شیخاص!
|
||
دنیای یک شیخ خاص |
اين جمله از پيامبر گرامى اسلام(ص) است:
اِنَّ النّاسَ مِنْ عهدِ آدَم الى يومِنا هذا مثلُ أسْنانِ المُشط!... لا فضلَ للعربِىّ على الْعَجَمىّ و لا لِلأحمَرِ عَلَى الأسود اِلاّ بِالتَّقوى(۱).
از نگاه اين حديث، آدمیان از صدر تاكنون، شبیهِ یکدیگرند و جز تکعاملی که در روايت، فضلآور معرّفى شده، مِمیّزاتی چون نژاد و رنگ، مساواتِ انسانها را مخدوش نمیکند؛ نظیر دندانههاى شانه که همسطح و بىافت و خيزند... چه تشبیه خوب و شیرینی! تجربه هم کردهایم که دندانههاى شانه اگر نامسطّح باشد، موقع استفاده سر را مىآزارد و مىخراشد!... پس دیگر چه جای حرف؟
اگر به همين راحتى با يك تمثيل بشود حكم به لزوم تساوى كرد، آيا با تعويض عينك و بهرهورى از تمثيلِ دیگر، نمىتوان به رجحانِ عدمِ استوا قائل شد؟... در يكى از كتابهاى دورهٔ دبيرستانم در خصوص آفتِ تمثيل مطلبى آمده بود كه هنوز به خاطر دارم:
اگر جامعه را به بدن انسان تشبيه كنيم، میتوانیم بگوييم: در بدن، برخى اعضا مثل پا باركشند و برخى مثل سر، صدرنشين... در جامعه هم برخى محكومند به فقر و عدّهاى هم نقش غنا به ایشان سپرده شده... فقرا باید جور اغنیا را بکشند؛ چون سر نمیتواند جایش را با پا عوض کند... خب اين تشبيه را به آسانى مىتوان به تشبيه ديگرى تبديل كرد:
جامعه شبيه شانهاى است با دندانههای برابر(۴). این به آن دَر!... دو مثال شاخ به شاخ تصادف کردند و همديگر را دفع كردند و برآيندش صفر شد.
چه باید کرد؟ تشبیه آری یا خیر؟
سری به قرآن میزنیم!... در این کتاب شریف، یکجا غافلان را به نابینا مانند میکند... و در جای دیگر، نابينايى را همعرضِ ظلمت معرفى مىنماید. متقابلاً دانايان را بينا و بينايى را همرتبهٔ نور مىداند.
مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالاعْمَى وَ الاصَمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلاً؟(۲)
هَلْ يَسْتَوِى الاعْمَى وَ الْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِى الظُّلُمَاتُ وَ النُّورُ؟(۳)
باز هم مثل كلام پيامبر(ص) امور معنوى فضيلتبخش است؛ ولی ديگر نه سخن از تقوى است و نه تساوىِ شانهگون. عينك عوض شده است... از قرار معلوم، تشبيه و تمثيل اين انعطاف و خاكشيرمزاجى را دارد كه مثل موم در دستِ بهكارگيرندهاش بازى كند و این باید آسیبشناسی شود.
تشبيه و تمثيل در كلاس درس و براى تقريب مطلب به ذهنِ دانشآموز معجزه مىكند؛ ولى چه فایده که دوركننده هم هست. هم از این رو گفتهاند: تمثيل از جهاتى مقرّب و از جهاتى مُبعّد است... مثالزنندهها با توجه به همین مشکل میگويند: «در مثَل مناقشه نيست.» يعنى اگر نقضى بر من دارى، به اصل مطلبِ من وارد كن؛ نه در تمثيلم! تمثيل به آسانی قابل دفع است.
پس مثالزننده باید بعد از اثباتِ اصل حرفش سراغ شاهد مثال برود... اگر پيامبر(ص) از «أسنانِ المُشط» یاد میکند، لابد در جاى خودش (كجا؟؟) ثابت كرده كه عوارضى چون عرب و عجم و سفید و سیاهپوستبودن براى انسان برتری نمىآورد؛ نه اينكه بخواهد در خود استدلال عنوان كند که چون شانه چنان است، پس بنىآدم چنين است.
شنونده هم در حین شنیدن مثال نباید به مناقشه برخیزد؛ وگرنه خودش را از شیرینی تمثیل محروم کرده است... همچنان که كسى كه جوك مىگويد يا براى تحريك ذوق شنونده به شعر توسّل و تمثّل مىجويد، نبايد با خطكشهاى فيزيكى لطيفهاش را به تعبير آیةالله شيخ جعفر سبحانى: كثيفه كرد!
اگر گفت: «به کجا چنین شتابان؟ گَوَن از نسيم پرسيد» نبايد كلامش را قطع كنى كه مگر گَون مىتواند پرسشگر باشد؟ اگر بخواهى با معيارهاى رئاليستى به داستان نگاه كنى، كلّ كليله و دمنه دروغى بيش نيست! چون كى لكلك با زاغ همسرى مىكند؟: اين كليله دمنه جمله افتراست! - ورنه كى با زاغ، لكلك را مِرى است. مولوى، بيت۳۶۳۷. باید کوتاه آمد و از شعر به قول دوستم «رضا بابايى» توقعِ «نقطهزنی» نداشت. بايد تساهل كرد؛ نه اينكه تا: «گفت در شطرنج كين خانه رخ است. مولوى، بيت۳۶۴۳»، برگردى مثل كسى كه «گفت خانه از كجاش آمد به دست؟» با قضيّه برخورد كنى. من دارم به تو شطرنج ياد مىدهم تو سؤالِ مِلكى مىپرسى كه «خانه را بخْريد يا ميراث يافت؟»؟... اگر «گفت نحوى زيدٌ عمرواً قد ضَرب» تو تو نبايد مثل كسى باشى كه «گفت چونَش كرد بىجرمى ادب؟». اينجا جاى طرح مباحث جرمشناسانه نيست. آنقدر فضا به سمت تمسخر كشيده شد كه عالِم نحوى «گفت از ناچار و لاغى برگشود». چاره را در اين ديد كه او هم متوسل به لغوگويى شود و بزند به شوخى كه: «عَمرو يك واوِ فزون دزديده بود. مولوى، بيت ۳۶۵۰»؟ لذا: «زيد واقف گشت دزدش را بزَد! مولوى، بيت۳۶۵۱» خوبه حالا؟ حيف نبود كه فضاى علمى مخدوش شود؟
در ۹۵/۱ يك طنز قرآنى پرداختم؛ ولى يكى از دوستانم با آن جدّى برخورد كرد و مطايبه شهيد شد! طنز اين بود:بر اساس آيهٔ لَوْ شَاءَ اللهُ مَا أَشْرَكُوا(۵) خدا مىگويد من اگر مىخواستم، مشركين مشرك نمىشدند... ۴۱ آيه بعد اين بار مشركين با ادبيّاتِ مشابهى مىگويند: لَوْ شَاءَ اللهُ مَا أَشْرَكْنَا. يعنى مقصّرِ شِرك ما خداست!... قرآن مىگويد: كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ. دروغ نبافيد! چه ربطی دارد به خدا؟!
چه دروغى؟ مگر اين همان جملهٔ خدا با اندكى تغيير در ضمايرش نيست؟ به شوخی گفتم: انگار خدا يادش مىرود كه خودش قبلاً چنين حرفى زده!... يا چون مىبيند مردم آتو گرفتند و برايش بد شد، مىزند زيرش! دوستم س.م.ص به جاى خنديدن، شروع كرد جوابِ کلامیدادن كه «شاءَ» در آيهٔ اول معرّفِ همهکارهبودن خداست. پس صدق است. «شاءَ» در دومی نافی اختیار انسان است. پس کذب است. گفتم:
تو از آنهايى هستى كه وقتى پروين اعتصامى مىگويد: «سير يك روز طعنه زد به پياز - كه تو مسكين چقدر بدبويى!» به جاى تحسین شاعر به خاطر بهره از صنعتِ «تشخيص» (شخصيّتدادن به غيرناطقها و استنطاقِ لالها) مىگويى: سير را چه به گفتن؟ پياز را چه به شنيدن؟... وظيفهات را از ياد نبر!... گفت:
تو شُبهه ايجاد كردهاى... و من اگر مشغولِ بهبه و چهچهِ ظاهرِ كلامت شوم و رفع شُبهه را بگذارم براى بعد، مستمعانی که گمراهشان کردهای، پراكنده شدهاند و «تاخیر بیان از وقت حاجت» لازم میآید. گفتم:
اوّلا همۀ گمراهگرىها را با يك چوب نزن! نوعِ غيرعلمىاش ممنوع است. اگر من با صغرىكبرىچينى منطقى و ادواتِ طلبگى حرفى زدم كه در ذهن طلاب جوان يا طبقات مختلف مردم شبهه ايجاد كرد، مشكلِ خودشان است كه خودشان را وِل دادند؛ چون من «يُضلّونهُم بعلم» هستم! اونى كه در قيامت مشكلساز است و باعث مىشود بارِ فرد گمراهشده را روى دوشِ منحرفكننده بگذارند، اين است:
لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلةً يَوْمَالْقِيَامه و مِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِعِلم (نحل: ۲۵).
به نظرم در «بغيرِ علم» تنوين، عوض از مضافاليه است. علمِ گمراهشده يا گمراهگر؟ طبق تفسيرِ من، علمِ گمراهگر مراد است. يعنى گمراهگر بدون ابتنا بر مبانى علمى اگر گمراه كند، به دردسر مىافتد. اما اگر «اضلالِ علمى» باشد، خير. اما اگر منظور، علمِ گمراهشده باشد، يعنى فردِ مُضل، افرادِ فاقدِ علم را غريب گير آورده و بيچارهشان كرده... شايد اين سؤال را به اين صورت هم بشود مطرح كرد كه قيدِ «بغير علم» مال فاعلِ يضلونَ است يا مفعولش؟ جواب؟؟
در ثانی گناهی بر تو نمینویسند؛ جناب س.م.ص! حتى خودِ قرآن روشش اين نيست كه هر جا حس كند در لايهاى از كلامش شبههاى در ذهن مخاطب ايجاد شده، نگران شود و درجا جواب دهد... مشغول كار خویش است!... گفت: توضیح بیشتر؟ گفتم:
اينجور نيست هر جا از شراب بگويد، فىالفور حكم فقهىاش را هم بگويد. تا اسم خليفههاى غاصب را آورد، يك زيارتِ عاشورا لعن حواله كند؛ خير... بله؛ گاه قرآن حكم رسالهایِ زهرماریها را هم مىگويد که ننوش! پليد است! مثل:
إنَّمَا الْخَمْرُ... رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ(۶)
ولى گاه فقط در مقام يك گياهشناس ظاهر مىشود و بس:
وَ مِنْ ثَمَرَاتِالنَّخِيلِ وَ الأعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً(۷)
دومی در مقام تقسيمبندى محصولاتى است كه انسانها از انگور استحصال میکنند. انگور اين خاصيّت را دارد كه هم شراب از آن به عمل مىآيد؛ هم سركه. قرآن گزارش عالمانه از واقع داده و بس. البته وقتی گفته: اینطرف موصوف به حَسَن است، لابد آنور فاقد حُسن است؛ ولى اينطور نيست كه وقتى به محصولاتِ «سُكرآور» مىرسد، سريع پرانتز باز كند که مخفی نماند این قسم، نجس و حرام است ها!... يعنى درجا تنوير افكار عمومى كند بعد برود سراغِ غوره و كشمش و دلستر... خیر... اگر مردم به اشتباه افتادند و حكم شراب را با رزقِ حَسن، يكى انگاشتند چه؟ خب نينگارند! تأخير بيان از وقت حاجت همه جا قبيح نيست. وقت بسيار است. لعنِ عُمَر باشد در باقى عُمر! لذا از شبههافكنى نترس آقاى محقّق! آقاى دكتر عبدالكريم سروش! كارت را بكن! خودِ ائمّه(س) گاه شبههافكن بودند! امام؟؟ در دعاى رجب هى شبهه مىافكند. مىگويد:
يا من يُعطى من سَئَلَه! اى خدايى كه به كسى كه ازت بخواهد مىدهى!
خب اين شبهه ايجاد مىشود كه براى برخوردارى از عطاى الهى بايد درخواست كرد. در حالى كه در حضرتِ كريم تمنّا چه حاجت است؟ أنت تعلم ما نُخفی و ما نعلن. حسابى كه شبهه در ذهن متكلّم جا خوش كرد، مىزند خراب مىكند و مىگويد:
يا من يُعطى من لميسئلهُ. كه شبهۀ قبلى را خراب كرد؛ ولى شبههافكنى تازه دارد. بسيار خوب. براى عطاى الهى نياز به تمنّا نيست؛ اما لااقل بايد خداشناس باشى. بنده باش و به خداشناسی اشتغال داشته باش؛ خواجه خود روش بندهپرورى داند! اى واى! پس سرِ آنها كه خدانشناسند، از عطاى الهى بىكلاه مىماند. اين شبهه ايجاد مىشود. با تتمۀ بعد شبهه را برطرف مىكند و البته ديگر شبهۀ تازه نمىافكند:
«و من لميعرفهُ»
نياز به شناخت خدا هم نيست. عطايش به آنها هم مىرسد.
پس، از شبههافكنى نبايد ترسيد. وقت براى شبههزدایى هست.. لعنِ عُمر باشد براى باقى عُمر!
تو فعلاً با لطیفۀ من همراه شود و وظیفهات را که خندیدن به جوک من است، انجام بده. اگر جوک من شبههفکن بود، بعداً وقت برای شبههزدایی داری!
من ذوق به خرج دادهام و سير و پياز را به نطق درآوردهام؛ آن وقت تو مىگويى: گَوَن كه حرف نمىزند؟ من آمدهام با ادبيّاتِ يكسانِ خدا و مشركين، جوک ساختهام؛ تو نگرانِ تاريكماندنِ افكار عمومى هستى؟
ماجراى تمثيل و تشبيه هم همين است. تمثیل گرچه جای استدلال را نمیگیرد؛ ولی بذاته زيبا و جالب است و باید به ذوقِ بهکاررفته در آن نمره داد و مناقشاتش را گذاشت برای بعد... حتّى مىتوان در خصوص يك مطلب تمثيلهاى متضاد شنيد و همه را تحسين كرد... مىتوان به يك شئ در عالم نگريست و دو برداشتِ شاخ به شاخ از آن كرد. به درخت نگاه كرد و نتيجه گرفت «ثبات» ارزش است... با عينك ديگر به درخت زوم کرد و ثابت نمود: «بیثباتی و تحرّك» ارزش است!
دوست و استاد هنرمندم احمد پيلهچى نقل مىكرد: «در قزوین قصد خريدِ مغازه نداشتم و مدام براى آموزش خوشنويسى مکانی اجاره مىكردم. تا اينكه فردِ جهانديده و تجربهدارى با يك مثال متقاعدم كرد. كنار خيابان با هم صحبت مىكرديم. به درخت قطور روييده در كنار جوى آب اشاره كرد و گفت:
«ببين احمد آقا! اين درخت اگر اينقدر محكم و مقتدر است، چون سالهاست از اينجا تكان نخورده است. اگر جابجا میشد، به اين قوّت و استحكام نمىرسيد. اين حرف تكانم داد و باعث شد در همان دههٔ ۶۰ به فكر خريدنِ مكانِ هنركدهٔ ملكمحمّد بيفتم.»
درخت ۶ هزارسالهٔ ابركوه يزد كه پاييز ۸۹ از آن بازديد كردم، اعتبار جهانىاش را مرهون استقرار خويش است؛ وگرنه درختان سابقهدارتر کم نبوده كه از این شاخ به آن شاخ پریده و نابود شدهاند.
ياللعجب كه براى اثباتِ ارزش تحرّك هم مىتوان به همان درخت مثال زد! مولانا گويد:
درخت اگر متحرّك بُدى ز جاى به جا
نه رنج ارّه كشيدى نه زخمهای جفا(۸)
همين ظرفيّتِ درخت براى داشتنِ دو خصوصيّت متضاد، قابليّت «مدح شبيه ذم» را در قرآن فراهم كرده است. دوست شاعرم «حميد نظامى» كه بعد از آشنايى اينترنتى نخستين ديدار حضورى را با او در ۹۴/۱ در همدان داشتم، عنوان كرد:
«پدرم كه از علماى شهر است، در تفسيرِ آيهٔ كَأنّهُم خُشُبٌ مُسَنَّدَة مىگفت: اين تعبير از اين جهت كه درخت، صاحب وقار، استوارى، سكوت و ادبورزى است، به تمجيد مىمانَد؛ و از اين حيث كه واجد خشكى، عدم انعطاف و تغييرناپذيرى است، در مقام سرزنش است. البته شك نيست كه آيه در پى مذمّت منافقين است؛ اما ظاهرِ مدحگونه دارد.»
دو نگاه متفاوت به شمع:
شمع که حافظگفتنی سوزهای نهانی درون پیرهن دارد، روشنیبخش شبهای تار است. بر اساسِ نگاه متعارف، سوختنِ شمع، سمبُلِ ایثار و جانبازی برای دیگران است.
در حالى كه دوست خوشنويسم شيخ عبدالله عبداللهزاده در ۸۱/۲ در روز معلم از نگاه متفاوتى به سوختنِ شمع نگريست كه شروعش به مدح شبيه بود؛ اما ذم از كار درآمد. تعبير كرد:
«استاد شيخمحمّدى مدرّس خوبی است. شمعى است كه مىسوزد... و محيط زيست را آلوده مىكند!» همه خندیدند.
به «سگ» هم از دو منظر مىتوان نگريست: اگر به کارآیی سگ در پاسبانی، زندهیابی در زلزله یا بوکشیدن برای یافتن موادّ مخدّر نظر افكنند، مثبت است. اما عينك منفى هم رواج دارد؛ تعابيرِ سگْجان، مثل سگ پشيمانم! تا بوق سگ بيدارى! مثل سگ دارى دروغ مىگى!
قرآن «بلعم باعورا» را تشبيه مىكند به سگ؛ منتها در لُهاث (لهلهكردنِ چندشآور سگ) نه وفادارى. لذا مذمّت محسوب مىشود:
فَمَثَلُهُ كَمَثَلِالْكَلْبِ: اِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ (اعراف: ۱۷۶)
از خواهرزادهام مهدى مرادى در ۹۵/۸ شنيدم كه شهيد مطهّرى در كتاب حماسه حسينى؟؟ به اين مطلب ورود كرده و گفته:
«شاهی براى تستِ شاعری، آزمونى ترتيب داد. شاعر با تشبيهِ «سفر» به حركتِ جويبار، آن را مثبت ارزيابى كرد و ثابت كرد سفرنكردن مثل ركودِ آب باعث گنديدن مىشود. بعد به سكون، مثبت نگريست كه اقيانوس چون راكد است همهٔ جويبارها به آن مىريزد!»... از دوستم س.م.ص در ۹۵/۸ شنيدم:
شهيد مطهّرى در كتابِ؟؟ مىگويد:
فردى براى شاه خوراكِ بادمجان طبخ كرد. به مزاج شاه ساخت. بحر طويلی در وصف بادمجان ساخت. چند روز بعد مجدّداً با خورشتِ بادمجان از شاه پذيرايى كرد. اين بار مزاج شاه را به هم ریخت. شعری صنعت كرد در مذمّت بادمجان! شاه گفت:
«پدرسوخته! چندجور حرف مىزنى؟» گفت:
«من نوكر شاهم؛ نه بادمجان! با وضعيّت شما خودم را تنظيم مىكنم!»
دقيقاً با همين شگردِ «تعويض عينك نسبت به يك پديده يا شئ» است که وقتی به لقمان حكيم مىگويند:
بهترين عضوِ گوسفند را بياور، زبان مىآورد. وقتى انتخابِ بدترين را از او مىخواهند، باز پيشنهادش زبان است.
در خصوص مبارزهی سنگ و آب دو روايت متفاوت داريم:
«پايدارى و استقامتِ آب» که منتج نتیجه میشود و سنگ را میشکند. و ناکامی آب و استواری سنگ.
ملكالشّعراى بهار داستانِ چشمهی جداشده از كوهسارى را نقل مىكند كه سرِ راهش به سنگ سختى برمیخورد. ابتدا تلاش مىكند از طريق مذاكره راهى بيابد. چون توفيق نمىيابد:
همى كَند و كاويد و كوشش نمود
كز آن سنگِ خارا رهى برگشود
خود بنده در دههٔ ۶۰ سرودم:
«سوار موجِ خطر صخره را به سُخره گرفت»
در این میان فریدون مشیری به اين پديده نگاه شاعرانهٔ متفاوتى دارد. صحنه را این مدلی گزارش میکند:
«آن موجِ نازپرورد، سر را به سنگ مىزد، خود را هلاك مىكرد»
در ميان معاصرين «فاضل نظرى» هم از ناکامی آب در این میدان نبرد میگوید:
موج با تجربهٔ صخره به دريا برگشت - كمترين فايدهٔ عشق، پشيمانى ماست!(۹)
گاه براى يك پديده اينطور نيست كه از دو منظر نگاه كنيم. از يك منظر نگاه مىكنيم و یک جور میبینیم؛ ولى به دو شکل متضاد گزارش مىكنيم كه تصور میشود از دو منظر ديدهايم! مثلاً در خصوص باختن در بازى فوتبال. چه تیم ما شكست بخورد، چه تیم حريف، شكست است. منتها اگر رقيب ببازد، از الفاظ تلخ استفاده مىكنيم. مىگوييم: باختِ سنگينى را متحمّل شدند!
«باخت»، «سنگين»، «متحمّل»، هر سه بار منفى دارد. اما اگر خودمان شكست بخوريم، مىگوييم:
«بازى را به حريف واگذار كرديم!» الفاظ کاملا تلطيفشده است!
خواهرزادهام مهدى مرادى در ۹۵/۸ به نقل از كتاب «مغالطات» نوشتهٔ علیاصغر خندان گفت:
نوعی از مغلطه «مُغالطهٔ بارِ ارزشىِ كلمات» است. اگر در مقام مباحثه با کسی باشیم، اسمِ پافشارى طرف را مىگذاريم: لِجاج. اما از همين صفت در سمتِ خودمان با تعبيرِ «ايستادگى بر مواضعِ خويش» ياد مىكنيم!
در 97/1 این متن را در اینترنت دیدم که به شهید سید مرتضی آوینی نسبت داده شده بود:
«فحش اگر بدهند آزادی بیان است؛ جواب اگر بدهی بیفرهنگی! سؤال اگر بکنند، آزاد اندیشند؛ سؤال اگر بکنی تفتیش عقاید! تهمت اگر بزنند در جستجوی حقیقتند؛ جواب اگر بدهی دروغگویی! مسخرهات بکنند، انتقاد است؛ جواب اگر بدهی، بیجنبهای! اگر تهدیدت کنند، دفاع کردهاند؛ اگر از عقایدت دفاع کنی، خشونتطلبی!
"حزباللّهیبودن" را با همۀ تراژدیهایش دوست دارم.»
* جمعبندى و خلاصهگیری: اگر تشبيه و تمثيل، پايهٔ استدلال يك متكلّم باشد، مىتوان با آن منطقى و استدلالى برخورد كرد؛ البته انصاف تقاضا میکند به ذوقِ بكاررفته در آن نمره داد... امّا اگر گوينده فقط براى تقريب به ذهن از مثال و تشبيه سود ببرد، نبايد لطيفهاش را كثيفه كرد!... در حوزهٔ طنزآورى و شاعری هم گاه قواعد فيزيكى و قوانین سفت و سخت دنیای خارج نديده انگاشته میشود. سختگیری، ما را از لذّت زیباییهای بهکاررفته در این محصولات، محروم میکند.
پایان، رضا شیخمحمدی، اسفند ۹۶
w.fb.me/1985155058165877
t.me/rSheikh/1569
پاورقی:
۱. مستدرك، ج ۲، ص ۳۴۰ / ۲. هود: ۲۴ / ۳. رعد: ۱۶
۴. نقل به معنا از صفحهٔ ۳۴ كتاب «بينش دينى» سال چهارم كه سال ۶۱ مشغول خواندنش در دبيرستان پاسداران قزوين بودم.
۵. انعام: ۱۰۷ / ۶. مائده: ۹۰ / ۷. نحل: ۶۷
۸. از ابيات مورد علاقهٔ خوشنويسان براى تحرير. از جمله ديدم استاد كيخسرو خروش به شاگردانش به این صورت سرمشق داده بود:
درخت اگر متحرّک بُدی ز جای به جای - نه جور ارّه کشیدی و نی جفای تبر
۹. با بهره از چت فيسبوكى با دوست ذوقمند و قديميم محمّد نوروزى در تير ۹۴.
---------------
مطلب فوق قابلیّت دارد با آیۀ قرآن مناسبی افتتاح و اختتام یابد و تلاوت نطقاندرون شود؛ یا با آوازی پیشدرآمد کنی و ختم نمایی تا آواز نطقاندرون گردد.
ویرایش ۰۳۰۳
![]() |