شیخاص!
|
||
دنیای یک شیخ خاص |
شهيد
امتداد حياتش
فراتر از مرز مرگ
ترسيم شده
نشايد گفت: ز ياد مىرود
جارى يادش
بر بستر زمان
زين پس
بايد گفت: زياد مىرود!
22/4/65، قريهى تاكند قزوين
اجابت
عمرى فرود پلكهايش
لبيّكهايش بود
به التماس شهادت
ديدمش در مرگ
و اندوهبار گفتم:
چرا اينسان اين انسان محو است در سكوت
در تابوت؟
شگفتا!
كسى گفتا:
«چه حاجتش به آرى؟
كه اجابتش كردهاند به مرگْ بارى!
و اين تويى كه ناکامزده - ناكامْزنده -
در ننگ و عارى
7/5/65
ً
به ياد طلبهى شهيد حسين شعبانى
شكفتى چونان فلق
به موازات سحر
حسرتى نشايد!
رودآسا
به دريافت دريا
نايل آمدى
نالهاى نبايد!
مىنالم
كه چون تو بر خود نمىبالم
نظرآباد كرج، زادگاه شهيد، 9/5/65
خط
هلا نامْزدان شهادت
خونهاى مستَتر!
خطّ مقدّم در انتظار
خطّاط عشق
سطربندى سطور اسطورهاش
با سرخِ اينك در رگهاى شماست
خطّاط، منتظر!
14/5/65
دل افليج
اوج تأسّف است
اين يك مصيبت است
انگار نام و ياد دلم را
در بين نام مردم افليج ديدهاند
چون دست و پاى دلم بىتحرّك است
گفتا كسى كه راستتر اين است:
اصلاً صريح بگويم كه دلت بىدست و پاست
در گوش دل آهسته گفتم:
شنيدى چه گفتهاند؟
خيز و بزن تو دست و پاى قشنگى
رديف كن قطار فشنگى
رو سوى جبهه كن!
اثبات كن سلامت خود را!
اين شايعات را تكذيب كن!
گر عضو بسيج نيستى
مشكل اثبات توانى كرد كه افليج نيستى!
15/5/65
اصطكاك
تابوت او
چارچوب شگفتى است
يك بستهبندى زيبا
و فرآوردهاى خجسته ز يك عشق پاك
هان اى مُصفّا
تعجّب از صفاى دلت
تعجّبزاست
كه به مدّت يك عمر
يك سو، سوهان درد بود
سوى دگر دلت
مابين درد و دل
يك لايه اصطكاك
روستاى ضيأآباد قزوين، 16/5/65
دردپذير
«بر سيهدل چه سود وعظ؟»
كه اين سيهفام زنگارى
رنجورِ دوده است
اما خوشا چيزى
از جنس اصطكاك
بين دل و درد
غنوده است
محصول كار
- مقبول يار -
آنسان كه گفتهاند:
جلايى ستوده است
پذيراى دردم
ببينم تقدير يار چه بوده است؟
21/5/65، جادّهى قم
يك بام و دو هوا
امنيّت و سكون و سكوتى است
آن دورها
نزديك نورها
در بطن اضطراب
در متن التهاب
جايى كه غالباً
وضعيّت سفيد كم دست مىدهد
تحقّق يك بام و دو هواست
در شهرهاى ما ستون و بتون برپاست
امّا كلام اينجاست:
كه پيوسته آدمى
با دغدغه و غم دست مىدهد
مرداد 65، قزوين
كارنامه
كارنامهشان اين بود:
در نزد عشق دلباخته
در نرد عشق برنده
جرعهاى از عشق
در بزمشان بنوش!
و در جُرگهشان
لباس رزم بپوش!
3/6/65، حوالى باختران، موقعيّت شهيد حاج محمود شهبازى
سؤال
پرسيدم از معلّم شيمى
كه مشكل من مشكل دل است
حلاّل رنج بغرنج من چيست؟
3/6/65
كيستم؟
كيستم برادران؟ كيستم؟
واژهاى شگفت،
گرچه در ميان واژههاى اين كتابْ بوميم،
ولى،
عشق در تلفّظم چقدر ناتوان بود،
الكن است عشق!
نه اينكه عشق،
اين خطيب نامور
بليغ نيست
نه!
كه من، از تنافر حروف رنج مىبرم
*
كيست عشق؟ دوستان!
كيست عشق؟
واژهاى شگفت،
در ميان واژههاى اين كتاب، بومى است،
در تلفّظش ولى چقدر عاجزم
نه اينكه عشق واژهاى است
كه از تنافر حروف رنج مىبرد.
نه!
كه من فصيح نيستم!10/11/65
نمونهسازى!
و يك بار ديگر من و شب
قلم، غم
و من طبق معمول شبهاى عادت
كتابى دم بالش خويش دارم
و اين بار ديوان يك شاعر نوجوان،
مستعد،
خوب،
با جلد مرغوب
و حسرت، حسد، غبطهام
ناشكيبايى من
ِ
و اينكه منم من
رضا، شيخ، پورِ على
و يك مشت واژه
و ترفند و زحمت
و در آخر كار هم
شعر نيمايى من!
آذر 74، قزوين
![]() |