شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 

س.م.ص در تلگرام طبق معمول به برداشت‌های تفسیری‌ام از قرآن انتقاد کرد و گفت: تند می‌روی و تعبیر کرد: تجرأت بجهلی رخ داده. در جواب مطلب زیر را نوشتم که چون در زرنگار تایپ نشده، در سرچ‌های زرنگاری نخواهمش یافت؛ پس اینجا آوردم باشد. در برگهٔ ادبیات فیسبوکم هم در پروژهٔ کتاب «شیخاص» در قالب یک سکانس قرار می‌دهم که جایی در کتاب مزبور تپانده شود.

نه من قبول ندارم که تجرّأتُ بجهلی! من از آنهایم که تَجَرّأتُ بعلمی! اگر بشود خوشنویسی را به خاطر ارتباط تنگاتنگ با هندسه، علم نامید که بعید است. من تهوّرم را از خط دارم؛ هنری حقّاً پسندیده و مُکرّم؛ به شرطی که رهپوی آن حدّ خودش را بشناسد و پای از حدّ خود بیرون ننهد.
مدتیست نگاه شوهرخواهرم شیخ صادق مرادی را به سرداران سپاه و آخوندهای مُکلّا در عین اینکه هر دو منشأ خدمات بسیاری هستند، خیلی می‌پسندم. می‌گفت:
«وقتی این‌ها وارد جلسه‌ای می‌شوند، هرقدر هم شأنشان بالا باشد، منِ مدرّس حوزهٔ علمیه چه معنا دارد پیش پایشان بلند شوم؟» یک بار در قم سمیناری با حضور روحانیّون ترتیب یافته بود. مهمان و سخنران جلسه سردار سلیمانی بود. مرادی گفت:‌
«ما هم مدعُو بودیم. دم در دیدم سفت و سخت تفتیش بدنی می‌کنند؛ بهم برخورد؛ درآمدم.»
در اینکه این حضرات در امنیّت کشور تأثیرگذار بوده‌اند، مگر شکّی هست؟ نورانیّت وجهشان شاید بالاتر از آیةالله امجد باشد و رزومهٔ کاریشان بس بالیدنی؛ ولی در اندازهٔ خودشان باید تجلیل شوند. مریدان اغلب از مرادشان بت می‌سازند و رسانه‌ها هم قوی هستند و می‌توانند بعضی‌ها را فزونتر از آنچه خورند ایشان است، «جایگاه‌سازی» کنند. ۴۰ روز بابت شهادت یک شهید سعید کشور تعطیل می‌شود و برنامهٔ کودک صدا و سیما هم از او می‌گوید؛ اما کسی را که فرماندهٔ جنگ بوده و چند ده تا از آن شهید سعیدها زیردستش بوده‌اند، حذف می‌کنند و سختمان می‌آید شهادت دهیم از او خیر هم دیدیم. البته تقصیر ما نیست‌ جملهٔ نماز میّت بدجوری است. کاش اینجوری بود: أللّهمّ إنا نعلم منه خیراً مختصراً. نه: لانعلم منه الا خیرأ.
دوستم شیخ رضا شهیدی شاگرد سید محمود ابطحی داماد سید محمود قافله‌باشی در اردیبهشت ۹۹ می‌گفت:
«مالک اشتر با آنکه تندمزاج بود، اسمش در تاریخ مانده؛ چون دست‌هایی خواسته‌اند او بماند. شما اسم «قیس‌بن سعد» یا «هاشم‌بن عتبه» شنیده‌ای؟ گفتم:
«نه!» گفت:
«در اهمیّت کمتر از مالک نبودند. دومی کسی است که امام علی(ع) مایل بود او را به مصر بفرستد نه محمدبن ابی‌بکر را. اما چرا اینها غایب‌های تاریخند؟»
رسانه‌ها قویند. حتی اگر نورانیّت وجه برخی سرداران بالاتر از آیةالله امجد و رزومهٔ کاریشان هم بالیدنی باشد، باید در اندازهٔ خودشان تجلیل شوند؛ اما مریدان اغلب از مرادشان بت می‌سازند. من خودم دوست داشتم در فوت شجریان، رهبر پیام تسلیت دهد و در کشور عزای عمومی اعلام شود؛ ولی به شیخ محمد مروّجی که گفتم، بدتر خندید. حواسم نبود هر کس حدّی دارد. همینکه تو با آنهمه ضدّیّت علنی با نظام و اسلام خبر مرگت را ۲۰:۳۰ اعلام می‌کند، از سرت هم زیادتر است.
صاحب هر منصب علمی و هنری و اجتماعی ردهٔ شغلیش معلوم و خط‌کشی‌شده است. یک خطّاط، اگر حوزوی باشد و با آیات قرآن سروکار داشته باشد، خودبخود با قرآن أنس پیدا می‌کند؛ ولی این أنس مدلش طوری است که فقط به نیّت یافتن مضامینی است که در یک تابلوی نستعلیق جلوهٔ خوبی داشته باشد.
من خودم تحت تأثیر استادم در خوشنویسی هر بار کلّی قرآن را می‌گشتم تا آیاتیِ «پُردایره» پیدا کنم؛ مواردی مثل: «من کل فج عمیق» که چرخش نون و لام و جیم و قاف را یکجا در کنار هم به نمایش بگذارم. گاه معنای آیه هم از من دلبری نمی‌کرد و مسئلهٔ روز و مبتلی‌به جامعه هم نبود و دردی را دوا نمی‌کرد؛ ولی همینکه در ترکیب بهتر جلوه داشت، کافی بود.
استاد غلامحسین امیرخانی آیهٔ «أم آتیناهُم کتاباً من قبلِه فهُم به مُستمسکون» را بسیار زیبا اجرا کرده است که از بهترین تراکیب ایشان است؛ ولی دلیل انتخابش چیست؟ جز حُسن ترکیب؟ وگرنه حتی از نظر معنا که ناقص است و با آیات قبلش تکمیل می‌شود. برایش اهمیتی نداشته.
و گیرم من خوشنویس کاربردی‌ترین آیه را هم بنویسم و حواسم به استقلال معنایش هم باشد، جایگاه من مشخّص و خط‌کشی‌شده است. دست آخر یک خوشنویس آشنا با قرآنم و این آشنایی با قرآن نباید به من جرأتِ تفسیر دهد؛ مگر اینکه زانوی تلمّذ در آن حوزه را هم مستقلاً به زمین زده باشم؛ که نوعاً دلبری هنر این فرصت و اجازه را به هنرمند نمی‌دهد؛ ولی کاش دست کم به قول جامی: حدّ خود بشناس و پای از حدّ خود بیرون ننه!
البته خیلی‌ از هنرمندان مثل آیةالله نجومی حددانند. ایشان کرّ و فر و چهرهٔ آیةاللهی داشت. اعتبار او در حوزهٔ علمیه کجا اعتبار من کجا؟ ولی او هم یک خطّاط بود. اگر در یک کنگرهٔ خوشنویسی و نه فضای دروس و بحوث حوزهٔ کرمانشاه برداشت‌های تفسیریش را ارائه می‌کرد، یک تفسیر پروپیمان رسمی تلقّی نمی‌شد؛ چون نهایتاً بندهٔ خدا یک خوشنویس ثلث‌نویس بود و عنوان آیةاللهیش زورِ لازم را نداشت و در سایهٔ هنرش بود؛ وگرنه کتاب‌های دینی هم تألیف کرده که آن را هم دلش نیامده تایپ‌شده باشد و با خط تحریری خودش چاپ شده که یک نسخه به مروّجی هدیه کرده که داد به من. ولی مطرح نیست و

از قضا به نظرم چون به خط خودش گراور کرده و نه فونت چاپی، مفاهیمش در درجهٔ دوم اهمیت است و مطرح نیست. خدابیامرز دنبال مطرح‌شدن هم نبود البته. بی‌توقّع و خاضع بود. آقای مرادی در سفرش به کرمانشاه که به عنوان ناظر امتحانات حوزه به آن سامان سفر کرده بود، مهمانش بود و بعداً چقدر از خلق حَسَنش تعریف کرد.
من خضوع ایشان را ندارم و تصورّم این است که چون چند تا از آن «مستمسکون»ها بلدم، دیگر مثل شما و مرادی نیاز به رجوع به تفسیر و شاگردی در محضر اساتید ندارم و این فریبنده و جرأت‌افزاست. حدس من این است که پدرم به خاطر همین جرأت کاذب، تمایلی به این نداشت که روی تلاوت فنّی قرآن کار کنم. ظاهراً منع نمی‌کرد؛ اما تشویق هم نمی‌کرد و می‌گفت:
«شما نباید اینقدر وقت روی این کار بگذارید.» شاید مراد تلویحی‌اش این بود که این مدل پرداختن به صوت و صورت قرآن مرا در همان سطحِ جذّاب نگه می‌دارد و از عمق‌‌کاوی باز می‌دارد. به ظاهر رهپوی این فن، محیط به قرآن است؛ ولی احاطه‌ای توأم با غرور و احساس استغنا از لزومِ غور در ژرفا. 
ایشان راست می‌گفت. من خیلی روی این کار وقت می‌گذاشتم. در دههٔ ۶۰ که باید روی خواندن معالم و دروس پایه متمرکز شوم، ساعت‌های متمادی تا پاسی از شب در مسجد ملّاوردیخانی قزوین در جلسات هفتگی محمّدکاظم ندّاف شرکت می‌کردم. تمرکز جلسه روی فنون تلاوت بود؛ البته لابلایش مسئول جلسه برخی مفاهیم قرآن را هم برای جمع توضیح می‌داد. بعد از جلسه در خیابان با رفقا روی جزئیّات تلاوت «حمدی الزّامل» وقت می‌گذاشتم و بعد در منزلمان در کنار مدرسهٔ شیخ‌الإسلام تمرین می‌کردم. برای اینکه صدایم، صدای بقیهٔ اهل خانه را درنیاورد، محل تمرینم را موتورخانهٔ شوفاژ انتخاب کرده بودم تا اوج‌خوانی‌هایم به وسیلهٔ صدای اعصاب‌خوردکن آنجا خنثی شود و سایرین آزرده نشوند. حصیری می‌انداختم و با تحمل صدای آن اتاقک و بوی نامطبوع گازوئیل که همیشهٔ خدا در موتورخانه نشتی داشت، کار می‌کردم.
مرحوم حاج حسین کاشانی بازاری درستکار و ولایتی‌ که گهگاه در جلسهٔ ملاوردیخان شرکت می‌کرد و پیگیری مرا مئ‌دید، دلش برایم می‌سوخت و خصوصی به من هشدار می‌داد که مواظب برخی القائات آن جلسه باش! انگار منظورش این بود که در جلسه افکار التقاطی شریعتی را تزریق می‌کنند. قاری باید حدّ خود را بداند. قاری باید قرآنش را بخواند و تفسیر را به روحانی واگذار کند. آن جلسه آخوند درست و درمانی نداشت و اگر هم داشت، مکلّا بود. امان از آخوندهای مکلا. آقای مرادی می‌گفت:
رحیم‌پور ازغدی اگر در اسلام و تاریخ و سیاست اسلامی هم کار کرده باشد، به اندازهٔ فقها کار نکرده و به سرچشمه وصل نیست و ما دینمان را از او نمی‌گیریم و او نباید پا از گلیمش درازتر کند.» هر کس که حضورش در دروس و بحوث حوزوی مستمر نبوده و جدا افتاده است، گیرم آقازادهٔ بسیاردانی مثل «کاظم استادی» باشد، باید حد خود را بداند.
من اگر به خوشنویسی اکتفا می‌کردم و این هنر جرأت ورود به دیگر ساحت‌ها را بهم نمی‌داد و توقّع نمی‌داشتم علما پیش پایم بلند شوند، الان بیشتر محترم بودم. کاپ هم بهم می‌دادند بابت اینکه بیشتر از دیگر خوشنویسان متون مناسب قرآنی برای تحریر در قالب خط نستعلیق را بلدم. ولی تجرّأتُ بعلمی! اگر بشود قرائت و خطّاطی را علم دانست که بعید است.

س.م.ص:
آخرش هرچه بافته بودی، رشتیدی! اما من به سراغ هاشمی رفسنجانی بروم که اسمش در نوشته‌ات نیامده، آمد و بگویم در فرهنگ قرآنی باید حسناتت را بیاوری، نه فقط انجام دهی؛ یعنی سالم به مقصد برسانی و گرنه انگار انجام ندادی؛ حبط مال این‌جاهاست. بدون این واقعا قصد تشبیه داشته باشم، همان قضیه رزمنده و به گمانم جانباز بودن شمر در جنگ صفین است. در قضیه سرداران و آخوندها و نظر جناب مرادی که... من چون به نظرم پای نفسانیت در میان است، نمی‌پسندم

 |+| نوشته شده در  شنبه دهم آبان ۱۳۹۹ساعت 2:39  توسط شیخ 02537832100  | 
  بالا