از اساس، منكر معجزه شويد؛ ولى براى خودتان كرامتهاى دروغ بسازيد!
اگر چون لشگر خندهايد كه كلاهتان را هم اگر باد به مسجد بيندازد، با نى بلندى چيزى
خارج مىكنيد تا پايتان به مسجد باز نشود، بسا كه به دعوت يك بازارى آشنا، ناچار شويد
در مجلس روضهاى شركت جوييد.
شايد محمود حبيباللّهى به محفل ذكر مصيبت در نگارستان عروس قلم - واقع در كوچهى كاظمى قم - دعوتتان كند و قيد كند: «با صرف شام» و شما بهخاطر پارهاى قيودات، ناچار شويد روضهخوانى امير احمدى را تحمّل كنيد و پاى منبر واعظى كه پيچش عمامهاش به دلپيچهتان مىاندازد، بنشيند. در اين حال وقتى منبرى، دارد از كارد ناكامرواى ابراهيم مىگويد و كام نابريدهى اسماعيل، مىتوانيد آهسته بزنيد به زانوى «شيخك» - همكار خوشنويستان كه شريك مطايبات شماست و اينك بغل دستتان
نشسته - و بگوييد كه اين دروغ و دولها را چرا اين جماعت - كه تو هم جزوشانى - تمام
نمىكنند؟ و بىآنكه منتظر جواب شيخك - كه به حالت گريه دستش را چتر ديدگان
بارانىاش كرده - بمانيد، خودتان دليل بياوريد كه نانتان در روغن اين دروغهاست.
با اينكه اينجا و اينسان در كُل معجزه را نفى و طرد كردهايد، از رو نرويد و چند ماه بعد براى خودتان
كرامت، جفت و جور كنيد. وقتى كه در جلسهى هفتگى دعاى توسّل انجمن خوشنويسان
در باب دعا و تضرّع و امور غيبى و وحيانى صحبت مىشود، با آنكه ساعتى نيست از سفرهى
لاس در كلاس خط با يك لشِ مهوش فارغ شدهايد، بگوييد:
«من نمىخواستم اين خاطره را كه بوى تعريف از خود دارد، بگويم; ولى مىگويم تا
دوستان در اين جلسهى ذكر، منقلب شوند و دلشان بشكند; التماس دعا! آقاى على بخشى
عزيز! مركّبى كه سفارش ساختش را به مركّبساز معروف: رضائى دادى و يك شيشهى
كوچكش را از باب هديه برايم آوردى، آب انداخته. ديشب اين مركّب جاندار شده و به
خواب من آمده بود; مقابل منزلم. گفتم: چرا دولابت راه افتاده؟ مركّب، در حالى كه
سياهىاش به زحمت از سياهى شبِ زنبيلآباد قابل تشخيص بود، گفت: ظرف اصلى من در
دست على بخشى خطاط است. ما يك گالُن بوديم كه از زنجان آمديم قم. قرار بود به مصرف
كتابت قرآن برسيم. همتايان من همگى بختيار شدند و به زور پنجهى على بخشى، بر كاغذ
كتابت وحى نشستند و من بختبرگشته از قافله عقب ماندم. اين خوشنويس مرا از گالن
خالى كرد و ريخت در ظرف كوچكى و با خودش آورد به منزل توى لشگر خنده. آمده بود
بازديدت وقتى از سفر به «تنگهى ساواشى» برگشته بودى و تو مرا براى نگارش يك غزل
عاشقانه از نوع زمينى به سرايندگى هوشنگ ابتهاج بكار بردى كه هديه كنى به يكى از
هنرجويان نرمتن و پرىپيكرت از همان جنس مهوش و اندكى لش! و من آبم آمد! گريستم;
وقتى ديدم به مصرف كتابت قرآن نرسيدهام. مىبينيد آقايان معجزهى قرآن را؟ مركّب، در
خواب من مىگريد!»
بعد كه اين را گفتيد، حال عرفانى به خود بگيريد. نفس عميقى كه عمق كلامتان را نشان
دهد، بكشيد و با صداى بلند بگوييد:
«اينهمه بزرگى را از بزرگى تو دارم اى الله!»
دقيقاً جمله را به همين صورت بگوييد تا كسى به بزرگىتان دست نزند!
|
+|
نوشته شده در چهارشنبه نهم شهریور ۱۳۸۴ساعت 13:19  توسط شیخ 02537832100
|