شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 

کار با زبان - این عضو حسّاس - چند حالت دارد:

۱. با آن راست بگو!

در ارزش راستگویی بسیار گفته‌اند. قرآن هم گوید: کونوا مع الصّادقین.

۲. اگر دیدی راست فتنه‌انگیز است، دو حالت دارد:

الف. بلدی جوری بگی که فتنه‌انگیز نباشد، عمل کن. در سکانس «زرنگ باشید و با زبانتان نگفتنی‌ها را گفتنی کنید، طرحش کرده‌ام.

fb.com/sheikh.adab/photos/3887719127909451

ب. اگر بلد نیستی:

- یا سکوت کن تا مجبور نشی دروغ مصلحت‌آمیز بگی.

سکانس سکوت را این وسط بتپان!

- یا دروغ مصلحت‌آمیز بگو! که در سکانس حاضر طرح می‌کنم.

۳. گاه نه بحث راست است نه دروغ. آن را در سکانس مستقل

«زرنگ باشید و با زبانتان کاستی‌های اعمالتان را جبران کنید»

آورده‌ام:

fb.com/sheikh.adab/photos/3858545150826849

🖋 امّا بحث #دروغ مصلحت‌آمیز! ترکیب غریبی که همیشه برایم شبیه کچل موفرفری، چالش‌انگیز بوده است. از این حیث که دروغ است، دشمنی با خداست. از این جهت که واجد مصلحت است، انجام آن عین عقلانیّت است. در زندگی بسیار پیش می‌آید که در تلاش برای بروز یک درگیری یا مشکل ناچاریم دروغ بگوئیم. وقتی ازمان می‌پرسند: چرا به کذب متوسّل شدی؟ می‌گوئیم: چاره‌ای نداشتم. راست می‌گفتم، فتنه درست می‌شد. عذر موجّهی است؛ هرچند گاه طرف ما را می‌پیچاند که:

«خب سکوت می‌کردی!» با سکوت هم خیلی وقت‌ها می‌توان یک گردنه را رد کرد: نه مرتکبِ گفتنِ دروغ شد نه راستِ فتنه‌انگیز. سکوت کارائی بسیاری دارد. #پیامبر(ص) صَمْتُهُ لِسٰانٌ. سکوتش زبان‌دار بود؛ یعنی مرادفِ بیکاری و بی‌عملی نبود. گاهی ما حرفی نمی‌زنیم و طرف مقابل ما با تصوّر و تخیّل خودش احتمالاتی می‌دهد و سکوت ما را حمل به معانیی می‌کند؛ مثلاً فکر می‌کند که فلان بازیگر سینما مُرده است! و می‌رود در فضای مجازی بر اساس سکوت ما شایعه درست می‌کند و پخش می‌کند. بعد کاشف به عمل می‌آید که نه کسی فوت کرده؛ نه اتّفاقی افتاده. می‌آید سراغ ما. ما هم می‌گوئیم: به ما چه؟‌ خودت به اشتباه ‌افتادی. سکوت را ما کردیم؛ ولی برداشت و تصمیم به خبر‌سازی کار خودت بوده. عموماً فرد ساکت معذور و در حاشیهٔ امن است. اما کسی که لب به سخن باز کرده و حتی دروغ مصلحت‌آمیز گفته، خیلی وقت‌ها گفته می‌شود:

«چرا سکوت نکردی؟»

قرآن در آیه‌ٔ: «یَحْسَبُهُمُ الْجٰاهِلُ أغنیاء مِنَ التّعَفُّف» تصویری از روشِ برخی فقرا ارائه می‌دهد. طرف نمی‌خواهد به دیگران رو بزند و نیازخواهی کند؛ لذا لب به سؤال نمی‌گشاید و خود را سیر و بی‌نیاز جلوه می‌دهد. ناظرانِ حالش بله اگر پیامبر باشند فریب نمی‌خورند: تَعْرفُهُمْ بسیماهُم. اما بقیّه چی؟ طبعاً گول می‌خورند و دست به جیب نمی‌شوند. چه بسا بعداً لو می‌رود که آن فرد آه در بساط نداشته؛ حکایتش شکلِ مَقلوبِ پادشاهی است که لباس مُبدّل به تن کرده و به قول #سعدی: «تنی محتشم در لباسی حقیر» است. اما محتاج داستان ما به نان شب محتاج بوده؛ ولی نخواسته عزّت نفسش را زیر پا بگذارد. لابد ناظر می‌گوید:‌ عجب! من اصلاً متوجّه نشدم؛ چون چیزی به من نگفت و ظاهرش هم غلط‌انداز بود. عذر مُوجّهی است؛ ولی قرآن به این فردِ غلط‌فهم نیش می‌زند و انگ «جاهل» به او می‌زند و روش آن نمایشگر را عفیفانه لقب می‌دهد.

من همیشه با این آیه مشکل داشته‌ام که چرا به جای اینکه مرد بازیگر ملامت شود که با ظاهر گول‌زننده‌اش آدرس غلط داده، بیننده مورد نکوهش است که چرا روی ظواهر قضاوت کرده است؟ و به خود جواب می‌دهم:

چون آن فقیر با سکوت فضا را اداره کرده است. نه مرتکبِ گفتنِ دروغ شده که بی‌نیازم؛ نه راست گفته که بی‌چیزم!

و باز با این آیه مشکل داشته‌ام که چرا خدا با تمجید رفتارِ آن فقیر و تحسینِ نمایش غلط‌اندازش، بر مُدلی از إغراءِ به #جهل صحّه گذاشته است؟ مگر جهل تاریکی و دانایی روشنایی نیست؟ بعدها حس کردم انگار خدا با این تمجید، می‌خواهد آماده‌ام کند که تعجّب نکنم اگر مشابه همین رفتار در جایی برای مصلحت، از خودش سر زد.

امّا اگر تو برای اینکه مرتکبِ راستِ فتنه‌انگیز نشوی، فقط سکوت نکنی؛ بلکه رسماً دروغ بگوئی، دیگر ماجرا فرق می‌کند. اگر همان فقیر صراحتاً بگوید: «من محتاج نیستم.» و ناظرانِ حالش هم دست به جیب نشوند، آیا باز می‌توان أغنیا را شماتت کرد که باید به هر حال کمکتان را می‌کردید و به کلامش توجّه نمی‌کردید. وقتی سکوت را بشکنی، دیگر در حاشیهٔ امن نیستی.

آیا می‌توان جاهایی لب به سخن باز کرد و دروغ مصلحت‌آمیز گفت؛ دروغی که آنهمه در مذمّتش گفته‌اند و ارتکاب آن را در عرض دشمنی با خدا دانسته‌اند؟

پاسخ مثبت است. در مواردی خاص و با شرایطی این کار مُجاز می‌شود و حلیّت می‌یابد.

مرحوم آیةالله #مجتهدی در صحبتی که بازتاب وسیعی در اینترنت داشت، نزدیک به این مضمون می‌گوید:

«برای اینکه دل خانمت را به دست بیاوری، بهش وعده‌ٔ دروغ بده که می‌خوام ببرَمت لواسان! در حالی که نمی‌خواهی ببری و خودت هم می‌دانی نمی‌توانی ببری؛ ولی برای تحکیم دوستی و الفت بگو! می‌ارزد!»

مجتهدی در آن نطق شیرین که دابسمشش را هم ساختند، اشاره نکرد که دروغگویی کار آنقدرها آسانی هم نیست. پدرم تاکندی می‌گفت:‌ «دروغگو فراموشکار میشه!» مجتهدی جا داشت بگوید که تو باید از آن مردهایی باشی که بلدند دروغِِ باور‌‌پذیر بگویند. هیتلر طبق نقلی که از دوستم علی ورسه‌ای شنیدم، گفته بود:‌ دروغ هرچه گنده‌تر باشد، مردم راحت‌تر باورش می‌کنند. باید به قول دوست قاریم محمدرضا ابوطالبی: «دروغ بگی عین راست!»؛ وگرنه اگر وعده‌ٔ خانه‌ٔ بزرگتر بدهی و حنایت پیش خانم رنگ نداشته باشد یا «چوپان دروغگو» شده باشی، چه سود؟ می‌شود همان چیزی که سید عبدالعظیم موسوى تلویحاً به رئیس‌جمهور سابق گفته بود که دادنِ آماردهی غیرواقعی مشکل ندارد؛ ولی وقتی باورپذیر نباشد، چه فایده؟ ظاهراً دكتر محمود احمدى‌‏نژاد در زمان رياست جمهوريش در جمع مسئولين سازمان آمار گفته بود:

«آمارها را طورى ندهيد كه مردم نااميد شوند!» موسوی سردبیر نشریهٔ ولایت قزوین ایشان را به بيانِ‏ «گفتهٔ به شدت غيركارشناسى» مُتّهم ‏‌كرد. از نوشتهٔ‏ موسوى برداشت كردم كه دلیل ایشان این نیست که دروغ بد است؛ همچنانکه «تنبلى كار زشته». خیر! دروغگويى مديريّت مى‌‏خواهد! جمله‌ٔ موسوى را ببینید كه در سرمقالهٔ مورّخهٔ ۹۵/۱۱/۴ در روزنامهٔ ولايت قزوين می‌نویسد:

«اينطور نيست كه به راحتى بتوان مثلاً تورّم را ۴۲ درصد اعلام كرد؛ چرا كه تمام ارتباطاتِ بين‌‏المللى ادارى و سازمانى و جايگاه جهانى يك‏ كشور به هم مى‏‌خورد. نمى‏‌شود عددى را اعلام كرد كه در يك‏ مجموعه گزارشات با عناصر ديگر، هم‏خوانى نداشته باشد.»

تفسیر من از این جمله‌ اين بود كه طرح يك دروغ منوط به‏

ساختنِ دروغ‌‏هاى باورپذیرِ بعدى است و این کار باید در یک سیستم اتّفاق بیفتد و تدبیر مى‌‏خواهد. لذا خدا هم در جنگ بدر اگر در خواب پيامبر با آمار بازى مى‏‌كند، در بيدارى هم سه بار تكرارش مى‏‌كند. اگر پُشت‌‏بندِ وعدهٔ لواسان قصّه لو برود و این وعده با ديگر كارهاى‏ شوهر نخواند و زن بفهمد كه مرد ياوه بافته، رابطه‌‏شان بهتر كه نمى‌‏شود، بدتراندربدتر هم مى‏‌شود. لابد منظور مجتهدى «مديريّتِ يك منظومه‌‌دروغِِ سازمان‏‌يافته» است! باید خلاصه اینکاره شوی مرد! تا بتوانی دل خانمت را به دست بیاوری؛ جوری شکمشان را صابون بمالی و درِ باغ سبزی نشانشان دهی که حسابی دوستی و الفتت با آنان تحکیم شود؛ ولو با دروغ! می‌ارزد!»

و نکته هم در همین «می‌ارزد» است. «مصلحت‌آمیزبودن» است که وقتی با دروغ ترکیب می‌شود، قبحش را می‌شکند.

این قصّه وقتی پیچیده‌تر می‌شود که «مصلحت‌آمیزی» با چیزهای دیگر هم ترکیب شود؛‌ آنوقت آن‌ها هم بیرزد!

چه معنا دارد ما برای تخریب دگراندیشانی که موی دماغند، مُجاز باشیم به آنان #بهتان بزنیم؛ تا چهره‌شان را در جامعه مخدوش کنیم؟ و بی.بی.سی هم مستندش را بسازد؟ مگر قرار نبود هدف وسیله را توجیه نکند؟ مام که شدیم #ماکیاولی. آیا حدیث «باهِتوهُمْ» می‌خواهد قبح بهتان‌زدن را در برخی شرایط بریزد و بگوید:‌ نوعِ مصلحت‌آمیزش را هم داریم؟

آیا راست است که برخی رؤسای جمهور ما برخی آماردهی‌های واقعی امّا ناامیدکننده را به صلاح کشور ندانسته‌اند؟ آیا آماردهی غلطِ مصلحت‌آمیز هم داریم؟

دغدغه‌ام را با شوهرخواهر بزرگم شیخ صادق مرادی مطرح کردم. گفت:

«مگر شما دینت را از فلان مسئول مملکتی که امروز هست و فردا نیست، می‌گیری؟ هر وقت قرآن و حدیث چیزی گفتند، بپذیر! مطرب و فکلی را ول کن! هو و جنجال فلان مدّاح هم قطب‌نمای تو نباشد. شرعیّاتت را حتّی از سروش و رحیم‌پور ازغدی نگیر؛ برادر! از #وحید_خراسانی بگیر!»

خب این تا مدّتی مرا اقناع کرد.

تا اینکه یکی دیگر از خاکریزهایم هم فرو ریخت. مواجه شدم با فرازهایی از قرآن که حس کردم مدلی از «آماردهی غیرمنطبق با واقع» را به اعتبار مصالحی تجویز کرده است. از قرآن که امروز هست و فردا هم هست دیگر انتظار نداشتم.

آیات، ناظر به یکی از وقایع مهم صدر اسلام است؛ رخ‌داده در اواسط رمضان سال دوم ‌هجرت؛ یعنی #جنگ_بدر؛ جنگی که شکر خدا در آن غالب و فاتح بودند؛ ولی در شمار عوامل پیروزی مسلمانان در آن بر کفّار از اهرمی می‌توان ذکر کرد که به بحث ما مربوط است: آماردهی خلاف واقع!

مسلمانان اگر در این اوّلین جنگشان شکست می‌خوردند، دلگرمی لازم را برای ادامه‌ٔ همراهی با پیامبر نداشتند. مسلمانان تحت تأثیر وعده‌های پیامبر مواجه شده بودند با دورنمایی شبیه آنچه آقای خمینی برای ما ترسیم کرد که اسلام (با الگوی انقلاب ایران) سنگرهای کلیدی جهان را فتح خواهد کرد. این سند چشم‌اندازشان بود. اگر در بای بسم‌الله می‌دیدند دم و دستگاه ابوجهل تصرّف نشد - سنگرهای کلیدی جهان پیشکش! - بدجوری توی ذوقشان می‌خورد. این جنگ باید هر جور بود، پیروز می‌شد. روی همین حساب قولِ نصرِ تضمینی را هم خدا بهشان داده بود؛ البته پیامبر در ابتدا گزینهٔ جنگ را روی میز نگذاشت. با نوعی ادبیات دموکراسی عنوان کرد: «اختیار با خودتان! دو راه روبروی ماست؛ ولی از هر کدام برویم، کامیابیم:

وَ إذْ یَعِدُکُمُ اللهُ إحْدَی الطّائِفَتَینِ أنَّهٰا لَکُمْ. (انفال: ۷)

و نگفت حتماً برویم جنگ. گفت:‌ فرقی ندارد! از هر کدام برویم، خدای من قولِ نصرِ تضمینی داده است:

یک سو #ابوسفیان است با شماری تاجر و مقادیری مال‌التّجاره که از سمت شامات به سمت مدینه می‌آیند. تاجر شکم‌گنده هم ‌سلاح رسمی جنگی حمل نمی‌کند و طبعش طوری است که با یک ‌پِخْ دست‌هایش را می‌برد بالا و می‌شود جیبش را خالی کرد.

امّا گزینهٔ دوم #ابوجهلِ سرتاپامسلّح و به قول قرآن: ذات‌الشّوکه است که هم پرتعدادترند و هم مردان جنگی.

به هر حال اختیار با شما!

مسلمانان تازه‌نفس بودند و جوگیر. نگفتند: راه آسان را برویم. دیده‌ای در شروعِ کوهنوردی همه سرحال و قبراقند؛ نه وقت توزیع غذا فرارسیده که سر غذا بگومگو پیش آمده باشد؛ نه وقت خواب که سر جای استراحت جروبحث کنند و همه کوک و سرکیفند، اگر از افراد بپرسی:‌ کی خسته‌س؟‌میگن: دشمن! آنقدر انرژی دارند که اگر بپرسی:‌ برای رسیدن به قلّه دو مسیر هست: سخت و آسان. از کدام بریم؟ در جواب نمی‌گویند:‌ راه آسان! یا سریع می‌گویند: راه سخت را برویم!‌ یا تریپِ «هر چی آقامون بگه!» میگذارند و می‌گویند:‌

«ما جسارت نمی‌کنیم. هر تصمیمی بزرگان گرفتند، به روی چشم!»

بعد که وارد ماجرا و درگیر مشکلات کار می‌شوند و باباشون درمیاد، آخرای روز دیگه روها به هم باز شده است و چه بسا با هم دست به یقه شوند.

من در زمستان ۶۶ در عملیات والفجر ۱۰ شرکت داشتم. بعد از عملیات منتظر ترخیص بودیم. در منطقهٔ سرسبز کردستان به نام «باینگان» مستقر بودیم و به من در کنار دوستانم علی لیایی، علی سلیمی و ابوالفضل حکیمیان خیلی خوش می‌گذشت. بچّه‌ها امّا تاب ماندن نداشتند و مسئولین هم هی امروز و فردا می‌کردند. گردان ما اسمش امام رضا(ع) بود و در عملیّات آزادسازی #حلبچه مشارکت داشت. از ماه‌ها قبل از عملیّات در جبهه بودیم و مدّتی را در خطّ پدافندی پاسگاه زید گذراندیم و من با چند تن از دوستانم در یک سنگر با مشکل کمبود پتو می‌ساختیم و چند نفری زیر یک پتو می‌خوابیدیم. هفته‌ها صبر کردیم تا اینکه در روز؟؟ موعد عملیّات فرا رسید. شب عبور از آب‌سیروان شب سختی را گذراندیم و شب را جرعه‌جرعه بنوش رخ داد! بعد هم در عملیات شرکت کردیم که من جسد از کنار پیکر «عبّاس جعفری‌مقدم» عبور کردم.

عملیّات که تمام شد، بچه‌ها چند روز تحمّل کردند. ولی کم‌کم لب به شکوه گشودند که وقتی کارمان تمام شده لطفاً اجازهٔ مُرخّصی بدهید! کم‌کم به داد و بیداد و اعتراض کشید. بابا! چرا نمیذارید بریم؟ ولمون کنید دیگه! چی می‌خواید از جون ما؟ قرار بود براتون عملیّات کنیم که کردیم. بذارید بریم شهرامون. احمد حیدری فرماندهٔ ما که دید زمینهٔ درگیری به وجود آمده، از من خواست: چون در این مدّت روحانی گُردان بوده‌ام و با بچّه‌ها دمخورم، با زبان خودن بچه‌ها را آرام کنم. من چون بیشتر با نوجوانان حشر و نشر داشتم، کلّ گردان از من حرف‌شنوی نداشت؛ با این حال در خلال سخنرانی‌های بین دو نماز عنوان کردم:

«بابا من خودم زن عقدبسته دارم و دلم یک‌ریزه شده براش! (ابوالفضل حکیمیان و علی سلیمی به هم چشمک زدند!) ولی بابا شما که اون شب سخت را تحمّل کردید، اقامت در این جای سرسبز که نباید خیلی سخت باشد. کمی دندان روی جگر بگذارید، به زودی مرخّصمان می‌کنند. مسئولان که نمی‌خواهند اذیّتمان کند. لابد دلایل امنیّتی دارد که فعلاً اجازه نمی‌دهند.»

حرف‌هایم در این حد کارساز شد که بعضی‌ از بچّه‌ها گفتند:

«باشد؛ ما که اینهمه صبر کرده‌ایم؛ چند شب دیگر هم روش. ولی بیشتر نه. اگر خبری نشد، خودمان فرار می‌کنیم می‌رویم!»

این خاصیّت انسان است. اوّلش انگیزه‌ها عالی. بعد روحیه‌ها خالی! اوّلِ سفر همه می‌گویند:

«حیف نیست آدم نزنه از چاردیواری بیرون به دشت و دَمن؟ پوسیدیم از بس توی خونه نشستیم.»

آخر کار که همه دشارژ و بی‌حوصله می‌شوند و مثل لشگر شکست‌خورده از حال و هُرُم می‌افتند، می‌گویند:

‌«عجب غلطی کردیم آمدیم. فقط زود برسیم خانه دیگه هیچ آرزویی نداریم!»

بارها که با مادرم مهمانی می‌رفتیم وقتی برمی‌گشتیم، می‌گفت‌: «هیچ جا خونهٔ آدم نمیشه!» بعد دیدم جملهٔ رایجی است.

اوّلش همه جوگیرند و هر نفر حس می‌کند به قدرِ ده نفر توانایی دارد. می‌خواهد زمین و زمان را به هم بدوزد. من در سفر میانهٔ سال ۶۶ با گُردانی که قرار بود با پای پیاده از تهران به #خلیج_فارس برود، همراه شدم. اسمش بود که قرار است هزار و اندی کیلومتر را پیاده طی کنیم؛ ولی عملاً اینطورها هم نبود. هر شهری که سر راهمان توقّف می‌کردیم، فکر می‌کردند ما کلّ راه را پیاده طی کرده‌ایم. نگو هر کس فقط یک چهارم این راه را پیاده طی کرده. در واقع تدبیر بدی هم نبود. تقسیم کار کرده بودند که هر یک از گروهان‌های چهارگانه‌ٔ گردان مثلاً ده کیلومتر را پیاده برود. بقیهٔ گروهان‌ها را با اتوبوس‌ می‌بردند. انتهای آن ده کیلومتر، گروهانِ دوم را پیاده می‌کردند و آن‌ها ادامه می‌دادند. به همین ترتیب گروهان سوم و چهارم هم سهم خودش را می‌رفت. در واقع کلّ هزار و اندی کیلومتر پیاده طی شده بود؛ ولی به وسیلهٔ یک گردان نه تک‌تک افراد. من اوّل سفر ‌که تازه‌نفس بودم، به دوستانم گفتم:

«نه این مدلی قبول نیست! من اصلاً اتوبوس سوار نمیشم و فقط با گروهان‌های پیاده‌رو حرکت می‌کنم.»

سفر حدود ۲۲ روز طول می‌کشید. روزهای اول هنوز پایم تاول نزده بود و رفته‌رفته دیدم همان یک چهارم هم کار من نیست.

در پیاده‌روی #اربعین که در آذر ۹۲ رفتیم، قرار بود نجف تا کربلا را پیاده طی کنیم. در ایران که دنبال ویزا و ارز بودیم، شوهرخواهرم سیّد محسن حسینی به من گفت:

«آقا رضا کار شما نیست.» بهم برخورد و گفتم:

من دوچرخه‌سواری می‌کنم در قم. تازه چه معنا دارد دو خواهر من (همسر مرادی و حسینی) و خواهرزاده‌ام فرشته خانم بتوانند من نتوانم؟ مگه میشه؟ تازه نجف تا کربلا که چیزی نیست. من یه ایدهٔ دیگه دارم. ما باید می‌توانیم به اندازهٔ ۱۰ نفر راه برویم. چطور؟ به جای نجف که فقط ... کیلومتر تا کربلاست، از شهر سامیه؟؟ راه‌پیمایی را شروع می‌کنیم. عیال را هم راضی کردیم و بسم الله الرّحمن الرّحیم از سامیه شروع کردیم. حال کربلا کجاست؟ ... کیلومتری!! یک روز تمام با هر بدبختی بود، راه رفتیم. شب در یک چادر استراحت کردیم. فردا صبح که خواستیم دوباره حرکت کنیم من دیدم: ای دل غافل! پام خشک شده. عیال گفت: بیا! کمی بیای، پات باز میشه! او داشت میر‌فت. خواهران من عین فرفره رفته بودند. گفتم اصلا و ابداً. من قدم از قدم نمی‌توانم بردارم. همانجا ماشین گرفتیم تا نجف!

بعدها هی لُغز می‌خواندند که چی شد پس آقای دوچرخه‌سوار!

حالا مسلمانان هم در سال دوم هجرت چون اوّل کوهنوردیشان بود، پیامبر که گفت: بریم سمت آسان یا سخت؟ سکوت کردند؛ نمی‌دانم تریپِ ارادت گذاشتند یا چیز دیگر؟ ولی ته دلشان را که قرآن افشا کرده است، تمایل به سمت آسان است:

تَوَدّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ‌الشَّوْکَةِ تَکونُ لَکُمْ. مایل بودند به سمتی بروند که با سختی درگیری نظامی با قوای مسلّح مواجه نشوند. هر بار به اینجا که می‌رسم در کارِ برخی شهدای جنگ هفت سالهٔ خودمان حیران می‌مانم که روی چه حسابی وصیّت می‌کردند سخت شهید شوند؛ بی‌سر شوند و... یعنی شأنشان بالاتر از بدریّون بوده و به این بینش رسیده بودند که دنبال عبادتِ أحْمَز باشند؟ أللهُ أعلَم. به هر حال بدریّون احترام پیامبر را نگه داشتند و در ظاهر نگفتند ما را بفرست جای آسان. در جنگ‌های بعد حالا رویشان باز شد و گفتند: لاتَنْفِروُا فِی الْحَرّ!

در چنین شرایطی پیامبر دموکراسی را کنار گذاشت و بردشان جنگ که معلوم شد باید هم می‌بُرد. گزینهٔ سخت‌تر انتخاب شد؛ ولی کفّار را قلع و قمع کردند؛ ولی اولش نگفت که جنگ مصلحتش بیشتر است. گفت:

«اختیار با شما!»

ولی در عمل دستشان را داخل حنا گذاشت و بُردشان جنگ. اولین جنگشان هم بود. باید هر جور بود، پیروز می‌شدند تا کامشان شیرین شود و بدانند که فتح سنگرهای کلیدی جهان وعدهٔ آبکی نیست. رفتند و فاتح شدند؛ اما چی باعث شد پیروز شوند؟ هیچ به رمز فتحشان فکر کرده‌اید؟

وجهش چیزی است که واعظانِ محتاط در تریبون‌های رسمی نمی‌گویند و به جایش مباحث راحت‌‌الحلقوم را طرح می‌کنند. یکی از عوامل پیروزی قوّتِ قلبی بود که خدا با دستکاری واقعیّت و نوعی آماردهی خلاف واقع داد؛ آن هم نه یک بار؛ چهار بار.

دشمن ۱۰۰۰ نفر بودند که پیامبر و اصحاب فقط خبر از مُسلّح‌بودن آنان داشتند. امّا اینکه با جزئیّات بدانند تعدادشان ۱۰۰۰ نفر است، شترهایشان چند نفر است، زره‌پوششان این مقدار است، اسب‌سوارشان چنین، نیروی پیاده‌شان چنان. تعداد شمشیرشان این، خنجر و نیزه‌شان آن. خیر! خبر از جزئیّات نداشتند. فقط سربسته و دربسته می‌دانستند که این طائفه به قول قرآن ذات‌الشّوکه‌اند؛ مُسلّحند.

خدا قرار می‌شود سکوت را بشکند و در مرحلهٔ اوّل در خواب به پیامبر گزارش دهد که دشمنان و سازوبرگشان چگونه است؟ قاعدتاً حضرت حق می‌بایست سیاهه‌ای منطبق با واقع ارائه کند؛ اما در کمال تعجّب به جای اینکه گزارش کند ۱۰۰۰ نفرند به روایت قرآن و تاریخ گزارش می‌کند ۶۰ نفرند! خب اینکه دروغ است! پیامبر لابد بعد از خواب به لشگر خود این خبر را منتقل می‌کند که دشمنان حدود یک پنجم ما هستند! در حالی که بیش از سه برابرِ آنان بودند.

کار به اینجا خاتمه نمی‌یابد و در ۳ مرحلهٔ‌ دیگر هم خدا این بار در خود عرصهٔ جنگ ورود می‌کند و باز جوری با اعداد و ارقام بازی می‌کند که خلاصه در نهایت، کفّه به سود مسلمانان سنگین شود و در جنگ فاتح ‌شوند؛ جنگی که اگر در آن شکست می‌خوردند، خاطرهٔ تلخی رقم می‌خورد که چه بسا انگیزه برای ادامهٔ همکاری و همراهی با پیامبر را از بین می‌برد.

باری؛ فتح‌الفتوح به دست آمد؛ ولی این مدلی! با تکیه بر آماردهی مغشوش!

این مطالب را در ۹۵/۱۱ به شوهر خواهرم شیخ صادق مرادی گفتم. در واقع فیلم نطقم در حضور پدرم آقای #تاکندی و جمع طُلّاب درس خارج ایشان در قزوین در تاریخ؟؟ را برایشان پخش کردم. مرادی فیلم را که دید، عنوان کرد:

«خب اینها جلوه‌ٔ امداد الهی است. باید در صحبتت اصلاً به همین می‌پرداختی که خداوند منّان همیشه یاور جبههٔ حق است و یاورانش را تنها نمی‌گذارد. این‌ امدادها چیز غریب و نامتعارفی در دستگاه حضرت حق نیست. تعجّب می‌کنم که باید از آیه‌ٔ مُمِدّکُمْ بألفٍ منَ الملائکة استفاده می‌کردی. یا یادت نبوده یا مطالعه‌نکرده صحبت کرده‌ای و از قلم انداخته‌ای.» گفتم:‌

«از قضا منظورم از مباحث راحت‌الحلقوم همین نزول فرشتگانِ امدادگر در هیئتِ مُرْدفین و مُسَوّمین بود که طرحش آسان و باب طبع واعظان محتاط است. اما این قطعه را که خدا هزار نفر لشگر ابوجهل را در خواب پیامبر، ۶۰ نفر نشان دهد و واقع را چنانکه بود گزارش نکند، یا در منبر نمی‌گویند یا با مداهنه می‌گویند تا بی‌خطر شود. البته حق با شماست. وقتی از جنگ بدر می‌گوئیم، بهتر است همه‌جانبه بگوییم. عُدْوَةُالدّنیا و عُدوةُالقُصْوایش را هم بگوییم؛ ولی أللّهمّ بیربیر! آن مال وسط معرکه است. اما هنوز چند ساعت تا جنگ مانده و پیامبر(ص) در چادرش مثل نوه‌اش سیّدالشّهدا(ع) سر بر نیزه دارد. خوابش می‌برد و خدا می‌آید به خوابش تا برایش کار اطّلاعاتی عملیّاتی کند.» مرادی گفت:

«خب این تعبیر هم درست نیست. یعنی پیامبر قبل از سنجیدنِ اطراف و جوانب دشمن، فرمان جهاد داده؟» گفتم:

«اینجوری برمیاد که لشگر اسلام غايتِ آگاهيشان نسبت به دشمن، "ذاتُ‌‏الشّوكه"بودن آن‌ها بود؛ مُسلّح‌بودنشان. و خدا به اين آگاهى چيزى نيفزود و عدم آگاهى پيامبر نسبت به جزئیّات را كِش‏ داد و استمرار بخشيد و بدان شكل داد و گفت: ۶۰ نفرند!» مرادی گفت:

«نه این برازندهٔ آن حضرت نیست. نگو این را آقا رضا! بهت می‌خندند!» س.م.ص گفت:

«گزارهٔ شیخ صادق، صادق است. معصومین(ع) روششان این نبود بی‌گدار به آب بزنند و جز پس از بررسى کامل وضعیّت دشمن، دستور حمله ‏دهند. این ذوات مقدّسه در تدابیر مادّی کم نمی‌گذاشتند و توکّل بی‌نظیرشان به خدا از اجرای مو به موی دستورالعمل‌های نظامی بی‌نیازشان نمی‌کرد. همان نوهٔ بزرگوار رسول(ص) که نام مبارکش را آوردید، خودش در مسیر کربلا عنوان می‌کرد که این سفر بی‌بازگشت است؛ کاملاً در دهان اژدهاى مرگ بود و اميد فتح نداشت؛ امّا ميمنه و ميسره‏ٔ سپاهِ اندکْشمارش را سروشكل داد؛ چون نمی‌خواست در تدابیر مادّی کم بگذارد. آنوقت جدّ بزرگوار ایشان بی‌وقوف بر عِدّه و عُدّهٔ خصم آهنگ نبرد کند؟» شیخ صادق گفت:

«بله؛ بعید است. كارشناسان جنگى جهان كه وضعيّت‏ جنگ‌های پیامبر را بررسى كرده‏‌اند، اعتراف کرده‌اند ايشان از زُبده‏‌ترين‏ كارشناسان جنگى بوده.» س.م.ص گفت:

«پیامبر قبل از واقعهٔ بدر به شهادت تاريخ از طريق اعزام جاسوس و رَصَد دشمن و حتّى سؤال از تعداد شترهايى كه قربانى مى‏‌كنند، تعداد دشمن را تخمين زد و از سقّاهاى قريش كه كنار چاه بدر آمدند، اخبارشان را كشيد!؟؟ لذا به دشمن علم داشت. منطقی به نظر نمی‌رسد که خبر از تعداد دشمن نداشت و فقط می‌دانست مُسلّحند. تازه یک نکته! قرآن می‌گوید: یُریکَهُمُ اللهُ فی مَنٰامِکَ قلیلاً. خدا چه چیزی را در خواب پیامبر تقلیل داد؟ باید پیامبر چیزی بداند تا خدا تقلیلش دهد! تقلیلِ مجهول چه معنا دارد؟ هوم؟ پیامبر تحقیق کرده دیده مثلاً ۱۰۰ نفرند. خدا تقلیلش داده به ۶۰. نه اینکه پیامبر هیچ نمی‌دانسته و خدا کَمش کرده. هیچ را که کم نمی‌کنند! هیچ، هیچ است!» مرادی خندید و گفت:

«مرحبا! همینطور است! نيروهايى كه پیامبر(ص) در گلوگاه اُحد به‌عنوان دیده‌بان گمارد، از تدابیر دقیق نظامی بود. حیف که بهش عمل نشد.» گفتم:

«حالا این هیچ را که کم نمی‌کنند که س.م.ص گفت، من یکهو این طنز به ذهنم رسید؛ حیف است نگویم ببخشید! حساب كن خدا با دبدبه و كبكبه‏ به خواب پيامبر بيايد تا به جهلش شكل دهد و بگويد آن‌ها ۶۰ نفرند. نگو پيامبر قبلاً تحقيق كرده ديده ۶ نفرند! هدف خدا إغرأ به جهل بوده و فکر می‌کرد عدد خودش کمتر از عددِ تحقیق پیامبر است؛ نگو ده برابر عدد اوست. بعد کار خدا باعث شود نه تنها پيامبر تشجيع نشود كه بترسد و خدا بگوید:‌ عجب اشتباهی کردم آمدم خوابش!» شیخ صادق لبش را گزید و گفت:

«نکنید این شوخی‌ها را. کارتان بی‌برکت می‌شود.» و افزود:

«به هر حال پیامبر حدود و ثغور قصه را سنجیده بود.» گفتم:

«حالا فارغ از لحن قرآن که می‌فرماید: "تَوَدّونَ أنَّ غَیرَ ذاتِ‌الشّوکَةِ تَکونُ لَکُمْ" و از آن بر میاد که فقط مُسلّح‌بودن را می‌دانستند، در ترجمهٔ بهاءالدّين خرمّشاهى هم ردّ این بی‌اطّلاعی هست. در صفحه ۱۷۸ مى‌‏گويد:

«پيامبر از رسيدنِ نيروى كمكى ابوجهل خبر نداشت؛ تا اينكه...»

نيز: «اُتراقگاهِ قواى دشمن در پشت تپّه‏‌اى از ديدِ مسلمانان پنهان بود.» لذا خدا انگار گفته باشد:

«غصّه‌شو نخور! من به جای تو برات کار اطلاعاتی عملیاتی می‌کنم و وضعیّت دشمن را به تو گزارش میدم.» ولی وقتی میخواد گزارش بده، آمار دشمن را کمتر از تعداد واقعی به پیامبر ارائه میکنه: إذْ يُرِيكَهُمْ اللهُ فِى مَنَامِكَ قَلِيلاً.

عدد سربازان ابوجهل در واقع ۱۰۰۰ نفر بود. ... شتر داشتند و ... اینقدر... این اعداد و ارقام در خواب پیامبر دستکاری می‌شود. اگر خدا فقط سکوت می‌کرد و پیامبر از این سکوت حدس می‌زد که دشمن و ساز و برگش ناچیز است، باز قابل دفاع بود. ولی خدا با زبان تصویر و نمایش که از قوی‌ترین شیوه‌های بیان است، واقعیّت را سانسور می‌کند!» س.م.ص که نگاهش به خدا جانبدارانه‌تر است، می‌گوید:

«خب این یک مدل "اطّلاعاتِ فريب" است که مشابهش را وزارت اطّلاعات و سربازان گمنام امام زمان دارند. از احمدى‌مقدّم رئیس نیروی انتظامی هم شنیدم که می‌گفت نمونه‌اش را در فتنه‌ٔ ۸۸ برای ادارهٔ شورش‌های خیابانی انجام می‌دادیم. خودمان شایعه‌ درست می‌کردیم که هواداران #میرحسین_موسوی در فلان ساعت در فلان میدان اجتماع کنند؛ برنامه داریم! در حالی که از اساس، ساخته و پرداختهٔ خودمان بود. می‌خواستیم اغتشاشات را اداره کنیم!» س.م.ص گفت:

«خدا هم از این برنامه‌های عجیب و غریب کم ندارد! هم اینجا هم همه جا. فکر می‌کنی چرا آيهٔ تطهير را لابلاى‏ آيات مربوط به زنان پيامبر(ص) گنجانده است؟» به شوخی گفتم:

«نکند آنجا هم شائبهٔ تحریف وجود دارد و امام زمان به آقای مرعشی نجفی گفته: صدایش را درنیاور!» خندید و گفت:

«نه! اتّفاقاً برعکس! به زعم من آن هم یک نوع دادنِ اطّلاعاتِ فريب است. جلوی حذف و تحریف احتمالی را گرفته.»

حرف س.م.ص که خدا برنامه‌های عجیب و غریب زیاد دارد، مرا به یاد این حرف پدرم #تاکندی می‌اندازد که به تُرکی می‌گفت:

خوُدٰانیِنْ بوُروُخ‌بوُروُخ ایِشْلَرِی وارْ! مرحوم مادرم #بتول_تقویزاده البته می‌گفت: «خدا کارهایش به آدمیزاد نمی‌ماند!» اما کارهای عجیب خدا در اینجا از نظر س.م.ص شبیه رفتارهای بشری است؛ شاید چون خودش بشر را ساخته و او را خلیفهٔ خود قرار داده است. بیراه نیست که رفتار بعضی بندگانش مثل آنکه «یَحْسَبُهُمُ الْجٰاهِلُ أغنیاءَ مِنَ التّعَفُّف»، از نظر خدا تحسین‌برانگیز است؛ چون خودش می‌داند چی ساخته؟!

رفتار غلط‌انداز او را تمجید می‌کند و خودش هم اینجا «آماردهی غلط» می‌کند. البته س.م.ص این تعبیر را برازندهٔ خدا نمی‌داند و ترجیح می‌دهد نام «عملیّات روانی» رویش بگذارد؛ در حالی که توی کَتِ من نمی‌رود که عناوین را جابجا استفاده کنیم. من می‌گویم خدا در قصّهٔ سه مدل می‌توانست رفتار کند و هر سه عملیّات روانی است و فقط یکی از آنها إغراء به جهل است. نسبتِ «اغرأ به جهل» و «عمليّات روانى» به قول ما طلبه‌ها عموم و خصوص‏ مطلق است. نباید این سه را با هم خلط كرد. سه رفتاری که خدا می‌توانست بکند، این بود:

۱. سكوت كند و صدايش را درنياورد كه دشمن چقدر است. نه آمار غلط بدهد؛ نه راست بگويد. خب در همين حد، کمك روانى‏ به جبهه حق بود.

۲. خدا سكوت را بشكند و بگويد: از مُسلسل‌‏ها نترسيد:‌ وَ لاَتَهِنُوا وَ لاَتَحْزَنُوا وَ أَنْتُمْ الاْعْلَوْنَ. (آل‏‌عمران: ۱۳۹) یا: إنّ كيدَالشّيْطانِ كٰانَ ضَعيفاً. كه خيلى جاها چنين كرده؛ کما اینکه در همه جای دنیا این مدل رایج است که شاهان و سلاطین اعم از عدل و جور و فرماندهان جنگ برای تشجیعِ سربازانشان و تزريق روحيّه به زيردستان، دشمنی را که ظاهراً قوى است، خوار و خفیف و قابل شکست جلوه می‌دهند. امام #خمینی می‌فرمود: آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند. قبل از پیروزی انقلاب و زمان سلطه‌ٔ محمدرضا و ساواک امام در نجف که نوارش را دارم، می‌گفت: از مسلسل‏‌هاى شاه نترسيد! این مسلسل‌ها چیزی نیست.

حتّی خدا با فقره‌ٔ «إنّ كيدَ الشيطان كان ضعيفاً» شيطان را ضعيف ‌مُعرّفی می‌‏كند. من با این ضعيف‏‌نمايى مشکلی ندارم و اسمش را هم «اِغراء به جهل» نمی‌گذارم؛ در حالی که عملاً تصویرِ غیرواقع ارائه می‌شود. امر رایجی است. حتّى ابوجهل در همين جنگ برای اینکه روحیّهٔ لشگریانش را ببرد بالا، می‌گوید: محمّد و يارانش أكْلَ‏ُْ جَزور هستند؛ به اندازه يك نوبت خوراك شتر. من چرا به این نمی‌گویم: آماردهی غلط؟ چون این قصّه‌اش فرق دارد.

۳. سكوت را بشكند و بگويد: «مُسلسل‌‏ها خالى است! فاقد گلوله است!» ما در بدر با اين مدل سوم سروكار داريم. اين رفتار به مرز دخل و تصرّف در آمار و استفادهٔ صريح از واژگون‌‏نشان‌‏دادنِِ واقع‏ نزديك شده است. عمليّات روانى هست؛ ولی در قالبِ إغرأ به جهل رخ‏ مى‏‌نمايد. از راه یک و دو اگر رفته بود، من حرفی نداشتم.

لذا جناب س.م.ص! «اذْ يُريكهُمُ اللهُ فى منامك قليلا» را در سبدِ «كانَ‏ الشّيْطانُ ضَعيفاً» قرار نده. اتّفاقى كه در بدر افتاده «ارائه كثير به‏ صورت قليل» و فراتر از روحيّه‌‏دادن است. رسماً گفته: مسلسل‏هاى‏ دشمن خالى است. اين خیلی فرق دارد با اینکه از مسلسل‌ها نترسید و لاتخشوهم!

و در عجبم چرا س.م.ص تعبیرِ إغرأ به جهل را برازندهٔ خدا نمی‌داند و ترجیح می‌دهد نام «عملیّات روانی» رویش بگذارد؟‌

شاید چون دأب ماست که از اطلاق برخی عناوین واهمه داریم؛ لذا در تلاشیم سریعاً از گیرِ برخی چیزها در برویم تا سر راحت به بالش بگذاریم. و عجیب اینکه خدا می‌بخشد؛ کدخدا نمی‌بخشد. خدا قرآن راحت از «مکر الله» می‌گوید؛‌ آنوقت نوبت به ما که می‌رسد و می‌گوئیم:‌ این مدل آماردهی غیرواقعی هم از مصاديق «مكرالله» است، پدر بزرگوارِ سیّد محمّدحسين طباطبايى (نابغهٔ قرآنى) وقتى تحليلم را در خصوص جنگ بدر برایش می‌گویم، با لحنی خنثی می‌گوید:

«بفرمایید اعجاز الهى و تأییداتی که طبق وعدهٔ إن تنصروا الله ینصرُکُم رخ كرده تا لشگر اسلام پيروز شود.»

و جوری می‌گویند که انگار من از آن چتر بزرگ که همهٔ این عناوین زیرمجموعه‌ٔ آن است، غافلم. مثل این می‌ماند که صدایی از کسی صادر شود که ندانی عطسه بود یا بادگلو و شما به کسی که در پی تحقیق و نگارش گزارش است بگویی: بیخیالِ اسم‌گذاری شو! صورت‌جلسه کن: یک رفتار انسانی سر زده است! خب بله من هم قبول دارم جنسِ بعید؟؟ش فعل انسانی است؛ می‌خواهم ببینم اسم جزئی‌ترش چیست؟

جلوه‌‏هاى مختلف رفتارهای خدا تهش به خدا می‌رسد؛ ولی تایتِلِ خاصّ و جزئیش چیست؟ عمليّات روانى شعبه‌های مختلف دارد و هر شقّش می‌تواند نامى‏ داشته باشد. هر مرتبه از وجود حکمی دارد. وقتی خدا به #يوسفِ صدّیق(ع) مى‌‏گويد:

«صُواعِ (جام زرّین) مَلِك را در انبارتوشهٔ برادرت پنهان کن و متهمش کن به سرقت تا بازداشتش کنی و عملاً پیش خودت باشد!» خب این رفتار هر جور حساب کنیم، اسمش «صحنه‌سازی» و «بهتان‌زنی» است؛ بله نهایتاً برمی‌گردد به تدابیر و حکمت‌های الهی! ولی فصل قریب؟؟ش چیست؟ خودش می‌گوید:‌ این کید است و معلّمش هم من بودم: خلاص! کَذٰلِکَ کِدْنٰا لِیوسف. آنوقت شما جرأت نداری بگویی؟

چرا شاه می‌بخشد؛ شاه‌قلی‌خان نمی‌بخشد؟ بگذاریم این عناوین ظاهراً منفی روی خدا مستقر شود؛ بعد اگر بلدیم، آستین بالا کالا کنیم برای رفع و رجوعش؛ نه اینکه گربه را دَم حجله بکشیم و صورت‌مسئله را پاک کنیم.

در جنگ بدر کاری از خدا سر می‌زند که هر چه فکر می‌کنم، اسمش نمی‌تواند غیر از «إغراء به جهل» باشد. بگذار این عنوان سر جایش بنشیند؛ بعد درستش می‌کنیم. مگر در جنگ خدعه مرسوم و متعارف و مجاز نیست؟ من که می‌گویم: همه جا می‌تواند از خدا و هر کس به شرط «مصلحت‌آمیز»بودن سر بزند. وقتی آقای خمینی می‌فرماید: خُدعه کردیم؛ خدا نمی‌تواند؟ خودش از انتساب خُدعه و مکر به خودش ابائی ندارد:

يُخٰادِعونَ اللهَ وَ هُوَ خٰادِعُهُمْ وَ مَكَروا وَ مَكَرَ اللهُ وَ اللهُ خَیْرُالْمٰاکِرین.

با این حال یک پلّه تنزّل می‌کنم و می‌گویم:‌ فقط در جنگ. خب مگر بدر جنگ نبود؟ خب خدا خدعه کرد دیگر؛ خدعه‌اش هم مدلش إغراء به جهل بود. مشکلش کجاست؟

در جنگ بدر به قول س.م.ص و شیخ صادق مرادی پيامبر رفت تحقيق كرد ديد دشمن كثير است. خدا مى‏‌گويد: اگر فشل نمى‏‌شديد و تنازغ‏ نمى‌‏كرديد، كثير نشان مى‏‌دادم. ديدم «نمايش كثرت» (واقع‌‏نمايى) مضر به حال شماست؛ از اين واقع‌‏نمايى خوددارى كردم. خب این خوددارى از واقع‌‏نمايى اگر اسمش «خدعه‌ای در لباس إغرأ به جهل» نيست، چیست؟ چرا بترسیم از اسم‌گذاری؟

اما توى س.م.ص و نيز سيّد طباطبايى پدر نابغهٔ قرآنى انگار به من‏ مى‌‏گوييد: اسم‌‏گذارىِ نوعِ كيدالله را بي‌خيال شو! صورت‌جلسه کن:‌ یک رفتار الهی!

شايد هدف شما دو نفر اين است كه در همين بحث، عملاً جلوى علمِ مُضر را بگيريد! و به‏ من بگوييد كه تو كه مُدّعى فوايد جهل هستى، چرا خودت پيشقدم‏ نمى‌‏شوى؟ چون اسم‌‏گذارى بر اين نوع كيدالله و اين نوع عمليّات‏ روانى با عنوانِ «جهل» تالى فاسد دارد و در جامعه حتّى بين طلاب‏ درس‏‌خارج‌‏خوان شيخ‌‏الأسلام كه اين افاضات را در حضورشان‏ در ؟؟ داشتی، شبهه‌‏افكنى مى‌‏كند. لذا بهتر است از اين پژوهش علمى‏ خوددارى كنى و صدايش را در نياورى كه اين كيدالله اسمش إغرأ به‏ جهل است! شبیه قصهٔ امام زمان(عج) که به آقای مرعشی نجفی گفت: بحث تحریف قرآن را دنبال نکن! سرشو بذار! براى چه سرى كه درد نمى‌‏كند، با دستمال مى‌‏بندى شیخاص؟

و من قبول دارم که برخى واژه‌‏ها خصوصاً در رسانه و به شكل‏ اعلان عمومى، زننده و قبيح است. ما اگر نعوذُبالله به كسى بگوييم: خرِ زبان‌‏نفهم! شديداً بهش برمى‏‌خورد؛ امّا اگر بگوييم: مارمولك! برنمى‌‏خورد؛ شاید ته دلش خوشحال هم بشود. حتى‏ اسم فيلم گذاشته‏‌اند در مورد دزدی که لباس آخوندى‏ پوشيده.

امیر عاملی در فایل صوتی که بعد از قصّهٔ کتک‌کاریم با امین پسرم در تابستان ۹۹ برایم فرستاد، گفت: اگر به کسی بگوییم: .. بدش می‌آید. اگر بگوییم:... خوششم هم میاد.

تازه آخوند زبر و زرنگ باشد مثل سيّد على #اندرزگو و مهارتش و برای فرار از دست پلیس تازه دیدنی و شنیدنی هم هست که فیلم «تیرباران» در این باب ساخته شد.

اينكه در رسانه واژهٔ قبيح را مصرف نمى‏‌كنند، يك بحث است؛

ولى ما به عنوان محقّق بايد كلمات را درست و دقیق و سرِ جايش استفاده كنيم‏. جابجا استفاده نکنیم. به كسى كه اغراء به جهل کرده نگوييم کیّس! چون هر كلمه‏ بار ارزشى خود را دارد.

می‌بینید که س.م.ص.ها زیادند که تعبیرِ إغرأ به جهل را برازندهٔ خدا نمی‌دانند و ترجیح می‌دهد نام «عملیّات روانی» یا عنوان محتاطانهٔ دیگری رویش بگذارند. مع‌الأسف دأب ماست که آهسته‌روی پیشه کنیم و از اطلاق برخی عناوین از ترس تبعاتش بپرهیزیم. شاید هم برخی کلمات همچون «دروغ» بیچاره بدشانسی آورده و اسمش بددررفته و واژهٔ «فریب» خوش‌شانس‌تر است؛ همچنانکه تعبیر #نرمش_قهرمانانه ضرب و زهرش بسی کمتر از سازش و سازشکاری است.

لابد منطق بعضی‌ها این است که اینجا اگر وصفِ «آماردهی غلط» را بکار بریم، این دیگر #احمدی‌نژاد نیست که خراب می‌شود (آرزوی خیلی‌ها که دنبال تخریبش هستند، برآورده می‌شود) تفسیر به رأی قرآن است؛ قرآنی که نباید آیاتش را جوری تفسیر کرد که نازل‌کننده‌اش زیر سؤال برود. من حالا چون نسبت به س.م.ص با خدا ندارترم، به خودم اجازه می‌دهم بگویم:

«این همون خدائی است که به جای اینکه آمارغلط‌دادنِ آن "فقیر غنی‌نما" را مورد ملامت قرار دهد، طیف مقابلش را شماتت کرد و "جاهل" لقبشان داد. آنوقت چطور ازش انتظار برود اینجا جور دیگری برخورد کند؟

این که س.م.ص بود. بعضی‌ها هم هستند که برای اینکه زود ماسمالی و ماله‌کشی کنند، از مبادی پرش و جهش می‌کنند و هی از هدف غایی این کار می‌گویند؛ انگار من منکرم. میگن: تو به نکته‌ٔ اصلی ماجرا فکر کن؛ چرا چسبیدی به ظواهر؟ اگر خدا می‌خواست وقتی برای پیامبر کار اطّلاعاتی-عملیاتی می‌کرد به او شمار واقعی دشمن را می‌گفت که اینقدرند، شیرازهٔ لشگر از هم می‌گسست. حالا یک بار به شوخى به نظرم رسيد: حتى پيامبر اگر مى‌‏دانست ۱۰۰۰ نفرند و به‏ لشگر هم مى‏‌گفت، مشکلی پیش نمی‌آمد. چون قرآن نگفته:‌ اگر تعداد واقعی را به تو می‌گفتم؛ بلکه می‌گوید:‌ «وَلَو أريكهم كثيراً لفشلتم و لتنازعتم فى‏ الأمر» اگر خدا دشمن را بيشتر از واقع (مثلاً ۱۰۰۱ نفر نشان مى‌‏داد!) فشل می‌شدند!

ولی خارج از شوخی اگر خدا به نیّتِ کار اطّلاعاتی-عملیاتی برای پیامبر به او شمار واقعی خصم بدسگال را می‌گفت، شیرازهٔ لشگر از هم می‌گسست.

و تازه غیر از خواب پیامبر(ص) حساب کن در خود عرصه و صحنه اگر مسلمانان، شمار واقعی دشمن را می‌‌دیدند که چقدرند، سازماندهی لشگر از هم می‌‌پاشید و فشل مى‏‌شدند و تنازع‏ مى‌‏كردند؛ چون در معرض تنازع و به هم پریدن هم بودند؛ لذا بعد از پيروزى در جنگ، سرِ تقسيم غنايم به هم پریدند و سورهٔ انفال نازل شد تا دعوا را حل و فصل كند.

این نشان می‌دهد باید جلوی بگومگوی آن‌ها را گرفت. اگر سختی‌های واقعی را می‌دیدند، به طور حتم می‌گفتند:‌ برگرديم و ما نمى‏‌توانيم و عین اصحاب موسٰی که عدد واقعی فرعونیان را دیدند و گفتند:‌ إنّا لمُدرَكون. این ها هم جا می‌زدند و می‌گفتند بریم همان خالی‌کردن کم‌دردسر جیب ابوسفیان که بهتر بود! از اول هم که قلباً‌ دوست داشتیم همونجا بریم نگذاشتید. اما وسط معرکه هم خدا باز یک دستکاری دیگر می‌کند. دستکاری دوم:

وَ إذْ يُرِيكُمُوهُمْ إذْ الْتَقَيْتُمْ فِى أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً

یعنی این بار به جای تصرّفِ خواب پیامبر، مستقیم آمدیم در بیداریِ مسلمانان آمارها را پس و پیش کردیم:

وسط جنگ شمارِ دشمن را که ۱۰۰۰ نفر بودند، در چشم شما کم نشان دادیم. شما به جای هزار تن چِغِرِ بَدبَدَن ۶۰ نفر لاغر و مردنی دیدید و برای حمله به آن‌ها تهوّر یافتید. و باز کار خاتمه نیافت. برای سومین و چهارمین بار هم باز رفتیم با #فتوشاپ تغییراتی دادیم. این عجیب است. این بار رفتیم درون چشم و مغزِ کفّار. یک بار ارقام را دستکاری کردیم زیر واقعیت نشون دادیم؛ یک بار بالای واقعیت. اولش تعداد مسلمانان را در چشم کفار کمتر از واقع نشان دادیم که الکی شیر شوند و جرأتشان برای حمله به شما فزونی گیرد. بعد دو برابر واقع نشون دادیم که بهراسند و زهره‌ترک شوند. ببینید:

بار اوّل: يُقَلِّلُكُمْ فِى أَعْيُنِهِمْ. انفال: ۴۴. دشمنان تعداد واقعی شما را که حدود ۳۱۳ نفر بودید (که همان هم در مقایسه با خودشان عددی نبود) کمتر نشان دادیم. شما را ۳۰ نفر مثلا دیدند. در روایت هست که ابوجهل، لشكر اسلام را «أكْلَ‏ِْ جَزورْ» مشاهده کرد: در حدّ يك خوراكِ شتر!

در مرحلهٔ دوم:

يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْىَ‌الْعَيْنِ‏. آل‌‏عمران: ۱۳. دشمنان تعداد واقعی شما را که ۳۱۳ نفر بود دو برابر تعداد خودشان دیدند؛ یعنی ۲هزار نفر و قورخیدند!

یعنی خدا مجموعاً چهار بار إغراءِ به جهلِ می‌کند.

این را که می‌گویم حضرات برای اینکه زود ماسمالی و ماله‌کشی کنند، از مبادی پرش و جهش می‌کنند؛ یا مثل س.م.ص می‌گویند:‌ اسمش را نگذار آمار غلط دادن؛ بگو عملیّات فریب. در واقع مثل پالانِ در قصّهٔ ناصرالدّينشاه: خودشو بيار اسمشو نيار! یا هی از هدف غایی این کار می‌گویند؛ انگار من منکرم. میگن: تو به نکته‌ٔ اصلی ماجرا فکر کن؛ چرا چسبیدی به ظواهر؟ نکته‌ٔ اصلی که قصه اندر وی مثل دانه است، این است که:

وَ لَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ‏ وَ لَتَنَازَعْتُمْ فِى الاَْ‏مْرِ... (انفال: ۴۳)

گفتم:‌ بله. هدف غایی همان فشل‌نشدن است؛ اتّفاقاً چون هدف فشل‌نشدن است، حرف شوهرخواهرم سيّد عبّاس قوامى قابل قبول نیست. ایشان در چند نوبت از جمله ۹۶/۹ مطالب ارزنده‌ای گفت که پرورش آن با بیان خودم این است:

ارقام را خدا دستکاری نکرده و واقعیّت سر نبریده؛ بلکه «واقعی‌تر از واقعیّت» را نشان داده! درونِ ملکوتی لشگر دشمن را لو داده است. اسمش را بگذار: «نمايشِ ملكوتِ يك باطلِ ظاهراً باشوكت» كه خُرد است. طرف حقيقتاً قدبلند نيست و كوتهى است كه پاى‏ چوبين بسته; يا به تعبيرِ دوستم شيخ باقر نادم در مكالمهٔ تلفنى ۹۵/۹: با پنبه، شكمش را گنده نشان مى‌‏دهد! در حالى كه حقيقت، روح است نه‏ گوشت و پى و دُنبه. اى برادر تو همه انديشه‌‏اى / مابقى‏ خود استخوان و ريشه‏‌اى)

همان کاری که با ابراهیم هم کرد و ملكوت آسمان‌‏ها و زمين را به‏ او نشان داد:

كذلك نُرى ابراهيم ملكوت السموات و الأرض؟؟.

اگر خدا نشان نمى‏‌داد ابراهيم فكر مى‌‏كرد: يك مساوى‏ است با يك. ملكوت را كه نشان داد ابراهيم ديد يك‏ مساوى است با ۱۰۰۰.

نمرود مساوی است با پشه. از اونور شهيد بهشتى، مساوی است با يك امّت. لذا إغراء به جهل رخ نداده؛ «اغرأ به علمِ دوم» رخ داده است. دادنِ آمار غلط نیست؛ اصلاحِ واقعیّت است. ما به خطا فکر می‌کنیم که یک شهیدی مثل سردار سلیمانی یک نفر است. سعه‌ٔ وجودی او را نمی‌فهمیم. باید نشانمان دهند. باید توجیه شویم که هزار تا کافر سرتاپامسلح مساوى است با دو نفر. و «فئة کثیرة»‌ قلیل است. نترساندمان! اگر ملكوتِ ابوجهليان‏ را نشان نمى‌‏داد، پيامبر فكر مى‌‏كرد: آنها ۱۰۰۰ نفرند؛ اما در خواب ملکوتشان ۶۰ نفر بیشتر نبود.

اشكال من: اولا این توجیه فقط در سه مورد از چهار مورد إغراء به جهل جواب میده. اونجا که دشمنان تعداد واقعی مسلمانان را کمتر از ۳۱۳ دیدند چی؟ آیا ملکوتشان نعوذُ بالله «أکل جزور» بود؟

در ثانی سؤال این است که در بدْر هدف خدا از ارائهٔ ملكوت چيست؟ اصالتِ ملكوت يا مُضريّتِ مُلك؟ دو تا بحث است. اگر ابراهيم را مهمان ملكوت مى‌‏كند، مى‏‌خواهد بگويد واقعيّات روزمرّه و عينى، اصيل نيست و فاقد اعتبار است. امّا وقتى در خواب به پیامبر(ص) لشكر دشمن را جورِ ديگر ارائه مى‌‏كند، كار با اصالتِ‏ ملكوت ندارد؛ مشكل مُضريَّت عالمِ مُلك است. می‌گوید:‌ اگر زياد نشانشان مى‌‏دادم، فَشل مى‏‌شديد و تنازع‏ مى‌‏كرديد.

بنابر این بدر را با داستان ابراهیم نباید در یک بسته‌بندی قرار داد. اینجا هدفِ غایی فشل‌نشدن است نه معرّفی ملکوت. این را گفتم که بگویم من حواسم هست که اینجا هدفِ غایی چیست.

لذا حضرات نیایند هی از هدف غایی برایم بگویند و مرا متهم کنند که حواسم به آن نیست و به مبادی چسبیده‌ام. نه حواسم هست و لذا حرف قوامی را رد کردم. منتهای مراتب:

نباید زود مبادی را ماله‌کشی کنییم و از روی آنها پرش و جهش ‌کنیم؛ یا اسمش را عملیّات فریب و خدعه‌ و مکر الهی

بگذاریم تا ماسمالی کنیم و یا هی هدف غایی را که همان فشل‌نشدن است، به رخ بکشیم. بله هدف غایی همان فشل‌نشدن است؛ قبول دارم و منکر نیستم؛ ولی آیا نباید روش و مدلِ انتخاب‌شده از سوی خدا برای إعمال این فریب و این هدف را مشخص کنیم؟ این که شد همان روش بچّه‌مدرسه‌ای‌ها که بهشون میگن: مشقتو نوشتی؟ جوابش یا نه است یا بله. ولی برای اینکه نگه: نه! میگه:‌ خب ننوشتنم دلیل داره! میگم: اولش بگو:‌ نه. بعد که ازت دلیل خواستم باشه دلیلتم میشنوم.

منم قبول دارم که کار خدا در نهایت برای این است که فضا برای پیروزی مسلمانان مهیّا شود. اوّلش روی کار خدا بدون ماله‌کشی اسم بگذاریم؛ بعد به بقیّه هم می‌رسیم.

اسمی که می‌توان گذاشت:

«ارائهٔ مصلحت‌آمیزِ آمارِ غیرواقع» است.

عجب! پس همه‌ٔ خط‌دهی‌ها از سوی قرآن است. پس اگر «مصلحت‌آمیز»ها رو به گسترش است: بُهتانِ مصلحت‌آمیز وارد بازار شده و آماردهی غلطِ احمد‌ی‌نژادی داریم، این‌ها از جایی آب می‌خورد! آری؛ ما به قول شوهرخواهرم شیخ صادق مرادی: دینمان را از فُکلی و مُطرب‌ْجماعت و حتّی سروش و حتّی رحیم‌پور ازغدی نمی‌گیریم و از #وحید_خراسانی می‌گیریم؛ امّا دیدید که قرآنِ وحید خراسانی هم «آماردهی غیرمنطبق با واقع» می‌کند و آن را به اعتبار مصالحی تجویز می‌نماید. چه شده؟

آیا ما هم شده‌ا‌یم #ماکیاولی؟ آیا شریعت ما هم به هدف وسیله را توجیه می‌کند، مُهر صحّت زده است؟

من گمان می‌کنم همه‌ٔ بدفهمی ما از آنجا ناشی می‌شود که فکر می‌کنیم دروغ، طمع، خُدعه، کید، مکر، بهتان و امثالهم قبح ذاتی دارند و از آنور علم و راستگویی و صداقت‌به‌خرج‌دادن و مانند آن ذاتاً حَسن و در هر حال و شرایط، بهتر از جهل و کذب و تظاهر است و احکام مربوط به آن‌ها هم استثنابردار نیست؛ بابا اینجوری نیست. یک چیزهایی هست که فراصدق است! فراعلم است! اصالت با آنهاست. حالا #نیچه معتقد است اصالت با زندگی است. گاه ما مثل ارسطو برای علم ارزش ذاتی قائل می‌شویم و به قیمت آن زندگی را به خود تلخ می‌کنیم. نیجه معتقد است:

هر چه نافیِ زندگی است، بی‌ارزش است؛ حتی دانایی و هر چه به استمرار حیات و شور و زایایی و کیفیّت آن کمک کند، ذی‌ارزش است و اصالت با اوست؛ حتی جهل و اطّلاعاتِ غلط!

دوست طلافروشم علی جورابچی که در پاساژ طلای قم مغازه دارد، معتقد بود برخی جهل‌ها نباشد، ما می‌میریم! در ۹۵/۱۰ می‌گفت:

الان کلّی باید خدا را شاکر باشیم که چشم ما به قدرتِ میکروسکوپ نیست؛ لذا از سر نفهمی، بعضی چیزها را می‌خوریم و به مشکل هم برنمی‌خوریم! چون خودِ معدهٔ ما اتوماتیک‌وار بسیاری از باکتری‌ها و میکروب‌ها را نابود می‌کند. اگر چشم ما قوی بود و آن باکتری‌ها و میکروب‌ها را می‌دیدیم، عملاً رغبت نمی‌کردیم چیزی بخوریم و از بی‌غذایی تلف می‌شدیم. «ضعف چشم» ما به «جهلِ ما از وضعیّتِ غذا» دامن می‌زند و به استمرار زندگی ما کمک می‌کند. پس باید شاکر باشیم که چشم ما به قدرت میکروسکوپ نیست!»

اینکه چشم ما به قدرت میکروسکوپ نیست یعنی خود خدا هم کاری کرده که دانایی‌های فتنه‌انگیز که حیات ما را به مخاطره می‌اندازد، مزاحم ما نباشد و جهل‌های مصلحت‌آمیز ما را نگه دارد؛ وگرنه جهل و دروغ و طمع و خُدعه و کید و مکر بیچاره‌ها به خودی خود چیزهای پلشتی نیستند؛ کافیست با اکسیری به نام «حکمت و مصلحت» بیامیزند. آن چیزی که در هر حال و شرایط، ملاک و میزان و در رأس امور است، حکمت و مصلحت است که فراصدق و فراعلم است؛ فیلمی هم بود به نام «بالاتر از علم»؟؟

اگر کید و مکر #معاویه منفور بود، به خاطر این نبود که کید و مکر ذاتاً پلید و پلشتند؛ خیر؛ بلکه از این جهت بود که از نظر علی(ع) کید و مکر او نه کیاست و «دهاء»؟؟ که «غَدْر و فجور» بود (والله لیست المعاویة بأدهی منّی لکنّه یغْدر و یفجر). یعنی آن بدبخت بلد نبود با اکسیرِ حکمت بیامیزدشان و خروجی خوبی از آن درآورد. تو بلد باش و آن اکسیر را مثل عصای جادوئی بزن به دروغگوئی! از تویش #تقیّه در میاد که در مواردی حتّی واجب است. اگر خدای نکرده اسیر داعش شدی، هر فحشی ازت خواستند بدهی که ولت کنند، به دروغ به زبان بیاور! چون خیالت راحت است که به قول قرآن: «قلبُه مُطمئنٌ بِالإیمان». دلت با مقدّساتی که ظاهراً از آن تبرّی کردی، تولّی دارد؛ همین کافی است. لزومی ندارد در زیر شکنجهٔ ساواک بگویی من به خمینی بد نمیگم و بگیرند بکشندت و تمام! نه با لقلقهٔ زبان حرفی به دلخواه دشمن بزن و با این خدعه جانت را از خطر مرگ برهان و آزاد شو و دوباره بیا علیه همان ساواک و ضد همان داعش به مبارزه‌ات ادامه بده! این می‌شود تقیّه یا همان کیدی که با عصای جادوئی، قابل استفاده‌اش کنی.

معاویهٔ علیه الهاویهٔ فلک‌زده بلد نبود از کید و مکرش درست کار بکشد. امام صادق(ع) می‌فرمود: آنچه معاویه داشت «شبهِ عقل» بود نه عقل. در واقع ادای عقلا را درمی‌آورد و در زمرهٔ آنان نبود؛ برعکس شیخاص که دوستش مصطفی سلیمی در تابستان ۹۹ می‌گفت:‌

«تو ادای دیوانه‌ها را درمی‌آوری! اگر لوریس چکناواریان می‌گوید: "‌خوش به حال دیوانه‌ها" منظورش دیوانه‌های واقعی است که از دیوانگی‌شان درست و درمان در مسیر خلق هنر کار می‌کشند؛ خُل‌بازی‌های تو را شامل نمی‌شود!»

حالا امام ششم(ع) هم معاویه را کسی معرّفی می‌کند که ادای عقلا را درمی‌آورد و لیسَ منهم. آنچه او داشت نه عقل که نیرنگ و شیطنت و به تعبیر امام: «نَکْراء» بود نه زیرکی؛ لابد چون عاری از حکمت بود. حکیمانه‌اش را خدا بلد است که کید می‌کند و مذموم هم نیست. تازه خدا «مُعلّمِ کید» هم هست: کَذٰلِکَ کِدْنٰا لِیوسُف. ما به یوسف پیامبر یاد دادیم که به برادرت تهمت دزدی بزن! ما هم آموزگارمان خداست!

بچّه‌های رزمندهٔ ما در سنوات دفاع مقدّس گاهی برای جاسوسی میان دشمنان می‌رفتند.

حاج «عبدالله عراقی» از سرداران قزوین در دوران دفاع مقدّس که زمانی ریاست تیپ قزوین را هم به عهده داشت، مدّتی انگار برای کار اطلاعاتی رفته بود بین بعثی‌ها و خودش را عراقی جا ‌زده بود؛ اسمشم که عراقی است! کار اطلاعاتیش را کرده بود و دوباره به سلامت برگشته بود داخل ایران.

خود پیامبر قبل از واقعهٔ بدر به شهادت برخی روایات تاريخی از طريق اعزام جاسوس و رَصَد دشمن و سؤال از تعداد شترهايى كه قربانى مى‏‌كنند، تعداد دشمن را تخمين زد و از سقّاهاى قريش كه كنار چاه بدر آمدند، اخبارشان را كشيد. همین گزارش تاریخی بود که باعث شد س.م.ص بگوید که پیامبر فراتر از ذات‌الشوکه‌بودن دشمن را می‌دانست و به جزئیات وقوف داشت. قرائتی می‌گفت:

آیات مربوط به کار جاسوسی را در قرآن دسته‌بندی کردم و یک بار در جمع نیروهای اطّلاعاتی و سربازان گمنام امام زمان ارائه کردم؛ از جمله آیهٔ «قُصّیه» در مورد مادرِ موسی و «وَلْیَتَلَطَّفْ و لایشْعِرَنَّ بکم أحداً» در قصّهٔ اصحاب کهف. این نشان می‌دهد جاسوسی‌کردن که جلوه‌ای از إغراء به جهل است، حکیمانه‌اش خوب است. اگر مصلحت‌آمیز و خداپسندانه و در مسیر تقویت دین او انجام شود، ذاتاً مذموم نیست. آموزگارمان هم در این ماجرا خود خداست! کَذلکَ کِدْنا لیوسف. خدا به یوسف آموزش می‌دهد که چگونه جام زرّین شاه (یعنی خودش) را در خورجین برادرش بنیامین قرار دهد تا به دست‌کج‌بودن مُتّهمش کند؛ بعد محملی بیابد که بتواند به جرم سرقتی که خودت به او انگش را زده، برادر را نزد خود نگه دارد. این هم یک مدل بُهتان‌زدنِ طیّب و طاهرِ الهی! آنوقت بی.بی.سی می‌گوید: چرا بُهتان به دگراندیشان می‌زنید؟ خب ما هم خلیفهٔ الهی هستیم دیگر!

واژه‌های به ظاهر منفی مکر و کید و خدعه از بس خوش‌شانسند به خدا نسبت داده شده‌اند. (پاورقی۱: سکانس مربوط به نطقت در جلسهٔ ادب‌خانهٔ مباهله نزد دکتر محمّدی مبارز تحت عنوان کلمات بداقبال، الفاظ خوش‌شانس و دفاعت از طمع نزد ابوی و استاندار قزوین) حالا إغراء به جهل را هم باید در زمرهٔ خوش‌شانس‌ها ردیف کرد.

قبحی که ما تصوّر می‌کنیم اینها دارند، وقتی ثابت شود ذاتی نیستند، مسئله حل می‌شود و یک جاهایی ارتکابش حلال می‌شود. می‌دانید که حلّیّت هم مقطعی است. اینطور نیست که دائم هی استثناء بخورند. خیر. تبصره‌ها مختص به موارد خاص مثل جنگ است که خدعه در آن حلال است که خب باید به موضع تیقّن هم اکتفاء کرد شبیه پاک‌بودنِ آب استنجا که تکیه‌کلامی شده بود در دههٔ ۶۰ بین من و س.م.ص.

ما من عام الا و قد خُص حقیقتی است. استثناءشدنِ مجازبودن رقص زن برای همسرش حقیقتی است. استثناءاً ربا بین زن و فرزند و خانواده حلال است. یعنی اگر حرام بود از این باب نبود که ذاتا قبیح است و نجس‌العین است. خیر. به خاطر مصالحی حرام شده بود؛ حرمتش که شل شد یک کوچولو در مواقفی خاص حلال میشود. در واقع آن «مصلحت» است که استثناء ندارد. یعنی همیشه باید طبق مصلحت فرد و جامعه عمل کرد. عموما این مصلحت با صدق تحصیل میشود. با لزوم پرهیز از نجاست، از رقص، از ربا تحصیل می‌شود. حالا اگر روزی روزگار مصلحت در این بود که ما احمدی‌نژادوار به مردم #آمار_دروغ بدهیم و بگوییم: عدد دشمن زیاد نیست، فشل نشید، نباید جمود کنیم و داد و هوار راه بیندازیم که حُکم استثنا خورد. حُکم را ول کن حکمت را بچسب که هرگز نباید استثنا بخورد.

پای حکمت در میان باشد، گاهی نه تنها «إغراء به جهل» ممنوع نیست که «إغراءِ به علم» ممنوع است! چون چه فایده از علمِ غیرنافع و ضربه‌زننده؟ در نطقی در محضر پدرم تاکندی و شاگردان درس خارجش در مسجد شیخ‌الأسلام تحت عنوان «فضیلتِ جهل» در تاریخ؟؟ گفته‌ام که علمی خوب است که خشیت بیاورد؛ آنهم نه خشیت از ابوجهل؛ خشیت از خدا. و خبرداشتن از شمار واقعی ابوجهلیان خشیت از ابوجهل را دل می‌افکنْد و فايده‌‏اى جز باختنِ بازی نداشت؛ امّا بى‌‏خبرى، مُوحّدان را سلامت نگه مى‌‏داشت. در همان آیه‌ می‌فرماید:‌ «لكنّ اللهَ سَلََّم» که اینجوری معنایش می‌کنم که خدا شما را از راستِ مُضِر و دانایی و اطّلاعاتِ «لایَنْفَع» به سلامت داشت. به قول دوستم س.م.ص در ۹۹/۸ در اسمس تلگرامی:

«شما اگر یک مریض سرطانی را که می‌دانی رفتنی است، بهش امیدِ زندگی بدهی و سلّول‌های مدافع بدنش را با این کار برانگیزانی بهتر است یا بگویی تو تا چند صباح بیشتر زنده نیستی؟»

شاید برای همین جهت است که مستحب است به عیادت مریض حتی اگر آفتابش لب بام است رفتید، آیهٔ یأس نخوانید و بهش امید بدهید؟؟ یعنی شیرینی بیخبری را در آن حال بر تلخی صداقت ترجیح بدهید؛ چون در وضعیّتی که آن بیمار مُشرف به موت دارد، جهل برایش نعمت است.

ایگنورنس ایز؟؟

حالا در بدر هم مُوحّدان، سلامت روانی‌شان را مدیونِ بی‌خبریشان از واقعیّت بودند؛ لذا در همان آیه‌ می‌فرماید:‌ «لٰكنّ اللهَ سَلََّم» که بد نیست اینجوری معنا ‌کنیم که خدا شما را از راستِ مُضِر و دانایی و اطّلاعاتِ «لایَنْفَع» به سلامت داشت.

(پاورقی۲ اینجا تپانده شود حاوی نطقت در محضر تاکندی در فضیلتِ جهل + شریعتی میگه در کویر را وقتی دانا نبودم قشنگتر میدیدم + ایگنورنس) یعنی علم هم حسن ذاتی ندارد.

بله اگر علم مفید باشد، إغراء به جهل قبیح است؛ امّا مضر باشد چطور؟ مُضر باشد حتی اگر علمی باشد که با زحمت هم به دست آمده باشد، باید سرش را برید! جالب است س.م.ص و شیخ صادق مرادی اصرار داشتند بگویند: پيامبر به عدد دشمن آگاه و عالم بود؛ چون بی‌گدار به آب نمی‌زد. من گفتم: ديگه بدتر! اگر خدا در خوابِ پيامبر دانائى او را كه براى نيل به آن كلّى زحمت كشيده‏ بود (با ارسال نیروهای اطّلاعاتی)، به جهل تبديل كرد (یعنی برخلافِ دیدگاه من: جهل پیامبر را استمرار نداد؛ بلكه علمش را زد درب و داغان کرد و به جهل تبدیل كرد) با اين تحليل، إغراء به جهلِ خدا را غليظ‌تر كرده‌‏اى؛ جناب س.م.ص! اين اتّفاقاً من شيخ‏ را به مقصودم نزديكتر مى‌‏كند. پيداست علمِ مُضر حتّى با زحمت هم‏ به دست آيد (از طريق خبرگيرى و ارسال جاسوس و...) وقتى آفت‏ دارد، جهل بر آن اولٰى است.

انگار خدا به پيامبر(ص) ‏گفته باشد: براى طلب علم به «چينِ آگاهى» رفته‌‏اى. براى كسب خبر از واقعيّت حال‏ دشمن تلاش فراوان كرده به سفرِ درازِ خبرگيرى رفته‌‏اى. مى‌‏خواستى نرى! چون رفته‌ای که به مردم بگویی دیگر! برای خودت که نمی‌خواستی نگه داری. اگر برای خودت می‌خواستی مشکلی نداشت؛ چون تو که ترس به دل راه نمی‌دادی. به گردانت منتقل خواهی کرد و دل آنها را خواهی لرزاند. لذا من چراغ علمت را كه با آنهمه زحمت‏ افروخته‌‏اى، مى‌‏شكنم و خاموش مى‏‌كنم تا گردان فشل نشوند.

پس بهتر نيست جناب س.م.ص! تحليل من باقى بماند كه اغراء به جهلش‏ خفيفتر است كه بگوييم پيامبر نمى‌‏دانست و خدا به عدم آگاهيش‏ شكل داد. (از اين خفيفتر آن است كه پيامبر نداند و خدا هم اصلاً به‏ خوابش نيايد!)

در واقع من مى‌‏گويم خدا جلوى انعقادِ نطفهٔ آگاهى را گرفت. امّا توی س.م.ص مى‌‏گويى طفل آگاهى زاده شد و خدا كُشتش! اين نشان مى‏دهد اين‏ طفل به مثابهٔ نفسِ زكيّه‏‌اى كه خضر سربه‌نیستش کرد، مُضِر بود.

در ضمن همانطور که گفتم، از ظواهر برمى‌‏آيد كه پيامبر هر اطّلاعى به دست مى‌‏آورد، گُردانش را در جريان آن قرار مى‏‌داد. لذا خدا در خواب دشمن را کوچک‌نمایی کرد تا پيامبر همان را به ملّت گزارش كند. وگرنه اگر پیامبر اطّلاعاتش را براى‏ خود نگه مى‌‏داشت، لزومى نداشت كه خدا، مبدأِ إغرأ به جهل را خوابِ پيامبر قرار دهد. اگر قرار نبود اعلان عمومی کند، مى‏‌توانست چون جنابش واهمه از زیادی لشگر نمی‌کرد، او را واقف به تعداد واقعىِ دشمن كند و او چيزى به لشگر نگويد. (همچنانكه گفته شده‏ بجز جنگ تبوك، در ساير جنگ‌‏ها پیامبر(ص) مقصد حرکت را جلوتر اعلام نمی‌کرد).

باری! علمِ مُضر فاقد ارزش است. بله اگر علم مفید باشد، إغراء به جهل قبیح است؛ خصوصاً از سوی حق. خدا نباید کاری کند که مردم را در جهل بگذارد. لايَصْدُرُ از حكيم. باید زمینه‌ای جور کند با فرستادنِ علامتی، تدبیری که مردم حالت یَقظه و هشیاری پیدا کنند. شوهرخواهرم شیخ صادق مرادی در بهمن ۹۵ می‌گفت:

می‌دانید که بعضی علما می‌گویند:‌ تلسکوپ برای رؤیت ماه نو لازم نیست. آن‌ها از همین راهِ قبحِ إغراءِ به جهل وارد می‌شوند. معروف است که:‌ روزه‌گرفتن رمضان و عیدفطر دایرمدار «ر‌ؤیت» است:‌ صُمْ‏ لِلرّؤيه و أفطِر لِلرّؤيه. حالا دیدن با ابزار یا بدون آن؟ برخى فقها از لزومِ استهلالِ با ابزارآلات گفته‏‌اند. شماری هم چشم غيرمسلّح را كافى می‌دانند و می‌گویند:

اگر استفاده از ادوات ستاره‌شناسی و نجوم لازم بود، آيا در خلالِ چندسده‌ای که اختراع نشده بود، خداوند حکیم «اِغراء به جهل» كرده است؛ مُكلّفين را در نادانی نگه داشته و حكم واقعى را برایشان تبيين نکرده است؟ در حالی که لايجوزُ و لايصدُر از حكيم. اما جاهایی که دانستن و از بیخبری‌درآمدن جز دردسر و ضرر چیزی ندارد، چطور؟‌ بفهمیم ابوجهلیان چند نفرند که بیشتر ازشان بترسیم؟ ابوجهل خر کیه که ما ازش خشیت داشته باشیم؟

اینجا هم آیا باید جمود کنیم بگوییم: «اِغراء به جهل» ممنوع است: اتفاقاً «إغراء به علم» ممنوع است؛ اگر خدا در وقتی که مردم هنوز شراب حرام نشده بود، دفعتاً حکم به اجتناب مطلق شراب می‌کرد، وازد می‌کردند و مردمی که مثل شمالی‌های ما که صبحانه هم برنج می‌خورند، آنها قرص استامینوفن را هم که با آب باید مینداختند بالا با شراب مینداختند بالا، زیر بار نمی‌رفتند. لذا خدا از راه «إغراء به جهل» وارد شد. اولش جوری وانمود کرد که شراب مطلقاً حرام نیست و فقط مضارّش بیشتر از منافع آن است: إثمهُما أکبرُ من نفعِهِما. این خودش یک مدل در بیخبری نگه‌داشتن مردم بود و از حکیم هم صادر شد. اگر إغراء به علم می‌کرد، غیرحکیمانه بود. اما با بیان تدریجی و به قول مهندس مهدی بازرگان سیاست گام به گام وارد شد و استپ بای استپ به اوضاع مسلّط شد.

جاهایی که دانستن و از بیخبری‌درآمدن جز دردسر و ضرر چیزی ندارد، ارزش دانایی رنگ می‌بازد.‌ بفهمیم ابوجهلیان چند نفرند که بیشتر ازشان بترسیم؟ ابوجهل خر کیه که ما ازش خشیت داشته باشیم؟ اینجا هم آیا باید جمود کنیم بگوییم: «اِغراء به جهل» ممنوع است: اتفاقاً «إغراء به علم» ممنوع است؛ چون سرباز بیچاره را که منتظر ایجاد درگیری است، فَشل می‌کند و مصلحت در حفظ یکپارچگی گُردان اسلام است؛ مصلحت در حفظ وحدت میان شیعه و سنّی است برای مبارزه با دشمن مشترک است؛ ولو به قیمت اینکه برخی مباحث علمی مثل کندوکاو در تحریف قرآن تعطیل شود. مصلحت در پاشیدن بذر امید در دل مردم است. لذا دکتر احمدی‌نژاد به نقل نشریهٔ ولایت قزوین شمارهٔ ۳۵۹۰ ظاهراً در جمع مسئولین سازمان آمار گفته بود:

«آمارها را طوری ندهید که مردم ناامید شوند!»

حکمت و مصلحت اکسیری است که اگر با عناوین جهل، طمع، خُدعه، کید، مکر و مانند آن درآمیخت، ممدوحشان می‌کند؛ آنوقت به قول نیچه زندگی را لذّت‌بخش‌تر می‌کند. و این را هم بگویم که نيچهٔ مادرمُرده از عالم سياست به دور بود و اين‏ حرف‌‏ها را براى دل خودش مى‌‏زد! راحت آمد ارزش ذاتی علم را که ارسطو داعیه‌دارش بود، پنبه‌اش را زد و برای جهل و اطّلاعاتِ غلط اگر درخت حیات را آبیاری کند، حساب گشود. بیچاره خبر نداشت که #هيتلر نظرگاه او را به حوزهٔ سياست مى‏‌كشاند و براى زيرساختِ تجويز #سانسور در حكومت از آن سود مى‏‌برد و نيچه را بدنام مى‏‌كند. من هم ترس آن را دارم که این بلا بر سرِ تحقيقات من بیاید و برداشت‌هایم از برخی آيات به دست دولتمردانی‏ كه آمارِ غلط مى‏‌دهند، بيفتد و مُستمسك خوبى برايشان باشد. لذا همچنان كه سورهٔ يوسف را نباید براى خانم‌‏ها خواند، تفسیر شیخاص از آيات جنگ بدر را هم نباید به دست حاكمان داد!

پاورقی:

۱. سکانس «الفاظ بختیار، واژه‌های خوش‌شانس» و نطقت در محضر ابوی در باره‌ٔ دفاع از طمع را اینجا بتپان!

۲. یک سکانس بتپان این وسط حاوی:

«علمی خوب است که خشیت بیاورد که در شیخ‌الأسلام گفتی» + شریعتی میگه در کویر را وقتی دانا نبودم قشنگتر میدیدم

🎡 بانک فیش:

۱. باید بلد باشی دروغ باور‌‌پذیر بگی؛ حالا هیتلر طبق نقلی که از دوستم علی ورسه‌ای شنیدم، گفته بود:‌ دروغ هرچه گنده‌تر باشد، مردم راحت‌تر باور می‌کنند. به هر حال باید به قول دوست قاریم محمدرضا ابوطالبی: «دروغ بگی عین راست!»

۲. ذیل اعوذ بک من علم لاینفع بگو: لابد از نظر عباس قدس اعوذ بک من نبأ لاینفع. چون علم هرگز مضر نیست. این نبأ است که الزاماً همیشه مفید نیست. میثم پورسعید اصفهانی هم خوب فرق بین علم و اطلاعاتِ پراکندهٔ شیخاص را فهمید بود. در ۹۹/۷ به من گفت:‌ ساینس با ... فرق دارد. تو یک مشت اطلاعات کشکولی داری. علم نیست که!

 |+| نوشته شده در  دوشنبه هفدهم آذر ۱۳۹۹ساعت 3:34  توسط شیخ 02537832100  | 
  بالا