شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 

متن زیرو با آخرین بازنویسیش از روی اسکرین‌شات سینک کن. اصل اسکرین را هم نشر بده

خانم مرحوم ربّانی املشی به مادرم گفت: بتول خانم! نخند به کارهای آقا رضا! ده سالشه بچه‌ت. نباید تشویقش کنی به کار بد. بزن توی گوشش! تو داری به تفصیل توضیح میدی و می‌خندی که رضای من جامدادیشو میذاره گوشهٔ اتاق. به خواهراش میگه حق ندارید جوری از جلوی وسیلهٔ مدرسهٔ من رد شید که باد عبورتان بهش بخوره. به رضات گفتی که همین حق را باید سه خواهرش قائل باشه و به لوازم‌التحریرشون دست نزنه؟ اون داره حسادت میکنه و تو با خنده کارشو برام تعریف میکنی؟ مادرم گفت: کاری نمیتونه بکنه. دعای حسودبند و دفع چشم‌زخمِ حسود دادم آقاجانش با خطّ خوش نوشته و سه نسخه در سه پارچهٔ سبز دوختم انداختم گردن معصومه و فاطمه و زهرا. سپردمشون به خدا. خدا حافظه.

 |+| نوشته شده در  سه شنبه سیزدهم تیر ۱۴۰۲ساعت 10:56  توسط شیخ 02537832100  | 
  بالا