
«در جمهورى اسلامى هر جا که قرار گرفته‌اید، همانجا را مركز دنیا بدانید!»
اما چگونه؟... اين كار تدبير مى‌‏خواهد. یک سرِ سوزن ذوق و مقادیری مديريّت و زرنگی لازم دارد تا بتوانى سيستمى در خود تعبيه كنى كه از يك‏ طرف، موادّ خامِ مقطعى، فانى و بهانه‏‌هاى كوچك را بگيری و از دیگر سو، خروجىِ باقى و بى‌‏تاريخِ مصرف بيرون دهی.
شاید وقتى اوّلين بار «افتخارالسّلطان» دختر زیبای ناصرالدّينشاه، اين ترانهٔ عارف‏ قزوينى را شنيد كه:
«افتخار همه آفاقى و منظور منى / شمع جمعِ همه عُشّاق و به هر انجمنى» دلش غنج رفت... چون این تصنيف را عارف به ظاهر به افتخار‏ او ساخته بود... غافل از اینکه دختر بهانه بود و موزیسین ما از برکهٔ یک دلدادگی کوچک، اثری قابل تعمیم به همهٔ عشق‌ها صنعت کرده بود... تعریفِ خود نباشد؛ خودِ من براى صدا و سيما ترانه‏‌اى خواندم با شعرِ «ما خداجويان كه‏ نقش همّت از خون مى‌‏زنيم / پرچمِ آزادگى بر بام گردون مى‌‏زنيم» كه‏ پخش سراسرى هم شد... اسمش را گذاشتم: «نقشِ همّت»... #آواز_شیخاص چون مضامینش به شهید و شهادت می‌خورد، شاید خيلى‌‏ها فكر كردند براى شهيد همّت توليد شده... خودم هم بدم نمى‌‏آمد اينجورى وانمود كنم... تا اگر يادواره‌‏اى براى آن شهيد ترتيب‏ يافت، بگويم: تقدیم به کنگرهٔ شما... كو پورسانتِ من؟... اما کاری فرافردی بود... ترانهٔ عارف هم فراتاریخی است... لذا وقتی #شجریان برای ما «افتخار آفاقِ» عارف را می‌خوانَد، خیلی‌هامان شاید حتی ندانیم شأن نزولش را... و ذهنمان سمت دختر قجر نرود... این نشان می‌دهد اگر مديريت باشد، بركهٔ كوچكِ‏ شهر و ديارمان، سوادالأعظم می‌شود... حاجت به كوچ و هجرت نیست. #نوشته_شیخاص، ۱۹ آبان ۹۵ در کانال تلگرامم: t.me/shkhs/1165

بعد از نشر تلگرامی و کپی آن برای س.م.ص در واکنش به آن نوشت:
حضرت! خیلی مغلق و پیچیده است برای مخاطب عام! تلگرام و شبکه مجازی به نظرم اینقدر حوصله و ظرفیّت نداره! ضمناً آسمان ریسمان کردی که برسی به خودت و «نقش همّت» و...؟! جدا از غریب‌بودن مفرداتی مانند مَراغم و مَغانم و... برای منِ خوانندهٔ تلگرامی، دلم می‌خواست آن بحث اوّلیّهٔ مهاجرت به سرانجام جذّابی از انواع مهاجرت‌های مادّی و معنوی مانند «و مَن یهاجر من بیته» که اهل ذوق به هجرت از خانه تن و نفس زده‌اند و ... بینجامد! (از این نوشتهٔ س.م.ص برمی‌آید که او شیخاصِ طبق معمول را دوست دارد. مایل است من محقّقی باشم که به‌روال کتب و مقالات حوزوی رفتار نمایم. عین تاکندی که دوست داشت اونجور که او می‌پسندید بنویسم! وقتی مشکی از اشک را نوشتم و بابت یکی از خاطرات که سیلی‌زدن مادر شهید به گوش فرمانده‌گردان بود، کتاب را توقیف کردند و گفتند باید این برگه‌اش را پاره کنید تا مُجوّز دهیم، تاکندی گفت: «خب چه اصراریه؟ خاطرهٔ خنامالیدنِ مادر شهید به دهان شهیدی که فرزند بود را می‌نوشتی که توقیف هم نشود.»... تاکندی فکر می‌کرد من بلد نیستم جوری بنویسم که مُجوّز بگیرد. نه بلدم. من باید شیخاصانه بنویسم... چرا س.م.ص و تاکندی نمی‌خواهند بپذیرند که شیخاص را شیخاصیّت است که شیخاص کرده؟ در ثانی وقتی می‌گویم کوچ به مرکز دنیا و این اسم پارادوکسیکال را انتخاب می‌کنم برای نوشته‌ام که یعنی بی‌کوچی و ماندن در همانجا که هستی، این انتخاب یعنی چی؟ یعنی هجرت نکنی و در عین حال مهاجر باشی. در همان جایی که هستی و به قول رهبر، مرکز دنیاست، به ظاهر توقّف کرده‌ای اما در حال هجرتی. خب آیا این همان «هجرت از خانهٔ تن و نفس» نیست که تو می‌گویی و دوست داری نوشته‌ام به سمتش برود؟ خب رفته است که... همچنان‌که نوشته‌ٔ من به «سیر از نفس به نفس» یا بازگشت به خویشتن که شریعتی می‌گفت هم مُشیر است و نیز: رجعوا إلی أنفسِهِم که قرآن می‌گوید... همچنان که مُشیر به کلام خمینی است؛ در تفسیرِ «و من یهاجر من بیته»... امام می‌گفت: شاید هجرت از خانهٔ نفسانیّت و أنانیّت مراد باشد... یعنی بسا تو یک قدم هم هجرت مادّی نکرده باشی و در همان بیت خودت تمرگیده‌ای... ولی نه که از خویش برون آمده‌ و کاری کرده‌ای، اگر مرگ تو را در رُباید، مشمول فقد وقع أجرُهُ علی الله هستی. ۰۳۰۵)
شیخاص در حالی که وانمود می‌کند حرف س.م‌.ص را پذیرفته، می‌نویسد: بذا ببینم میشه ادیتش کرد.
س.م.ص: عجله نکن! اندیشه کن! من مقداری از ملاتش رو می فرستم: زندگی بشر روی کره زمین با همه فراز وفرود ها جذابیت‌هایش نتیجه هبوط یا هجرت بود. در زندگی بسیاری از پیامبران الهی، ابراهیم، موسی، محمد علیهم صلوات الله هجرت نقش اساسی ومحوری داشته. انگار بدون هجرت کار بسامان نمی شده است! در دوران معاصر هم امام خمینی با هجرت پانزده پخته شد ومردم ونهضت را پخت و آمده کرد. عشق هم محصول هجرت وهجران و دوری است و گرنه شما چیزی را بطلبی و بی فوت وقت،بدهندت که عاشقش نمی شوی! وقتی دسترسی نداری، اسیر و به شدت خواهان می شوی!
شیخاص وانمودکردن و نقش‌بازی‌کردن را وامی‌نهد و می‌گوید: من هدفم نوشتن در بارهء مزیّت هجرت نیست... اتفاقا میخوام بگم گاهی لازم نیست.
س.م.ص: به هر حال من پسند خودم را گفتم و این که از قرآن شروع کردی جا داشت با قرآن هم به صورت منسجم وزنجیر وار ادامه می‌دادی تا چشم‌اندازی از آن مَرغَم و مَغنَم را برای مخاطب بنمایانی!
شیخاص: من یک ویرایش مختصر الان کردم که بلکه اندماجش گرفته شود. من میخواستم عین همان تعبیر «ورود» در اصول فقه که یک بار گفتی، بگویم هجرت کن با خانه‌نشینی! یادته که گفته بودم غنا بدون ابزار هم میشه گفتی شما از ورود استفاده کردی. اینجا هم میخواستم بگم وقتی آقای خامنه ای میگه: هر جا مشغول کار باشید مرکز دنیاست. نمیگه ایشون که هجرت نکن. میگه به مرکز عالم هجرت کن! یعنی همان جایی که هستی و فکر میکنی برکه است؛ در حالی که سوادالاعظمش میتونی بکنی. منتها راه دارد. راهش این است که مصادیق کوچک را دستمایهٔ حرفهای کلی بکنی. به قول مرتضی متولی میگفت: خانم لاریسا شیپیتکو میاد یک برداشت جهانی از یک اتّفاق مقطعی میکنه. این خانم در واقع نیاز نداره راه بیفته بره اینور اونور. هجرت نمیخواد و اگر هم بخواد، با عنایت به «ورود» در شهر خودش که باشه هجرت کرده. چون مجهز به نگاه جهان‌شمول هست لابد توی س.م.ص میگی این حرفها خوبه.... ولی از نوشته‌ات بر نمیامد.... درسته؟
س،م،ص: الان که تو را به اندیشه واداشتم، دریافتی که چه چیزهای دیگری در چنته داشتی که خودتم خبر نداشتی! (شیخاص: نمی‌دانم چرا س.م.ص فکر می‌کند که اصل مطلب مرا دستخوش تغییر کرده. بابا! قالب همان است؛ فقط در سایهٔ مباحثه با تو - که ممنونت هم هستم - دارم به تزییناتش می‌افزایم. همین! چرا نمی‌فهمی اینو؟ ۰۳۰۵) البتّه در همین شوروی خانم لاریسا، استادی مثل تارکوفسکی با همه توش‌وتوان هنری می‌بینه که نمی‌تونه کار کنه و هجرت را در پیش می‌گیره و یک سری شاهکار در غربت و هجرت خلق می‌کنه!
شیخاص: انتقاد شما به عدم غنای مطالب نبود... به بی‌دروپیکربودنش بود.
س،م،ص: اگرم نبود، فکر کنم درش مستتر بود! آسمان ریسمان!
ایجاد پست در اینجا و کپی کلّ مطالب از تلگرام به اینجا در ۰۳۰۵


برچسب‌ها: سید مصطفی صادقی, تاکندی
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه نوزدهم آبان ۱۳۹۵ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 
  بالا